این مقاله را به اشتراک بگذارید
تابستان۱۸۴۰- چشم انداز مزرعه ای وسیع در یک روز عادی در لوییزیانا- خورشید بی رحمانه می تابد و تا چشم کار می کند، سیاهپوستان در گوشه و کنار زمین عرق ریزان مشغول کارند! آن سوتر اما، سیاهی تاپ تاپ مردی بر شاخه درختی تنومند خودنمایی می کند که با دستانی بسته و طناب دار بر گردن، نوک انگشتان بی رمقش را بر زمین گل آلود زیر پایش می ساید و در خلسه ای که میان مرگ و زندگی دست و پا می زند، زیر لب زمزمه می کند: “نمی خواهم زنده بمانم، می خواهم زندگی کنم!”
این صحنه یکی از چشمگیرترین و تاثیرگذارترین سکانس های “۱۲ سال بردگی” است؛ درام تاریخی- حماسی امریکایی-انگلیسی استیو مک کوئین که سناریوی آن اقتباسی آزاد از اتوبیوگرافی یک سیاهپوست دورگه افریقایی-امریکایی به نام سالومون نورثاپ است؛ براساس این خودزندگی نامه که در سال ۱۸۵۳ منتشر و نخستین نسخه حرفه ای آن در سال ۱۹۸۵ نگاشته شد، سالومون در دهکده ای واقع در کوه های ادیروندک به دنیا آمد و در نوجوانی به نیویورک نقل مکان کرد. طولی نکشید که در رشته مورد علاقه اش، موسیقی پیشرفت چشمگیری کرد و به یک نوازنده حرفه ای ویولون تبدیل شد. او، همسر و فرزندانش زندگی بی دغدغه و پر ناز و نعمتی در محله ساراتوگا اسپرینگز نیویورک داشتند؛ همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه سالومون پیشنهاد همکاری با یک گروه سیرک باز را می پذیرد و با آنها عازم تورهای بین شهری می شود. صبح روز پس از یک اجرای خسته کننده در واشنگتن، وقتی از خواب برمی خیزد، خود را با دستانی بسته در چاله ای عمیق و متعفن می یابد؛ گیج و مبهوت کمک می خواهد اما از مضمون تحقیرها و تازیانه های همراهان خودکه او را “حیوان فراری جورجیا” و “برده سیاهپوست” خطاب می کنند، متوجه می شود که او را با مخدر خواب کرده و ربوده اند؛ وقتی برده فروشان او و دیگر سیاهپوستان را به خارج از شهر می برند، مک کوئین دوربینش را بالا می برد تا کاخ کنگره واشنگتن را به عنوان عامل اصلی پدیده مذموم و غیرانسانی برده داری زیر سئوال ببرد. پس از یک سفر نسبتا طولانی روی دریا، سالومون در لوییزیانا فروخته می شود و ۱۲ سال در مزارع برده داری این شهر به خدمت اربابانی درمی آید که باور دارند برده های سیاهپوستشان حیوانی بیش نیستند و برای خدمت به نژاد برتر آنها آفریده شده اند؛ باوری که عزت نفس و خود برتربینی آنها را دوچندان می کند. با وجود آنکه نام و هویت سالومون از او گرفته می شود، در تمام طول این مدت، بزرگی و شان خود را حفظ می کند و همان غرور و منزلت یک انسان آزاد و یک شهروندامریکایی را با خود دارد. به همین خاطر نوع نگاه اطرافیان، رفتارهای غیرانسانی آنها مثل خوره روحش را می آزارد و هرچه با خود مبارزه می کند، نمی تواند آنها را از ابراز افکار و مکنونات قلبی اش بی نصیب بگذارد.
“۱۲ سال بردگی” پدیده اکران ۲۰۱۳ و یکی از بختهای اصلی اسکار امسال است. به نظر میرسد که این ادعانامه صریح علیه نژادپرستی رقیب جدی «جاذبه» برای دریافت جایزه بهترین فیلم سال باشد؛ رقابتی میان رئالیسم و فانتزی که اعضای آکادمی را به چالش جدی فراخواهد خواند. باید دید اسکار به نقض حقوق بشر بیشتر اهمیت میدهد یا معناگرایی در عالم فضا؟!! اگر جیمز کامرون «جاذبه» را بهترین فیلم علمی-تخیلی تاریخ سینما نامیده، منتقدان زیادی نیز فیلم «۱۲ سال بردگی» را بهترین اثری دانستهاند که درباره تبعیض نژادی ساخته شده است.
