رفتن به محتوا رفتن به فوتر

نگاهی به کتاب «در دامگه حادثه»؛ گفتگو با پرویز ثابتی مدیر امنیت داخلی ساواک

3 نظر

  • رضا خلخالی
    ارسال شده 20 مارس 2014 در 12:09 ب.ظ

    بسمه تعالی
    نقدی بر کتاب در دامگه حادثه خاطرات پرویز ثابتی
    با عرض سلام و تهنیت خدمت آقا امام زمان عج‌الله تعالی فرجه‌الشریف و نایب بر حقش ولی امر مسلمین جهان و مردم فهیم ایران چندی پیش پرویز ثابتی، مسئول بخش امنیت داخلی ویکی از دژخیمان سابق ساواک که نقش اول را در به خاک و خون کشیدن جوانان ایران اسلامی به عهده داشت بعد از ۳۳ سال همچون ماری سر از لانه برآورد و در شبکه ضد ایران صدای آمریکا (برنامه افق ( ظاهر گشت آنهم بعد از معدوم شدن اغلب همکارانش در دادگاه‌های انقلاب اسلامی وی بعد از اظهار اراجیف و بی‌گناه جلوه دادن خود و دوستانش کتابی را که شامل خاطراتش بود و توسط احسان قانعی‌فر نوشته شده است، به نام «در دامگه حادثه» معرفی نمود، وی به صراحت در این کتاب صفحه اول را با دستخط خودش مهر نهاده است ،ومعلوم است که متن کتاب را کاملاً خوانده و قبول نموده و بدینسان راه انکاررا بسته است . وی یادآور می‌شود که بعضی پاورقی‌های را که از منابع مختلف اخذ شده ،قبول یا رد می‌نماید. نگارنده با مطالعه تاریخچه و خاطرات اغلب مجاهدین خلق و چریکهای فدایی و گروه‌های اسلامی بر آن شدم که کتاب آقای ثابتی را نیز به دقت بخواند. بعد از مطالعه جزء به جزء آن و مقایسه‌اش با سایر کتب خصوصاً تاریخچه سازمان مجاهدین از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۷ و تاریخچه چریکهای فدایی از سال ۴۱ تا ۵۷ به مطالب بسیاری برخوردم ودریاقتم که آقای ثابتی همانند روسها، با بیان ۱۰ درصد ازحقایق ، ۹۰ درصد اکاذیب را بر آن افزوده اند این گفتار قصد دارد که کثری های این اثر را بیان کند.آقای ثابتی در مرزهای ذهنی خود از هیچگونه تهمت و ناسزایی به علما، شهدا، مراجع و مخالفان رژیم طاغوت کوتاهی ننموده است ، و جا دارد اکنون با پاسخ بر پایه اسناد معتبر بررسی کنیم بنده تنها به چند مورد از عرایض وی و اشخاص مورد نظر او اشاره خواهم نمود و برداشت دیگر مباحث را به عهده خوانندگان گرامی خواهم نهاد، مورد فوق مربوط به صفحه (۲۶۶تا ۲۷۰ ) کتاب در دامگه حادثه و تاریخچه مجاهدین و صفحات (۵۵۲ تا ۶۶۴)بر میگردد و شامل فرار محمدتقی شهرام و حسین عزتی کوه‌کمره‌ای و ستوان یکم امیرحسین احمدیان چاشمی می شود که با سناریوی از پیش تعیین شده آقای ثابتی این افراد ، از زندان می‌گریزند و بدترین ضربات را بر پیکره ،نه مجاهدین بلکه اکثریت معاندین با نظام طاغوت خصوصا چریکهای فدایی وارد می‌نمایند سوابق افراد مذکور:
    :
    ۱) محمدتقی شهرام در شهریور ۱۳۵۰ دستگیر و به زندان محکوم می‌گردد و در ردیف نیروهای رده دوم مجاهدین خلق قرار می‌گیرد وی را به علت حرّافی و ابتلا به عقده‌های حقارت که غالباً با برون ا‌فکنی‌های لفظی و فیزیکی همراه بوده و همیشه سعی در مطرح نمودن خویش بالاتر از حد توان بوده ولو با گرویدن به سفسطه و درگیری با مامورین زندان و غیره تقی قمپوز می نامند وی در یکی از دفاعیاتی که برای دادگاه یکی از مجاهدین نوشته بود، نسخه داده که ما خواهان جامعه توحیدی بی‌طبقه می‌باشیم گویی جوامع توحیدی دوطبقه هم تاکنون وجود داشته، در صورتیکه جوامع توحیدی تنها برای زدودن طبقات و بنا نهادن اصل وحدت پا به عرصه وجود نهاده اندو بس، همین نکته مضحک و نامفهوم برای تقی شهرام و دوستانش لفظ برجسته ای می‌شود که بلی آقای شهرام نظریه‌پردازی نموده است ، و در این میان آقای ثابتی توسط عوامل خویش در زندان متوجه عدم آگاهی آقای شهرام از مفاهیم اسلام و گرایشش به گروه‌های چپ می‌شود. و او را با برنامه‌ و شخصی به نام حسین عزتی کوه کمره ای به زندان تازه تاسیس شهرستان ساری در استان مازندران تبعید می‌نمایند.
    ۲) حسین عزتی کوه کمره ای، با گرایش به گروههای چپ و اخراجی دانشگاه، به علت عضویت در گروه ستاره سرخ دستگیر گردیده است، و دوران زندان خود را سپری می‌نماید وی اطلاعات جامعی از افکار چپ دارد.
    ۳) ستوان یکم امیرحسین احمدیان چاشمی اهل قائمشهر( شاهی سابق ) افسر شهربانی، مدت زمانی در کلانتری مشغول خدمت می شود، سپس به زندان منتقل می گردد و در زندان جدیدالتاسیس ساری شروع به کار می کند
    ۴) محمدرضا سعادتی عضو سازمان مجاهدین خلق که در اوایل انقلاب به عنوان نفوذی در دادستانی مشغول به کارگردید چون روسها بعد از به دام افتادن مهره بسیار ارزشمندشان تیمسار مقرّبی که در دوران طاغوت دستگیر و اعدام گردید به دنبال سرنخی بودند که منبع نفوذی در ساز و کار خود را شناسایی کنند و به علت ارتباطشان با سازمان مجاهدین خواستار پرونده آقای مقربی می شوند بنا به دستور سازمان ، سعادتی پرونده را از دادستانی خارج می کند و به هنگام تحویل آن به جاسوسان روس دستگیر می‌شود که با پادرمیانی نهضت آزادی و سازمان مجاهدین و با توجه به رأفت اسلامی به چند سال زندان محکوم می شود وی از این بخشایش نه تنها درس عبرت نمی گیرد بلکه جری تر می‌شود و با تحریک یکی از توابین به نام( کاظم افجه ای ) موجبات شهادت شهید حسن کچویی را فراهم می کند و موفق به انجام این عمل خائنانه می شود و در نتیجه این بار به اعدام محکوم می‌گردد.
    واما اصل ماجرا
    هنگامی که مصاحبه کننده از آقای ثابتی ماجرای تقی شهرام را می‌پرسد (صفحه ۲۶۸) ثابتی می گوید عین عبارت، وی به همراه آقای سعادتی از زندان ساری گریخت و در اوایل انقلاب سعادتی به علت جاسوسی برای( KGB ) سازمان جاسوسی شوروی دستگیر و اعدام شد. مصاحبه کننده دگر بارمی پرسد که این یک فرار ساختگی بود البته به گفته آقای شهبازی در سایت خبر آنلاین، شما با قراردادن اسلحه موجبات مرگ مستشار ( جاسوس ) آمریکایی آقای هاوکینز را فراهم آوردید در اینجا آقای ثابتی از کوره در می‌رود و اعلام می‌دارد که من با کشتن مردم می‌خواستم امنیت را به کشور بازگردانم این که می‌شود عدم امنیت.
    البته مطمئنم که شما نمی‌خواستید که این کار انجام شود رضا رضایی که یکی از شهدای خانواده رضایی‌ها بود ،به دست شما این حنا را مالید و شما را در عمل انجام شده قرار داد برای آگاهی بیشتر تنها چند نمونه از سناریوهای آقای ثابتی که خود نیز در کتابش به آنها اشاره نموده است یاد آور می شوم
    ۱٫ عباسعلی شهریاری عضو حزب توده به کنترل ساواک و آقای ثابتی در می‌آید. و ثابتی با چند تن از یاران معدودش طرح نفوذ وی را برای ترور تیمسار بخیتار طراحی می‌کند. تیمسار بختیار، اولین رئیس ساواک بود که مورد سوء ظنّ شاه معدوم قرار گرفت و به عراق گریخت عراق آن زمان از دشمنان معروف ایران بود ، و به اعتراف آقای ثابتی عباسعلی شهریاری تیمسار بختیار را که به شکار علاقه خاصی داشت با همکاری تنی از اطرافیانش به مرز ایران کشاند و تک تیرانداز آقای ثابتی هم او را مورد هدف قرار داد و معدوم کرد بعدها عباس شهریاری در ۴۰/ ۷بامداد روز۱۴/۱۲/ ۵۳ جنب درب منزلش واقع در تهران خیابان پرچم توسط چریکهای فدایی، شناسایی و به درک واصل گردید.
    ۲٫سیروس نهاوندی، که به اقرارآقای ثابتی اعلام همکاری با ساواک کرده بود بعد از اینکه به درخواست خود، برای طبیعی جلوه دادن نقشش، با شلاق مورد شکنجه قرار می گیرد و به بیمارستان ارتش منتقل می‌شود ودر حضور پزشک تیری به دست وی شلیک می‌شود به گونه ای که به عصبهای دستش آسیبی نرسد سپس او را از بیمارستان فراری می دهند و او نیز با لودادن همرزمان خود ضربات جبران‌ناپذیری را بر حزب توده وارد می‌کند. جالب اینجاست که ایشان تشکیلاتی به نام ( سازمان رهایی‌بخش خلق ایران) را ً بنیاد‌گذاری می‌کند و با رهنمود های آقای ثابتی جوانان ناآگاهی را به آن تشکیلات می کشاند ساخته و اطلاعات را هم عیناً در اختیار آقای ثابتی قرار میدهد شایان ذکر است فرار ساختگی سیروس نهاوندی یک ماه قبل از فرارمحمد تقی شهرام بوده است.
