این مقاله را به اشتراک بگذارید
پوپولیسم در چارچوب قانون
تحلیل شما از علل روانی اقبال به مصدق چیست و محبوبیت او را به لحاظ روانشناسانه چطور ارزیابی میکنید؟
وقتی که میخواهیم از چنین زاویهای به مصدق بنگریم باید جایگاه او در حافظه تاریخی مردم را مورد بررسی قرار دهیم. فکر میکنم برای بررسی دقیقتر مسأله خوب است که به مصدق پیش از دوران صدارتش هم اشاره کنیم. توجه داشته باشید که وقتی مصدق هنوز به مقام نخستوزیری نرسیده بود نیز در نزد مردم دارای محبوبیت قابل توجهی بود. اگر بخواهیم دقیقتر مسأله محبوبیت مصدق را به لحاظ روانی مورد تحلیل قرار دهیم، باید دوران حیات سیاسی او را به ۳ دوره تقسیم کرد. دوره پیش از ملی شدن نفت، دوره پس از آن تا کودتا و دوران پس از کودتا و تبعید در احمدآباد. گر چه همواره اسطوره مصدق بیشتر در رابطه با دو رویداد تاریخی در حافظه جمعی ملت ایران مانده است: ۱- مسأله ملی شدن صنعت نفت ایران توسط مصدق و دولت. یعنی مبارزه او با استثمار جهان غرب و به خصوص اسثتثماری که توسط انگلستان در جریان بود. ۲ـ زورگویی غرب برای استقرار استعمار نو با کودتای ۲۸ مرداد. این دو محور اصلی هستند که با نام مصدق به ذهن مردم میآیند که مربوط به «حافظه جمعی» است که همواره در جستوجوی قهرمانی آشتیناپذیر است که «نه» میگوید! یا قهرمانی که با «قربانی کردن» خود یا «قربانی شدن» اسطوره میشود و به فراسوی واقعیت میرود!
اما فکر میکنم برای بیرون آوردن شخصیت تاریخی از هاله تقدس اسطوره یا گرد فراواقعیت، باید از واقعیتگریزی حافظه جمعی به تاریخ و شواهد تاریخی روی آورد. در این مورد، بخش دیگری نیز وجود دارد مربوط به تاریخ فعالیتهای مصدق بهعنوان یک سیاستمدار دمکرات و قانونطلب، که اگر در میزان محبوبیت مصدق مؤثرتر نبوده باشد، دست کم از دو عامل دیگر اهمیت کمتری هم نداشته است. و آن مصدقی است که پیش از مبارزات وی برای ملی شدن نفت و کودتای ۲۸ مرداد در شواهد تاریخی وجود دارد. در واقع فکر میکنم ما باید این پرسش را مطرح کنیم که آیا مصدق وقتی هنوز به نخستوزیری نرسیده بود، نزد مردم محبوبیتی نداشت؟ سئوالی که در ادامه این پرسش به ذهن متبادر میشود این است که چرا و در چه شرایطی مصدق به نخستوزیری رسید؟ و چطور توانست به قدرتی برسد که بتواند جلوی شاه بایستد و بدون اینکه مخالف سلطنت باشد با حکومت کردن سلطان مخالفت کند، در عین اینکه شاه وی را بهعنوان نخستوزیر برگزیده بود؟ یعنی مصدق، مردی از طبقه اشراف (مصدق السلطنه) توانست در چهارچوب نظام و قانون آن زمان به نخستوزیری برسد، و شجاعت آن را داشته باشد که بهعنوان کارگزار مردم، از حاکمی که پایاش را از گلیم خود درازتر کرده و از قانون فراتر رفته بود یعنی شاه، حقوق حقه ملت را مطالبه کند؟!
بنابراین در اینجا ما ۳ دوره تاریخی در مورد مصدق داریم. مصدق پیش از رسیدن به مقام صدارت و مبارزات وی برای استقرار حاکمیت ملی، مصدق پس از ملی شدن صنعت نفت و مصدق بعد از کودتای ۲۸ مرداد. به نظر من دوران اولی که به آن اشاره کردم به هیچ وجه از اهمیت کمتری نسبت به ۲ دوره بعدی برخوردار نیست گرچه مسأله ملی شدن نفت و دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد در حافظه تاریخی مردم ما و حتی جهانیان بسیار پررنگتر مانده است.
