این مقاله را به اشتراک بگذارید
شهر ویران (broken-city ) کارگردان: آلن هیوز ( Allen Hughes )
ریچارد کورلیس
ترجمه ساسان گلفر
سیاستمداران در فیلمهایی که به فساد در شهرداریها میپردازند، برای همه کیسه دوختهاند و در این فیلمها هر کارمند بلندپایهای در جیب یک پولدار گردنکلفت است. نمونه اینگونه خاص از کلبی مسلکی را در هفتههای اخیر در «جوخه گنگسترها» دیدیم و اکنون حس مردمگریزی مثل عطر «پپه لوپیو» در سراسر «شهر ویران» پراکنده و همهجا را عطرآگین کرده است. شهردار نیکلاس هاستتلر (راسل کرو) تمام شهری را که از قرار معلوم، نیویورک است، در مشت خود دارد و سر هر آنکه را که در فکر اصلاح امور است زیر آب میکند.
این سومین درام جنایی ماه ژانویهای است که امسال بر خلاف معمول فیلمهای بلندپروازانهای را در چنته دارد و جالب اینکه هر سه فیلم از برندگان جایزه اسکار به عنوان بازیگران نقش مکمل استفاده کردهاند: کرو (بازیگر «گلادیاتور») در این فیلم، شان پن («رودخانه میستیک» و «میلک») در «جوخه گنگسترها» و فارست ویتاکر («آخرین پادشاه اسکاتلند») در «آخرین ایستادگی». «شهر ویران» همچنین کارگردان و بازیگر نقش اولی را یکجا جمع کرده که هر دو در اکران اوایل زمستان گل کردهاند. مارک والبرگ که در هر ماهی میتواند ستاره باشد، فیلم پرفروش ژانویه گذشته، «قاچاق» را در کارنامه دارد و آلن هیوز کارگردان همراه با برادرش آلبرت فیلم «کتاب الای» با بازی دنزل واشنگتن را که درامی فوتوریستی درباره فساد سیاسی بود، ساخته که در سال ۲۰۱۰ به روی پرده رفت و بهترین فیلم اکران گرفته در ژانویه، در چند سال گذشته بود. به اینترتیب «شهر ویران» نوید تماشای یک فیلم خوب را میدهد اما صد افسوس، هم برای سازندگان و هم برای تماشاگران، که چنین نیست.
شهردار فیلم درگیر رقابتی تنگاتنگ با جک والیانت (بری پپر) است تا برای بار دوم به کاخ شهرداری برود و در این میان فرصت میکند تا کارآگاه بیلی تاگارت (والبرگ) را اجیر کند که ببیند آیا همسرش کتلین (کاترین زیتا جونز- یک برنده دیگر جایزه اسکار) با مدیر ستاد تبلیغاتی والیانت، پل اندروز (کایل چندلر) ارتباطی دارد یا نه. بیلی هفتسال پیش بعد از کشتن یک مرد جوان از اداره پلیس نیویورک استعفا داده است و حالا از سر احساس گناه یا دلبستگی، مراقبت از خواهر مقتول را بر عهده گرفته که قرار است حرفه بازیگری را دنبال کند و آتیه خوبی دارد. البته تیراندازی هفتسال پیش هم به شهردار و وال استریت و یک قرارداد چهارمیلیارددلاری مرتبط بوده است.
فیلمنامه برایان تاکر نسبت دوری با فیلمهایی مثل سرپیکو و سایر فیلمهای خوب و تیره و تار نیویورکی به کارگردانی سیدنی لومت دارد. نحوه به تصویرکشیدن این گردنکلفت گاتهام (شهر تخیلی داستانهای بتمن-مترجم) از زاویه دیدی که انگار دوربین به درون مجرای فاضلاب رفته، جای تقدیر دارد، اما تماشاگر اغلب مجبور است روند داستان را متوقف کند و از خود بپرسد آیا اصلا یک شهردار چنین قدرت و اختیاری برای خصوصیسازی کاخ شهرداری دارد یا نه و اینکه چرا پنج روز مانده تا انتخابات، اندروز باید با کتلین در مکانی مثل مونتوک قرار بگذارد که با قطار سهساعت راه دارد (نمی شد مثلا در مینولا باشد که رفتوبرگشت آن یک ساعت بیشتر طول نکشد؟) چرا نامزد شهرداری باید نامی در حد شخصیتهای کارتونی داشته باشد یا چرا شهردار باید مدل مویی داشته باشد که شبیه به اشرار سریالهای آبکی تلویزیونی است؟ تنها مساله مرموزی که به راحتی میتوان حل کرد این است که چرا چند میلیاردبار در طول فیلم به نیویورک پست اشاره میشود: روپرت مورداک، که فاکس قرن بیستم او پخشکننده «شهر ویران» است، صاحب نیویورک پست نیز هست.