    ۳٫شاه مراد دلفانی متولد۱۳۰۷ اهل کرمانشاه عضو حزب توده، وی در زندان با یکی از نیروهای سازمان مجاهدین دوست می‌شود بعد از آزادی شخص فوق به دلفانی که در کار ساخت دینامیت بوده مراجعه می کند و خواهان خرید مقدار قابل توجهی سلاح می‌شود غافل از اینکه دلفانی دست در دست ساواک دارد. دلفانی مراتب را به ساواک گزارش می‌دهد و ساواک برای جا انداختن نفوذی خود تعدادی سلاح تهیه می کندوتوسط دلفانی در اختیار مجاهدین قرار می‌دهد و آن سال هم مصادف بوده با ایام تاجگذاری، و ساواک که تبحر بسیار ویژه‌ای در تعقیب و مراقبت داشته بعد از شناسایی کامل خانه‌های تیمی، در شهریور ۱۳۵۰ به خانه های تیمی مجاهدین حمله برده و به اذعان خود مجاهدین ۸۰ %از بدنه و سران آن را که شامل بنیان‌گذاران آن از جمله حنیف‌نژاد، سعید محسن، بدیع‌زادگان و….. را دستگیر و( به غیر از مسعود رجوی تمامی نیروهای رده اول آن اعدام می‌شوند(البته بنا به اظهار آقای ثابتی و تاریخچه سازمان مجاهدین خلق . شایان ذکر است مطابق اظهارات عده ای از زندانیان ،شاه مراد دلفانی گرایش به مسائل شنیع هم جنس بازی داشته ودر زندان نو جوانان را اغفال می نموده است

    ۴ . مسعود رجوی فرزند حسین اهل طبس عضو سازمان مجاهدین خلق، ثابتی با برادر وی کاظم رجوی در زمانی که خواهان استخدام در آموزش و پرورش بود چند ماهی دوست بوده است و این عجب آن که شخصی از آن خانواده، با یک بهایی‌زاده دوست می شود سپس وی به ساواک و کاظم رجوی هم به سوئیس مهاجرت می‌نمایند . بعد از چند سال از آقای ثابتی برای انجام امور اداری به سوئیس می رود و با عنایت به اینکه از سوابق برادرش مطلع بوده به سراغ وی که عضو یکی ازنهاد های دانشجویی ضد رژیم می باشد می رود وقصدش هم از رفتن، به قول معروف سلام گرگ بی‌طمع نیست ،جذب وی بوده و بعد از یادآوری خاطرات گذشته کاظم رجوی محل کار ثابتی را از او جویا می‌شود و آقای ثابتی هم آنرا نخست‌وزیری اعلام می‌نماید و کاظم رجوی می گوید منظور از نخست‌وزیری ساواک می‌باشد و آقای ثابتی هم آن را تایید می‌کند. آقای ثابتی در ادامه خاطراتش اعلام می‌دارد که میان صحبت ها در یافتم که دَم آقای کاظم رجوی سست است او را با قرار ماهی ۱۰۰۰ فرانک سوئیس به عنوان منبع به استخدام ساواک درآوردم( صفحه ۲۸۲) . ثابتی از خبرچینی او هم در سوئیس اظهار رضایت می‌نماید پس از ضربه به پیکره مجاهدین در ۱۳۵۰ طی برگه‌های بازجویی موجود در کمیته مشترک آقای مسعود رجوی از لو دادن دوستان خود به ساواک خودداری نمی نماید، و تا آنجا وقاحت را به پیش میبرد که حتی کروکی منزل شخص اول و بنیانگذار سازمان مجاهدین آقای حنیف‌نژاد را هم در اختیار کمیته مشترک قرار می‌دهد ، تا چندی پیش دارودسته آقای مسعود رجوی منکر این واقعیت بودند تا آقای ثابتی بر این مورد مهر تایید نهاد و اعلام داشت که بدلیل همکاری مسعود خان رجوی در شناسایی و دستگیری مجاهدین، با درخواست برادر وی آقای کاظم رجوی و درخواستهای شخص ثابتی و تیمسار نصیری از عفو ملوکانه برخوردار گردید وآقای مسعود رجوی از مرگ رهیده و به زندان محکوم شد، و به اذعان صریح آقای ثابتی آقای رجوی در زندان نیز به عنوان منبع مورد استفاده قرار می‌گرفته و اطلاعات زندان را در اختیار آنان قرار می‌داده است. این سخن یکی از صدها ادله مامورین امنیتی و آقای ثابتی ونیز اوراق بازجویی بجا مانده او را که دال بر معرفی و لو دادن اعضای بسیار از افراد سازمان دارد، مورد تایید می کند و عجب نخواهد بود که شناسایی تقی شهرام هم توسط جناب مسعودخان رجوی انجام و در اختیار آقای ثابتی قرارگرفته باشد چون این شخص درست هم فکر شهرام بوده و همچنان که او در سال ۵۴ آن انقلاب به اصطلاح ایدئولوژی خود را به راه انداخت . آقای رجوی هم ده سال بعد ازاو در سال ۶۴ خالص‌تر آنرا در عراق راه‌اندازی نمود، اما بقیه ماجرا. در کتاب تاریخچه سازمان مجاهدین چنین آمده در طی دو ماه که آقایان شهرام و عزتی در زندان ساری بوده‌اند با ستوان احمدیان طرح دوستی می‌ریزند و هر شب برای درس دادن نزد وی می‌روند و بعد از آماده سازی در شب در تاریخ ۱۵ /۲ / ۱۳۵۲ در ساعت ۱۵/ ۱ مامورین را خلع سلاح نموده و به طرف قائمشهر (شاهی سابق) منزل پدری ستوان احمدیان به راه می افتند احمدیان بعد از خداحافظی از پدرش ماشین فرار را معاوضه کرده و با شهرام وعزتی به سوی تهران رهسپار می شود بعد از رسیدن به تهران احمدیان، شهرام را در خانه ای که از یکماه قبل کرایه کرده بود گذاشته و ماشین را دریکی از خیابانهای تهران رها کرد عزتی هم با اخذ یک قبضه اسلحه از آنها جدا شد و احمدیان هم پس از رها کردن ماشین در چند خیابان بالاتر به خانه امن باز گشت اما سوالات مطروحه تا اینجا در رابطه با آقای احمدیان:
    الف:آیا آقای احمدیان نمی‌توانست ماشین تعویض برای فرار را هنگام آمدن به زندان با خود بیاورد و در یکی از خیابان های ساری پارک کند تا بعد از مثلا فرار مستقیماً راهی تهران شوند ب: بعد از رسیدن به تهران عزتی با اخذ یک قبضه کلت رولور از آنها جدا می شود وراهی جنوب می گرددو آقای احمدیان شهرام را درخانه ای حوالی میدان امام حسین که از قبل کرایه نموده بود قرار داده و خود ماشین را مثلا برای رد گم کردن به چند خیابان آن طرف تر بردو مجددا نزد تقی شهرام بازگشت آیا احمدیان نمی توانست ماشین را به عزتی که در حال جدا شدن و رفتن بود بسپارد تا چند خیابان آن طرف تر رها کند وبه راه خویش ادامه دهد ج: با توجه به اینکه سازمان مجاهدین یکی از متمول ترین سازمانها بودمگر جناب شهرام قادر نبود بعد از رهایی از زندان ساری با یکی از سمپاتهای سازمان از طریق باجه های مخابراتی تماس گیرد و اعلام داردکه از زندان فرار کرده و در حال حرکت به سوی تهران است و بخواهد یک تیم از نیروها در فلان ساعت در فلان خیابان حضور یافته وآنها را به یکی از خانه های امن انتقال دهند د: به نظر شما خواننده گرامی ، آن روز احتمال لو رفتن احمدیان بیشتر بود یا شهرام. زیرا شهرام را فقط مامورین امنیتی می‌شناختند ولی چهره جناب احمدیان به جز افراد مسئول پرونده فوق،برای همدوره‌هایش در کلانتریها، آگاهیها و حتی در بخش‌های مختلف راهنمایی و رانندگی آشنا و به همین سبب احتمال لو رفتن ستوان احمدیان از شهرام بیشتر بود، باری خانه فوق نه توسط احمدیان بلکه به توسط ساواک اجاره شده و توسط قسمت فنی ساواک به شنود، دوربین مدار بسته، و سایر لوازم موجود مجهز گردید،که بدست آوردن نه تنها شماره تلفن هایی که شهرام و افراد دیگرسازمان گرفته می شد ملکه ذهن آقای احمدیان می گردید، و شناسایی افراد سازمان وحتی سمپاتها که به آن خانه رفت و آمد می کرده اند، و هم چنین آگاهی کامل از برنامه‌های آقای شهرام در ماههای آینده،مقدور می شد و علت بردن ماشین فرار چند خیابان آن طرف تر هم ، نه از برای ایثار بلکه آگاهی کامل آقای ثابتی از گفتگو های آقایان در مسیر تهران و دادن تزهای متعدد به جناب احمدیان مطابق گفتگو های انجام شده و طرح مسایلی بود که آقای ثابتی و یارانش را هر چه سریع تر به اهداف از پیش تعیین شده نزدیک می کرد.و جالب اینجاست که احمدیان ماشین را در همان خیابانی رها می کند که چند روز پیش برادر رضا رضایی مسئول سازمان مجاهدین در آن خیابان در درگیری با ساواک به شهادت رسیده وانجام این کار هم بدستور ساواک وبتوسط احمدیان برای دلخوش نمودن و انحراف ذهنی رضا رضایی از اصل ماجرا انجام می گیرد
    همچنان که در کتاب تاریخچه سازمان مجاهدین آمده مطابق عرف زندان پرونده هر زندانی قبل از تبعید، یا به همراه زندانی برای نظارت مسئولین زندان فرستاده می‌شود در حالی که در پرونده شهرام مسایلی همانند تحریک زندانیان به اعتصاب غذا و درگیری با مامورین، اغتشاش‌گری و امثالهم به چشم می‌خورد و گذشته از این وی یک زندانی سیاسی و کوچکترین مراوده وی با افراد عادی زیر نظر بود تا چه رسد به افسر زندان آن هم شبها از طریق منابع وسیع ساواک، کمیته مشترک ضدخرابکاری، اطلاعات شهربانی، ضد اطلاعات شهربانی و از همه مهمتر اطلاعات زندان، ً پیگیری نگشته و به مسئولین ارجاع نشده است یعنی در این دو ماه کسی نبوده که این مطلب را به سمع و نظر آقایان برساند. آنهم با بودن اشخاصی همانند دلفانی، عباس شهریاری، سیروس نهاوندی، مسعود رجوی و غیره ، آیا ذهن شما به عنوان یک فرد آگاه با عنایت به موارد معروض می‌تواند قبول کند، در ثانی تقی شهرام از مجاهدین خلق و حسین عزتی از نیروهای سازمان ستاره سرخ با افکار کمونیستی بودند این دو چه وجه مشترکی با هم داشتند که آن را به ستوان احمدیان بازگو نمایند. زیرا دروس ایدئولوژی اینان متضاد هم بوده و این تنها در صورتی قابل پذیرش است که بگوییم یا افکار عزتی تاثیر خود را بر روی شهرام نهاده یا افکار شهرام بر روی عزتی تاثیر گذار بوده، که در آینده نمود تاثیر گذاری ایده های عزتی را بر افکار شهرام را مشاهده می نماییم . هنگامیکه آقای ثابتی توسط بلبل دست آموزش ستوان احمدیان پی به این امر می‌برد مقدمات فرار را آماده می‌نماید و حیرت‌آور اینجاست که اینها چگونه تمامی لایه‌های حفاظتی زندان را خلع سلاح نموده‌اند آن هم حتی بدون شلیک یک گلوله، و بعد از خالی نمودن اسلحه خانه راهی قائمشهر به جهت خداحافظی از پدر ستوان احمدیان و از آنجا با تعویض ماشین راهی تهران شده‌اند به همین راحتی، و ارگانهای امنیتی و انتظامی هم تا حضرات به تهران برسند از ماجرای فرارشان بی اطلاع بوده اند یعنی آن شب هیچ کس به درب زندان مراجعه ننموده ثانیاً پستهای برجکهای زندان تعویض نگشته و هیچ کدام از موضوع مطلع نگشته و آن را به ساواک یا ضداطلاعات گزارش نکرده‌اند. همچنین آقای احمدیان در خاطرات خود می‌نویسد قبل از فرار ناخودآگاه به پشت میز کار خود رفتم و نوشتم من این لباس ننگین را از تن به در می‌آورم .این راهی که می‌روم می‌دانم که برگشتی ندارد و می‌روم تا دیگر گرسنگان گرسنه نخوابند و در این نگارش تقی شهرام و حسین عزتی هم او را یاری می داده اند، آخر چه لزومی دارد هنگامی که من همکاران خود را در عین آزادی خلع سلاح کرده‌ام درآن ضیق وقت نامه‌نگاری هم بنمایم زیرا هنگامیکه ساواک یا ضداطلاعات به سراغ آنان بیاید همگی به صراحت اعلام خواهند کرد که ستوان احمدیان به همراه دو زندانی تبعیدی آنان را خلع سلاح نموده و فرار کرده و آقای شهرام در عین جهالت اعلام می دارد که ستوان احمدیان این نامه را برای آن نوشت که دیگر رژیم نتواند مدعی شود که وی را به گروگان گرفته‌اند. این ادعا هنگامی درست از آب درمی آید که اسلحه‌ای به طرف وی نشانه رفته باشد نه خود به سوی مامورین در عین آزادی و همدستی با متواریان اسلحه‌ای نشانه گرفته و آنها را خلع سلاح کرده و به قول معروف( تنها کسانی که چیزی برای پنهان کردن دارند کلّیه اعمال خود را منطبق با توجیحات از پیش تعیین شده ارائه می‌نمایند) و مطابق هر عقل سلیم، نامه فوق‌الذکر هیچ گونه اثری نمی‌توانسته بر روی کسی بگذارد الاّ تقی ( قمپوز) که وصول اطمینان او را نسبت به ستوان احمدیان به حد اعلای خود برساند و در ادامه، کسی که خود را درگیر عملی مرگبار نموده‌ چه لزومی دارد که به سراغ پدرش برود و آن هم در آن تنگنا، ساواک به سراغ اولین شخصی که می رود پدر و مادرش خواهد بود و با اندکی فشار آنان لب به سخن گفتن خواهند گشود و حداقل اینکه بعلت عدم گزارش فرار به ساواک یا شهربانی به روزگار غریبی مبتلا خواهند شد آخر چه لزومی دارد که به سراغ آنان برود چه لزومی دارد که ماشین فرار را از آنان گرفته و تا مقصد که تهران باشد با آن رهسپار گردد. به فرض اگر این ماجرا لورفت با اندکی تحمیل فشار نوع ماشین و شماره آن را به دست می‌آورند و به مقصد نرسیده به همراه آن دو آماج حملات گلوله‌های خود قرار خواهند داد چگونه این احتمال را نمی‌دهد که اگر ماشین را در یکی از خیابانها رها کند آن را می‌یابند و محل اقامتش را براحتی شناسایی می‌کنند و هم‌چنان هم می‌شود و ساواک چهار روز بعد ماشین فوق‌الذکر را در یکی از خیابانهای تهران می‌یابد آیا اگر سازمانهای امنیتی، کلّ ایران را برای شناسایی بنده زیر و رو کنندآقای احمدیان تامین بیشتری خواهد داشت یا یک شهر آن هم ولو کلان شهررا، با این همه حسین عزتی کوه کمره‌ای ۲۴ ساعت بعد از جداشدن از آقایان شهرام و احمدیان در یکی از ایستگاه‌های راه‌آهن جنوب به جای آنکه دستگیر شده و حتی‌المقدور اطلاعاتی در رابطه با آقایان شهرام و احمدیان از او اخذ گردد کشته میشود زیرا نیازی بدین کار نبوده چون