آیا شما معتقدید که هر ۳ دورهای که به آن اشاره کردید، در ایجاد محبوبیت برای مصدق، نقشی تقریباً مساوی داشتهاند؟
البته نمیتوان درصد دقیقی برای اثرگذاری این دورانها تعیین کرد. ولی تشکیل دولت مصدق و اقداماتی که در آن دوران باعث افزایش محبوبیت او شد را نمیتوان انکار کرد. معتقدم که مصدق قبل از ملی شدن صنعت نفت نیز بهعنوان سیاستورزی قانونمدار، آزادیخواهی طرفدار دموکراسی و ناسیونالیستی پرگماتیست، چهره بسیار محبوبی بود. در دوران صدارتش هم با انتخاب شایستهترین افراد موجود، در دولتش، برای اداره کشور نشان داد که برای خدمت به مردم و اعتلای نام و اعتبار ایران آمده است. با این دولت شایسته و با کفایت و وطن دوست، بر خلاف غالب پوپولیستهای معاصر، نشان داد که به شدت بر اساس شایستهسالاری و اعتقاد به اصول مدرنیته عمل میکند. به گمان من، برجستگی مصدق در میان نخستوزیران دوران ایران نوین، این بود که هشیاری زیاد و شناختی که از سرآمدان تحصیلکرده و تکنوکراتهای قابل و شایسته و متعهد به منافع ملی ایران داشت، موفق شد که سالمترین، صادقترین، خدمتگزارترین و متخصصترین آنها را که در آن زمان در ایران بودند برگزیند، کسانی که غالبا در پایان دوران قاجار یا توسط رضا شاه برای تحصیل به فرنگ اعزام شده بودند را دعوت کرد و به مقام وزارت، و دیگر مدیریتهای کلیدی برای اداره هرچه بهتر کشور گماشت. این مسأله از آن جهت حائز اهمیت است که بسیاری از مردم ایران آن زمان، دوران فقر، فساد، خفت و خواری، بیماری، جهالت، قحطی و ناامنی و ظلم و دیکتاتوری دوران قاجار را به یاد داشتند و جایگاه نازلی که کشور ما در جامعه جهانی داشت، تا حدی که در آن زمان حتی اسم ایران در جهان ناشناخته بود. من واقعاً نمیتوانم جایگاه ایران آن زمان در جهان را با هیچ کشوری در زمان حال مقایسه کنم و برای شما مثال بزنم. چون به هر حال امروزه حتی کوچکترین کشورها نیز به دلیل وجود رسانههای گروهی متعدد اسمشان به نوعی به گوش ما خورده است. اما در آن زمان که چنین امکانی هم وجود نداشت، نام ایران به کلی ناشناخته بود. تنها چیزی که وجود داشت نام «پرشیا» و تصوری از سرزمینی بود که به دوران باستان تعلق داشت. در دوران قاجار، بسیاری از مردم جهان، اگر هم ما را میشناختند، به عنوان بخشی از جامعه عرب میشناختند و جامعه عرب را نیز جامعهای فاقد تمدن و عقبمانده میشمردند و بنابراین ایران اصلاً اعتبار و احترامی در جهان آن زمان نداشت. بعد هم که دوران مدرن، همزمان با انقلاب مشروطه در ایران آغاز میشود، مردم متوجه این مسأله میشوند که کشورشان نیازمند قانون است و باید قانون اساسی داشته باشند. به همین دلیل بود که مجلس تشکیل میشود و با انتخاباتی که حقیقتاً در مورد مجلس اول و مجلس دوم مثال زدنی بودند. اما از همان زمان تا دوران مصدق، بهرغم اینکه نخستوزیران رضاشاه غالباً افراد باسواد، بافرهنگ و نامآوری بودند، اما تا شهریور ۲۰ که متفیقن آمدند و ایران را اشغال کردند باز هم میبینیم که گرچه نخستوزیران فرهیخته و تکنوکراتهای با صلاحیتی بودند. اما صداقت و تعهد برخی از آنها به وطن و مردم، مورد تردید بود یا اینطور شایع بود که برخی به نوعی فساد مالی، سوء استفاده از اموال عمومی آلوده بودند، یعنی خیانت در امانت و گاه عدول از قانون و سوء استفاده از قدرت اعتبار آنها را زیر سوال برده بود.
