این مقاله را به اشتراک بگذارید
پنجاه قدم آخر (کیومرث پوراحمد)
مهرزاد دانش: فیلم شروع خوبی دارد. تا به حال در سینمای جنگی ایران، فیلم جدی درباره فرد غیرنظامی که قرار است مدتی محدود در جبهه ها حضور داشته باشد، ساخته نشده بود. این نوآوری آغاز فیلم پوراحمد را جذابتر نشان میدهد و نکاتی همانند وسوسه اولیه مرد جوان، رابطه عاطفی با مادرش، تناقض های رفتاری و موقعیتی او با فرهنگ جاری در جبهه، ماجراهای جذاب آموزش تیراندازی و پرتاب نارنجک، مأموریت پرتعلیق در موضع دشمن، و… روالی معقول و متناسب را در پیشبرد روایت شکل میدهد. اما بهتدریج این قوام اولیه رو به فروپاشی میگذارد. پناهندگی و مرگ ناگهانی افسر عراقی و ماجرای نامه سپردنش به مهندس جوان (که بعدا در طول فیلم هم به فراموشی سپرده میشود)، بروز عشق و عاشقیهای سریعالوقوع بین مهندس و دختر کُرد، تنهایی مهندس در میانهی راه و زندگی جداافتاده و تبعاتی که در بیغذایی و ترمیم جراحتهایش دارد، رقص بیمقدمه و غریب در وسط رودخانه، برگزاری پیکنیک سیزدهبهدروار در وسط جنگ با دختر کُرد، و… مجموعه عناصری هستند که فیلم را از مسیر مناسب اولیهاش منحرف میکنند. ای کاش این فیلمساز همیشه محترم و دوستداشتنی سینمای ایران، نیمهی دوم فیلم را با همان دقت و پرحوصلگی و طمأنینهی جاری در نیمهی اولش ترسیم میکرد.
علی شیرازی: نیم ساعت اول پنجاه قدم آخر خوب است، آن قدر که هنگام تماشایش گمان میکردم دارم بهترین فیلم جشنواره را میبینم اما درست از جایی که هرمز (بابک حمیدیان) کلت میکشد و آن رزمنده عراقی را که بعداً میفهمیم همسرش ایرانی است میکشد، فیلم تازهی پوراحمد زودتر از رسیدن به نقطهای که نامش را بر ساختهی جدید خود گذاشته (پنجاه قدم آخر، مسافت مهمی که حتماً میبایست طی شود) به پایان میرسد. پوراحمد در دهه هشتاد فیلمهایی ضعیف (گل یخ و نوک برج) و متعلق به سینمای بدنه ساخته بود که با اتوبوس شب دوباره در مسیر اصلی قرار گرفت و امیدوارمان کرد. اینکه حالا چگونه دوباره راضی به ساختن چنین فیلمنامهای شده و تا این حد خود و تماشاگرش را دستکم گرفته، بحثی اساسی است که خیلی دوست دارم در آن شرکت کنم. فیلم میتوانست از همان جایی که آن رزمنده عراقی کشته میشود، مثلاً با پیگیری نامهاش توسط هرمز، به مسیر بهتری بیفتد اما پوراحمد هم مثل خیلیها خیال خودش را راحت کرده و به «ادامه»ای که حالا میبینیم رضایت داده است. موقع خروج از سالن، افسرده و نومید، از دوستی پرسیدم به راستی امسال چه بر سر سینمای ایران آمده و او در جوابم حرف تلخ اما معناداری زد: «این مسأله مربوط به امسال و پارسال نیست، فقط یک غدهی چرکین است که از قضا امسال و در این جشنواره سر باز کرده است…»
علیرضا حسنخانی: این فیلم بیش از همه مخاطب را به یاد وقتی همه خوابیم بهرام بیضایی میاندازد. هیچ قرابت تماتیک و یا بصریای میان این دو فیلم وجود ندارد بلکه آنچه این دو فیلم را بسیار به هم شبیه میکند، چیزی است که میتوانستند باشند و نیستند. نیمهی اول هر دو فیلم بهشدت خوش ساخت و دوستداشتنی است و در نیمهی دوم هر دو فیلم از دست میروند. بی اینکه هیچ دلیل قاطعی برای اثبات این مدعا وجود داشته باشد، به نظر میرسد هر دو فیلم در نیمهی اولشان میخواهند به مخاطب نشان دهند که سازندههایشان چه قابلیتهای معرکهای دارند اما این قابلیتها به دلایلی از بیننده دریغ میشوند. به نظر میرسد این خواست در وقتی همه خوابیم عامدانه است و بهشدت تلخ و عصبی و در پنجاه قدم آخر ناخواسته است و به شکل آزاردهندهای سوررئال. دلمان میخواهد پوراحمد را چون نیمهی اول فیلم ببینیم اما نمیدانیم پوراحمدِ نیمهی دوم فیلم را کجای دلمان بگذاریم. فیلم تا قبل از خروج هرمز شکیبا از خانهی کردها داستان منطقی و جذاب پیش میرود اما از آن به بعد سخت میشود باور کرد فیلم تا این حد از دست کسی چون کیومرث پوراحمد در رفته باشد. شاید خیلی دور از ذهن و محال باشد اما با سابقهی ذهنیای که از کارنامهی پوراحمد داریم دلمان میخواهد چشمهایمان را ببندیم و ما هم در فضایی سوررئال خیال کنیم او با نیمهی اول فیلمش میخواسته غرق در لذتمان کند و در نیمهی دوم انتقام چند سال دوریاش از سینما را از ما بگیرد با این تفاوت که او به اندازه بیضایی خشن و تلخ نشده و خواسته کمی هم تفریح کنیم!
وبسایت فیلم / مد و مه / ۲۰ بهمن ۱۳۹۲
2 نظر
آزیتا
نقد منطقی و درست بود ممنون
منصور
متاسفانه سیر روایی فیلم از تقریبا نیمه دوم نیمه منطقی است و غالبا بی مقدمه بوده و اتفاقات همه بی منشاء رخ میدهد . پایان بندی فیلم کاملا از مسیر اصلی داستان دور افتاده است. در کل میتوانست فیلم خوبی باشد. نمره اش ۳۳ از ۱۰۰٫