افراد فوق از لحظه فرار الی آخر تحت مراقبت کامل ساواک بوده اند ،واین در حالی بود که عزتی نه فشنگ کثیری در اختیار داشت نه فرصت دست یابی به سیانور،و دستگیری او هم برای نیروهای ورزیده وتا به دندان مسلح کمیته مشترک بسیار آسان بود، همانند ماجرای دستگیری وحید افراخته که درتاریخچه مجاهدین بدان اشاره شده که چگونه قبل از هر گونه عکس العملی بتوسط نیروهای عملیاتی کمیته مشترک دستگیر می شود ابتدا باید خدمت شریفتان عرض نمایم که آقای ثابتی از نقطه شروع فرار تا جا گرفتن مامور دست آموزش ستوان احمدیان با تقی شهرام لحظه به لحظه توسط گروه‌های تعقیب و گریز کمیته مشترک در جریان امر بوده است در ثانی عزتی اگر در همان تهران بعد از جداشدن از شهرام و احمدیان کشته می‌شد درصد تردید فرار ساختگی را حداقل از عقل و شعور تقی شهرام و امثالهم به ۹۰% می‌رساند، ولی صلاح را در آن می‌بینند که اولاً اجازه دهند او از تهران خارج شود ثانیاً یا امروز بمیرد یا فردا برای ثابتی چه فرقی می‌کند زیرا او ۲۴ ساعته تحت نظر می‌باشد ثالثاً این بار هم می‌تواند همانند همیشه برای اینکه منبع خود را نسوزاند بگوید در حین گشت‌زنی یا مورد شک قرار گرفتن درگیر و کشته شد . کشته شدن عزتی در تهران آن هم بعد از چند دقیقه جدا شدن از احمدیان و شهرام برای بلبل دست آموزش کاملاً مضر بوده ولی ۲۴ ساعت بعد در ایستگاه یکی از شهرهای جنوب حاشیه امنیتی خوبی در برابر عقل امثال تقی شهرام به وجود می آورد و نکته بسیار جالب اینجاست که آقای ثابتی بعد از ۳۳ سال تعقل و تفکر در این رابطه محمدرضا سعادتی را به جای حسین عزتی قرارمی دهد لطفاً دقت کامل شود(سعادتی به جای عزتی) بنابر (در دامگه حادثه صفحه ۲۸۴ و ۲۸۳) هنگامی که می‌پرسند سفیر روسیه هم درصدد آزادی مسعود رجوی بود آقای ثابتی می‌گوید کاسکین هر از چند گاه با آقای میرفندرسکی تخت‌نرد بازی می‌کرد وی خواهان آزادی حکمت‌جو یکی از اعضای حزب توده بوده است که چون در فامیلی (رجوی و حکمت‌جو) واژه «جو» می‌باشد شاهپور بختیار در ذکر این خاطره در کتاب خاطرات خود اشتباه کرده است. آقای ثابتی، شاهپور بختیار یکبار این واژه را اشتباه کرده است اما شما سه بار،که در خاطرات خود از آن عمدا برای گمراه کردن ذهن خواننده نام برده اید، و سعی وافر دارید که سعادتی را به جای عزتی به ذهن خواننده تحمیل نمایید و این حاصل اشتباه نیست آقای رجوی و حکمت‌جو هیچگونه مناسبتی با هم ندارند اما عزتی دارای افکار چپ بوده و گرایش به روسها داشته و سعادتی هم در حین تحویل اسناد سرلشکر مقربی به روسها دستگیر شده است و غیر از تشابه در حروف هر دو آنها به روسها متصل میشوند. و این می‌تواند مثلاً برای شما گر به در رویی ایجاد کند،اما متاسفانه شما نه یک بار بلکه سه بار نام آقای سعادتی را به جای آقای عزتی آن هم همانند همه افراد نام برده در کتاب خاطراتتان با ذکر سوابق گفته اید هر چند که سعادتی تنها به علت رد اطلاعات به روس‌ها اعدام نگردید، چگونه می‌شود که شما به عنوان یک مقام امنیتی سوابق تمامی افراد را درست بیان می‌دارید الاّ سعادتی را به جای عزتی می نهید آن هم نه یک بار، سه بار. من می گویم که چگونه میشود آقای عزتی میان آن همه آدم چپی که مستحق‌تر ازاو در تبعید بوده اند و یا آن همه از مجاهدین که هر نوعی محاسبه کنیم از شهرام چه در راه‌اندازی اغتشاش چه در ارج و قرب و چه رهبری مطرح‌تر بوده‌اند این دو را برای آن در جوار بلبل خویش قرار می‌دهید چون می‌دانید عزتی از شهرام نسبتاً زیرک‌تر بود از طرحی که پیشاپیش تعیین نموده اید او را در تهران ازآنها جدا می‌نمایید تا بهتر و راحت‌تر بتوانید به اهداف خود جامه عمل بپوشانید. و چگونه می‌شود که حتی ۲۴ ماه بعد از فرار تقی شهرام و احمدیان به دام هیچ یک از نهادهای امنیتی جنابعالی گرفتار نمی‌آیند، ولی حسین عزتی کوه‌کمره‌ای تنها بعد از ۲۴ ساعت که از شهرام و ستوان احمدیان جدا می‌شود مورد تهاجم ساواک و کمیته مشترک ضد خرابکاری قرار می گیرد و کشته می‌شود چرا شما این قدر اصرار در قالب کردن نام سعادتی به جای عزتی دارید؟ چرا حضرت مستطابی که یکایک نام گروه‌های مسلح را به همراه اعضای آن و حتی سوابق خانوادگی شان و در کنارشتمامی جزئیات خدمتی مسئولان رژیم پهلوی را بیان می‌دارید ولی درون کتاب خود از اول تا آخر خاطره فرار ستوان احمدیان که با سناریوی جنابعالی اسلحه‌های زندان را در اختیار تقی شهرام قرار داده و خواسته یا نا خواسته موجبات مرگ مستشاران آمریکایی اعم از هاوکینز، ترنر و شفر گردید را زنده نمی‌نمایید چرا چون خجالت می‌کشید و در آمریکا با خانواده‌های هاوکینز، ترنز، و شفر همسایه اید یا هول از این دارید که با شکایت خانواده‌های فوق به دادگاه‌های فدرال احضار گردید به قول تیمسار مقدم آخرین رئیس ساواک رژیم منحوس پهلوی جنابعالی و تیمسار نصیری ( خود به دست مردم اسلحه می‌دادید خود موجبات مرگ عده‌ای را فراهم می‌کردید و بعد هم خود حمله کرده و آنها را می‌کُشتید و بعد می‌گویید خرابکاران را کشتیم) آیا بیم دارید که بلبل دسن آموزتان لب به ناگفته‌ها بگشاید و برگ‌هایتان رو شود، آری در ادامه عزتی کشته می شود، زیرا هیچ نقشی در طرح نفوذ ندارد و تقی شهرام و ستوان احمدیان در یکی از خانه‌های تیمی که کاملاً تحت نظر ساواک می‌باشد مستقر می‌گردند بعد از موج دستگیری‌ها رضا رضایی به بهانه همکاری با کمیته مشترک و شناسایی مجاهدین در یک فرصت مناسب از دست نیروهای آقای ثابتی گریخت و این سخن آقای ثابتی که با گزافه‌گویی در کتاب خود مدعی می شود که او چند را روز بعد از فرار معدوم گردید، اراجیفی بیش نیست که در ادامه مستندات خدمتتان مرقوم می گردد، رضا رضایی به سراغ تقی شهرام و ستوان احمدیان می‌رود و ای کاش هرگز به آنجا نرفته بود زیرا بعد از آن است که ساواک ردّ او را می‌یابد رضا رضایی به عنوان رهبر بلامنازع سازمان و شخصی دارای هوش و ذکاوت و جسارت مثال زدنی همانند برادرانش یکه‌تاز میدان است. در مصاحبه‌ای که با این دو تن انجام می‌دهد از کارهایی که بعد از گفتگو به انجام می‌رساند به وضوح می‌توان دریافت که پی به نقشه ساواک می برد ولی رضا رضایی شخصی نیست که بدین آسانی تن به تسلیم دهد و در اولین قدم به نزدیکان خود در سازمان اعلام می نماید که شدیدا مراقب رفتار و عملکردهای شهرام باشند ودر ادامه ناگهان فکری به ذهنش می رسد مجاهدین خلق در هر تروری که انجام می‌داده‌اند در حین ترور فردی مسئول پخش اعلامیه می‌گردید تا در آن مسئولیت، انگیزه و ایدئولوژی سازمان تا حدی به اطلاع عموم برسد، ولی رضا رضایی پس از اخذ اسلحه‌های ضبط شده از زندان برای خود و هم تیمی‌هایش، این بار به بهانه این که نام سوژه را که باید حذف شود را دقیقاً نمی‌داند ومطمئن است که یکی از مهره‌های مهم می‌باشد، وحید افراخته یکی از اعضای سازمان را با علیرضا سپاسی آشتیانی به محل ترور می‌فرستد و حتی محل و نام ترور شونده را برای آن که مبادا به بیسیم آقای ثابتی یعنی احمدیان برسد،و اطلاعات لو برود به تقی شهرام و دیگران نمی گوید( رجوع شود به کتاب تاریخچه مجاهدین صفحه ۵۵۹) ساعت ۷:۳۰ صبح. جاسوس آمریکایی که با نام مستشار ( لوئیس هاوکینز ) در ایران حضور داشته به هلاکت می‌رسد و فردا صبح روزنامه‌ها نام و مشخصات وی را دقیقاً به همراه عملیات ترور چاپ می‌نمایند و چند روز بعد اعلامیه ای از طریق مجاهدین در محل پخش می‌شود، شایان ذکر است احمدیان مطالب تشکیلات را به صورت تلفنی و یا فرستنده نمی‌توانسته به سمع و نظر آقای ثابتی و دوستانش برساند و قطعاً عاملی در سازمان وجود داشته که به عنوان سرپل از آن استفاده دوجانبه می‌شده یعنی هم اطلاعات مأخذ آقای احمدیان را به آقای ثابتی می‌رسانده و هم دستورات و سناریوهای آقای ثابتی و یارانش را به احمدیان ابلاغ می‌نموده که آنها را به تقی شهرام از باب مصلحت ابلاغ نماید. پس از گذشت چند روز که افکار آقای ثابتی و یارانش کلاً متشنج گردیده و اربابان آمریکایی‌شان خواستار دستگیری و مجازات آمران و عاملان آن می‌شوند و ‌آقای ثابتی هم که خود متهم ردیف اول است زیرا اسلحه را در اختیار تقی شهرام قرار داده از طریق رابط آقای احمدیان مطلع می‌گردد که این ترور بدون ذکر نام ترورشونده بوسیله رضا رضایی رهبر بلامنازع سازمان انجام پذیرفته و حتی پخش اعلامیه‌ها هم این بار، بعد از چند روز برعکس روش های قبل انجام شده است ثابتی متوجه می‌شود رضا رضایی پی به موضوع نفوذ برده است و بنا به مصلحت سازمان آن را برای زمان مقتضی نگه داشته است. وهمین عمل باعث می گردد که ثابتی در صدد حذف زود تر از موعود او برآید درست دو هفته بعد از ترور هاوکینز آقای ثابتی که مدعی بود رضا رضایی سه روز بعد از فرار کشته شده به منزل مهدی تقوایی یکی از سمپات‌های سازمان که با رضا رضایی در حال خوردن شام است حمله می کند ثابتی ترتیب کار را آن چنان می‌دهد که برای یک بازرسی عادی به آنجا آمده‌اند و الاّ مطابق معمول می‌توانسته‌اند از در و دیوار وارد خانه شوند اما نمی خواهد نظر کسی را به تحت نظر بودن رضا رضایی جلب کند آن هم چندی بعد از ملاقات با شهرام و ترور جاسوس آمریکایی،و علامات سوال عدیده‌ای برای تقی شهرام خصوصاً ستوان احمدیان بوجود آید، همسر مهدی تقوایی به دم در می‌رود تقوایی از او سوال می‌کند کیست و او برای آن که بفهماند ساواکی‌ها هستند غافل از آنکه آنان خود می‌دانند رضا رضایی در این خانه است می‌گوید هیچی ساواکی‌ها هستند برای بازرسی آمده‌اند رضا رضایی که خود را در خط پایان می‌بیند و هر لحظه انتظار برخورد را داشته خود را به پشت‌بام می‌رساند و در این حین مورد تهاجم مسلحانه مأمورین ساواک قرار می گیرد و در تبادل آتش کشته می‌شود. و به همین موضوع است که آقای ثابتی در صفحه یاد شده اعلام می‌کند که رضا رضایی چند روز بعد از فرار کشته شد. زیرا گفتن هفته‌ها یا ماهها نشانه ای می شد بر بی‌لیاقتی نیروهای کمیته مشترک که زیر نظر آقای ثابتی بودند ثانیاً می‌خواهد به برادران آمریکایی خود تفهیم کند که رضا رضایی طراح ترور مستشار آمریکایی لوئیس هاوکینز نبوده در حالیکه شهادت رضا رضایی به طور دقیق دو هفته بعد از ترور لوییس هاوکینز بوده است زیرا سلاحی که مستشار آمریکایی با آن کشته شد یکی از همان سلاحهای به سرقت رفته از زندان ساری توسط ستوان احمدیان و طراحی آقای ثابتی بوده است و برای همین ثابتی خواهان مرده او بوده است زیرا زنده‌اش ایجاد اشکالات عدیده‌ای برای ثابتی و یارانش می‌کرد. تاریخچه مجاهدین( صفحه ۲۶۸) مجاهدین دل‌شکسته و ضربه خورده از دست ساواک و کمیته مشترک، و ثابتی خوشحال از کشتن رهبر بلامنازع سازمان و از او خوشحال‌تر نیز تقی شهرام بود در حالی که همه سران سازمان در زندان به سر می بردند با فرارساختگی اخیر که به فکر خود و هم‌پالکی‌هایش فراری قهرمانانه و از دید ثابتی با سناریویی از پیش تعیین شده ، خود را رهبر بلامنازع تلقی می‌کند و با القای آقای احمدیان که با فرامین آقای ثابتی انجام می‌شده باید رهبری خود را ابتدا به درجه اثبات برساند و بعد به عنوان رهبر سازمان بر آن حکومت نماید قدم اول آقای ثابتی را بر می‌دارد و آن انتشار نشریه‌ای بوده به قلم خودش به نام( پرچم )که در کاغذهای سبزرنگ چاپ می‌شده و به( نشریه سبز) نیز مشهورشده و چرا نام پرچم را انتخاب می‌کند( زیرا که سالیان پیش احمد کسروی روزنامه‌ای به نام پرچم را منتشر می‌کرد که بعد از امر به معروف و نهی از منکر به ارتداد خویش اصرار می‌ورزید و با قلم مسموم خویش موجبات تشکیک و گاهی ارتداد عوامرا فراهم می آورد در آخر نیز به دست فدائیان اسلام معدوم گردید ) و آقای ثابتی و یارانش هم به دنبال تخریب موقعیت اجتماعی مجاهدین خلق می‌بودند و بعد از جارو کردن پای آقایان برای رفتن به سوی چریک‌های فدایی خلق این نام را انتخاب می‌نمایند و تقی شهرام هم مانند حما ل‌ الحطبی بدون آنکه خودش بداند که دست به چه خیانتی می‌زند برای تخلیه عقده‌هایش و فقط برای استیلا و خودکامگی راهی را می‌پیماید که قلم از بیان آن شرم دارد. وی پس از نشر نشریه پرچم و در دست داشتن رباط‌‌هایی همانند بهرام آرام و وحید افراخته صریحاً اعلام می‌نماید که سازمان مجاهدین من‌بعد رویه و مشی‌ مارکسیستی برای خود انتخاب نموده است زیرا در بررسی‌های اجمالی که به عمل آمده دین را بازدارنده پیشرفت در مبارزه می‌داند وهمچنین جذب نیروهای زن آن هم از خانواده‌های زندانیان مجاهد یا اعدامی، براستی اهداف ساواک و در رأس آن جناب آقای ثابتی و یاران معدودش از این دو کیس چه بوده است؟ خدمت شریف شما ملت شهید پرور ایران اسلامی عرض می‌نمایم:
    .۱ با مارکسیست شدن نیروهای مسلمان، انگیزه مبارزه و استقامت به مرور زمان از میان نیروها زدوده می شد و این برای ساواک و کمیته مشترک یعنی پیروزی ۲٫ جوانان دانشجو و غیردانشجو مسلمان از پیوستن بدین گروه ابا نموده و خانواده‌ها نیز نه تنها با پیوستن فرزندانشان به سازمان غیراسلامی مخالفت می‌نمودند سمپاتها هم به مرور و با آگاهی از ایدئولوژی مارکسیستی ازآن دوری می جویند ۳٫ جذب زنان مسلمان در سازمانی مارکسیستی با توجه به تحت تعقیب بودنشان از سوی ساواک ودارا نبودن امکانات لازم به جهت قطع ارتباط با سازمان و با داشتن رهبری افسار گریخته بالطبع مورد سوء استفاده قرار خواهند گرفت، و در این اثنا یا خودکشی خواهند نمود ، و یا بعد از دستگیری با اعترافات ناهنجار خویش هویت تشکیلات را به زیر سوال خواهند برد و انزجار حاد در جامعه نسبت به سازمان در اذهان بوجود خواهد آمد،( به عنوان مثال اعترافات منیژه اشرف‌زاده کرمانی در دادگاه بعلت سوء استفاده‌های جنسی و ایدئولوژیکی وتخریب محیط گرم خانواده اش با نیرنگ های مختلف سازمان)، ونمونه دیگرآن سیمین صالحی که از بهرام آرام بدون جاری شدن مراسم شرعی باردار شده بود و در هنگام دستگیری شش ماه از بارداریش می گذشت و کودکی دختر هم در زندان بدنیا آورد و نام آن را از خجلت سپیده سحرنهاد، وساواک هم با مطرح نمودن این گونه موضوعات در جراید و رسانه ها حد اکثر بهره برداری را به نفع خویش نمود ۴ . سازمان با قطع امکانات اقشار مختلف مسلمان روبرو خواهد شد و به ناچار رو به سوی سازمانهای غیراسلامی خواهد آورد و این عمل ساواک را در شناسایی خانه‌های امن سازمان چریکهای فدایی و شخص حمید اشرف یاری خواهد نمود که به گفته بسیاری از همرزمان وی، که عمر یک چریک شش ماه است حمید اشرف رکورد را شکسته و حتی چندین بار از حلقه‌های محاصره بسیار در هم فشرده کمیته مشترک و ساواک توانسته بود بگریزد و به گفته آقای ثابتی( صفحه ۲۴۸ )هرگاه به خانه‌های نیروهای چریکهای فدایی حمله می‌کردیم شاه سوال می کرد آیا حمید اشرف هم دستگیر یا کشته شد او که با عملیات های متهورانه خود و یارانش خواب و خور را دیدگان شاه نموده بود خود و همرزمانش را ناخواسته به کام مرگ کشاند به طوری که سخت‌ترین ضربات را در طی این مدت به عنوان رهبر تشکیلاتی متحمل می گردد و بعد از جنگ و ستیزهای بسیار در ۸ تیرماه ۵۵ در یکی از خانه‌های امن سازمان که مدتها بعد از مراقبت های غیرمحسوس تحت نظر بوده برای یافتن راههای چاره به جهت گریز از تنگنای شدید بوجود آمده در راه مبارزه با رژیم به همراه ۱۰ تن از نیروهای ارشد سازمان در خانه مهرآباد جنوبی مورد محاصره قرار گرفته و بعد از تبادل آتش چندین ساعته دست آخر در نبردی کاملاً نابرابر به دست مزدوران آقای ثابتی با اعضای گروه کشته می شود( البته حمید اشرف را نباید به عنوان مسئول سازمان مقصر دانست زیرا او مطابق فایلهای موجود که شامل مباحثات حمید اشرف و بهروز ارمغانی از چریکهای فدایی ومحمد جواد قائدی و تقی شهرام از مارکسیست های مجاهدین میباشد و به تازگی بتوسط گروه پیکار منتشر گردیده، شهرام با گلایه بارها به حمید اشرف میگوید که شما ناگهان ارتباطاتت خود را به یکباره ۶ ماه با ما قطع می کردید، در حالیکه متوجه این امر نمی شود او برای آنکه در یابد آیا آقایان تحت نظر ساواک هستند یا نفوذی ساواک ارتباط خود را با آنها به تاخیرمی انداخته تا متوجه شود سازمان مطبوعش به علت ارتباط با این افراد مورد حمله ساواک قرار میگیرد یا خیر،واین مدت ۶ ماه هم برای حمید اشرف بسیار زیادتر از حد معمول بوده زیرا ابتدا حمید اشرف باید از موقعیت بدست آمده نهایت استفاده را می نموده و با تغذیه فکری و شرکت دادن آنها در عملیاتهایشان روحیه آنها را مضاعف می کرده، با نظر به اینکه احتمال کودتای درون سازمانی هم بر علیه مارکسیست های مجاهد در درون سازمان محتمل بوده، ولی غافل از اینکه ثابتی یکبار این اشتباه رادر سال ۵۰ در رابطه با مجاهدین انجام داد و با انهدام ۸۰ درصد ازبدنه مجاهدین ۲۰ درصد باقیمانده دو باره رشد کرد واین بار او در فکرخشکاندن ریشه ۱۰۰ معاندین میباشند ولو ۶ سال هم طول بکشد همچنان که بعد از سه سال تعقیب و مراقبت شبانه روزی به توسط ساواک در سال ۵۵ مارکسیست های مجاهدین و چریکهای فدایی را قتل عام میکند) به طوری که آقای ثابتی با افتخار آن را یکی از دستاوردهای بزرگ امنیتی خود درآن سالها بشمار می‌آورد و برای خروج ذهن خواننده از واقعیت، کشف آن را حاصل ردزنی‌های تلفنی برمی‌شمارد که این تنها برای حفظ هویت مهره بوده مامور نفوذیش جناب آقای احمدیان میباشد شایان ذکر است که چندین نفر در برابر اعلام مواضع نیروهای مرکزیت سازمان سر طاعت فرود نمی‌آورند در حالیکه مطابق آمار منتشره ۸۴ تن از اعضای سازمان مجاهدین( از جمله نرگس قجر عضدانلو خواهر گرامی ریاست جمهور پادگان اشرف و خانم مریم رجوی نیز در آن آمار به چشم می‌خورد) دست مارکسیستها را می فشارند و در ادامه در این میان سه تن از مخالفین آقای شهرام که این عمل را محکوم و درصدد تشکیل سازمانی با ایده‌های اسلامی برآمده بودند با دستور مستقیم آقای شهرام و رابط مرگش بهرام آرام ، وحید افراخته،و…. به کام مرگ فرستاده می‌شوند البته آمار از این میزان بالاتر است منتها مستندات در این باره محدود می‌باشد. ۱) سیدمجید شریف واقفی که بعد از کشته شدن به اطراف تهران منتقل و در بیابانهای مسگر آباد توسط همرزمان دیروز به جهت عدم شناسایی مثله سپس با کلرات و بنزین سوزانده می‌شود که بعد از دستگیری وحید افراخته و اعتراف بدین موضوع ، ، ساواک با اعلام آن در رسانه‌ها به طور اکمل از این سازمان هتک حیثیت نموده و انزجار عمومی را نسبت به آنان بر انگیخت. ۲) مرتضی صمدیه لباف، مورد سوء قصد واقع می‌گردد وی با زیرکی از آن جان سالم به در می‌برد، ولی به علت جراحات وارده به ناچار جهت پانسمان به بیمارستان سینا مراجعه و بتوسط کمیته مشترک دستگیر می‌شود، و در کمال شجاعت و ایمان لب به اعتراف نمی‌گشاید و هیچ یک از یاران دیروز و دشمنان امروز را زیر بدترین شکنجه‌ها معرفی نمی‌کند، ولی با دستگیری وحید افراخته که تنها با اندکی فشار لب به اعتراف گشود آن را مشروح به سمع آقای ثابتی و یارانش می‌رساند از قضا معرف صمدیه لباف می گردد که بعد از محکومیت در زندان به سر می‌برداکنون با اعتراف این فرد خود فروش به عنوان تروریست زبر دست از زندان مجدداً به کمیته مشترک منتقل و زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار می‌گیرد و سرانجام نیز با حکم دادگاه تیرباران می‌شود. لازم به ذکر است تا چه حد یک فرد می تواند حقیر باشد چنان که جناب تقی قمپوز بود، وی در یکی از نشریه‌های داخلی اعلام می‌دارد که صمدیه در مسجد خیابان هاشمی هنگامی که استواری قصد بازرسی وی را داشته درگیر شده و آن استوار را کشته و گریخته است. صمدیه تنها به خاطر همین جرمش هم شده یقیناً اعدام خواهد شد یعنی تقی شهرام نمی‌دانست خلاصه یکی از خانه‌های تیمی ضربه خواهد خورد و یا یکی از نیروهایش بالطبع دستگیر خواهد شد و هر کدام از این اتفاقات یعنی تیرباران صمدیه لباف و این در حالیست که اودر زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها یاران دیروز و دشمنان مارکسیست امروز خود را به ساواک معرفی نمی‌کند و بعد از تحمل شکنجه‌های طاقت‌فرسا بعلت عدم اعتراف تنها به سه سال زندان محکوم می گردد و در حال گذران مدت زندان است که آقای افراخته سردار جناب تقی شهرام به غیر از صمدیه دهها نفر دیگر را هم به جوخه آتش می‌سپارد و دست آخر خود نیز در عین خود فروشی به امید شفاعت ساواک به جوخه مرگ سپرده می شود شایان ذکر است آقای شهرام که در سال ۵۵چریکهای فدایی و مارکسیست های مجاهدین را با کارگردانی آقای ثابتی به تیغ ساواک می سپارد خصوصا در آبان ۵۵ که شاه مهره کشتارش بهرام آرام هم معدوم میگردد، در سال ۵۵ بعلت وقوع ایام منحوس و تکدر خاطر، گروه مارکسیستی خود را تعطیل، و اعضای آن را راهی تعطیلات تابستانی می کند و خود نیز بعلت گرفتاری های اخلاقی و هول جان رهسپار اروپا می گردد، واین در حالی است که فرزندان این مرز و بوم همانند شهید اندرزگو با استمرار مبارزه بی امان تنها دو ماه مانده به پیروزی انقلاب در ۱۹ ماه مبارک رمضان در در گیری با نیروهای کمیته مشترک پس از سالهامبارزه به شهادت می رسیدند و بعد از به شهادت رسیدن هزاران مبارز جان بر کف انقلاب ملت ایران به پیروزی می رسد و مجدد در سال ۵۸ سر وکله آقای شهرام در حوالی دانشگاه ها جهت ترور فکری جوانان پیدا می شود ولی این بار به فرموده حضرت امیر مومنان علی ع (ستمگر را از سر پنجه منتقم و مقتدر عدل الهی راه گریزی نیست ولو چند صباحی هم به مصلحت حق مجال جولانش باشد) باری این گونه می شود که در سال ۵۸ جناب شهرام توسط نیروهای انقلابی دستگیر و بعلت ارتکاب جنایات عدیده اعم از قتل،تعرض به نوامیس مجاهدین، و مرتد نمودن مسلمانان مجاهد به زور اسلحه، وصدها جنایت دیگر در سال ۵۹ به حکم دادگاه انقلاب اعدام می گردد جالب اینجاست تمامی سازمان های معاند با رژیم خواه مذهبی خواه غیر مذهبی، در اکثر عملیاتهای سازمان خود شرکت مستقیم داشته اند الا جناب شهرام و رهرو صادقش مسعود رجوی، ضمنا آقای رجوی در تعرض به نوامیس همرزمانش از شهرام نیز پیشی گرفت و جمال جناب شهرام را نیز در تجدید فراش زوجین آن هم به شیوه مارکسیستی منورساخت، و این دو مورد هم گویا از ارکان اولیه تغییر ایدئولوژی میباشند ۱ عدم حضور مسئول سازمان در عملیات از هول جان .۲ تصاحب نوامیس اعضا توسط مسئول سازمان،و اگر نیک بنگریم شهرام در طول حیات خودتنها یک جمله را بدون سفسطه بیان نمود و آن این بود که با صداقت اعلام کرد( من بصراحت می گویم یک مارکسیست هستم ولی رجوی به دروغ ادعای مسلمانیت می نماید)۳ . طلبه‌ای بنام محمدجواد پورسعیدی که در قم بطور مخفیانه زندگی جدیدی مجزا از سازمان مارکسیستی آقای شهرام در پیش گرفته بود که با نیرنگ و تزویر به بهانه گفتگو به یکی از خانه‌های امن منتقل و پس از کشته شدن او را هم مثله نموده و در ابتدای جاده آبعلی مدفون می‌نمایند. جالب اینجاست در مباحثاتی که مابین حمید اشرف از چریکهای فدایی و تقی شهرام از گروه مارکسیستی سازمان مجاهدین انجام می شود در فایل ۱ a حمید اشرف اعلام می کند که شما چگونه مارکسیست را در سازمان مجاهدین جا انداخته اید که بخاطر آن مجبور شده اید حداقل نیمی از اعضای سازمان را تصفیه کنید( یعنی حذف فیزیکی مستقیم، همانند شریف واقفی،صمدیه لباف، محمد یقینی ،….. و غیر مستقیم، یعنی بدون ذره ای امکانات آنها را در خیابان رها نمودن و به تیغ گشت های کمیته مشترک سپردن )،و جناب شهرام با رذالت تمام این عمل را در عین وقاحت می پذیرد و اعلام می دارد که آنها بریده ومنحرف بوده اند، چگونه می شود نیمی از اعضای یک سازمان انقلابی با مشی مسلحانه که جان بر کف نهاده اند به یکباره همگی بریده و خائن گردند آن هم درست هنگامیکه تغییر ایدئولوژی مطرح می شود ودر خاتمه ماجرا میبینیم بریده،خائن ، وخود فروش همان سرداران جناب شهرام، مارکسیست هایی همانند وحید افراخته و خلیل دزفولی ها بوده اند که آقای شهرام آن اتهامات را به مذهبی ها نسبت می داده است، وهمین جناب شهرام که به حمید اشرف میگوید ما

  • رضا خلخالی
    ارسال شده 20 مارس 2014 در 12:12 ب.ظ

