این مقاله را به اشتراک بگذارید
۱ جنابعالی، عصر مصدق و نهضت ملی را «شاهنامه آزادی» ایرانیان نامیدهاید. با توجه به نهضتهای آزادیخواهانهای مانند قیام مشروطه و نیز دوره دیکتاتوریای که از پس نهضت ملی سر برآورد شما توفیق این نهضت را در بسط اندیشه آزادیخواهی در ایران تا چه اندازه میدانید؟ آیا نهضت ملی به تثبیت دموکراسی و حکومت مشروطه در ایران منجر شد؟
بهتر است تکهای از نوشتهای را که به آن اشاره دارید به تمامی بیاوریم چون پاسخ پرسشی که مطرح فرمودهاید در همانجا آمده است. آنجا نوشتهام: «داستان مصدق در خاطره نسل ما به شاهنامه آزادی تبدیل شده است. این ماجرا برای مردم ما نه صرفاً یک حدیث تاریخی که یک سرود آزادی است و سرود آزادی سر از قید زمان برمیکشد. چیزی را میسراید که هنوز اتفاق نیفتاده، یا به تمام و کمال اتفاق نیفتاده است و آرزو میشود که در آینده اتفاق بیفتد… وجدان جامعه در گذشته چیزی را میبیند و نشانی از گمشده خود در آن میجوید. قصه گذشتهای به بنبست رسیده؛ که امید فرجی برای آینده رقم میزند و بازگو کردن آن بهانهای میشود برای بیان اشتیاقی شورانگیز که تحقق چیزی بسیار عزیز را در امروز و فردا آرزومند است.»
حکایت ۲۹ ماهی را که با تصویب اصل ملی شدن صنعت نفت در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ آغاز یافت و با تسلط کودتاچیان و بازداشت مصدق در ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ پایان یافت من به سه دوره تقسیم کردهام؛ دو دوره هشتماهه و یک دوره سیزده ماهه. هشت ماهه اول را دوران امیدواریها نامیدهام، هشت ماهه دوم را دوران سرخوردگیها و تلخکامیها خواندهام و دوران سوم را سیزده ماهه نحس نام نهادهام. هشت ماهه اول ایّامی بود فراموشنشدنی مملوّ از شور و شوق و امید و غرور، شاهد همدلیها و یکدستیها که چراغ نشاط در خانهها روشن بود. در هشت ماهه دوم آن رایحه امید که در درودشت و شهر و روستای ایرانزمین موج میزد فروکش کرد و در سیزده ماه سوم از آن سموم که برطرف بوستان بگذشت نه عطر گلی ماند و نه بوی یاسمنی.
دوران نهضت ملی نفت روی هم رفته البته در بسط آگاهیهای مردم مؤثر افتاد. تأکید مصدق بر ماهیت تشریفاتی اختیارات شاه و کوشش برای برون کشیدن قدرت عمومی (ارتش) از زیر سلطه او و تبیین لازم و ملزوم هم بودن اختیارات یا مسئولیت از فصول برجسته در تاریخ دموکراسی ایران است. در زمان او تنشی که از آغاز مشروطیت میان لائیسیته و روحانیت – با فرازها و فرودها – جریان داشت روشنتر و پررنگتر گردید. عمق اشکال در مسئله انتخابات، که اصلاح قانون آن یکی از دو ماده برنامه دولت مصدق بود، نمایانتر گشت و ثابت شد که نه اصلاح قانون انتخابات با ساختار اجتماعی و وضع موجود کشور گرهی از کار تواند گشود و نه صرف وجود یک دولت سالم و بکلی بیطرف که از دخالت نامشروع در جریان رأیگیری و اعلام آرا خودداری نماید برای جلوگیری از فساد کفایت تواند کرد.
اقدامات مصدق در تأسیس بنیادها و مجامع و شوراها که زیربنای جامعه مدنی شمرده میشود بسیار ارجمند بود. تصویب قانون شهرداریها، تأسیس دادسرای انتظامی قضات، لایحه استقلال کانون وکلا، استقلال دانشگاه، حرکت در راستای شورایی کردن فعالیتها و ایجاد شوراهایی مانند شورای ده. شورای عالی فرهنگ، شورای بیمههای اجتماعی نشانگر توجه خاص او به این رویکرد است. او حتی مدیریت شرکت ملی نفت را هم در زیر نظارت و اشراف یک شورای عالی قرار داد. الغای عوارض مالکانه و ممنوعیت رسم بیگاری کشیدن از رعایا که از گذشته بسیار دور متداول و معمول بود، تصویب قانون بیمههای اجتماعی، قانون مطبوعات، قانون تشویق صادرات و تولیدات، تأسیس بانک ساختمانی و بانک صادرات، تصویب قانون اکتشاف و بهرهبرداری از معادن، طرح خانهسازی در محلههای فقیرنشین، ایجاد مسکن ارزانقیمت، سعی در تهیه آب و برق و گرمابه و آموزش برای روستاها، طرح برنامه پنجساله راهسازی، اصلاح سازمان قضایی، لایحه تعدیل اجارهبها، بذل همت در دفع آفات کشاورزی و ترویج صنایع داخلی و اقدامات بسیاری دیگر از این قبیل انصافاً برای دولتی که زیر فشار عصبی دایم از تهدیدات خارجی و داخلی کار میکرد و به لحاظ مالی در شدیدترین مضیقهها و سختترین درجات عسر و حرج قرار داشت شگفتآور و تحسینانگیز است.
میپرسید: «آیا نهضت ملی به تثبیت دموکراسی و حکومت مشروطه در ایران منجر شد؟» میگویم نه، شما میدانید و همه میدانند که چنان نشد. دموکراسی مثل راه رفتن است. کودک راه رفتن را با افتادن و برخاستنها یاد میگیرد. افتادنها، برخاستنها، زمینخوردنها، نالیدنها و بازبلند شدنها بارها و بارها باید تکرار شود. چارهای جز تکرار و ادامه تمرینها وجود ندارد. خود مصدق هم در محاکمهاش به این نکته اشاره داشت.
۲ در جلد دوم «خواب آشفته نفت» شما در بررسی تحلیلی تاریخ نهضت ملی شرایط را به گونهای ترسیم میکنید که گویی مرحوم مصدق در انتظار کودتا بود و به صورت جبری و قهری انتظار آن را میکشید و به قولی نمیخواست به صورت دموکراتیک یا شبهدموکراتیک با ظاهر قانونی برکنار شود، بلکه مایل بود مخالفان چهره اصلی خود را نشان دهند. این تحلیل (که درست و دقیق است) تا چه اندازه با تحلیلهایی که انفعال مصدق در برخورد با کودتا را عامدانه میخواند، نسبت دارد؟
من اینگونه ترسیم میکنم یا واقعاً چنین بود؟ کوشش برای براندازی مصدق از طریق پارلمان و آوردن دولتی دیگر به ظاهری مطابق با قانون یک بار در اواخر تیر ۱۳۳۱ صورت گرفت، و بینتیجه ماند. صبح ۲۶ تیرماه استعفای مصدق اعلام شده و مجلس به زمامداری قوام اظهار تمایل کرده بود. در جلسه سری مجلس چهل نفر از چهل و دو نفر عده حاضر از قوام هواداری نموده بودند و پس از این مقدمات بود که فرمان نخستوزیری قوام از سوی شاه صادر شد. ماجرا ظاهراً در چهارچوب قواعد دموکراسی قرار داشت اما سکنجبین صفرا فزود و مصدق این بار با نیرو و اعتبار بیشتری بر سریر حکومت نشست. وزیر مختار بریتانیا در ۲۲ ژوئیه ۱۹۵۲ یعنی فردای سی تیر در گزارشی که به لندن فرستاد مصدق را متهم به جنون خودبزرگبینی کرد و گفت: «اینک هیچ چیز که بتواند از افتادن ایران در دست کمونیستها جلوگیری کند جز کودتا باقی نمانده است» (خواب آشفته نفت، ص ۷۸۸). روزنامه منچسترگاردین در شماره مورخ ۲۹ ژوئیه ۱۹۵۲ نوشت: حوادث هفته گذشته تهران ثابت کرد که دکتر مصدق برای مدت مدیدی با قدرت و اختیارات بیشتری و با پشتیبانی مردم زمامدار خواهد بود. اما آن روزنامه مشکل کنار آمدن با مصدق را هم گوشزد کرد که توافق با وی «به منزله این خواهد بود که عراقیها و کویتیها و دیگر مردمان سایر کشورهای خاورمیانه را که انگلیس دارای منافع نفتی در آنجاها میباشد دعوت به پاره کردن و دور انداختن امتیازنامههای خود» کنند (اسنادی از قیام سی تیر، مجموعه اسناد تاریخی شماره ۲۲، ص ۳۲۷). دو روز بعد در گزارش ارزیابی مشترک هندرسن و میدلتن مورخ ۳۱ ژوئیه ۱۹۵۲ که به واشنگتن مخابره شد علناً از «یک کودتای نظامی» سخن میرود (خواب آشفته نفت، ص ۵۸۴). و دو هفته بعد لرد ونسیتارت (Vansitart) که سوابق ممتدی با مسائل ایران داشت در روزنامه دیلی تلگراف نوشت: «موقعی که اختلاف نفت شروع شد من در ستونهای روزنامه توصیه کردم که ما بایستی ایرانیان را متذکر کنیم به اینکه ما نهتنها جان انگلیسها بلکه منافع آنان را حفظ خواهیم کرد… ما نمیتوانیم از یک الاغی که دو دسته مختلف افراطی (مقصودش حزب توده و هواداران آیتالله کاشانی میباشد) آن را میرانند آدمی بسازیم، وظیفه ما این است که الاغ و ژندهپوشانش را به راه صحیح هدایت نماییم ولی امیدی نیست که این عمل به وسیله هویج انجام شود. ما سعی نمودیم و به طور تأسفآوری موفق نشدیم. ایرانیان بدبخت عماً قریب ثمره کِشت بد خود را خواهند چید… ما اجازه نخواهیم داد که جنوب ایران کمونیست شود و اگر به این مرحله کشانده شویم ما برای برقراری نظم به قوه متوسل خواهیم شد» (اسنادی از قیام سی تیر، ص ۳۴۴).