منظورتان از نخستوزیران دوران رضاشاه، شخصیتهایی همچون فروغی و قوام است؟
بله. البته اینها اتهاماتی است که شاید غالباً شواهد تاریخی معتبری هم ندارد ولی به هرحال حرفهایی بود که در مورد همین اشخاصی که شما به نامشان اشاره کردید گفته میشد در جامعهای که فرهنگ شفاهی قدرت رسوخ فراوانی دارد. در واقع در باور مردم آن دوران این بود که دولتمردان و سیاستمدارانی که در رأس امور قرار دارند، تمام تلاش و هدفشان شاید در جهت ارتقاء جایگاه ایران در جامعه جهانی و افزایش رفاه و بهروزی و سعادت مردم ایران نباشد و حتی در مورد برخی از آنها گفته میشد ارتباطهایی با بیگانگان نیز دارند و بهویژه اینکه خود رضاشاه با حمایت انگلیس به قدرت رسیده بود گرچه اگر همچنان تحتالحمایه انگلیس باقیمانده بود نباید در جریان اشغال ایران توسط متفقین در جنگ دوم وی را به جزیره موریس تبعید میکردند. اما همانطور که میدانید این تفکر دائی جان ناپلئونی هنوز هم نفوذ دارد و با این نگرش بود که برخی از دولتمردان آن دوره متهم به نوکری انگلیسها بودند. یا برخی دیگر متهم به زد و بند با شوروی استالین و برخی دیگر هم متهم به زد و بند با آمریکا میشدند. گرچه بسیاری از آنها فرنکوفیل یا دوستدار فرانسه بودند. اینها انواع اتهاماتی بود که متوجه نخستوزیران و وزرای دولتهای پیش از مصدق بود در حالی که ما میان آنها چهرههای بسیار فرهیخته، وطنپرست و قابلتوجهی را نیز سراغ داریم.
البته برخی معتقدند که امثال قوام و فروغی نیز خدمات زیادی انجام دادهاند اما مصدق به دلیل اینکه مشروعیت مردمی را مقدم بر هر چیز دیگری میدانست، به محبوبیت منحصر به فردی دست یافت.
شخصیتهایی مانند محمدعلی فروغی و قوام هم افراد فرهیخته و با کفایتی بودند. ما هنوز هم از گلستان سعدی مرحوم فروغی بهرهمند هستیم. ملکالشعرای بهار نیز همینطور بود. اما همانطور که پیشتر هم اشاره کردم، در مورد اینها برخی اتهامات میان مردم وجود داشت که البته ما از صحت و سقم آنها اطلاعی نداریم. و برخی دیگر توانمندیهای مصدق یا شجاعت و آزادیخواهی او را نداشتند.
البته شاید آن چیزی که آن روز بخشی از جامعه در موردش اینطور تصور میکرده، قسمتی از دیپلماسی بینالمللی بوده است؟
درست است اما به هر حال این مسائل در آن زمان مطرح میشد و تا حدودی هم مؤثر بود. همانطور که ما میدانیم در همین دوران اخیر، روزی بود که دولتمردان کشورهای غربی، دست قذافی را میفشردند بعد هم همان دولتمردان زمینه سقوط وی را فراهم کردند. اگر از آنها در مورد این تعارض رفتارشان سوالی شود، بیتردید آنها پاسخ خواهند داد که آن روز که دست قذافی را به گرمی میفشردیم، منافع ملیمان چنین ایجاب میکرد و بعد هم که زمینه سقوط وی را فراهم کردیم منافع ملیمان چنین ایجاب میکند. ولی در ایران همواره دیپلماسی گوئی به معنی سازشکاری، زد و بند و خیانت تلقی میشد. بیگانهستیزی و بیگانههراسی نکته مهمی در اندیشه سیاسی ایران بوده است. ولی در غرب، بسیاری از دولتهای دشمن دیروز دوستان امروز هستند و کسی تهمت خیانت به آنها نمیزند.