    ، وهمین جناب شهرام که به حمید اشرف میگوید ما در سازمان مجاهدین ماندیم تا حقانیت مارکسیست را اثبات نماییم(آن هم با حذف ۵۰ در صد از اعضای سازمان) بعد از انقلاب هنگامی که کفه را سنگین تر احساس میکند نام سازمان خود را به( پیکار) تغییر میدهد و از سازمان مجاهدین در عین خفت وداع می نماید، دراین میان که آقای شهرام برای تحمیل اهداف خود بر سازمان وآقای ثابتی و یارانش هم درصدد شناسایی و تعقیب و مراقبت نیروهای سازمان مارکسیستی مجاهدین و چریکهای فدایی بود،بعد از شناسایی دقیق وقت نواختن ضربه نهایی می‌رسد ، در این بین ستوان احمدیان مطابق عرف سازمان مطبوع آقای ثابتی یا باید گرفتار تیر غیب شود و یا در حمله به یکی از خانه‌های تیمی کشته می گردید و بخت با آقای احمدیان یار بود که ثابتی این بار او را برای اهداف سازمان در خارج از کشور انتخاب نمود و با انتقال مسئله فوق‌الذکر از طریق عواملش، احمدیان بانک خروج خود و تعداد دیگری از افراد سازمان را به جهت تسلط بر نیروهای سازمان در خارج کشور را در مخیله آقای شهرام به صدا درآورد و او هم که تشنه قدرت و سلطه بیشتر و دفع کسانی که امکان رقابت با خود را در آنان احساس می کرد بود طرح خروج آقای احمدیان و تنی چند از نیروهای سازمان را به بهانه های واهی ریخت باری در کتاب تاریخچه سازمان مجاهدین صفحه ۶۱۳ علل خروج ستوان احمدیان را تقی شهرام اینگونه بیان می‌دارد که چون رژیم به وی حساسیت دارد و عده‌ای از همدوره‌هایش در گشت‌های کمیته مشترک حضور دارند و این عمل امکان دستگیری یا کشته شدن وی را در پی خواهد داشت و این باعث خوشحالی رژیم می‌شود صلاح در این است که وی به همراه تنی چند از نیروهای سازمان،از کشور خارج شود. ابتدا با استناد به براهین و مستندات موجود، رژیم به تمامی عناصر مخالف خصوصاً با مشی مسلحانه حساسیت شدیدی داشت و این حساسیت تنها شامل آقای احمدیان نمی‌گردید. ثانیاً بنده هرچه در کتب و مقالات و خاطرات آقای شهرام و هم‌رزمانش مطالعه نمودم نام آقای احمدیان را در آن مشاهده نکردم که در عملیات یا حتی در امورات اطلاعاتی اعم از تعقیب و مراقبت یا شناسایی سوژه حضور داشته باشد و این شخص از اول ورود الی خروج و حتی بعد از خروج همانند فرستنده‌ای در خدمت آقای ثابتی بوده و مهمتر از همه با حضور آقای احمدیان در داخل کشور و ضربات ناگهانی پی در پی نیروهای ساواک به سازمان، احتمال لو رفتن و حداقل ضریب مشکوکیت به آقای احمدیان در میان نیروهای سازمان قریب به یقین می‌گشت ضمناً در صورت وقوع حمله نهایی سه حالت بوجود می‌آمد یا سازمان خود به وی مشکوک شده و در زیر فشار وی را وادار به اعتراف می‌نمود که احتمال درصدی راه گریز برای نیروها بوجود می‌آمد یا در صورت حمله آقای احمدیان دستگیر می‌شد که آقای ثابتی راهی بجز آزاد نمودن وی نداشت و این هم امکان‌پذیر نبود، زیرا با سلاحهای مسروقه آقای احمدیان شهید رضا رضایی هاوکینز مستشار آمریکایی را به قتل رسانده بود و این خود بایکوت شدن آقای ثابتی را در پی داشت و سومین راه کشته شدن آقای احمدیان در عملیات بود که با انجام این عمل کیس خارج از کشور نیمه‌تمام می‌ماند پس بهترین انتخاب خروج آقای احمدیان بود که خیال آقای ثابتی آسوده می گردید و هم اطلاعات جامع‌تری از نیروهای خارج از کشور بدون واسطه و احتیاط به طور روزمره خدمت آقای ثابتی ارسال می شد و هم آقای ثابتی رد خود را پاک می نمود و جالب اینجا است که اکثریت قریب به اتفاق نیروها از مرز عراق خارج می شوند و آقای احمدیان از مرز افغانستان، و این هم ناشی از تجربیات آقای ثابتی بود زیرا دولت عراق یکبار بر سر مسئله عدم رعایت موازین حفاظتی استخبارات در ترور تیمسار بختیار شکست خورده بود تا جایی که در سال ۴۹ که تعدادی از مجاهدین در دوبی دستگیر می‌شوند . در مسیر تحویل به ایران هواپیمای حامل را با همدستی تنی چند از یارانشان ربوده و به عراق می‌برند. این بار دولت عراق برای ایجاد حصول اطمینان که این هم طرح نفوذ دیگری از سوی ساواک نباشد مجاهدین هواپیماربا را به شدت هر چه تمام مورد استنطاق قرارمی دهد که بعد از مدت کوتاهی با وساطت نماینده سازمان الفتح از استخبارات عراق جان به در می‌‌برند و بعد از رفع سوء تفاهم به علت شدت شکنجه‌های وارده به جهت مداوا در بیمارستان بستری و بعد از بازیابی نسبی همگی برای گذراندن دوره‌های چریکی به سازمان فتح می پیوندند، جناب آقای ثابتی و هم‌فکرانش از آن جهت که مبادا آقای احمدیان در عراق به دست نیروهای امنیتی آن کشور دچار گشته و لب به سخن بگشاید و اسرار نهفته را بازگو نماید افغانستان را امن‌ترین مسیربرای خروج جناب احمدیان در نظر می‌گیرند و نکته قابل تامل در این جاست که در تاریخچه سازمان مجاهدین در رابطه با خاطرات افسر تابع آقای ثابتی مرقوم گردیده که آقای احمدیان آن ، با تغییر قیافه( گریم ) و با در درست داشتن پاسپورت جعلی وارد گمرک مرزی شده وناگهان مشاهده کرده که یکی از هم دوره‌هایش مشغول خدمت است درجا سیانور را در دهان مبارکش جا داده که در صورت لو رفتن آن را ببلعد ولی خوشبختانه آن همکار محترم او را نتوانسته شناسایی کند و آقای احمدیان به سلامتی از مرز گمرکی خارج شده و از خاک افغانستان خود را به اروپا رسانده است دقت به چند نکته در این جا ضروری است که چگونه آقای ستوان احمدیان و یا سازمان مطبوعش احتمال حضور همدوره‌های آقای احمدیان را در کمیته مشترک ضدخرابکاری می دهند. ولی در گمرک خروج از کشور این احتمال را در نظر نمی‌گیرند و تا آنجا می‌توان پیش رفت که ساواک بر حسب احتیاط هم شده چند تن از همدوره‌های نزدیک آقای احمدیان را در مبادی ورود و خروج مرزی جهت شناسایی آقای احمدیان قرار می‌دهد، و آقای احمدیان که خود در دانشکده پلیس دوره دیده این احتمال را در نظر نمی‌گیرد، مطلب بعدی ،آقای احمدیان حداکثر ۵ الی ۶ سال بود که از دانشکده فارغ التحصیل شده و قیافه او تغییر چندانی نکرده بود که مرور زمان یکی از علل ناشناخته شدن وی باشد و ضمناً آقای احمدیان چند درصد می‌توانسته خود را گریم کند، گیریم ۷۰ درصد آیا عکس او مطابق عرف امنیتی در تمامی ورودی و خروجی‌های گمرک وجود نداشته آیا با حساسیتی که مامورین رژیم به وی داشته‌اند این امر نمی‌توانسته حتی شخص دیگری را که ولو اندکی به وی شباهت داشته را مورد سوء ظن و مواخذه قرار دهد. ضمناً آقای احمدیان تن صدای خود را چگونه گریم کرده که همدوره‌ وی توان شناخت او را نداشته، نکته بعدی آیا یک چریک فراری قبل از قدم نهادن به مکانی که امکان لورفتنش وجود دارد سیانور را در دهانش جای می‌دهد و یا بعد از ظن به شناسایی مطلبی را که نه از دید یک نیروی امنیتی بلکه بعنوان یک فرد متواری باید توجه کرد اولاً آقای احمدیان دارای پاسپورت جعلی بوده که احتمال اول را در لو رفتن وی محتمل می‌نمود در ثانی شناسایی وی از طریق یکی از همدوره‌هایش که امکان حضوروی در آنجا بوده ثالثاً شناسایی وی از طریق یکی از آشنایانش که قصد خروج از مرز گمرکی را داشته، رابعا شناسایی جعلی بودن پاسپورت، و با عنایت به موارد معروض آیا خروج قاچاق آن هم با پرداخت مبلغ اندکی شرط عقل است یا احتمال روبرو شدن با مامورین مرزبانی وجود دارد ، البته آقای احمدیان از مرز افغانستان خارج گردید ولی نه با تفاسیر فوق‌الذکر بلکه با هماهنگی یاران آقای ثابتی در بخش امنیتی گمرک همانند سیروس نهاوندی قهرمانه خارج شد، بعد از خروج ستوان احمدیان و جاگیری در اروپا ساواک و کمیته مشترک که در این مدت تمام توان خود را در شناسایی و تعقیب مارکسیستهای مجاهدین وتماسهایشان با نیروهای چریک فدایی به کار می برند و وارد فاز عملیاتی می شوند در این هنگام تیمسار زندی‌پور با حمایت حسین فردوست( مسئول بازرسی شاهنشاهی که از نفوذ خاصی در رژیم برخورداربوده) به ریاست کمیته مشترک ضدخرابکاری منصوب می‌گردد سرتیپ زندی‌پور چون از روحیه تقریبا معتدل‌تری نسبت به سایرین برخوردارو خصوصاً در رابطه با مجرمین زن قایل به ارفاق بود، ریاست کمیته مشترک را به عهده می‌گیرد یکی از زنان مارکسیست مجاهدین به نام خانم سیمین جریری که با جرم سبکی دستگیر شده بود با پادرمیانی وی آزاد می‌گردد هنگام آزادی تیمسار زندی‌پور مطابق تاریخچه مجاهدین آدرس محل سکونت و شماره تلفن منزل خود را در اختیار خانم فوق که معلم و دانشجو هم بوده قرار می‌دهد تا اگر زمانی مشگلی برایش پیش آمد به جهت رفع مشگل با او تماس بگیرد و از مساعدتش برخوردار گردد و خانم فوق هم پس از آزادی آن را در اختیار سازمان می‌گذارد به اذعان بسیاری از زندانیان کمیته مشترک از بدو حاکمیت زندی‌پور در زندان کمیته مشترک از میزان شکنجه‌های شدید و بدرفتاری ها به طور چشم‌گیری کاسته می شود و جناب آقای ثابتی و یارانش از این مسئله ناخشنود بودند، سازمان مجاهدین مارکسیست که تازه پاگرفته است برای خودی نشان دادن با در اختیار داشتن آدرس منزل تیمسار زندی‌پور و مثلا ایجاد انگیزه وروحیه در میان نیروهای سازمان، ترور زندی‌پور را در دستور کار خود قرار می‌دهد که در صفحه ۶۳۰ تاریخچه مجاهدین بدان اشاره شده و تیمسار زندی‌پور را هنگام خروج از منزل خود مورد هدف قرار داده و ترور می‌نمایند و این درست همان چیزی بوده که ثابتی و یارانش انتظار آن را می‌کشیدند. نیروهای کمیته مشترک ضدخرابکاری که تلفیقی از نیروهای اطلاعات شهربانی و ساواک بودند به گفته اغلب افرادی که در کمیته مشترک به سر برده‌اند نیروهای شهربانی قبل از ترور زندی پور نسبت به نیروهای ساواک تا حدی متعادل‌تر بوده اند اما پس از آن برخورد سخت‌تر نسبت به نیروهای ساواک در رابطه با زندانیان کمیته مشترک اتخاذ می نمایند، و قتل عام مجاهدین مارکسیست و چریکهای فدایی و هیات موتلفه و همه گروه‌هایی که مشی مسلحانه با رژیم را در پیش گرفته بودند، رقم می‌خورد این بار ثابتی سوار بر توسن مرگ اولین گام را برمی‌دارد کشتار هفت‌تن از نیروهای چریکهای فدایی من جمله تئورسین آنها بیژن جزنی و تنی چند و در جوار آنها مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار از سازمان مجاهدین در تپه‌های اوین بدست تعدادی از نیروهای کمیته مشترک و رئیس زندان اوین سرهنگ عباس وزیری به مرحله اجرا گذاشته در می آید، اما جناب آقای ثابتی در رابطه با ترور سرتیپ زندی پور که به دستور غیر مستقیم خودتان انجام شد، ابتدا به ساکن هدف حذف رقیبتان بوده و بطور کامل در اختیار گرفتن کمیته مشترکثانیا عصبی کردن نیروهای اطلاعات شهربانی که در کمیته مشترک خدمت می نموده اند .ثالثاحذف مسئولین رده بالای چریکهای فدایی( بیژن جزنی) و دو تن از سران مجاهدین خلق رابعا تفهیم حمله متقابل به گروه های معاند رژیم معاندین ، ( میگویید چگونه ، میگویم همانگونه که غیر مستقیم تیمسار بختیار را بتوسط عوامل خود به بهانه شکار به حوالی مرز ایران کشانده و او را مورد هدف قرار میدهید،میگویید چگونه میگویم همانگونه که غیر مستقیم ستوان احمدیان وشهرام وعزتی را از زندان ساری فراری داده وصحیح و سالم به تهران میرسانید بدون آنکه خون از دماغ کسی جاری شود همانگونه که غیر مستقیم مطلع میشوید عزتی به جنوب آن هم با قطار میرود و در ایستگاه راه آهن جنوب انتظارش را کشیده و به محض پیاده شدن از قطار او را به رگبار بسته و به قتل می رسانید همانگونه که غیرمستقیم برای اولین بار سازمانی را با اساسنامه مذهبی مارکسیست نموده وغیرمستقیم بدست مارکسیستها، مسلمانان سازمان را قتل عام می کنید و آن را به نمایش می گذارید، همانگونه که مجاهدین خلق را غیر مستقیم مارکسیست نموده و بطرف چریکهای فدایی سوق می دهید تا آنان را هم رد زنی کرده و قتل عام نمایید، همانگونه که غیرمستقیم ستوان احمدیان را بعد از اتمام ماموریتش درایران صحیح و سالم آن هم از مرز گمرکی خارج نموده و به اروپا می فرستید، همانگونه که جزنی و ۸ تن دیگر از همراهانش را غیر مستقیم قتل عام کرده و به خاک و خون میکشید ) ولی در این میان سوالی در اذهان متبلور می‌شود که چرا به جای ذوالانوار و خوشدل که از نیروهای جذب شده به سازمان مجاهدین در وهله ثانوی بوده‌اند جناب مسعود رجوی که تنها بازمانده گروه اول سازمان بود و حذف او حداقل از لحاظ روحی ضربات بیشتری می‌توانست بر پیکره مجاهدین وارد کند انتخاب نمی شود، این را باید از آقای ثابتی پرسید و بعد متوجه خدمات بیکران برادر آقای رجوی گشت که با مقرری ماهی ۱۰۰۰ فرانک سوئیس منبع ارزنده آقای ثابتی شد بود آقای ثابتی بعلت شخصیت والایشان نام مستعار( میرزا) را برای او انتخاب نموده بودند وهمچنین خدماتی که جناب مسعود رجوی در کمیته مشترک ضدخرابکاری و اندرون زندان به آقای ثابتی و یارانش اعطا می کرده است و مهم‌تر از همه نقش‌هایی که جناب رجوی در آینده باید برای سازمان امنیت بازی می‌کرد و صدها دلیل محرز دیگر که بقول معروف عاقل را اشارتی بس، باری جناب شهرام برای رهایی از اذهان مکدر چریکهای فدایی که موجبات حذف بیژن جزنی و دیگر فدائیان را رقم رده بودو بیم آنکه مبادا به سربهای آتشین حمید اشرف و دیگر یارانش گرفتار شود با نادیده گرفتن اخطارهای آقای ثابتی تنها یک ماه بعد از کشتار ۷ تن از نیروهای چریک فدایی و دو تن از نیروهای مجاهدین، در تاریخ ۳۱ / ۲/۱۳۵۴ دو تن از مستشاران آمریکایی به نام‌های سرهنگ شفر و سرهنگ ترنر را توسط نیروهای تحت امر خود به قتل می‌رساند تا مرهمی بر دل چریکهای فدایی ومجاهد ین نهد و هم خود را از تیغ‌ های انتقاد که امکان انتقام هم در آن می‌توانست موجود باشد برهاند .