“۱۲ سال بردگی”در شیوه روایت، ویژگی های قصه گویی و قصه پردازی، حساسیت و نکته سنجی، تا حد زیادی به آثار دهه ۱۹۷۰ی شباهت دارد؛ آثاری چون درام حادثه ای “مندینگو” (ریچارد فلایشر) و “خداحافظ عمو تام”(فرانکو پراسپری و گلتیرو جاکوپتی) که جدی ترین تلاش های سینمایی در نکوهش برده داری، رسواسازی سیاست های نژادپرستانه آپارتاید و بهره کشی های اربابان استعمار از برده های سیاهپوست محسوب می شدند.
فیلم مک کوئین تنها یک اثر سینمایی عالی و بیرحمانه رئال نیست که نشان از ظلم وستم انسان بر انسان ضعیف تر داشته باشد، بلکه پاسخی منطقی و در عین حال احساسی به نیاز مبرم ژانر تاریخی- اجتماعی سینمای جهان به اثری است که قویا به تم “انسانیت” بپردازد و نگاهی متمرکز به “برده داری” به عنوان پدیده ای مذموم در تاریخ امریکا داشته باشد؛”۱۲ سال بردگی” فیلمی درباره اصل ساده “حق زندگی”است که با زور نوعی حس خود برتر بینی، از یک انسان به عنوان نماینده ای از چند نسل سلب شده و از این روست که نه تنها به مخاطب امکان می دهد که با چشمان کاملا باز، بی پرده و بی واسطه به نخستین گناه امریکایی ها(برده داری) بنگرد که عمیقا زندگی را حس کند! در حقیقت مک کوئین با استفاده از ترکیب عوامل بصری با روش خاص خود و طراحی صدای بسیار بلند و سرسام آور، تلاش می کند تا رئالیسم دلخراش و آزار دهنده تجربه نورثاپ و روابط بسیار پیچیده میان برده- ارباب، ارباب- ارباب و برده-برده را نشان دهد. در حقیقت این فیلم عالی ترین و برجسته ترین اثر بلندی است که تاکنون درباره برده داری امریکایی ساخته شده و البته ازتصویرعریان قساوت ووحشیگری خاص موضوع محوری اش ابایی ندارد؛این فیلم همان اندازه که به منطق انسانی سوژه اش متکی است، می کوشد تا با نمایش پر زرق و برق صحنه هایی از فیلم “برباد رفته”، بستر لازم برای همدردی و هم حسی مخاطب با قهرمان فیلم و معضل بزرگی که با آن دست به گریبان است را فراهم کند؛ هر چند که تلقی منتقدان از این بهره برداری عمدی یا غیرعمدی، نکوهش عمیق فیلمساز از اثر هیجان زده و افراطی “جانگوی آزاد شده” کونتین تارانتینو بوده است.
نبوغ سرشار مک کوئین دراصرار فیلمش بر شومی و نکوهش برده داری به عنوان یک پدیده ناهنجار اجتماعی کهنه و ملال آور، ترس و وحشت جانکاهی که نه تنها به روح، که به جسم های دربند و اسیر صدمه میزند و هزینه های گزاف و غیر قابل جبرانی را به بار می آورد، هویدا می شود. با وجود آنکه تماشای برخی قساوت ها و صحنه های تالم برانگیز فیلم دشوار و در برخی لحظات غیرقابل تحمل می شود، درنهایت اصالت و حسن نیت سناریوست که بر روح تاثیر مثبت و پذیرفتنی دارد.