پس با این منطق نوع عملکرد قوام و فروغی نیز قابل دفاع است؟
بله اما فراموش نکنیم که توده مردم علاوه بر این ذهنیت بدبین و بیگانههراس، بیشتر چشم به نتیجه کار هم میدوزد. یعنی مردم برای خودشان حساب میکردند که دولت قوام و فروغی چه دستاوردی برای کشورشان داشته است؟ ضمن اینکه توجه داشته باشید که ساختن چندین مدرسه و احداث چندین آب انبار و کاروانسرا در نزد مردم، ارزش به مراتب کمتری نسبت به اقدامات مصدق و بالا بردن سطح اعتبار و احترام ایران در جهان داشت. که البته بخشی از آن ممکن بود در همان راستای بیگانهستیزی تفسیر شود. حتی کودتایی که علیه او انجام شد به این دلیل بود که آمریکا و انگلیس احتمال دادند که اگر ایران بخواهد توسط دولت مصدق همینطور پیش برود، هیچ بعید نیست روزی به کشوری قوی و مستقل تبدیل شود و به همین دلیل اقدام به کودتا علیه دولت قانونی او کردند. ولی برای توده مردم به معنی نه گفتن به بیگانه و ضدیت با شاه هم بود. بهرغم این واقعیت که مصدق سلطنتطلب و مشروطهخواه بود. ولی سلطنتی از آن نوع که هنوز در کشورهای اسکاندیناوی وجود دارد. البته لازم میدانم این نکته را هم بگویم که به باور من قوام و فروغی نیز نخستوزیران با کفایتی بودند اما بحث ما بر سر درجه این کفایت است که احتمالاً مصدق در مرتبهای بالاتر قرار داشت. درست است که در زمان مصدق کارهایی انجام شد که ایران را به یک مرحله بحرانی رساند اما این کارها همه با اهداف صادقانه و مبتنی بر دفاع از حقوق مردم در برابر استعمار و استبداد انجام شد و مصدق ثروت مردم که تا آن زمان به طور رسمی یا غیر رسمی به بیگانگان تقدیم میشد، را به صاحبان اصلیاش که مردم بودند برگرداند.
برخی معتقدند که در رفتار سیاسی مصدق، رگههایی از پوپولیسم وجود داشته است. شما چطور فکر میکنید؟
البته من هم معتقدم که رگههای پوپولیستی در رفتار مصدق وجود داشته و رفراندوم او نیز در نتیجه همین مسأله بود. اما پوپولیسمی که در رفتار مصدق بود نه برای فریب مردم، بلکه نوعی پوپولیسم در چارچوب قانون بود. این نکته بسیار مهمی است که آنچه در زمان مصدق واقع شد، این بود که جامعه ایران قدمی به جلو برداشته بود و در راستای مدرنیته و دمکراسی از حقوق خود در چهارچوب قانون دفاع میکرد و به باور من این مسأله از دیگر عوامل افزایش محبوبیت مصدق در میان مردم بود. قانون از جمله مهمترین مسائلی بود که برای ایرانیان بیدار شده آن زمان اهمیت بسیاری داشت و مردم به ارزش وجود قانون پی برده بودند و به دنبال دولتی میگشتند که قانونمدار باشد. مصدق هم خود را نخستوزیری معرفی کرده بود که در چهارچوب قانون عمل خواهد کرد. آن هم نه تنها در ایران بلکه او با رفتار خود در عرصه بین المللی ملتزم بودن خود به قوانین جهانی را نیز نشان داد. چنانچه هنوز هم دفاع مصدق از ایران در دادگاه لاهه در حافظه تاریخی مردم ایران مانده است. در واقع آن رفتار مصدق نشان دهنده زیرکی، شجاعت و هوشمندی سیاستمداری بود که هم باسواد و تحصیلکرده است و هم با قوانین بینالمللی آشنایی خیلی خوبی دارد. دفاعیات مصدق در دادگاه لاهه سخنان پرت و پلا و جفنگ و ناشی از تعصب و کوتاهبینی نبود. بنابراین او به عنوان نماینده ملتی که تا آن زمان به عنوان ملتی جاهل و عقبمانده شناخته میشدند، در نظر جهانیان به ملتی پیشرفته و بافرهنگ تبدیل شدند که میتوانستند چنین نخستوزیر قانوندان و قانونمندی داشته باشند. گرچه بعدها گفته شد که علت شکست مصدق و سقوط دولت وی همین قانونمند بودن او بوده است. اما واقعیت این است که مصدق به ضرورت قانون پی برده بود و به قول سقراط، او کسی بود که به قانون عمل میکرد گرچه عمل به قانون باعث خسران وی میشد. به همین جهت بود که مصدق در نظر مردم نخستوزیری قانونمند و آزادیخواه شناخته میشد.