    واما آقای ثابتی نحوه اطلاع از موضوع را در کتاب خاطرات خود حاصل تماسی از جانب سرهنگ وزیری اعلام می کند و این در حالیست که یکی از بازجویان کمیته مشترک آقای بهمن فرنژاد معروف به تهرانی در اوایل انقلاب پس از دستگیری طی اعترافات صریح و یکی از عوامل شرکت کننده در آن ماجرا پرده از راز این ماجرای مخوف برمی دارد و در ادامه آقای ثابتی آن را این گونه توجیه می کند که وی به امید آزادی یا عفو آن را بیان داشته واین در حالیست که او با داشتن سوابق متعدد آن هم قتل مخالفین سلطنت وشکنجه مبارزین آن هم با اعترافات صریح خود حتی بدون اعتراف بدین موضوع هم اعدام می شد شایان ذکر است آقای فرنژاد در دادگاه انقلاب به همراه یکی دیگر از بازجویان مفسدالارض شناخته شده و بعلت جرائم و جنایات عدیده اعدام گردید، ولی جا دارد در این جا دقتی هم به فرمایشات جناب آقای ثابتی بنمائیم، ابتدا زندانیان را با آن درجه حساسیتی که رژیم نسبت به آنان داشته است چرا هنگام شب آنان را از زندان اوین به کمیته مشترک انتقال می‌دهند زیرا در شب احتمال حمله ولو یک درصد از جانب سازمانهایشان به منظور رهائیشان وجود داشت ثانیاً زندانیان با دستبند و چشم‌بند و پابند و دمپایی منتقل می‌شوند ضمن اینکه چند ماشین با تعداد قابل توجهی نیرو برای انتقال سران سازمانها مامور می شوند ثالثاً سرعت ماشین حداقل به۶۰ کیلومتر در ساعت بالطبع می‌رسد به غیر از اینکه حداقل دو محافظ در ماشین حامل زندانیان به جهت محافظت بیشتر قرار می‌گیرد و ماشین های محافظ با اندکی فاصله از ماشین حامل زندانیان در حرکت میباشد البته بغیر از سایر اسکورتها که در پس و پیش ماشین حامل زندانیان در حرکت می باشند آقای ثابتی ادعا می‌کند زندانیان در بزرگراه شاهنشاهی از ماشین بیرون پریده و قصد فرار داشته اند که مورد هدف واقع می‌گردند و هر ۹ تن کشته می‌شوند شایان ذکر است که بزرگراه شاهنشاهی که اکنون بلوار آیت‌الله مدرس نامیده می‌شود حدود چهل سال قبل بیابانی بیش نبوده و هیچ مأمنی برای اختفا در آن وجود نداشته و فاصله آن با زندان اوین حداکثر ۱۰ دقیقه می‌باشد ولی آقای ثابتی به این مورد التفات ننموده که در آن موقع از شب این ۹ تن برای چه امری به کمیته مشترک منتقل می‌شده‌اند و هم‌چنین عده‌ای از این زندانیان که چند ماهی به آزادیشان بیشتر نمانده است به چه دلیل دست به فرار بزنند و در صورت دستگیری بعد از شکنجه‌های معمول مجدداً برای خود زندان مازادی بتراشند چگونه می شود که این ۹ تن در عرض حداکثر ۱۰ دقیقه همگی تصمیم به فرار می‌گیرند گیریم حداقل شش تنی از آنها مطیع اوامر رهبر سازمان چریکهای فدایی بیژن جزنی بوده‌اند آن دو تن آقایان خوشدل و ذوالانوار که از سازمان مجاهدین بودند و هیچ سنخیتی با آقای جزنی نداشته‌اند آنان چه، و چگونه می‌شود که این ۹ تن در عرض ۱۰ دقیقه متفق‌القول مهیای فرار می‌شوند و در عرض همین ۱۰ دقیقه دستبند، پابند و چشم‌بندهایشان را می‌گشایند و از ماشین با سرعت حداقل ۶۰ کیلومتر در ساعت با دمپایی به بیرون می‌پرند وچگونه در برخورد با زمین زخمی نمی شوند و یا با ماشین اسکورت برخورد نمی‌نمایند و از همه اینها مهم‌تر زندانی هنگامی که طریق فرار را در پیش می‌گیرد آن هم با آن همه سابقه زندان و تجربیات فراوان حداقل باید ابتدا نقشه فرار را طراحی و بعد به معرض اجرا بگذارد و این در حالیست که حداقل بعنوان ریسک هم شده ۱۰ درصد امید فرار را داشته باشد که آن هم با آن سیستم فوق‌العاده امنیتی که برای سران سازمانها در نظر گرفته می‌شدغیرقابل انجام بود تازه با دست‌بند، چشم‌بند، پابند و زیده‌ترین اسکورتها حال از اینها که بگذریم حداقل فقط یک درصد امید فرار وجود داشته باشد گیریم تمام ناشدنی‌ها به گفته آقای ثابتی شدنی در نیمه شب زخمی با پای برهنه در آن بیابان با آن همه اسکورت، زندانیان بدنبال چه بوده‌اند چرا مامورین برای دستگیری زندانیان وارد عمل نمی‌شوند آن هم زندانیانی که از اهمیت فوق‌العاده برخوردار بوده‌اند و براحتی با نواختن چراغ‌های ماشین بطور نور بالا قابل رویت بوده‌اند مامورین اسکورت یک ساعت بعد از فرار که وارد معرکه نمی‌شوند و عجب تر که گلوله‌ها تماماً زندانیان را از پای در می‌آورد و حتی دست بر قضا به پای یکی از آنان هم اصابت نمی‌کند و جالب‌تر از همه زندانیان هنگام فرار از نیروهای محافظ خود با کمال احترامات خداحافظی هم می‌کنند و در حین خداحافظی گلوله‌ها از طرف نیروهای محافظ به سر و سینه آنان اصابت می‌کند زیرا مطابق نظریه پزشکی قانونی همه گلوله‌ها از روبرو به زندانیان اصابت نموده است و متاسفانه در آن بیابان، کوه یا صخره‌ای هم وجود نداشته که آقای ثابتی یا سرهنگ وزیری بتوانند مدعی شوند گلوله‌ها کمانه کرده اند آن هم تمامی گلوله‌ها. ضمناً آقای ثابتی برای تبرئه خود در ص۲۵۶ اعلام می دارد که متهم تا زمانیکه به دادگاه نرفته مربوط به بخش ما می‌شد هنگامیکه به دادگاه می رفت و محکوم می‌گردید از عهده ما خارج گشته و به زندان منتقل می شد و آن هم زیر نظر بخش چهارم ساواک بود و سرهنگ عباس وزیری مسئولش بود اگر این گونه باشد که می‌فرمائید پس چگونه در ادامه فرمایشات خود اعلام می دارید سرهنگ وزیری موضوع فرار زندانیان و کشته شدن آنها را به من اطلاع داد و صبح مطابق سلسله مراتب موضوع فوق به سمع و نظر بنده رسید اگر موضوع فوق به شما ارتباطی نداشته چه لزومی داشته که سرهنگ وزیری موضوع فوق‌الذکر را در نیمه‌شب به اطلاع شما برساند مگر شما مافوق او بوده‌اید اگر می‌گوئید همکار هم بوده‌ایم چرا این مطلب را در نیمه‌شب به سایر مسئولین ساواک خبر نمی‌دهد شما از اینکه می گوئید سرهنگ وزیری نیمه‌شب موضوع کشتار را به من اطلاع داد دروغ نمی گوئید اطلاع داده ولی برای اطمینان خاطر که آقای ثابتی از طریق جناب نصیری به محضر اعلیحضرت برسانید که اوامر انجام شد، و مطلب بسیار مضحک اینجاست که آقای ثابتی اعلام می‌کند در همین صفحه که یکی از سربازان هم تیر خورده و زخمی میشود گویی زندانیان در عرض آن دقیقه برای خود اسلحه هم ساخته بودند و در ادامه جناب آقای ثابتی در صفحه ۲۵۹ بر تطهیر خود اعلام میدارد که قرار بود پنجاه و چند نفر اعدام شوند که من از طریق هویدا اقدام کردم و گفتم همه آنها شایسته مرگ نیستند. کمیسیونی بدستور شاه تشکیل شد که پرونده‌ها را بازبینی کنند در این تجدید نظر بیست و چند نفر با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شدند الاّ زنی بیست و چند ساله که تنها در عملیاتی علامت دهنده خروج سوژه بوده و هیچ کس را نه کشته نه در بمبگذاری ها شرکت کرده که موجب مرگ کسی شود و ضمناً اعدام زنی جوان با داشتن فرزند در اذهان عمومی اثر سویی می‌گذارد و شاه فرمودند خیر ما گفتیم مابین زن و مرد نباید فرقی قایل شویم حکم اجرا شود و خانم فوق( منیژه اشرف‌زاده کرمانی) با داشتن فرزند برای آن که شاهنشاه آقای ثابتی اعلام کند مابین زن و مرد فرقی قایل نیستیم او را در سن بیست و چند سالکی به جوخه مرگ می سپارد، باری احترام و تکریم به حقوق زن آن هم با سربهای آتشین و بی مادر گذاشتن کودکی خرد سال، سپس جناب آقای ثابتی در ص۶۴۰ اعلام می‌‌دارد شاه بسیار عاطفی و بخشنده بود و مسئولین کشور ما قصی‌القلب می‌باشند .انسان در فرمایشات آقای ثابتی متحیر می ماند که دم خروس را قبول کند یا قسم حضرت عباس را، ضمنا جناب آقای ثابتی لطفاً از افرادی همچون حنیف‌نژاد و سعید محسن وبدیع زادگان وامثالهم داد سخن سر ندهید زیرا آنان در جایگاهی نیستند که پاسخ اتهامات ناروای شما را بدهند و اموات را آلوده اتهامات بی اساس خود نفرمائید مثلاً در ص۲۷۴ اعلام می دارید که اینان در سال ۱۳۵۰ می‌خواستند آب آشامیدنی مردم را آلوده کنند که این امر موجب مرگ هزاران نفر شود آخر چگونه می‌شود اینهایی که با تحصیلات عالیه از بهترین دانشگاهها فارغ التحصیل شده و در حالیکه میتوانستند برای خود زندگی کاملاً مرفه‌ای آماده کنند سلاح بدست گرفته و برای دفاع از حقوق این ملت بیچاره از جان خویش می گذرند بعد سم در آب آشامیدنی مردم میریزند که موجب مرگ هزاران تن از آنان گردند که چه بشود با کشتار هموطنانشان ساواک را بدنام کنند آیا ساواک در نزد مردم ستمدیده ایران آبرویی هم داشته که اینان در صدد بی آبرویی آن برآیند آن هم با کشتار مردمی که بخاطر آنان دست از جان خویش شسته اند . جناب آقای ثابتی چرا مرگ کودکان خردسال شایگان را به گردن حمید اشرف می‌اندازید. در ص ۲۵۰ اعلام کرده‌اید که از هر ۶ خانه‌ای که شناسایی می‌کردیم به ۵ خانه حمله کرده و یک خانه را برای ردزدنی و شناسایی بیشتر نگه می‌داشتیم چگونه می‌شود شما خانه تیمی چریکهای فدایی در تهران نو را حداقل یک ماه تحت نظر داشته باشید ولی این دو کودک معصوم را ندیده باشید. خیر به یقین دیده‌اید ، ولی با دوستان خود محاسبه نموده‌اید حمله می‌کنیم کشته شدند می‌گوییم چریکها کشته‌اند اگر هم زنده ماندند حداکثر سوء استفاده تبلیغاتی را از آنها می‌نماییم و بعد از حمله هنگامیکه حمید اشرف با تهور و جسارت خطوط محاصرتان را به خاک و خون کشیده و می‌گریزد و از داغی که بر دلتان می نهد برای تسکینش ،حمید اشرف را قاتل کودکان معصوم معرفی می کنید حمید اشرف مطابق اظهار همرزمان خود حتی بر سر قرارهای لو رفته حاضر می‌شده و جان خود را به سربهای آتشین می‌سپرده که دیگر هم‌رزمانش را نجات دهد بعد خود دو کودک خردسال را که اصلاً نمی‌دانند تشکیلات چیست و به هر جا که می‌خواستند بروند با چشمان بسته به جهت حفاظت کامل منتقل می‌شدند را به قتل می‌رساند، حمید اشرف چون پدر این کودکان آنان را رها نموده بود و مادرشان ( خانم سعیدی ) هم‌رزم وی بوده در زندان به سر می‌برده، از دلش نمی‌آید آنان را به پرورشگاه بسپارد، وبا آن همه مشقت و مسئولیت هم برایشان پدر می‌شود و هم مادر بعد شما مدعی می‌شوید حمید اشرف آنان را کشته است.و در مقابل این دد منشی و جنایت فراموش نا شدنی شما، در تاریخ۱۹ /۱۱ /۱۳۶۰ مرکزیت سازمان منافقین در منطقه زعفرانیه تهران هنگامیکه مورد شناسایی نیروهای امنیتی کشورمان قرار می گیرد مطابق عرف امنیتی مدتی تحت کنترل قرار می گیرد و بعد از بررسی های بعمل آمده ابتدا خانه مورد نظر کاملا محاصره سپس به ساکنین آن اعلام می گردد که بدون در گیری خود را تسلیم نمایند ودر این حین تیر اندازی از سوی ساکنین خانه بسوی مامورین آغاز می گردد و نیروهای امنیتی کشورمان هم به آتش آنها پاسخ متقابل می دهند بعد از مدتی درگیری مامورین امنیتی به جهت تصرف خانه وارد عمل می شوند در این حین یکی از نیروهای امنیتی برای خارج نمودن کودکی که درمیان تبادل آتش مانده بود، بوسیله یکی از نیروهای منافقین مورد هدف قرار گرفته و به شهادت می رسد و یکی دیگر از نیروها امنیتی کشورمان موفق میشود کودک را از صحنه در گیری صحیح و سالم خارج نماید، و مسئولین کشورمان آن کودک را از طرف سازمان صلیب سرخ صحیح و سالم به پدرش تحویل می دهند،و اما پدراین کودک کیست مسعود رجوی اسوه خیانت و وطن فروشی، که به اعتراف خود همانگونه که بارها در رسانه ها مشاهده کرده اید و فیلم فوق هم توسط استخبارات بعثی ها بطور کاملا غیر محسوس فیلم برداری شده بعد از سر نگونی حکومت بعث بدست عوامل امنیتی ما میافتد ،در قطعه ای از فیلم خیانتش به صراحت اعلام می دارد که دیروز تعداد ۲۰۰ بمب در مناطق مختلف کشور منفجر نموده ایم که باعث نا امنی شدیدی شده است، و در همین ترورها و بمب گذاریها هزاران نفر از مردم بی گناه کشورمان کشته و مجروح گردیده اند که از اقوام و آشنایان و یا حتی از خانواده های مامورین امنیتی کشورمان بوده اند حال بفر مایید شجاعت ،عطو فت ، و جوانمردی در نیروهای امنیتی ماست یا در نیروهای ساواک و کمیته مشترک شما که از آن با افتخار منظومه ها می سرایید