موارد موجود در طرح داستان کمترین مشکل «شهر ویران» است. مساله اینجاست که آنچه روی کاغذ جالب به نظر میرسید، روی پرده کسلکننده از آب درآمده است. انگار به تدوینگر فیلم دو نسخه از برداشتهای هر صحنه دادهاند، یکی خیلی جالب و دیگری افتضاح؛ تدوینگر هم از بد حادثه همه برداشتهای بد را انتخاب کرده است. صحنههای تعقیب اتومبیل و زدوخورد سرهمبندی شده در اواسط فیلم به شکلی غیرحرفهای ساخته شدهاند. با این حال در فیلمی با اینهمه فرصتهای از دست رفته، عدهای توانستهاند سر خود را بالاتر از سطح آب نگه دارند. یکی از آنها جفری رایت است که همیشه آنقدر خوب بازی کرده که از سر فیلمها زیاد بوده است و دیگری بازیگر نقش دستیار بیلی که به لحظههایی که در آنها حضور داشته، سرزندگی بخشیده که نیاز به آن به شدت احساس میشد.
بیلی، که با آنهمه کارآگاه بازی، در بیشتر طول فیلم به عنوان پیاده نظام قدرتمندان عمل میکند، تا اندازهای یادآور جک نیکلسن در نقش جِیک گیتِس «محله چینیها» است که گل سرسبد همه فیلمهای مربوط به فساد در بخش اداری شهرهاست. با اینهمه، فیلم «شهر ویران» باید متعلق به والبرگ میبود. والبرگ نقش یک بومی بوستن را با دقت خاصی درآورده است. میتوانید تصور کنید که او مت دیمن است که به یک لومپن تبدیل شده باشد و هم تهیهکننده فیلم است و هم بازیگر نقشی کاملا برازنده او. متاسفانه وقتی احتراق درونی موتوری به علت وجود عوامل برهم زننده شیمی سوخت، عمل نمیکند، کاری هم از دست کسی بر نمیآید. آیا آلن هیوز، برادر آلبرت کارگردان فعلی که فیلمهای قبلی را همراه با او کارگردانی کرده، مغز متفکر این تیم دونفره بوده است؟ شاید بهتر بود والبرگ به جای او بار دیگر با جیمزگری کار میکرد که در فیلمهایی مثل «شب متعلق به ماست» حس درستتری از آنچه در شهر میگذرد، به دست میداد. با این حال، به دنبال مقصر گشتن برای فیلمی که خوب کار نمیکند، بیحاصل است. وقتی فیلمی موثر از کار درمیآید، باید گفت که معجزه اتفاق افتاده است و وقتی درنمیآید، همین است که هست. (شرق)
***
«شهر شکسته/Broken City»؟ بهتر است بگوییم فیلم شکسته و ویران!
جیمز براردینلی
ترجمه الهام بای
یک ضرب المثل قدیمی درباره ی مجتمع های سینمایی وجود دارد که می گوید: “از فیلم هایی که در ماه ژانویه اکران می شوند و بازیگران آنها همگی معروف هستند، بر حذر باشید”. فیلم «شهر شکسته» نمایانگر تجربه و دانشی ست که در پس این کلمات نهفته است. این فیلم آشفته و بی سر و ته برای اکران در اواسط ماه ژانویه در نظر گرفته شد زیرا بازیگران و عوامل اش بیش از آن معروف بودند که بشود فیلم را مستقیم به شبکه ی نمایش خانگی فرستاد. بنابراین تهیه کنندگان تصمیم گرفتند مسیر خاکروبه ها در پیش بگیرند. یعنی فیلم را ابتدا راهی توده ی زباله های سینمایی (فیلم هایی که بعد از نامزد های احتمالی اسکار اکران می شوند) کردند و چند ماه دیگر هم بی آن که سر و صدایی به پا کنند نسخه ی دی وی دی آن را روانه ی بازار خواهند کرد.