ریچارد کورلیس، منتقد نشریه تایم ضمن قیاس تلویحی اهداف نظام های اقتدارگرای برده داری و آلمان نازی، درخصوص این فیلم می نویسد: “نژادپرستی جز آنکه ظلم آشکاری نسبت به نوع بشر است، به موجب ماهیتش رفتاری غیرانسانی، بی رحمانه و سبعانه را به دنبال دارد و هر طور بنگریم اساسا باوری غلط و سیاستی ناکارآمد است! به عقیده من آلمان نازی به دو دلیل عمده در جنگ جهانی دوم شکست خورد؛ یکی آنکه بیش از اندازه از نیروی انسانی ارتشش برای کشتار یهودیان استفاده کرد و دیگر آنکه هیچ گاه از هوش سرشار، مهارت و استادی دانشمندان یهودی برای ساخت سلاح های پیشرفته تر استفاده نکرد؛ همانطور که مک کوئین دراین فیلم نشان می دهد اصلی ترین دلیل سقوط نظام برده داری، بهره نبردن هوشمندانه اربابان از برده هایشان بوده است، چراکه با توسل به زور و تازیانه، انرژی آنها را بابت انجام امور روزمره، کارهای سخت و طاقت فرسا و سرگرم ساختن آنها و خانواده هایشان هدر می دادند.”
از سوی دیگر باید توجه داشت که هرچند مک کوئین جوان، فیلمساز پرکاری نبوده، اما همین چند فیلم انگشت شمار موید این ادعا هستندکه او نه تنها فیلمساز احساسی و بدسازی نیست، که هرگز تلاش نمی کند با توسل افراط آمیز به وجوه احساسی، مبالغه و تصنع گرایی در شخصیت پردازی و دیالوگ نویسی، به دنبال ایجاد هیجان کاذب و تکان بی منطق در مخاطب باشد، بلکه در جایگاه یک هنرمند، صادقانه و بیرحمانه، تلخ ترین واقعیات را به تصویر می کشد. برای او که از دنیای گالری-موزه ویدئوها و فیلم های کوتاه لندن پا به عرصه فیلمسازی گذاشته،”۱۲ سال بردگی”یک گام جدی و ارزشمندمحسوب می شود. “گرسنگی” نخستین فیلم بلند او(۲۰۰۸)، درباره شش هفته آخر زندگی بابی سندز، مبارز ارتش جمهوریخواه ایرلند بود که درسال ۱۹۸۱ در اعتراض به وضعیت نابسامان زندانیان سیاسی دست به اعتصاب غذا زد. فیلم بعدی او “شرم”، محصول سال ۲۰۱۱ بود که باز هم فاسبندر را در نقش اصلی داشت و به نوعی روایت داستان سبک سری صریح و بی پرده جنسی جوان مجرد و خوش قیافه ای بود که در نیویورک زندگی می کرد؛ دو فیلم قبلی مطالعه تصویری دقیق، موشکافانه و سختگیرانه موضوعات ناخوشایندی بودند که با بی طرفی هوشمندانه ای روایت می شدند. با وجود آنکه مک کوئین بر لزوم تاکید برتصاویری که دیگر فیلمسازان آن را به تخیل مخاطب می سپارند، اصرار می ورزد، سعی می کند که نوعی احساس، هیجان و همدلی را به موضوع اصلی فیلم بدهد که کمتر در فیلم های هالیوودی می بینیم. او در “۱۲ سال بردگی” آزادانه و بی پروا درباره جامعه و تاریخ صحبت می کند. از این رو در این فیلم صحنه های کوتاه بسیار استادانه ای دیده می شود که در ساراتوگا فیلمبرداری شده اند و حکایت از تبحر قابل اعتنای کارگردان در پردازش صحنه ها دارد.
معمولا فیلمسازان در این دست فیلم های اعتراضی، صحنه ها را با نوعی تلفیق هیجان زده و جنون آمیز از تحقیر، تنفر و توحش پیش می برند، اما مک کوئین آرام آرام تلخ ترین واقعیات را به تصویر می کشد و به هیچ وجه سعی نمی کند تا هراس لگدمال کردن شان و جایگاه انسانی با ستم زمانه را، از مخاطب دریغ کند تا جایی که فیلم برای چند دقیقه، به آوردگاهی برای یک ستیز مادی-معنوی مفرط میان یک افریقایی-امریکایی شریف و ستمدیده و یک سفیدپوست دیوانه تبدیل می شود.