آن سیزده ماه آخر حکومت مصدق اینگونه شروع شد و بر همین روال، توأم با خوف و هراس براندازی، ادامه یافت. هر روز که میگذشت وقوع آن هایله نزدیکتر مینمود. بارها نام امرای سرشناس ارتش مانند سرلشکر زاهدی، سرلشکر حجازی، سرلشکر امینی و دیگران در میان آمد. قطع روابط با بریتانیا و بستن در سفارت انگلیس، بازنشسته کردن عدهای از امرای ارتش واکنشی بود که از سوی مصدق در برابر تحرکات حریف به ظهور رسید. ملاقاتهای پنهانی شاه و وزیر دربارش با هندرسن از نظر مصدق مخفی نمیماند و فشار او برای تغییر وزیر دربار (حسین علا) و آوردن ابوالقاسم امینی به جای او نیز از جمله آن واکنشها بود. ماجرای نهم اسفند، ربوده شدن رئیس کل شهربانی کشور و کشته شدن او به چنان وضع فجیع، رفتوآمدهای مشکوک رشیدیانها، اشرف پهلوی، ژنرال شوراتسکف علامتهایی بود که نشان میداد طوفان دارد فرامیرسد. حسیبی در یادداشت مورخ ۲۱ تیر ۱۳۳۲ (یعنی یک ماه پیش از وقوع کودتا) از قول مصدق مینویسد که گفت: «مجلس طبق نقشه خارجیان، اگر حالا نباشد، یک ماه دیگر، با یک رأی غافلگیری وقتی مقدمات مهیا شد دولت را ساقط میکند و با این ترتیب ملت فداکار را من دستبسته و به یک صورت قانونی تسلیم اجانب کردهام» (خواب آشفته نفت، ص ۸۵۵).
مصدق میخواست به هر قیمتی که شده مانع از آن گردد که براندازی او را صورت قانونی بدهند یعنی کودتا را در قیافه یک تصمیم پارلمان گریم کنند. با منحل کردن مجلس، او این راه را بست و کودتا ناچار لخت و عریان در زشتترین و منفورترین چهرهها به میدان آمد.
سؤال کردهاید این تحلیل که درست و دقیق است تا چه اندازه با تحلیلهایی که انفعال مصدق در برخورد با کودتا را عامدانه میخواند نسبت دارد؟ در تحلیل من سخن از انفعال مصدق نیست. همه اشارهها به واکنشهای حسابگرانه مصدق و هوشیاری اوست. به گمانم نظر شما به معاندان مصدق است که برخی از آنها شرکتهای نفتی را عامل پیدایش جبهه ملی و دکتر مصدق را آلت دست استعمار آمریکا دانستهاند (مانند مهدی بهار) و برخی دیگر چون خود شاه او را سرسپرده انگلیس و در عین حال همکار کمونیستها خواندهاند. نیازی به تأکید نمیبینم که تحلیل من هیچ نسبتی با این قبیل یاوهگوییها ندارد.
۳ در همین جلد از تعلل مرحوم مصدق و عدم موافقت او با تأسیس «حزب» متحد و سراسری حامی نهضت ملی سخن میگوید و گزارشی دقیق از مجادلات سیدعلی شایگان با او ارائه میکنید. علل مخالفت مصدق با تأسیس «حزب» حامی نهضت چه بود؟
سنجابی این امر را یکسره با خصوصیت مزاجی دکتر مصدق مرتبط میداند که «زیاد به تشکیلات حزبی عقیده نداشت و خود او هیچ وقت قبول عضویت در تشکیلاتی نکرد و چنین عقیده داشت که تشکیلات وقتی بزرگ بشود فساد در آن وارد میشود» (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، ص ۲۰۲). خلیل ملکی حتی در همان اوان رونق کار نهضت، اندکی پس از ماجرای سی تیر ۱۳۳۱ نوشت: «بزرگترین نقص کار دکتر مصدق به عنوان رهبر سیاسی (و بزرگترین عیب کار کشور ما) نداشتن عقیده به احزابی است که نماینده طبقات مختلف کشور باشند… در صورت وجود حزب دکتر مصدق به مجرد عهدهدار شدن زمامداری نهضت میتوانست دستگاه دولتی را لااقل به طور قابل اعتماد تحت نظارت خود درآورد» (مجله علم و زندگی، مهرماه ۱۳۳۱). من تأثیر خصوصیات مزاجی دکتر مصدق را در این امر نفی نمیکنم اما فکر میکنم تجربه حزبسازیها از اول مشروطیت و شناختی که مصدق از آدمهای دور و بر خود داشت در رویکرد او بیشترین تأثیر را داشت. او جبهه ملی را «یک جمعیت بیستنفری، آن هم غیرمتفق» (خاطرات و تألمات مصدق، ص ۲۵۳) تصویر میکند که «هیچ کدام زیر بار یکدیگر نمیرفتند» (همان، ص ۲۵۳)، و تلویحاً به بیتأثیر بودن جبهه در جریان امر اشاره میکند: «بعد از انتصاب اینجانب به نخستوزیری جلسات جبهه ملی مثل سابق تشکیل نگردید[…] جبهه ملی حزبی نبود و در مجلس اکثریت نداشت تا بتواند دولت را حفظ کند» (همان، ص ۲۵۲). هندرسن در دومین ملاقات خود با مصدق پس از واقعه سیتیر ۱۳۳۱ از قول او مینویسد که گفت: «هیچ یک از سران جبهه ملی کمونیست نیستند اما چندان نسبت به هم حسد میورزند که معلوم نیست اگر کنترل او از رویشان برداشته شود چه خواهند کرد. آنان حاضرند به حرف او گوش کنند اما حرف از همدیگر نمیشنوند» (خواب آشفته نفت، ص ۵۸۳).