    ولی چرا شهرام در فاصله خروج ستوان احمدیان تا سرانجام عملیات فوق کشته نمی‌شود چون جناب آقای ثابتی نیاز مبرم به مارکسیست کردن اعضای سازمان و گستردن فسادهای اخلاقی نیروهای سازمان به جهت بی اعتبار نمودن آن و ایجاد درگیری درون گروهی و اخذ انگیزه مقاومت و مهمتر از همه شناسایی کلیه خانه‌های تیمی که به توسط رد زنی تقی شهرام تهیه می شده داشته و هم‌چنین شناسایی نیروهای چریک فدایی که در لیست حذف ساواک قرار داشته‌اند، و آقای ثابتی با زیرکی خاص می‌خواهد با شنود تلفنی به سمع و نظر خواننده برساند در این میان تقی شهرام برای سیطره کامل بر سازمان مارکسیست شده مجاهدین در کمال سبعیت دست به ترور تعدادی از اعضای سازمان می زند که به اساس نامه اولیه آن سازمان یعنی تعهد به اسلام مقید می مانند و به هیچ عنوان حاضر به پذیرش مارکسیست نمی شوندمن جمله سید مجید شریف واقفی و صمدیه لباف و محمد یقینی و…… درست در همین هنگام آقای ثابتی و یارانش بی صبرانه در انتظار آخرین حرکت شهرام که آن هم حذف درون گروهی بود نشسته بودند آستین ها را بالا زده و با شناسایی های کاملی که از سازمان بدست آورده بودند وارد عمل می شوند دستگیری خلیل فقیه دزفولی و خصوصا یار دل نشین و محرم اسرار آقای شهرام وحید افراخته ، باری جناب افراخته در همان ساعات اولیه دستگیری اعترافات هولناکی می کند آن هم از ابتدا تا انتهای دانسته هایش را ، وتا آنجا پا را از مرز خیانت فراتر می نهد که نه تنها عده کثیری از همرزمان دیروز را به دم تیغ ثابتی می سپارد ،بلکه در بازجویی های یاران دیروزش هم با باز جویان کمیته مشترک شرکت می کند ودر تلویزیون هم به عنوان نیروی سرآمد جناب محمد تقی شهرام نمایشنامه مارکسیست های مجاهدین را به تصویر می کشد و بعد از سبب سازی کشتار کثیری از همرزمانش ، چون در ترور مستشاران آمریکایی یکی از ضاربین بوده خود نیز در عین خیانت و خود فروختگی تیرباران می شود گر چه آقای ثابتی و یارانش بسیار تلاش می نمایند که وی را حداقل با یک درجه تخفیف از مجازات مرگ برهانندآن هم نه از روی دلسوزی بلکه برای همکاری بیشتر،ولی نظر روسای آمریکایی آنان چیزی جز مرگ نبود باری خانه های تیمی یکی پس از دیگری اعم از مجاهدین و چریکهای فدایی ضربه می خورد نیروها گاه در خیابان به بهنه مشکوکیت کشته می شوند گاه در خانه های تیمی تا آنجا که وزیر مقتدر جناب شهرام آقای بهرام آرام نیز در درگیری خیابانی کشته می شود و رباط کشتار تقی شهرام در آبان ۵۵ معدوم می گردد و از همین جاست به قول معروف علی می ماند و حوضش ودر همین اثنا یعنی سال ۵۵ نسخه چریکهای فدایی که در تماس های مکرر با سازمان مارکسیستی مجادین شناسایی شده بودند هم یکسره پیچیده می گردد و رهبر بلا منازع آنان حمید اشرف نیز در یکی از خانه های تیمی واقع در مهر آباد جنوبی به همراه تنی چند از مسئولین سازمان بعد ازچند ساعت در گیری مسلحانه به همراه دیگر همرزمانش کشته می شود و سال ۱۳۵۵ مصادف می شود با کشتار و دستگیری دو گروه مذکور آن هم با طراحی آقای ثابتی و نقش آفرینی جناب سیروس نهاوندی ،امیر حسین احمدیان ، و حمال الحطبی همانند تقی شهرام .شایان ذکر است تقی شهرام با ترور های درون گروهی دست آقای ثابتی ویارانش را تا بدان حد می گشاید که هر مخالفی را که وجودش برای ساواک مضر بوده از سر راه خود بر می دارند و آن را حاصل تسویه حساب درون گروهی اعلام می نمایند آن هم با عنایت به اعترافات وحید افراخته و اجساد مقتولین که با دستور مستقیم تقی شهرام به علت عدم تغییر ایدئولوژی به شهادت رسیده بودند در رابطه با شهادت شهدایی همچون شریف واقفی و صمدیه لباف نباید تیغ اتهام را تنها به سوی شهرام نشانه رفت، بلکه تمامی کسانی که وی را با شناخت قبلی از روحیاتش به رهبری سازمان برمی‌گزینند و بجای ایستادگی در مقابل تغییر مواضع او، با سکوت یا همراهی، وی را یاری می نمایند، در انجام کلیه این جرائم و خیانتها شریک می‌باشند زیرا اگر اعضای سازمان مجاهدین در مقابل نظرات وی برخوردهای قاطعی از خود ارائه می‌نمودند وی با اتکا به افرادی همچون بهرام آرام یا وحید افراخته نمی‌توانست مرام‌ مارکسیستی را در سازمان مجاهدین ابقاء نماید و به اهداف جناب ثابتی و یارانش را جامه عمل بپوشاند هر چند هم هواداران آقای شهرام وی را مخالف رژیم سلطنت معرفی نمایند ولی اگر به تاریخچه سازمان مجاهدین در زمان حکمرانی آقای شهرام نظری بی فکنیم خواهیم دید که تمامی عملکردهای او و متابعت‌های هم فکرانش آب در آسیاب دشمن ریختن بوده الا ترور دو مستشار آمریکایی (ترنر و شفر) که آن هم برای رهایی از اتهام نفوذی بودن و در امان ماندن از تیغ نیروهای چریک فدایی صورت گرفت
    فرجام
    نکات مهمی که در کتاب خاطرات آقای ثابتی به چشم می‌خورد وی ابتدا به ساکن سعی در تطهیر و قباحت‌زدایی از عملکردهای خود و یار شفیقش جناب هویدا دارد که بوضوح می‌توان آن را مشاهده نمود و همچنین اظهار بی‌اطلاعی از شکنجه‌های کمیته مشترک و امنیت داخلی ساواک که شخص آقای ثابتی سکّان‌دار آن بوده است. آقای ثابتی در قسمتی از کتاب خاطراتش اعلام می‌دارد که در بحث مدیریت با نخست‌وزیر وقت به جناب آموزگار توصیه نمودم که یک مدیر کارآمد باید بطور مدام با افراد تحت مدیریتش در تماس بوده و از عملکردهای آنان مطلع باشد، ولی چگونه خود با نیروهای تحت امرش در کمیته مشترک ضدخرابکاری اعم از عضدی، رسولی، حسینی، و دیگران در تماس نبوده و از نحوه‌های اخذ اعتراف از متهمین سوالی نمی‌نموده و از راههای اخذ اعتراف از متهمین اظهار بی‌اطلاعی می‌نماید یعنی صدها نفر از افرادی که در همان کمیته مذکور بطرز وحشیانه‌ای شکنجه شده‌اند و هم اکنون هم در قید حیات می‌باشند و حاضر به ادای شهادت در هر محکمه‌ای آن هم با وجود آثار باقی مانده از شکنجه بعد از سالیان سال می باشند همگی دروغ می گویند و یکتا راستگو در این میان آقای ثابتی و همکارانشان می‌باشند، آقای ثابتی در ص ۲۶۶ و۲۶۷ کتاب خاطرات خود در رابطه با فرار ساختگی سیروس نهاوندی می فرماید به پیشنهاد خودش (سیروس نهاوندی) برای بهتر جا افتادن مسئله نفوذش ابتدا او را با کابل شکنجه کردیم تا آثار آن در بدنش باقی بماند سپس او را به بهانه درمان به بیمارستان منتقل کرده ودر حضور پزشک برای آنکه به عصب های دستش آسیب جدی نرسد تیری بدستش زدیم و او را فراری دادیم .خوب ،اگر شکنجه ( شلاق زدن با سیم کابل) به قول خود تان در ساواک یا کمیته مشترک وجود نداشته چگونه این موضوع پیشنهادی از طرف آقای نهاوندی را قبول کرده و بر آن مهر تایید زده اید، پس حتما صدها بار قبل از آن متهمین دیگری راهم با کابل تا سر حد مرگ شکنجه کرده و برای درمان جزیی به بیمارستان روانه نموده اید،که اطمینان دارید، چون انجام این عمل امری است رایج، پس قبولش هم برای خاص و عام امری معقول است چرا برای نفوذ هر چه بهتر جناب نهاوندی، انگشتان وی را قطع نکردید زیرا عمل فوق شکنجه ای مرسوم نبوده است جناب آقای ثابتی چگونه می‌شود که از نیروهای نفوذی خود در کیس‌‌های مختلف با افتخار منظومه‌ها می‌سرایید و بوضوح از خائنینی همانند عباسعلی شهریاری در رابطه با ترور تیمور بختیار، شاه‌مراد دلفانی که با نفوذ خود در سازمان مجاهدین موجبات انهدام ۸۰ درصد از پیکره سازمان مجاهدین در سال۱۳۵۰ را فراهم آورد و سیروس نهاوندی در رابطه با نفوذ به حزب توده، به وضوح نام می برید ولی نامی از ستوان احمدیان که استارت انهدام نیروهای مارکسیست مجاهدین وچریکهای فدایی را زده است سخنی به میان نمی‌آورید گویا بعد از حدود چهل سال هنوز هم از به زبان آوردن نام امیرحسین احمدیان در کتاب خاطراتتان هراس دارید، باری پیروزی های آقای ثابتی در این نفوذ، ناخواسته موجبات مرگ سه مستشار آمریکایی در ایران را رقم زده است و با اذعان به آن در دادگاههای فدرال محل اقامتش تحت تعقیب واقع می گردد زیرا افراد فوق با سلاحهایی که آقای ثابتی آنان را در اختیار تقی شهرام قرار داده به قتل رسیده‌اند. چگونه می‌شود آقای ثابتی نام یکایک افراد وابسته به سلطنت و معاندین را با ذکر سوابقشان مورد به مورد به یاد می‌آورد، ولی در ذکر نام حسین عزتی که با محمدتقی شهرام با طرحی از پیش‌تعیین شده توسط آقای احمدیان می‌گریزد نه یک بار بلکه سه بار دچار اشتباه می‌شود و سعی وافری دارد که محمدرضا سعادتی را به جای حسین عزتی بگنجاند تا جایی که عموم اذهان و آگاهان به امور واقفند سعادتی حتی دقیقه‌ای در زندان ساری بازداشت نبوده که آقای ثابتی بخواهد ادعا نماید به سهو عزتی را سعادتی اعلام نموده گوئیا آقای ثابتی از علامت سوالی در اذهان وحشت دارد که حسین عزتی بعلت نقشی که در عملیات فریب آقای ثابتی نداشته ۲۴ ساعت بعد از فرار در یکی از ایستگاه‌های راه‌آهن جنوب به ناگاه مورد حمله همکاران آقای ثابتی قرار گرفته و کشته می‌شود به جای آنکه دستگیر شده ودر رابطه با آقای شهرام و ستوان احمدیان، اطلاعاتی از او اخذ گردد ویا اجازه دهند با یکی از سمپاتها یا اعضای چپ تماس بگیرد سپس دستگیر شود ، باری چون نیازی بدین کار نبوده و اگر عزتی می خواست با اعضائ گروهش یا سمپاتهایش تماس برقرار کند در همان تهران که مرکزیتشان بود تماس میگرفت. عزتی پی به ساختگی بودن فرار برده بود وهدفش از رفتن به جنوب شانس حداقل یک درصد فرار به عراق و اعلام فرار ساختگی از طریق عوامل به داخل کشور بوده وثابتی این موضوع را آن گاه در می یابد که عزتی بدون تامل در تهران و تماس با گروهش رهسپار جنوب می گردد، باری به قول معروف آقای ثابتی و تنی چند از محرمانش هم سوال را می دانسته اند هم جواب را. و این در حالیست