دومین نکته این بود که در دوران رضا شاه و قبل از آن، نوعی ناسیونالیسم و آگاهی ملی در ایرانیها رشد کرده بود که بیشتر متکی به چهرههای باستانی و پادشاهان دورههای هخامنشی و ساسانی بود. البته در آن دوران چند روشنفکر ناسیونالیسم افراطی هم بودند که نسبت به وحدت مردم ایران و افرادی که در این کشور بودند حساسیت زیادی داشتند. این میهنگرایی یک روحیه وحدت به مردم میبخشید و به خصوص با اتفاقاتی که آن زمان افتاده بود، ایران به کشوری پیشرو در حرکتهای مدرن منطقه خاورمیانه، آفریقا و بخش مهمی از آسیا شناخته میشد. مصدق نیز بر این روحیه ناسیونالیستی تأکید فراوانی داشت و به همین دلیل تمام احزاب را توانست به دور خود جمع کند و جبهه ملی ایران را تشکیل دهد. از همین رو است که میبینیم شخصیتهای بزرگ و برجستهای در دولت مصدق حضور دارند که کمتر اتفاق میافتد دولتی بتواند این همه شخصیت برجسته، سالم، با کفایت، صادق، مدبر و به لحاظ مالی مبرا از هر نوع اتهامی را جمع کند. در دولتهای قبل از مصدق هم افراد سالم و کاردانی حضور داشتند اما هیچکدامشان، به این اندازه نتوانسته بود از افراد برجسته و فرهیخته استفاده کند. بنابراین هر کدام از آنها میتوانستند برای مصدق اعتبار و آبرو باشند. اگر حتی در دولتی یک وزیر خائن یا بیتوجه به مصالح و آینده کشور وجود داشته باشد، هیچ نخستوزیری در دنیا نخواهد توانست میان مردم کشور خودش و دیگر کشورهای جهان اعتبار کسب کند. چنانچه هنوز هم نام «آلنده» در شیلی که در کودتای «پینوشه» شکست خورد، برای ما محترم است. مسألهای که بسیاری از سیاستمداران فراموش کردهاند اما مصدق به درستی بر آن تأکید داشت، این است که از جمله عواملی که باعث میشود مردم از کشور خود در برابر تهدیدات خارجی دفاع کنند و با بیگانگان زد و بند نکنند دارا بودن یک هویت ملی قوی و غرورآفرین است و این نکتهای بود که به نظرم مصدق را از دیگر سیاستمداران و نخستوزیران آن دوران متمایز میساخت. در آن دوران چپها همانگونه که به قدرت مذهب بیاعتنا بودند به قدرت احساسات ناسیونالیستی هم کم توجه بودند. به نظر من توجه به این نکته ضروری است که مصدق پیش از مبارزات ضد استعماریاش نیز فردی طرفدار قانون، طرفدار افراد شایسته برای اداره کشور و به ویژه طرفدار وحدت ملی منصفانه و ناسیونالیسمی متعادل و احترامآمیز بود. او دولتمردی نبود که خیلی به دنبال آن باشد که افرادی را برای اداره کشور انتخاب کند تا بیشتر سنگ او را به سینه بزنند. بلکه دغدغه او اداره کشور به دست افراد خبره، سالم و کاردان بود و درست به همین دلیل است که مصدق نه تنها به شهادت مستندات تاریخی بلکه در حافظه جمعی مردم ایران نیز به عنوان سیاستمداری خدمتگزار، صادق و شجاع شناخته میشد. شاید به همین دلیل بود که از شهریور ۲۰ تا دوران صدارت مصدق، دورانی است که بیش از هر دوران دیگری ما شاهد احزاب و مطبوعات آزاد هستیم. البته ممکن است بگوییم که بخشی از آن، مورد سوء استفاده قرار میگرفته است اما واقعیت این است که در آن دوران از چپ چپ تا راست راست در ایران حضور فعال داشتند و جالب اینکه غالب آنها حاضر شدند که در جبهه ملی به رهبری مصدق قرار بگیرند، گرچه برخی به او پشت کردند و برخی به روسیه و گروه دیگر به آمریکا و انگلیس روی آوردند.