من در دیباچه کتاب خود به ستیزهجوییها و برتریطلبیهای حقیر که اعضای هیئت مختلط خلع ید در آبادان نسبت به یکدیگر نشان میدادند و شاخ و شانه کشیدنهای در برابر هم که خود شاهد بودم اشاره کرده، شواهدی نیز از قول بازرگان در این باره آوردهام. مصدق همکاران خود را خوب میشناخت. گذشته از حسادتها و هوا و هوسهای شخصی تجانس فکریِ لازم هم میان آنان وجود نداشت. وسوسه تشکیل حزب فراگیر در همان قدم اول میدانی ایجاد میکرد برای برخورد شخصیتها و سلیقههای گوناگون که هیچ کدام حوصله شنیدن حرف دیگری را نداشتند و مصدق میبایستی بخش مهمی از وقت و نیروی خود را در حل و فصل منازعات آنان مصروف دارد. مسئله نفت و مذاکرات مربوط به آن از یک سو و مراقبت دایم برای حفظ خود در مقابل دشمنانی که از داخل و خارج در کمین او نشسته بودند چنین ظرفیتی و امکانی برای مصدق باقی نمیگذاشت. اما یک تکه در یادداشتهای مصدق هست که من فکر میکنم از این لحاظ در خور تأمل باشد. او مینویسد: «احزاب چپ به واسطه تشکیلات منظم خود میتوانستند در هر موقع از آخرین افراد خود استفاده کنند. ولی احزاب ملی چون تشکیلات منظمی نداشتند از این استفاده محروم بودند». و بعد اضافه میکند: «اینجانب میخواستم بین احزاب ملی ایجاد وحدت کنم که با هم تشریک مساعی کنند. چون این کار سبب میشد که ذهن اعلیحضرت همایون شاهنشاهی را مشوب و چنین وانمود نمایند که از تقویت احزاب نظری نیست جز تغییر رژیم، از هر گونه عملی راجع به این کار خودداری کردم» (خاطرات و تألمات، صص ۸-۲۳۷).
ظاهر این نوشته میخواهد بگوید که مصدق برای احتراز از تشدید سوءتفاهم با دربار از ایجاد حزب فراگیر خودداری نموده است ولی در بطن آن، به نظر من، ندامت و حسرتی نهفته است که چرا این کار را نکرده و فرصت را از دست داده است.
نجاتی مینویسد که دکتر مصدق چند ماه پس از نخستوزیری جبهه ملی را رها کرد به طوری که از آن «فقط اسمی باقی ماند» (غلامرضا نجاتی؛ مصدق، سالهای مبارزه و مقاومت، ج ۲، ص ۵۰۰). امروز که ما در ماجرای آن ایام مینگریم فکر میکنیم که شاید بهتر بود چنان نمیکرد. او میبایست به تحکیم و تقویت جبهه ملی همت میگماشت و در انتخابات دوره هفدهم از سران جبهه میخواست که نه فقط برای تهران بلکه برای همه حوزههای انتخابیه در سرتاسر کشور نامزدان مورد اعتماد معرفی کنند. میبایست از مردم دعوت میکرد که مجال نفوذ به مخالفان نهضت ندهند و یکدل و یکجهت از نامزدان جبهه حمایت کنند. مصدق در ماجرای رفراندوم، بهرغم مخالفت برخی از یاران خود و به رغم آنکه آیتالله کاشانی و آیتالله بهبهانی رفراندوم را حرام شرعی اعلام کردند، فراخوان داد و در سخنرانی رادیویی خود حیات و موجودیت ملت را به ادامه نهضت ملی وابسته دانست. همین حرفها را میتوانست در انتخابات مجلس هفدهم نیز بگوید در آن زمان که بین سران جبهه هنوز اختلاف نیفتاده بود و بوی نفرت و نفاق فضا را نیاگنده بود.
۴ شما یکی از اشتباهات بزرگ مصدق را عدم مشارکت فعال در جریان معرفی نامزدهای مجلس هفدهم و بعد نتایج آن مجلس دانستهاید و حتی کارنامه کاشانی را دراین مورد خاص بهتر میدانید. چرا مصدق از فعالیت سیاسی تحاشی میکرد؟
فخرالدین عظیمی با اشاره به این بخش از نوشته من و با تأیید آنچه من گفتهام افزوده است: «شیوه برگزاری آن انتخابات نموداری از ناتوانی استراتژیکی و شکست در رهبری بود و این ناتوانی و شکست ریشه در سرشت جنبشی داشت که مصدق نماینده آن بود. شیوه برخورد مصدق با مسئله انتخابات مجلس هفدهم متأثر از برداشتی محدود از انتخابات آزاد، بیتوجهی به ضرورت تشکیلات بسنده، و آرزوی او در فراتر رفتن از وابستگیها یا سیاستی حزبی بود» (حاکمیت ملی و دشمنان آن، ص ۲۱۲).
سنجابی مینویسد: «او عقیده داشت که باید افکار عمومی به طور کلی و تقریباً میشود گفت به صورت غیرمتشکل و همیشه آماده و حاضر در صحنه از او پشتیبانی کند. این را بنده نقصی برای او میدانم. […] مرحوم مصدق شاید به علت اینکه مربوط به سنتهای قدیمی و از خانوادههای قدیمی بود زیاد علاقهای به امور تشکیلاتی و حزبی نداشت» (خاطرات سیاسی کریم سنجابی، ص ۲۰۲).
۵ شیوه برخورد مرحوم مصدق با دکتر غلامحسین صدیقی از مواردی است که در کتاب شما مورد نقد تقریبی قرار گرفته است. با توجه به جایگاه علمی و سیاسی دکتر صدیقی ریشه برخورد مصدق با او را در آن مقطع حساس (شبهای کودتا) چه میدانید؟
سنجابی میگوید: «در اوایل امر فردی که خیلی به دکتر مصدق نزدیک بود و مصدق او را مثل فرزند خودش عزیز میداشت حسین مکی بود. هیچ کس مانند مکی به مصدق نزدیک نبود […] در دوره اخیر شخص دیگری که خیلی در مصدق اثر داشت حسین فاطمی بود. هم یعنی بنده، دکتر عبدالله معظمی، مهندس حسیبی، دکتر شایگان، جهانگیر حقشناس و مهندس رضوی و دیگران به سهم خود مؤثر و جزو مشاورین او بودیم ولی نه اینکه صد در صد حرفشنوی از ما داشته باشند» (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، ص ۲۰۵).
ملاحظه میفرمایید نام غلامحسین صدیقی جزو مشاوران مصدق نیامده است. صدیقی وزیر کشور و نایب نخستوزیر بود. جلسات هیئت وزیران را در غیاب دکتر مصدق او اداره میکرد اما در دادگاه که شهادت میداد گفت که در وقایع ۲۵ مرداد نه از تشکیل میتینگ خبر داشت و نه از برنامه آن و نه از تصمیم راجع به فرود آوردن مجسمههای شاه چیزی مطلع بود. او «تشکیل این اجتماعات و اظهار این مطالب و دادن این شعارها» را بسیار خطرناک و نابجا خواند و از «دستخط اعلیحضرت همایون شاهنشاهی» دایر بر عزل دکتر مصدق اظهار بیاطلاعی کرد. حتی درباره اعلامیه دولت که صبح روز ۲۵ مرداد درباره کودتای ناموفق شب پیش صادر شده بود گفت در تهیه و تنظیم آن شرکت نداشته و «موضوع انتصاب تیمسار زاهدی به مقام نخستوزیری را صبح روز پنجشنبه ۲۹ مرداد (فردای کودتا) در خانه مادر جناب آقای مهندس معظمی» شنیده است (خواب آشفته نفت، از کودتای ۲۸ مرداد تا سقوط زاهدی، گواهی دکتر صدیقی، صص ۲۳۱-۲۲۶). دکتر صدیقی بعدها هم در خاطرات خود آورده است که ساعت هفت صبح چهارشنبه ۲۸ مرداد «آقای نخستوزیر مرا احضار فرمودند به اطاق معظم له رفتم. گفتند چون شاه از کشور تشریف بردهاند و لازم است تکلیف قانونی وظایف مقام سلطنت معین شود، من با جمعی از آقایان صاحب اطلاع شور کردم…» صدیقی در دنباله روایت خود میگوید آقای نخستوزیر «فرمودند هنوز شور من با آقایان تمام نشده و آقایان نیز مطالعات و مشورت خود را تمام نکردهاند» (خواب آشفته نفت، ص ۸۳۰). دکتر صدیقی آن «آقایان صاحب اطلاع» را که طرف شور نخستوزیر بودهاند معرفی نکرده لیکن معلوم است که خود در جمع آنان نبوده است، با مراجعه به یادداشتهای حسیبی روشن میشود که آن آقایان که «برای شور نسبت به نطق مصدق و تعیین شورای سلطنتی از طرف مردم» معین شده بودند علاوه بر خود حسیبی عبارت بودند از نریمان، شایگان، سنجابی، زیرکزاده و رضوی (خواب آشفته نفت، ص ۸۳۶).