نواقص فیلم «شهر شکسته» نمایشگر داستان های بیش از حد پیچیده و جاه طلبانه ای هستند که کوتاه و خلاصه می شوند تا با محدودیت های زمانی یک فیلم سینمایی سازگاری پیدا کنند. اگر یک ساعت به طول زمان فیلم اضافه می شد، ممکن بود داستان پربار تر و جذاب تری ارائه دهد. در حال حاضر فیلم در مرز نامنسجم بودن قرار دارد و پر است از معایبی مانند داستان های فرعی که عجولانه پایان بندی می شوند، شخصیت هایی که با انگیزه و محرک هایی کوچک و بی اهمیت تغییر موضع می دهند، تصادف ها و تمهیدات سردستی که بخش اعظمی از پیشروی سیر داستان در گرو آنهاست و صحنه های کامل و جامع که انگار جای آنها در فیلم خالی است. این وضع به طرز دیوانه کننده ای خسته کننده است زیرا در ورای این شلختگی و بی نظمی، یک داستان بالقوه جذاب درباره ی فساد دولتی نهفته است اما، حداقل در محصول نهایی، ما تنها نمای کوتاهی از آن را می بینیم، مانند ماه که در یک شب کاملاً ابری تنها چند نظر کوتاه در آسمان ظاهر می شود.
فیلم با یک صحنه ی اولیه آغاز می شود که هفت سال پیش از زمان داستان اصلی فیلم اتفاق می افتد. در این صحنه، کارآگاه پلیس بیلی تگرت (مارک والبرگ/ Mark Wahlberg) را می بینیم که در دادگاه از خود در مقابل اتهام قتل یک مجرم دفاع می کند. شهردار نیویورک، هاستتلر (راسل کرو/ Russell Crowe) او را یک قهرمان می داند اما رئیس پلیس، کارل فیربنکس (جفری رایت/ Jeffrey Wright) آنچنان با او هم عقیده نیست. بیلی تبرئه می شود اما از آنجایی که شواهد بر علیه او ارائه شده اند، بایستی از نیروی پلیس استعفا بدهد تا افکار عمومی از پیگیری ماجرا دست بردارند. او با بی میلی قبول می کند. هفت سال بعد، او را می بینیم که به عنوان یک کارآگاه خصوصی مشغول به کار شده است. رابطه اش با دوست دخترش ناتالی (ناتالی مارتینز/ Natalie Martinez) که با او زندگی می کند، دچار یکنواختی شده است و با وجود علاقه ای که دستیار حساس اش کتی (آلونا تال/ Alona Tal) نسبت به او نشان می دهد، بیلی از نزدیک شدن بیش از حد خودداری می کند.
یک روز هاستتلر از بیلی می خواهد که به دیدارش برود. او به کسی احتیاج دارد تا به تعقیب همسرش کاتلین (کاترین زتا جونز/ Catherine Zeta-Jones) بپردازد که به گمان هاستتلر به او خیانت می کند. او عکس و نام و نشان طرف رابطه ی کاتلین را می خواهد. در حال حاضر که هاستتلر در میانه ی یک رقابت انتخاباتی تنگاتنگ بر سر مقام شهرداری به سر می برد و باید با رقیب اش جک والیانت (بری پپر/ Barry Pepper) مبارزه کند، به هیچ وجه نمی تواند اجازه بدهد خبر این ماجرا به مطبوعات برسد. بنابراین او به بیلی وعده می دهد که اگر آنچه می خواهد را برایش به دست بیاورد، مبلغ ۵۰ هزار دلار به او پرداخت کند. گرچه لازم به گفتن نیست که حقیقت با آنچه در ظاهر پیداست تفاوت دارد و بیلی مانند یک مهره در بازی شطرنج، بازیچه ی دیگران قرار گرفته است.
مارک والبرگ اگر در نقش مناسب قرار بگیرد می تواند برای هر فیلمی عنصر فوق العاده ارزشمندی باشد. متأسفانه بیلی نقش مناسبی نیست. والبرگ بازی خشک و غیرقابل باوری ارائه می دهد و به سرعت مشخص می شود که فیلم می توانست از حضور فردی با شور و هیجان بیشتر در قالب نقش اصلی نفع بیشتری ببرد. راسل کرو در نقش دشمن و حریف او بازی بهتری ارائه می دهد اما بدون شک در این فیلم با بهترین نقش آفرینی این بازیگر متولد نیوزلند مواجه نمی شویم. کاترین زتا جونز باز هم در همان مسیر بازگشت دوباره از گمنامی و دوری از صحنه حرکت می کند و به سوی ورود مجدد به صنعتی گام برمی دارد که حافظه ی آن به طرز مضحکی ضعیف است. دو بازیگری که بیشترین تأثیر را می گذارند جفری راش و آلونا تال هستند، راش در نقش یک پلیس رده بالا با علایق و جهت گیری های پیچیده، و تال در نقش دستیار بیلی.