که ستوان احمدیان پس از به انجام رساندن ماموریت محوله در داخل کشور به سلامت بعد از مدتها راهی خارج از کشور می‌شود آن هم این بار برای ارسال اطلاعات دست اول خارج از کشور، جناب آقای ثابتی چگونه ترور تیمسار تیمور بختیار را آن هم در عراق با حفاظت کاملی که استخبارات از او می نمود با موفقیت به مرحله انجام می‌رسانید و آن را با افتخار در تلویزیون به نمایش می‌گذارید، ولی از حذف آقای احمدیان که در خارج از کشور بدون داشتن محافظ می گردد عاجز می‌گردید وی که موجب فرار شهرام و عزتی و ربودن تسلیحات زندان گردید و با آن برادران امریکایی شما را به قتل رسانده است، نکند حقوق بشری که توسط برادران آمریکایی شما اداره می‌شده از این امر ملول می‌گشته، اگر این گونه بود که باید در رابطه با تیمور بختیار از شما بیشتر دلخور می‌شدند. جناب آقای ثابتی چرا از معشوقه اعلیحضرت خود خانم گیلدا آزاد به وضوح و کامل صحبت نمی‌فرمائید و ارتباط شاه معدوم با خانم گیلدا را حاصل شایعه پراکنی او و اقوامش بیان می‌دارید و اعلام می‌کنید از مراسم نامزدی خانم گیلدا آزاد با نامزدش در یکی از کاباره‌ها عکس گرفته و در مجله‌ها چاپ کردیم و شایعه فروکش کرد. چرا ادامه آن را نمی گوئید در دیدار هفتگی که با خانم شهبانو داشتید برای مقبولیت در نزد شهبانو حکم قتل هوویش را از او دریافت و توسط عوامل خود او را بقتل می رسانید. جناب آقای ثابتی خوب است مقداری هم انتقاد از خود کنید حتی شده یک خط مثلاً سرقت بودجه سری ساواک که صدها میلیون تومان بوده که آن را در بحبوحه انقلاب به سرعت تا مسئولین امر متوجه شوند آن را از کشور خارج کردید نکند شما هم همانند مهره دست‌نشانده‌تان آقای شهرام تنها عیبتان پیچیدگی جهان مادی و سادگی ذهن شماست. که جناب شهرام به در خواست شهید شریف واقفی در انتقاد از خود بیان کرده بود، ضمنا چگونه می شود جناب محمد تقی شهرام به علت همدست بودنش با شیطان ویا اقبال شامخش یکه تاز مارکسیست‌های مجاهدین می گردد و به هیچ عنوان ، درهیچ یک از حملات ساواک و کمیته مشترک مورد هدف قرار نمی‌گیرد و این در حالیست که زبده‌ترین نیروهای مبارز با رژیم اعم از شهیدسیدعلی اندرزگو بعد از آن همه تعقیب و گریز بدست نیروهای ساواک و کمیته مشترک به شهادت می‌رسد ، حمید اشرف از نیروهای سرآمد چریکهای فدایی که جناب ثابتی در کتاب خاطراتش ،خود به تهوّر و جسارت وی در برخورد با نیروهای زبده عملیات کمیته مشترک معترف می باشد دست آخر در یکی از خانه‌های تیمی چریکهای فدایی در درگیری کشته می‌شود و نمونه‌های بسیاری همانند احمد زیبرم، بهرام آرام و … که هم از لحاظ تاکتیکهای عملیاتی و هم از لحاظ رعایت اصول و موازین حفاظتی سرآمدتر از تقی شهرام و ستوان احمدیان بوده‌اند و حتی قابل قیاس هم نمی‌باشند، یکی پس از دیگری در درگیریها کشته می‌شوند ،ولی هنرپیشه این ماجرا و سردسته سیاهی لشکر جان بدرمی‌برند باری تنها پاسخ آقای ثابتی در محکمه‌ای بنام وجدان موجود می باشد که آن هم دراووهم پالکی‌‌هایش هیچگاه تشکیل نشده و نمی گردد ، چرا آقای ثابتی نامی از جناب احمدیان به میان نمی‌آورد زیرا با کشیدن نخ ماجرا قرقره نیز پیدا می شود ، واما چرا آقای احمدیان که همانند شهرام نه فرمان قتل کسی را صادر نموده و نه بقول مدعیان بزه‌ای مرتکب شده است و اگر حساب به پذیرش تغییر ایدئولوژی باشد هستند کسانی از همان طیف همانند لطف‌الله میثمی، که در داخل کشور به سر می‌برد و کسی هم کاری به کارشان ندارد ولی جناب احمدیان بعد از انقلاب هم‌گمنام در خارج از کشور به سر می‌برد، و اما جناب ثابتی در کتاب خاطرات خود تلاش بسیار وافری به خرج داده تا با وارد نمودن اتهامات سخیف به شهدای انقلاب و مسئولین نظام و حتی معاندین با رژیم طاغوت در هر طیف و گروهی، خود و هم‌مرامانش را مورد استحاله قرار دهد ابتدائاً باید خدمت آقای ثابتی عرض نمایم در مصاحبه‌ای که با بخش فارسی صدای آمریکا انجام داده و در کتاب خاطراتش هم بدان اشاره نموده، دستگیری آقای امیرهوشنگ دولّو در کشور سوئیس بجرم قاچاق مواد مخدر می باشد، ولی آقای ثابتی از نحوه آزادی شخص فوق سخنی به میان نمی‌آورد که با استفاده از مصونیت سیاسی به توسط اعلی‌حضرتش در کمال بهت و حیرت دولت سوئیس شفاعت میشود و به ایران باز میگردد و روز نامه های اروپایی هم در آن مقطع در این باره حکایت ها می سرایند زیرا بقول آقای ثابتی و خاص و عام منزل آقای دولّو یکی از اماکنی بوده که در آنجا پُستهای مملکتی به مراجعین تحت شرایطی اعطا می‌گردیده و جناب دولّوهم این پُستهای مملکتی را از خزانه پدرش به اشخاص حواله نمی‌کرده بلکه با درخواست از اعلی‌حضرت جناب آقای ثابتی و اجابت شخص اوبه ملتمسین حواله می نموده و درمقابل آقای دولّو هم با مخدّرات همایونی و قوّادی به همراه دیگر هم‌رزمانش اعم از اسدالله اعلم و سپهبد ایادی، خدمت اعلیحضرت جناب آقای ثابتی عرض ارادت می نموده والاّ بقول حافظ شیرازی( با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی) و در مقابل این حقیت محض جناب آقای ثابتی دکتر علی شریعتی را معتاد به مواد مخدر معرفی می نماید ، جناب آقای ثابتی کمی هم از هنرمندی‌های خود که با دستور ریاست کل شهربانی وقت سپهبد جعفر قلی صدری هنگامی که تلفن آقای ثابتی به توسط مخابرات شهربانی کنترل می شود ودر آن آقای ثابتی از افراد متمول که دارای ضعف‌هایی بوده‌اند فرش‌های گرانبها و ملک و املاک طلب می‌نموده و عین نوار بتوسط شخص ریاست شهربانی به سمع و نظر اعلی‌حضرتش می‌رسد و او نیز از سرلشکر فردوست می‌خواهد که جناب ثابتی را کمی تفهیم نماید، صحبتی نمی کند ، آقای ثابتی در کتاب خود سعی نموده که هر آن کس را که برخلاف نظراتش نظری داده خواه موافق رژیم سلطنت خواه معاند، با انواع تهمت ها در ذهن خواننده تخریب نماید اساسا در مظان اتهامات ناروا قرار دادن مخالفین سلطنت مرام مورثی اینان می‌باشد ولی علّت اتهامات به موافقین سلطنت، ابتدا به ساکن چون مخالف نظرات و عملکردهای وی بوده‌اند، و در ثانی این تفکر را در ذهن خواننده عوام ایجاد کند که جناب آقای ثابتی نه تنها از مخالفین بلکه از موافقین سلطنت نیز انتقاد کرده و همه را نقد نموده در حالیکه تنها موضوعی که در این کتاب یافت نمی‌شود کفه انصاف است و آن هم در انتقاد از خود و خودی های مخالف ،آقای ثابتی برای قبولاندن اتهامات ناروا به مخالفان سلطنت در اذهان عوام متبحر می‌باشد و سالیان سال دوره‌های مختلفی در این باب را در اسرائیل، انگلیس و آمریکا گذرانده است.
    جناب آقای ثابتی در ص۱۷۳ برای تخریب شخصیت عده‌ای از مذهبیون، مجاهدین و کمونیستها در اوج وقاحت و بی‌شرمی اعلام می‌کند که عده‌ای از زنان بدکاره و روسپی را استخدام می‌کردیم و به سراغ سوژه‌ها می‌فرستادیم بعد از آنها عکس و فیلم تهیه می‌کردیم جناب آقای ثابتی ابتدائاً خدمت شریفتان عرض می کنم که اگر حتی نقطه ای خاکستری در رابطه با این موضوعات حداقل از مسئولین کشورما موجود بود مطمئنا به همراه همان بودجه سری ساواک که به در بردید یا بهتر بگویم دزدیدید آن اسناد را هم برده و تاکنون صدها بار از رسانه‌های برادران آمریکایی، اسرائیلی، انگلیسی و صدها رسانه دیگر به نمایش می‌گذاشتید ثانیاً اقرار العقلاء علی انفسهم نافذٌ، ثالثاً بقول خودتان که لیسانس حقوق می‌باشید اقرار در رابطه با شخص مُقر نافذ است نه غیر، آقایانی که به آنها این اتهامات سخیف را وارد کرده‌اید هیچ کدام اعتراف به این امر نکرده اند و شما هم نتوانسته اید مدرکی در این رابطه ارایه بدهید که اتهامات وارده را اثبات کند ولی شما به شغل شریف خود و انصار سلطنت اعم از اعلم، ایّادی، دولّو و … اعتراف نموده‌اید. بنده از همین جا شغل شریف قوّادی را به شما و خانواده مکرمتان تبریک و تهنیت عرض می‌نمایم که غیر از قتل، شکنجه، ترور،…… نان قوّادی را هم بر سر سفره‌ بهایی‌زاده‌های عزیز خود می‌نهادید و ملت عزیز ایران خود ببیند رژیم سلطنتی که یکی از ارکان بقای آن قوادی باشد و مسئول امنیت داخلی آن مفتخر به آن ، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل،و اما جناب آقای ثابتی شما هر اتهامی که دلتان خواست می توانید به بنده حواله کنید حتی تا جایی که بگویید وی اسماعیل رایین( نویسنده ساواک) سازمانهای امنیتی ایران است ولی تنها دلیل محکمه پسندی که نه برای شما بلکه برای خوانندگان گرامی می توانم ارائه بدهم این است که اگر بنده رایین ثانی بودم هیچگاه از حمید اشرف که نه از اقوام بنده می باشد، ونه از آشنایان بنده ،ونه در طول عمر خود حتی یکبار او را دیده ام و هیچ مراوده ای هم با هیچ یک از اعضای خانواده او نداشته ام و با عنایت به اینکه او یک کمونیست بود و بنده یک بچه مسلمان دیگر در مقابل شما نمی ایستادم، و در رابطه با قتل دو کودک شایگان با استناد به براهین موجود از او دفاع نمی کردم،و برائت او را به عهده هم فکرانش واگذار می نمودم واما جناب آقای ثابتی با کمال تعجب
    هنگامی که به انتهای کتاب رسیدم نکته‌ای توجه‌ام را جلب کرد و آن تعداد صفحات کتاب خاطرات آقای ثابتی بو

  • رضا خلخالی
    ارسال شده 20 مارس 2014 در 12:13 ب.ظ

    هنگامی که به انتهای کتاب رسیدم نکته‌ای توجه‌ام را جلب کرد و آن تعداد صفحات کتاب خاطرات آقای ثابتی بود ۶۶۶ صفحه که منطبق با اصل ژنتیکی صاحب خاطرات است ضمنا آقای ثابتی چه نکو می شد نامی برای کتاب خاطرات خود انتخاب می نمودید که با مضمون آن وصاحبش هم همخوانی داشته باشد مثلا ( در دامگه شیطان) حال جناب آقای ثابتی این شما و آن هم خانواده‌های سه مستشار آمریکایی آقایان (هاوکینز، ترنر و شفر) و آن هم دادگاههای فدرال کشوری که شما را پذیرفته است و درخواستی که از جنابعالی و افرادی نظیر شما دارم این است که شما و دیگر هم‌فکرانتان که در خارج از ایران به سر می‌برید و تابعیت کشور دیگری را یدک می‌کشید، لطفاً در رابطه با کشور مردم ایران اظهار نظر نفرمائید ،زیرا امورات هر کشور مربوط به مردم آن کشورمی‌باشد نه افراد اجنبی که فقط به زبان فارسی تکلم می‌نمایند، به امید موفقیت ایران عزیزمان والسلام
    ((فریب اطلاعاتی راستین مبتنی بر دروغ نیست بلکه شالوده آن واقعیت های دست‌چین شده می‌باشد))

    با احترام خلخالی
    منابع ماخذ
    ۱ کتاب تاریخچه مجاهدین خلق از پیدایش تا فرجام
    ۲ کتاب تاریخچه چریکهای فدایی از سال۴۱ تا ۵۷
    ۳ کتاب در دامگه حادثه
    ۴ اغلب کتب مربوط به سازمانهای چریکی ، خاطرات مبارزین، و مقالات مستند
    ۵فایل های صوتی حمید اشرف و تقی شهرام
    ۶ خاطرات لطف الله میثمی
    ۷خاطرات حسین فردوست(مسئول سازمان بازرسی شاهنشاهی)

پاسخ دادن به رضا خلخالی لغو پاسخ

0.0/5