من با توجه به مجموع این اطلاعات تصور میکنم که دکتر مصدق با همه احترامی که به جایگاه علمی و شخصیت دکتر صدیقی داشته او را در مسائل سیاسی صاحبنظر نمیدانسته و طرف مشورت قرار نمیداده است. در لیست مشاورانی که حسیبی به دست میدهد نامی از حسین فاطمی هم نیست و حال آنکه مصدق به «شمّ سیاسی فوقالعاده» او اعتقاد داشت (خواب آشفته نفت، از کودتای ۲۸ مرداد تا سقوط زاهدی، ص ۲۳۸). ظاهراً چون فاطمی در ماجرای ۲۵ مرداد سخت آشفته و جریحهدار شده بود مصدق او را در این جمع به خصوص که میبایستی راجع به «تکلیف قانونی وظایف مقام سلطنت» اظهارنظر کنند راه نداده بود زیرا نظر فاطمی در این باره یکسره کردن امر و تغییر رژیم از طریق همهپرسی بود.
تفاوت نگرش مصدق و صدیقی در جریان دادگاه که به آن اشاره کردیم از پرده برافتاد. وقتی رئیس دادگاه از دکتر مصدق خواست تا در باب مطالبی که دکتر صدیقی گفته بود اظهارنظر کند مصدق گفت: «بنده از آقای دکتر صدیقی چیزی نشنیدم که بتوانم رد بکنم. یک عرایضی به دادگاه محترم عرض کردند که راجع به وظایف خودشان بود که به هیچ وجه تردید در بیاناتی که فرمودهاند نیست و یک عرایضی هم عرض کردند مبنی بر عقاید خودشان، و البته هر کس در اظهار عقیده شخص خود آزاد است. بنده نه میتوانم تصدیق بکنم عقاید ایشان را، نه میتوانم رد بکنم.» دکتر مصدق آخر سر با بیانی طنزآلود که فضای دادگاه را از خنده پر کرد گفت: «ایشان معلم تاریخ هستند و باید در تاریخ اظهارنظر بکنند که فرمودند. بنده هم دکتر حالا هر چه میخواهید حساب کنید بالاخره یک دکتری هستم و به هر حال راجع به مجسمهها در بازپرسی، در این دادگاه، مطالبی عرض کردهام…» (خواب آشفته نفت، از کودتای ۲۸ مرداد تا سقوط زاهدی، ص ۲۲۸).
صدیقی به رغم اختلافنظرهایی که با نخستوزیر و مشاوران او داشت ساعت سه بعدازظهر روز ۲۸ مرداد به منزل دکتر مصدق که هدف حمله کودتاگران بود رفت و تا لحظه آخر او را ترک نکرد. صدیقی یکی از سه نفر یارانی بود که همراه با مصدق عصر روز ۲۹ مرداد از مخفیگاه خود به فرمانداری نظامی انتقال یافتند. آزمایشی از صدق و صفای صدیقی که در صفحات تاریخ معاصر ایران خواهد درخشید.
۶ به نوشته شما از علل انحلال مجلس هفدهم توسط مرحوم مصدق نگرانی او از راهیابی حسین مکی به عنوان ناظر مجلس بر بانک ملی بوده است چراکه مصدق برای مخارج کشور اسکناس بدون پشتوانه چاپ کرده بود. از نظر حقوقی این روش مصدق را تا چه اندازه موجه میدانید؟
اینکه از علل انحلال مجلس هفدهم نگرانی مصدق از راهیابی حسین مکی به عنوان ناظر مجلس در بانک بوده چیزی است که خود دکتر مصدق مکرر آن را تصریح کرده است. در این باره میتوانید از جمله به صفحه ۲۵۴ و پاورقی صفحه ۱۹۱ خاطرات و تألمات مصدق رجوع کنید. مصدق میترسید استفاده دولت از پشتوانه اسکناس اگر افشا شود موجب تنزل بهای ریال و ترقی قیمت اجناس گردد و این امر به عدم رضایت مردم و تظاهرات اعتراضآمیز منجر شود. مصدق نمیخواست چنین وضعی پیش آید و دولتش در نتیجه مخالفت و اعتراض مردم سقوط کند.
مصدق در ملاقاتی که پس از حوادث سی تیر ۱۳۳۱ (در ۹ مرداد) با هندرسن داشت راجع به وضع مالی کشور صحبت کرد و گفت: «دولت میتواند به چاپ اسکناس دست بزند اما این امر منجر به تورم خواهد شد و عواقب اقتصادی نامطلوب آن میتواند دستمایه کار کمونیستها گردد.» مصدق این حرفها را با هندرسن مطرح کرد تا بلکه آمریکا را حاضر به کمک مالی بیشتری بکند. او تأکید نمود که «حزب توده در همین اواخر وضع خود را تحکیم کرده است و نمیتوان منکر شد که اینک خطر بزرگی برای امنیت کشور به شمار میآید» (خواب آشفته نفت، ص ۵۸۳).
آمریکا حاضر نشد هیچ کمکی بکند و مصدق راهی جز چاپ اسکناس نداشت اما او نهایت احتیاط را به خرج داد و از شناخت معجزهگر اقتصادی آلمان هیتلری دعوت کرد تا به ایران بیاید. شناخت به مناسبت سابقه همکاری با حکومت نازی با مشکل زیادی برای سفر مواجه بود ولی در هر صورت او خود را در ۱۹ شهریور ۱۳۳۱ به تهران رسانید و مدت پنج روز در تبادل نظر با مصدق گذرانید. از مضمون مذاکرات و مشورتهای او چیزی در تهران اعلام نشد. اما شناخت خود در یکی از جراید آلمان فاش کرد که موضوع مشورت همین مسئله انتشار اسکناس بود. پاسخ شناخت این بود که تقید زیاد به مسئله پشتوانه در چاپ اسکناس به لحاظ اقتصادی اهمیت خود را از دست داده و کهنه شده است: «در درجه اول فعالیت مردم هر مملکتی پشتوانه اسکناس آنها محسوب میشود و شما میتوانید با انتشار اسکناس کارهای تولیدی ایجاد کرده و اصولاً از موضوع نفت صرفنظر کنید» (خواب آشفته نفت، ص ۵۷۸).
۷ براساس تحقیق شما مصدق تا لحظات آخر به آمریکاییها خوشبین بود که در مسئله نفت او را یاری کنند. علل این خوشبینی چه بود و چرا از بین رفت؟
شکی نیست که مصدق نیز مانند بسیاری از رجال اواخر عهد قاجار و اوایل دوران مشروطیت بر آن بود که ایران میتواند و باید از نفوذ آمریکا در برابر فشاری که انگلیس و روس از دو طرف وارد میکنند، استفاده کند. مخالفتهای آمریکا با قرارداد ۱۹۱۹ و نقش آن دولت در ماجرای پیشهوری و وادار کردن شوروی به بیرون بردن قوای خود از ایران مایه تقویت این طرز فکر بود. مسئله نفت پیچیدگی بیشتری دارد که پرداختن به آن در این فرصت میسر نیست. طرح فرمول پنجاه – پنجاه به وسیله آمریکا و اجرای آن در ونزوئلا و بعد در عربستان سعودی از سویی و اظهارات گاه و بیگاه دولتمردان آمریکا در طول مدتی که مذاکرات معروف به گس – گلشائیان و چک و چانهزدنها در اجرای قانونی که دولت ایران را به استیفای حقوق از نفت جنوب مکلف میکرد این باور را در مصدق و همکاران او ایجاد کرده بود که میتوانند از حسن نیت و پشتیبانی معنوی آمریکا بهرهمند گردند و این خوشبینی در آغاز کار نهضت ملی نفت که ما آن را هشت ماهه اول امیدواریها نامیدهایم بسیار قوی و پررنگ بود. اما توسل به حربه ملی کردن تنها منافع بریتانیا را در مخاطره نینداخته بود بلکه همه قراردادهای امتیاز را و کل ساختار صنعت نفت را در سرتاسر دنیا تهدید میکرد. کار مصدق در سفر آمریکا به بنبست رسید. وزارت خارجه دولت ترومن به راستی هم کوشش زیاد کرد که راهحلی در این میان پیدا شود و مصدق، چنانکه در جلد اول خواب آشفته نفت، آمده است انعطاف فراوان – بلکه از خودگذشتگی شگفتانگیزی – برای کنار آمدن با بریتانیا نشان داد، اما موضع بسیار سرسختانه و انتقامجویانه عنادآمیزی که بر کابینه تازه چرچیل سنگینی مینمود مانع از حصول هرگونه توافق شد و آمریکا که خود را بر سر دوراهی یافت به ملاحظه الزامات سیاست جهانی ناگزیر جانب بریتانیا را گرفت. سخنان هندرسن در اولین ملاقات با مصدق پس از وقایع سی تیر ۱۳۳۱ یعنی در آغاز دورانی که من آن را سیزده ماهه نحس نامیدهام روشنگر این معنی است. هندرسن گفت: «اگر میان آمریکا و انگلستان بر سر کمک به ایران اختلاف بیفتد ساختار امنیتی جهان آزاد را به خطر خواهد انداخت و این امر باعث خواهد شد که کمونیسم بینالمللی سیطره خود را بر کشورهایی مثل ایران بگستراند» (خواب آشفته نفت، ص ۵۸۱). حالا این تحلیل دولتمردان آمریکا درست بود یا نبود از موضوع بحث ما خارج است. هندرسن گفت: «منافع نفتی آمریکا در درجه دوم از اهمیت قرار دارد. اصل مسئله این است که دولت آمریکا نمیتواند طوری عمل کند که در نظر افکار عمومی آن کشور و در انگلستان به اعطای یارانه به ایران جهت مقاومت در برابر انگلستان تعبیر شود» (خواب آشفته نفت، ص ۵۸۲).