اگر از روی ظاهر فیلم قضاوت کنیم، فرضیه ی اصلی فیلم «شهر شکسته» آنقدر نامعقول و غیرطبیعی به نظر می رسد که داستان فیلم «هابیت» در مقایسه با آن واقع گرایانه تر می نماید. با وجود حفره های عمیقی که در خط داستانی فیلم وجود دارند، جدی طلقی کردن فیلم غیر ممکن است. علاوه براین موضوع انتظارات برآورد نشده نیز در میان است. سرتاسر فیلم، وقایع طوری پیش می روند که به این نتیجه می رسیم یک افشاگری مهم در پیش است، یک پیچش داستانی یا رازی که باعث خواهد شد دهانمان از تعجب باز بماند. وقتی به این نقطه می رسیم، آنقدر خنثی شده و قابل پیش بینی است که چیزی از نقطه ی اوج فیلم باقی نمی ماند. معلوم می شود هاستتلر، که از ابتدا مانند یک عنکبوت حیله گر و قدرتمند به نظر می رسید که در مرکز یک شبکه ی تار مانند پیچیده قرار دارد، یک کلاهبردار معمولی و پیش پا افتاده است که ابزار زیادی هم در چنگ ندارد. گویا ارتش شخصی او تنها از بیلی و یک پلیس سابق دیگر تشکیل شده است. حتی شهردار یک شهر کوچک در آمریکا هم در مقایسه با او دست نشانده های بیشتری دارد.
فیلم «شهر شکسته» سعی می کند از زندگی شخصی بیلی به عنوان وسیله ای برای رنگ و بو دادن به شخصیت خام و کم عمق او استفاده کند اما این روش با شکست مواجه می شود. صحنه ای که او از واگن قطار سقوط می کند آنقدر با اغراق بازی شده که بیشتر از آنکه حالت درام داشته باشد، به کمدی کنایه می زند. رابطه ی حسی او با ناتالی، که از پیش زمینه ای جذاب خبر می دهد، آنقدر ناگهانی از هم می پاشد که باورکردنی نیست و عدم تمایل فیلم برای پا پیش گذاشتن و نمایش شکل گیری رابطه میان بیلی و کتی، کشش آشکار میان والبرگ و تال را نادیده می گیرد.
احتمالاً آنچه کارگردان فیلم، آلن هیوز (یکی از برادران هیوز که با فیلم «Menace II Society » پا به عرصه ی کارگردانی گذاشتند) را جذب این پروژه کرده است، فرصتی برای ابراز نظر سیاسی و ایده ی اصلی فیلم بوده است. اینکه سیاستمدار ها حاضرند بعضی از آسیب پذیرترین افراد خود را در ازای منفعت شخصی بفروشند. مشکل تنها کهنه و نخ نما شدن این دستمایه بر اثر استفاده ی بیش از حد آن نیست (در این سالها چند فیلم دیده ایم که به سیاستمدارها و مأموران دولتی فاسده پرداخته اند؟) بلکه در این مورد، روایت نامنسجم و درهم و برهم است. نقص اصلی فیلم مربوط به فیلمنامه باشد و یا از تدوین بیش از حد پرتکاپوی آن سرچشمه بگیرد، به هر حال نتیجه ی نهایی تنها نماهای پراکنده ای از تریلر جذابی را که «شهر شکسته» موفق به تبدیل به آن نشده، به نمایش می گذارد. (نقد فارسی)
مشخصات فیلم:
کارگردان: Allen Hughes
نویسنده : Brian Tucker
بازیگران: Mark Wahlberg, Russell Crowe , Catherine Zeta-Jones
“شهر ویران” به کارگردانی “آلن هیوز” و با حضور ستارگانی چون “مارک والبرگ”، “راسل کرو”، “کاترین زتا جونز”،”بری پپر” و”کایل شاندلر”
خلاصه داستان :
پلیسی با نام بیلی (مارک والبرگ) به خاطر مظنون بودن در یک قتل استعفا میدهد. هفت سال بعد او به عنوان کارگاه خصوصی مشغول به فعالیت است تا اینکه شهردار (راسل کرو) او را مامور تعقیب همسر خود (زتا جونز)می کند که گمان دارد مشغول به خیانت به اوست. اما بیلی به عنوان یک بازیچه درگیر یک بازی شده است … شهردار که به بیماری سوءظن به همسرش دچار است. با استفاده از بیلی قصد کنترل همسرش را دارد، اما بیلی(مأمور مخفی) که به طور کامل از جزئیات زندگی شهردار آگاه است، متوجه توطئه شهردار برای کشتن همسرش و حضور وی در کارهای غیر قانونی می شود.
این فیلم مدتیست که در فضای مجازی قابل دانلود شده و علاقمندان می توانند آن را از سایت های دانلود فیلم تهیه کنند!