چیوتل اجیوفور-بازیگر نقش سالومون که سابقه بازی در فیلم های”فرزندان انسان”، “گانگستر مریکایی” و “کمربند قرمز” را دارد- در نقش سالومون نورثاپ، مردی شریف، آرام، مهربان و خوش قلب است که به راحتی می شود او را دوست داشت؛ از این رو هر فردی که ترس از دست دادن داشته هایش را دارد، با او همدردی می کند. اما فیلم ما را به حال خود وامی گذارد تا برای هزاران نفری که هرگز آزادی را نشناخته اند و هرگز نتوانسته اند داستان های سخت و مشقت بار زندگی شان را برای نسل های بعدی تعریف کنند، متاسف شویم. اجیفورز با انرژی و قدرت درونی بسیار قوی خود، فیلم را تا تیتراژ پایانی سرپا نگه می دارد و هرگز تلاش نمی کند تا کابوس خموش زندگی سخت روزانه او را ملایم تر سازد.
یکی از بهترین ویژگی های “۱۲ سال بردگی” این است که مک کوئین همه کاراکترها را با همان عمق و پیچیدگی شخصیت اصلی پرداخته است؛ او و سناریستش، جان ریدلی روی کاراکترهای فرعی که نورثاپ در جریان قصه با آنها روبرو می شود، بیشتر کار کرده اند اما این شخصیت ها حضور چندان پررنگی در فیلم ندارند؛ البته گاهی اتکای بیش از حد آنها بر فاسبندر، برخی صحنه هایی که در آن روان پریشی شخصیت او اوج می گیرد، را دچار ضعف مقطعی می کند.
“۱۲ سال بردگی” سرشار از لحظاتی است که چشم تماشاگر را با زیبایی بیکلام و شاعرانه ای می نوازد؛ مثل صحنه ای که در آن سالومون تنها در جنگل ایستاده، به صدای طبیعت گوش می دهد و سعی می کند که افکارش را به موقعیتی که در آن گرفتار شده متمرکز کند. با این وجود صحنه ها و نماهایی در این فیلم وجود دارند که مثل عکس های ماندگار، زیبایی چنان خیره کننده ای دارند که هرگز نمی توان آن ها را فراموش کرد؛ زنان و مردانی که در واشنگتن در نوبت سوار شدن به کشتی هستند؛ جنگل های خیس و رخوت زده لوییزیانا در تابستان؛ چهره و گریم استثنایی چیوتل اجیوفور با چانه مربع شکل، پیشانی پرچین و چروک و چشم های پر از علامت سئوال!
فیلمبرداری عالی و موسیقی متن هانس زیمر بسیار تاثیرگذار هستند. به هر حال “۱۲ سال بردگی” شاهکار ستایش شده دیگری از مک کوئین است که در بیشتر یادداشت ها و نقدها از آن به عنوان یک درام کلاسیک قوی، منتقد پسند، صادقانه و وفادار به تاریخ یادشده که موفقیتش را نه به واسطه ستاره ها و نام های بزرگ به دست آورده، نه بودجه کلان سرمایه گذار و نه گستره وسیع میزانسن ها؛ در حقیقت عامل اصلی توفیق این فیلم سبک ژرف اندیشانه و تفکرماب مک کوئین در پردازش موضوع اصلی فیلم و مضامین مدنظر فیلمساز بوده است. باید اعتراف کنیم که برای نخستین بار در تاریخ سینمای امریکاست که صنعت سرگرمی ساز این کشور با وجود ایده های خلاقانه بین المللی توانسته، در اثری قوی و مستقل به یکی از جنایات بی چون و چرای خود در محکمه مخاطب اعتراف کند؛ هرچند که بازهم ملاحظاتی را برای وارد نشدن به عرصه سیاست، لحاظ شده و در پایان قهرمان ستمدیده خود را به خانه و زندگی ای که به آن تعلق دارد باز می گرداند…
ترجمه ناهید پیشور
****
۱۲ سال بردگی (محصول ۲۰۱۳)
کارگردان: استیو مک کوئین
تهیهکننده: برد پیت
نویسنده: جان ریدلی
بازیگران: چیوتل اهیرفور
مایکل فاسبندر
بندیکت کامبرباچ
پل دانو
پل جیاماتی
لوپیتا نیونگو