اچسن وزیر خارجه ترومن در همان اول روی کار آمدن کابینه چرچیل به اروپا رفت تا درک درستی از سیاست دولت جدید محافظهکار بریتانیا به دست آورد. او در گزارش یافتههای خود به رئیسجمهور نوشت: «به نظر انگلیسیها اگر امر دایر باشد که ایران کمونیست شود یا بریتانیا وربشکند آمریکا باید شق اول را برگزیند» (خواب آشفته نفت، ص ۳۴۰).
اما از نظر منافع نفتی آمریکا، اگرچه ملی شدن و الغای امتیاز انحصاری شرکت بریتانیایی از یک سو راه را برای ورود شرکتهای آمریکایی در نفت ایران بازمیکرد، از سویی دیگر کل ساختار صنعت نفت و همه قراردادهای امتیاز را در سرتاسر دنیا در معرض تهدید قرار میداد و انگلیسهای حسابگر و واقعنگر هیچ فرصتی را برای درشتتر و برجستهتر نمایانیدن این تهدید از دست نمیدادند: «اگر مصدق بتواند در این شرارت موفق شود عواقب بسیار وخیمی در کشورهای دیگر به بار خواهد آمد. مصدقهای دیگری پیدا خواهند شد و آنها نیز مقاصد خود را با طرد کمپانیهای صاحب امتیاز دنبال خواهند کرد و آنچه اسماً فرمول پنجاه – پنجاه نامیده میشود عملاً به صورت هفتاد – سی درخواهد آمد و از ساختار صنعت نفت که آمریکاییها چندان اهمیت برای آن قائل هستند چیزی بر جای نخواهد ماند.» (خواب آشفته نفت، ص ۳۲۹). خوشبینی در مورد اینکه آمریکا بتواند راهحلی در منازعه بین ایران و بریتانیا پیدا کند و دولت مصدق همچنان در جای خود باقی بماند روز به روز کمتر میشد و دورتر و ضعیفتر مینمود. با کنار رفتن ترومن و اچسن از صحنه سیاست آمریکا و روی کار آمدن ایزنهاور و دالس، آمریکا موضع بریتانیا را در سه مورد اساسی پذیرفت: اول آنکه هیچگونه معامله با دولت مصدق صورت نگیرد و او به هر شکل که شده، از صحنه سیاست ایران بیرون رانده شود. دوم و سوم آنکه ایران به جهت الغای قرارداد هم جریمه شود (اخذ غرامت) و هم در راهاندازی مجدد نفت آن کشور طوری عمل نشود که در مقایسه با کشورهای نفتخیز دیگر منافع و مزایای بیشتری عاید آن گردد. یادداشتی که هوور کارشناس معروف نفت به تاریخ ۲۱ ژانویه ۱۹۵۴ (اول بهمن ۱۳۲۲) در یکصد و هشتاد و یکمین جلسه شورای امنیت آمریکا مطرح کرد مقرر میداشت که: «وضعیت نفت ایران باید در چارچوب کلی وضع جهانی، و نه به صورت مسئلهای تک و منفرد، مورد نظر قرار گیرد.» حالا دیگر ایران از دور بازی خارج شده بود. چک و چانهها میان آمریکا و بریتانیا بود که میبایستی بر سر تسهیم غنایم با هم کنار بیایند و معلوم کنند که کمپانیهای مرتبط با دو طرف هر کدام چه مقدار در نفت ایران سهیم گردند. در همان جلسه که هوور آن مطلب را ادا کرد ادمیرال رادفورد از سوی وزارت دفاع آمریکا گفت: «اهمیت نفت ایران و حل و فصل آن از دیدگاه امنیت ملی آمریکا نیازمند هیچگونه مبالغه نیست […] باید بریتانیا را بر آن داریم که با طرحی که ما برای حل این مشکل ریختهایم موافقت نماید» (خواب آشفته نفت، از کودتای ۲۸ مرداد تا سقوط زاهدی، صص ۳۹۵-۳۹۴).
خوشبینی در جهت امکان تحرک مساعدتری از سوی آمریکا یکباره و یکسره از میان نرفت. در خود آمریکا هنوز بودند دولتمردانی و کارشناسانی که طور دیگری فکر میکردند و حل مسئله نفت ایران را با شرایط عادلانهتر و بدون تن دردادن به زورگویی بیحساب و ناموجه بریتانیا ممکن میدانستند: یادداشتی که به تاریخ ۱۱ اکتبر ۱۹۵۲ (۱۹ مهر ۱۳۳۱) برای دادستان کل آمریکا تهیه شده و یادداشت دیگری متعاقب آن شرایط بسیار مساعدی را برای حل مشکل نفت ایران پیشنهاد میکرد. اشکال مطلب آن بود که مسئله با گذشت زمان از جنبه حقوقی بکلی دور افتاده، با آبرو و حیثیت طرفین گره خورده و به یک معضل جهانی تبدیل شده بود. من در جایی دیگر هم گفتهام که اختلاف اگر به موقع حل نشود و فیصله نیابد به صورت جراحت ناسور درمیآید که علاج آن به آسانی میسر نمیگردد. غرامت عادلانهای که در آن زمان برای پرداخت به بریتانیا در نظر گرفته میشد از سیصد میلیون دلار تجاوز نمینمود، آن هم نه به صورت نقدی بلکه از طریق تحویل سالی پنج میلیون تن نفت. مقامات قضایی آمریکا بر آن بودند که در صورت پرداخت غرامت «ادامه حقوق انحصاری شرکت نفت انگلیس و ایران در زمینه فروش و توزیع نفت ایران در بازارهای جهانی معنی ندارد. دولت ایران باید آزاد باشد که نفت خود را به هر کس و به هر قیمت که میخواهد بفروشد.» در طرف ایران نیز بگومگوها درباره امکان تغییری در نگرش آمریکا وجود داشت. حسیبی در ۷ اسفند ۱۳۳۲ هنوز از خوشبینی مصدق یاد میکرد که معتقد بود «آمریکاییها حسننیت دارند و مردمان خوبی هستند و ممکن است فقط آلت شوند». حسیبی میافزاید: «من گفتم آنها آلت هستند و انگلیسیها علت» (خواب آشفته نفت، ص ۸۵۲).
از بخشهایی در خاطرات مصدق چنین مینماید که او در اواخر کار نهتنها آمریکاییها را آلت دست بریتانیاییها بلکه نوکر حلقه به گوش آنان تلقی میکند. آنجا که مصدق از همدستی هندرسن با کودتاچیان حکایت میکند و میگوید چرا از آمریکا نخواست که هندرسن را فرابخواند و سفیر دیگری به تهران بفرستد، مصدق میگوید آری پس فرستادن هندرسن با من بود و میتوانستم این کار را بکنم اما انگلیسها که به وزارت خارجه آمریکا مسلط بودند فردی بدتر به جای او میفرستادند.
این نگرش البته نمایانگر آن حالت روحی است که مصدق مدتها پس از ماجرا، به هنگام تنظیم خاطرات، داشته و آنچه حسیبی آورده حکایت فروغ کمرنگ امید است که هنوز در تاریخ یادداشت یعنی ۷ اسفند ۱۳۳۲ در زوایای دل مصدق سوسو میزد.
خوشبینی درباره آمریکا در میان برخی از هواداران جبهه ملی حتی پس از فاجعه ۲۸ مرداد ادامه داشت. نمونه بسیار بارز آن را در نوشتههای خلیل ملکی میتوان دید که معتقد بود سوء سیاست مصدق در مماشات با تودهایها و میدان دادن به تظاهرات ضدآمریکایی مایه شکست نهضت گردید. اگر مصدق اجازه نمیداد که شعار «آمریکایی به خانهات برگرد» در دیوارها نوشته شود و کارشناسان آمریکایی در دانشگاه مورد ضرب و شتم قرار گیرند و اگر به آمریکاییها نشان میداد که نهضت ملی با روشهای تودهایها آشناست و طعمه آنها نمیشود… «در این صورت سیاست آمریکا به طرف ایران متوجه میشد.»
۸ مرقوم داشتهاید که مصدق حتی حاضر به پرداخت غرامت به انگلیسیها بود تا مسئله نفت خاتمه یابد. چرا این اتفاق نیفتاد؟
موضوع نفت فوقالعاده پیچیده است و مسئله غرامت یکی از جوانب آن بود و به هر حال اختلاف دو طرف دارد. خیالاتی که یکی از طرفین پیش خود کرده قاطع نزاع نمیتواند باشد. مصدق که پولی نداشت، پرداخت غرامت موقوف به فروش نفت بود و فروش نفت مسئله حادّ دیگری بود. غرامت جریمه ملی کردن نفت به شمار میآمد. پرداخت آن شرطِ مشروعیت این اقدام بود ولی راه فروش نفت در شرایط آن روز باز و هموار نبود. توضیح این مطالب را در کتاب آوردهام. بسیاری از سؤالات شما از همین قبیل است که جوابها را در کتاب میتوان یافت، اما جوانهای ما نوعاً به سؤال و جوابهای تستی عادت کردهاند. حوصله خواندن کتاب را ندارند، اگر هم خواندند خیلی سریع و سرسری از آن عبور میکنند. حال و هوای تأمل و تعمق در نکات باریک را ندارند و این گناه سیستم آموزش غالب در دبیرستانها و دانشکدهها است؛ مقصودم جریان غالب است و نظر به استثناها ندارم. من در پاسخ سؤالها مجبور شدم چیزهایی را که یک بار نوشتهام نقل کنم و دوباره بنویسم و من این را دوست ندارم. جواب سؤالها در اینگونه مصاحبهها نمیتواند خیلی سنجیده و جامع باشد و بیم آن هست که غفلت از نکتهای و یا عیب و نقصانی در تبیین و تشریح آن، موجب سوءتفاهم گردد.
طرف دیگر منازعه نفت انگلستان بود. انگلیسها در درجه اول میخواستند قانون ملی کردن نفت ابطال شود و همه چیز به صورت اول بازگردد و در درجه دوم میخواستند چنان معاملهای با ایران بشود که مایه عبرت دیگران گردد. یعنی اگر قرارداد سابق قابل اعاده نیست قراردادی بدتر جایگزین آن شود و جریمه ملی کردن هم از ایران گرفته شود. در هر حال میخواستند جریان مصدق به کلی منکوب گردد و نسخه به دست دیگران داده نشود که از سرمشق ایران پیروی کنند.
چشم دیدن مصدق را نداشتند. تحمل ضربهای که خورده و تحقیر شده بودند نداشتند. خواستند لشکر بکشند و خوزستان را بگیرند آمریکا مانع شد. ناچار راه توطئه را در پیش گرفتند که با سرکوب و لجنمال کردن او تشفی قلب حاصل کنند. اما در آمریکا ملاحظات گوناگون حاکم بود. میخواستند بنبست حاصل از آن امتیاز انحصاری بسیار گسترده بریتانیا بشکند، فرمول پنجاه – پنجاه در همه امتیازات نفتی اعمال شود، راه برای کمپانیهای آمریکایی در نفت ایران گشوده شود، ایران درآمدی بیشتر از آنچه پیش از ملی شدن نفت به دست میآورد حاصل کند… در عین حال نمیخواستند شگرد ملی کردن ابزاری بیخطر و تضمینشده برای رهایی از امتیازات نفتی تلقی شود و ماجرای ایران در جاهای دیگر تکرار شود. آمریکا در این باب با بریتانیا همدرد و همداستان بود. ایران حتماً باید برای ملی کردن نفت جریمه شود (غرامت) و راهاندازی مجدد نفت ایران نباید به صورتی دربیاید که ساختار جهانی صنعت نفت را مخدوش گرداند، یعنی فرمول پنجاه – پنجاه باید حداکثر تلقی شود و درآمدی بیشتر نصیب ایران نگردد.
آمریکا در عین حال برخلاف بریتانیا دشمنی شخصی با مصدق نداشت و برای کنار آمدن با او مانعی نمیدید بلکه نهضت ملی ایران را به مثابه یک جریان قوی ناسیونالیستی تلقی میکرد که میتواند در برابر حزب توده و دستاندازیهای آشکار و نهان رژیم شوروی در ایران مقاومت نماید. آمریکا به ضعف قوای دفاعی و به خرابی و ناکارآمدی اوضاع اقتصادی و اداری ایران واقف بود. برای شاه شخصیتی قائل نبود. دربار فاسد را در مقابل کمونیسم قابل اتکا نمیدانست بلکه آن را عاملی منفی در این باب تلقی میکرد. مصدق هم از این نحوه نگرش آمریکا استقبال مینمود و در این باب در پاسخ سؤالات گذشته به ویژه سؤال شماره ۷ توضیحی دادهام. بریتانیا هم از نگرانی سیاسی و ملاحظات آمریکا در مقابله با شوروی به شکلی موفقتر استفاده کرد، یعنی سرانجام آمریکا را قانع و مجاب گردانید که آفتاب عمر مصدق بر لب بام است و پیرامونیان او هم برجستگیهای او را ندارند و آبشان به یک جو نمیرود، بهتر است پیش از آنکه تودهایها – یا از راه دوستی و مدارا و یا از راه اعمال قهر و کودتا – بر ایران چیره گردند خود دست به کار شوند، مصدق را کنار بگذارند و حکومتی مورد اعتماد که هم به شدت جلوی حزب توده را بگیرد و از غرب حرفشنوی کامل داشته باشد و هم ماجرای نفت را به صورتی که میان آمریکا و بریتانیا توافق حاصل شده است، خاتمه دهد.
۹ درباره بستری بودن دکتر مصدق در خواب آشفته نفت تلویحاً به این جهت رفتهاید که او از این کار به عنوان یک «تاکتیک سیاسی» استفاده میکرد. اثرات مثبت و منفی این تاکتیک چه بود؟
کسالت مزاجی مصدق دروغ و ساختگی نبود اما او از آن ضعف و بیحالی که در مواردی بر اثر غلبه احساسات یا خستگی مفرط عارض میشد، در مواردی هم که لازم میدید استفاده میکرد و خود را به بیماری میزد. من در کتاب خود شهادتهای نزدیکان مصدق مانند زیرکزاده و سنجابی را آوردهام. از قول خود او نیز نقل کردهام که میگوید: «به آمریکا که رفتم مرضی نداشتم، چون میخواستم میسیون ایران سبک نشود گفتم مریضم. گفتم که اطاق در مریضخانه برایم بگیرند. دولت آمریکا هم در بزرگترین بیمارستانها یک سالن عالی که شاه هم چند روز آنجا بستری بود گرفتند […] این کار برای این بود که رجال آنها از ما دیدن بکنند. بعد هم من نزد بازدیدکنندگان رفتم و کارت گذاشتم. بیست هزار تومان در مریضخانه خرجم شد فقط برای اینکه میسیون ما احترام داشته باشد.» (خواب آشفته نفت، صص ۸۸۷-۸۸۶).
من فکر نمیکنم که این تاکتیک او رویهمرفته اثری منفی داشته، اثرات مثبتش نیز در همان حدود میتوانست باشد که خود او اشاره کرده است.
۱۰ شما رفتار مصدق در برابر ابلاغ شامگاهی حکم عزل را «شاهکار سیاسی» او دانستهاید که هم رسید داد و هم دستور بازداشت آورنده نامه را صادر کرد. هدف مصدق از این کار چه بود؟
من چنین چیزی نگفتهام. آنچه من «شاهکار سیاسی» خواندهام توسل مصدق به رفراندوم برای انحلال مجلس است که تا آن تاریخ سابقه نداشت، سران متنفذ نهضت هم با آن مخالف بودند (خواب آشفته نفت، ص ۸۵۶). نتیجه رفراندوم در عین حال که نقشه مخالفان را برای ساقط کردن دولت به صورت قانونی ناکام میگذاشت شاه را نیز به حفظ دولت و خودداری از عزل مصدق ملزم میساخت. مورخ صاحبنظر معاصر فخرالدین عظیمی نیز این تعبیر مرا موجّه دانسته و مورد تأیید قرار داده است (حاکمیت ملی و دشمنان آن، ص ۲۱۶). آنچه من درباره ابلاغ شامگاهی حکم عزل گفتهام این است که «دادن رسید با قید تاریخ و ساعت به فرمان عزل و در همان حال دستور توقیف و خلع سلاح آورنده فرمان، حکایت از تسلط عجیب وی (مصدق) بر اعصاب خود دارد. در آن شب ۲۵ مرداد وی هوشیارانه و با اعتماد به نفس کامل تحرکات دشمن را زیر نظر داشت» (خواب آشفته نفت، صص ۸۵۷-۸۵۶). هدف مصدق از دادن رسید با قید تاریخ و ساعت و خلع سلاح آورنده فرمان البته عقیم گذاشتن نقشه کودتاگران و مستندسازی آن جریان کاملاً غیرعادی بود که در ساعت یک بعد از نیمه شب با چهار کامیون نظامی و دو جیپ ارتش و یک زرهپوش به بهانه ابلاغ فرمان به خانه او آمده بودند. مصدق اگر این کار را نمیکرد و رئیس گارد شاهنشاهی را آزاد میگذاشت که کودتا در همان شب به انجام میرسید. راه عدم قبول بر وی بسته میشد. نخستوزیر معزول را به حال خود رها نمیکردند. مصدق میبایستی از صحنه سیاست ایران بیرون رانده میشد. اوباشی که برای این کار تجهیز شده بودند به خانه بیدفاع او میریختند و در میان ابراز احساسات شاهپرستانه جزای «صیاد آزادی» را کف دستش میگذاشتند و شاید بلایی را که بر سر افشار طوس آوردند بر سر او میآوردند و بعدها هم اصلاً منکر میشدند که فرمان عزل چه وقت و در چه شرایطی به او ابلاغ شده بود. من تسلط وی را بر اعصابش ستودهام که در تنگناها دست و پای خود را گم نمیکرد. وقتی تصمیم میگرفت دیگر تردید و دودلی به خود راه نمیداد و مطابق نقشهای که در نظر داشت – چه خطا و چه صواب – عمل میکرد. در دادگاه گفت: «قلب من از فولاد است» و راستی چه اراده استوار و دلسخت و اعصاب قوی در زیر آن ظاهر شکسته و ضعیف و لرزان نهفته بود!
۱۱ با توجه به انحلال پارلمان، اقدام شاه در عزل مصدق چه اندازه مبنای قانونی داشت؟
مسئله به لحاظ حقوقی قابل بحث است و از مسائلی است که در محاکمه مصدق مطرح بود و او دلایل خود را در این باره بیان کرد. ظاهراً طرحکننده سؤال قبول دارد که اصولاً شاه نمیتواند برای ساقط کردن دولت بدون مراجعه به پارلمان اقدام کند ولی مصدق با منحل کردن پارلمان این مانع را از جلوی پای شاه برداشته بود و انحلال پارلمان راه را برای عزل نخستوزیر باز گذاشته بود. این ایراد اگرچه ظاهراً درست و وارد مینماید اما مصدق در طرح سؤال همهپرسی هوشیاری فوقالعاده به خرج داده بود. رفراندوم مصدق رفتن مجلس و ماندن دولت را به صورت لازم و ملزوم مطرح کرده و به این صورت تنظیم شده بود که اگر مردم «با ادامه وضع کنونی مجلس تا سپری شدن دوره هفدهم تقنینیه موافقت دارند دولت دیگری روی کار بیاید تا با این مجلس همکاری کند و اگر با این دولت و نقشه و هدف آن موافقند رأی به انحلال مجلس بدهند تا مجلس دیگری تشکیل شود که بتواند در راه تأمین آمال ملت با دولت همکاری کند». بنابراین رأی مثبت به رفراندوم هم رأی بر انحلال مجلس بود و هم رأی بر بقای دولت و به همین دلیل است که مصدق شاه را نکوهش میکند که چرا به رأی مردم ارزش قائل نشده و به خلاف آن فرمان عزل نخستوزیر را امضا کرده است (خاطرات و تألمات، صص ۲۰۱ و ۲۰۲).
در واقع باید گفت که اگر شاه همهپرسی را باطل میدانست میبایست با درخواست آن عده از نمایندگان دوره هفدهم که مستعفی نشده بودند و بازگشایی مجلس و ادامه آن را خواستار بودند موافقت میکرد. نمایندگان مستعفی هم چون استعفایشان هنوز از سوی مجلس پذیرفته نشده بود میتوانستند استعفای خود را پس بگیرند و در مجلس حاضر شوند. شاه انحلال مجلس هفدهم را به رسمیت شناخت و فرمان انتخابات دوره هجدهم را صادر کرد پس همهپرسی معتبر تلقی شده و همهپرسی مستلزم ابقای دولت مصدق بود.
۱۲ برخی میگویند بیش از یک سال اختیارات فوقالعاده مصدق، تفکیک قوا را که اصل دموکراسی است از بین برد و با توجه به تصدی وزارت دفاع از سوی او، حکومت مصدق یک حکومت جامعالقوا بود. این نظریه را تا چه اندازه درست میدانید؟ آیا از نظر حقوق اساسی این کار مصدق دموکراتیک بود؟
این همان اتهام است که بار اول آیتالله کاشانی مطرح کرد و مصدق را «صیاد آزادی» خواند، جمال امامی هم او را دیکتاتور و قانونشکن و دشمن دموکراسی خطاب میکرد. تصدی وزارت دفاع توسط نخستوزیر مخالف قواعد دموکراسی نیست بلکه تصدی آن توسط شخص غیرمسئول (شاه) است که نمیتواند با دموکراسی سازگار باشد اما مصدق قرائت خاص خود را از قانون و دموکراسی دارد. او قانون را ابزاری در دست دولت میداند. دولت ناصالح از قانون استفاده ناروا میکند مثل شمشیر که در کف زنگی مست افتد. بنابراین اصل اشکال در آنجاست که دولتها از آدمهای ناباب تشکیل میشوند و از قانون سوءاستفاده میکنند. قانون برای مردم است نه مردم برای قانون. حتی یک دولت صالح میتواند وقتی مصالح مردم اقتضا میکند از اجرای قانون خودداری بنماید. این البته یک نظریه کمی افراطی است که قانون را تابع حکمت و غرض از تشریع آن میداند و اگر در موردی اجرای حکمی به خلاف مصلحتی باشد که قانون برای خاطر آن وضع شده است عمل به آن را موقوف میدارند. این نگرش در اسلام هم سابقه دارد که احکام را دایرمدار مصالح و مفاسد میدانند و برخی از فقها گفتهاند که مصلحت حتی بر نص مقدم است. مصدق در دادگاه بدوی گفت: «رفراندوم و مجلس هر دو خوباند به شرط اینکه کار در دست دولت خیرخواه باشد و مردم در اظهار عقیده و رأی آزاد باشند و دولت به هیچ وجه اعمال نظر نکند[…] رفراندوم و مجلس هر دو بدند و بسیار هم بدند اگر مردم در اظهار عقیده و دادن رأی آزاد نباشد و دولت آرای مردم را تعویض کند و نتیجه به نفع بیگانگان تمام بشود» (خواب آشفته نفت، از کودتای ۲۸ مرداد تا سقوط زاهدی، صص ۲۶۶-۲۶۵).
مصدق همین نگرش نسبت به قانون را یک بار دیگر در برخورد با مسئله اختیارات مورد بحث قرار داده و بیهیچ پردهپوشی گفته است: «دادن اختیارات در مواقع عادی آن هم به اشخاصی که از آن در نفع بیگانگان استفاده کنند چون مخالف مصلحت است مخالف قانون اساسی هم است ولی در مواقع جنگ و غیرعادی دادن اختیارات موافق روح قانون اساسی است چون که قانون اساسی برای مملکت است نه مملکت برای قانون اساسی» (خاطرات و تألمات،ص ۲۵۱). و نیز به صراحت گفته است: «روزی که نوبت به خودم رسید و درخواست اختیارات کردم موقع درخواست تذکر دادم با اینکه اعطای اختیارات مخالف قانون اساسی است این درخواست را میکنم. اگر در مجلس به تصویب رسید به کار ادامه میدهم والا از کار کنار میروم. مجلسین هم از نظر مصالح مملکت […] تصویب نمودند» (همان، ص ۲۵۰).
۱۳ مصدق در تاریخ معاصر ایران شمایل دموکراسی ایرانی شناخته میشود، این داوری را تا چه اندازه درست میدانید؟ گاه در کتاب شما هم به پوپولیسم مصدق اشاره شده. به نظر شما مصدق دموکرات بود یا پوپولیست؟ شما به مخالفت مصدق با برخورد با تودهایها اشاره کردید آیا این مورد نمادی از دموکراسیخواهی مصدق بود یا اینکه او میخواست از آن در مجادلات سیاسی بهره ببرد؟
آری مصدق نماد دموکراسی در میان ایرانیان است و من در نوشتن کتاب خود بیش از هر چیز متوجه این معنی بوده و حفظ حرمت و گرامیداشت نام و یاد او را در روزگاران واجب میدانستم و بر خود میلرزیدم که این وجب وجدانی و اخلاقی را با رعایت جانب بیطرفی و انصاف و صداقت در داوریها و التزام به امانت در قرائت اسناد و تحلیل مفاد آنها چگونه میتوانم وفق بدهم که نه کتمان حقایق کرده باشم و نه سنگ به قندیل عزیزان زده باشم.
مخالفت مصدق با کمونیسم به گمان من یک مخالفت اصولی و از سر اعتقاد و صداقت بود. مماشات او با تودهایها تا حدودی به الزامات قانون اساسی در خصوص آزادی اجتماعات و دیگر آزادیهای فردی مربوط بود و نیز ملاحظات سیاسی مصدق در این امر دخالت داشت. هندرسن مصدق را تنها سدّی توصیف میکند که ایران را در برابر سیل کمونیسم حفظ میکند. مصدق خود نیز میکوشد تا در نظر آمریکا به صورت «تنها حایل مؤثر در برابر کمونیسم» تصویر شود. دشمن (بریتانیا) که بر حساسیت شدید آمریکا از این جهت واقف بود از همین در وارد شد و آغاز وسوسه کرد که مصدق پیرمردی است تنها و بیمار، اگر بمیرد یا در معرض یک کودتای کمونیستی قرار بگیرد نجات ایران از چنگال شوروی ممکن نخواهد بود، چه در آن صورت دولت کمونیستی تهران میتواند از شوروی تقاضای کمک کند و شوروی نیروهای خود را رسماً به ایران گسیل دارد، پس بهتر است غرب پیشدستی کند و تا چنین اتفاقی نیفتاده مصدق را از میان بردارد و یک حکومت مصمم طرفدار غرب را به جای او بیاورد که هم خیالش از بابت نفت آسوده شود و هم راه را بر احتمال دستاندازی کمونیستها بربندد. در این باره پیشتر هم چیزی گفتهام و لازم نیست بیش از این توضیح داده شود.
۱۴ مرحوم مهندس سحابی میگفت که مصدق از «لیبرال دموکراسی» به «دموکراسی هدایتشده» رسید. این داوری را تا چه اندازه درست میدانید؟ آیا میتوان گفت که مرحوم مصدق یک «لیبرال» به معنای مرسوم در فلسفه سیاسی بود؟
راستش من از به کارگیری اینگونه برچسبها اکراه دارم. گمان میکنم خلیل ملکی اول کسی بود که این تعبیر را درباره مصدق و دولت او به کار برد و نوشت: «مختصات دولت ملی دکتر مصدق اصولاً منطبق با کلیات مکتب لیبرالیسم است.» من که از این عبارت چیز زیادی دستگیرم نشد. توضیحات بعدی ملکی هم از این قبیل که دولت مصدق «هدف اجتماعی معین و مشخص و روش قاطعی ندارد» و از «روش اعتدالی لیبرالهای قرن نوزده» پیروی میکند (سرمقاله مجله علم و زندگی، مورخ شهریور ۱۳۳۱) چندان راهگشا نبود.
من خود تعمقی در این باب نکردهام اما چون پرسیدهاید آنچه را که به نظرم میآید با شما در میان میگذارم. من بر آنم که مصدق و آزادیخواهان همعصر او در ایران نوعاً ذهنشان درگیر مباحث نظری نبود. میتوان گفت که همه آنان مردمانی خیراندیش و نیکخواه و خوشنیت بودند، سعادت و بهروزی و پیشرفت مردم را میخواستند و بیبندوباری و لجامگسیختگی و مسئولیتناپذیری حکومت را خوش نداشتند. مصدق از آن طیف آزادیخواهان بود که از خانوادههای اشرافی تهران برخاسته، از معلم سرخانه استفاده کرده، چند سالی هم در فرنگ درس آموخته و معلوماتی کلی از حقوق و سیاست و اقتصاد که به درد کارگزاران دولت میخورد فرا گرفته بودند. من گاهی که روحیات این طیف از آزادیخواهان را با معاصران آذربایجانیشان مقایسه میکنم تفاوتهای عمده میبینم. برجستگان آن طیف افرادی بودند مثل مؤتمنالملک و مستوفیالممالک که سخت در بند وجاهت ملی خود بودند و اعتقادی به تشکیلات و حزب و این حرفها نداشتند و شاید در بن روح خود خویشتن را فراتر از این قبیل چیزها میدانستند. آنان به حسن نیت تمام آراسته بودند، خود را به منزله مشعلهایی فروزان میدیدند که مردم باید آنها را دریابند، اداره امور را به دستشان بسپارند و منتپذیرشان باشند. تقیزاده مینویسد مستوفیالممالک مثل امام بود، همه احترامش را داشتند. این طایفه از بزرگان را مقایسه کنید با آزادیخواهانی مانند شیخ محمد خیابانی که از اوساطالناس برخاسته بود و سخت معتقد به انضباط حزبی و تشکیلات و روزنامه بود. خود را موظف میدانست. شاید هم تفاوت به سابقه تربیت و آموزش آن دو طیف مربوط میشود. آنها که معلم سرخانه داشتند و از معلم جز تملق و تلطف نمیدیدند و آنها که در مکتبخانهها رفته بودند و ملای مکتبی خود را موظف میدانست مردم را ولو بهجبر و زور در راهی که خیرو مصلحتشان میدانست بکشاند. که از هرراه که شده ادبشان بیاموزد و به اصطلاح آدمشان بکند. در مکتبخانهها انضباطی سخت برقرار بود. ملّا میبایست ملاطفت و نرمی فراموش کند و همواره این پند سعدی به یاد دارد که «استاد و معلم چو بود کمآزار/ خرسکبازند کودکان در بازار». سرخطی هم که برای مشق به شاگرد داده میشد این بود که: «جور استاد به ز مهر پدر». مقصود من آن نیست که یکی از دو طیف را بر دیگری ترجیح دهم، آنها هر دو گرفتاریهای خاص خود را داشتند و هر یک به نحوی دیگر با بنبست مواجه میشدند. وجه امتیاز مصدق از وجیهالملههای اشرافی دیگر در شجاعت و قدرت اراده و اعتماد به نفس و استقامتِ شگفتانگیزِ او بود که تا پای جان بر مواضع خود میایستاد و امتحان خود را در نقش بیمانندی که سرنوشت برای آخر عمر او رقم زده بود داد و چنانکه شما گفتهاید نام خود را به عنوان شمایل دموکراسی ایرانی در تاریخ ثبت کرد.
مهرنامه (شماره ۲۰، فروردین ۱۳۹۱)/ مد و مه ۲۱ مرداد ۱۳۹۳