به نظر شما همین مسأله پشت کردن برخی افراد و گروهها و مظلومیت وی در کودتای ۲۸ مرداد و دوران پس از آن چقدر در افزایش محبوبیت مصدق مؤثر بود؟
ببینید به هر حال گروههایی که قرار بود با مصدق همکاری کنند، وفادار باشند، پشت او و جلوی شاه در جهت اعتلای ایران بایستند و برای بالا رفتن سطح اعتبار و احترام ایران در دنیا بکوشند، شروع به فاصله گرفتن از او و رفتن به سمت قدرت برای بهرهبرداری شخصی و منافع فردی خود کردند، طبیعی است مصدق را در موضع مظلومیت قرار دادند و این مظلومیت هم بیتردید در افزایش محبوبیت او مؤثر بود. به هر حال گروههایی به مصدق خیانت کردند که ما از درجه خیانت آنها اطلاع زیادی نداریم. بخشی از مسائلی که در این خصوص گفته میشود، جزء حافظه جمعی و بخش دیگر آن البته مستند است. یکی را میگویند که از پشت به مصدق خنجر زد، یک روز میگویند که حزب توده به او خیانت کرد، روز دیگر میگویند که حزب توده اتفاقاً به او خبر داده بود که میخواهند بر علیهاش کودتا کنند و مصدق به دلیل بیتوجهی به توصیه آنها شکست خورد. دیگران میگویند کاشانی و بقائی با او مخالفت کردند و به او وفادار نماندند. بنابراین کسی که تا آن زمان سیاستمداری کاردان، صادق و درستکار شناخته میشد، برچسب قربانی هم به او چسبانده شد و سیاستمداری که به او خیانت شده بود. و این مظلومیت وی را نشان میداد که به قهرمان شدن او کمک میکرد. بهخصوص که در جامعه ما وقتی بحث مظلومیت کسی مطرح میشود حتی اگر بدانند که او قبلاً کارهای بدی هم انجام داده اما با قربانی شدن گویی تطهیر میشود و به راحتی از کاستیهای او گذشت میکنند که البته در مورد مصدق این هم نبود بلکه هر چه در یادها از وی مانده بود، صداقت، شجاعت و تلاش برای اعتلای ایران بود. نکتهای که لازم میدانم اینجا اشارهای به آن داشته باشم اینکه ما بعد از گذشت حدود ۶۰ سال هنوز تمام مدارک لازم برای چنین داوری تاریخی در مورد کودتای ۲۸ مرداد را ندیدهایم و حتی مدارکی هم که توسط آمریکا و انگلیس منتشر شده، همه مدارک نیست بلکه صرفاً شامل بخشهایی از آن میشود که دیگر تأثیرات بینالمللی در جریان مسائل سیاسی امروزه ندارد.
به نظر شما چقدر از اسطوره شدن مصدق در نتیجه فضای احساسی و روانی پس از کودتای ۲۸ مرداد بود؟
همانطور که گفتم مظلومیت مصدق در قهرمان شدن او مؤثر بود اما با این حال من فکر میکنم ساخته شدن شخصیت مصدق به عنوان یک شخصیت تاریخی و در ضمن یک اسطوره سیاست مدرن در حافظه جمعی مردم ایران، در درجه نخست مربوط به شخصیت و کاردانی و مهارتهای خود او بود و شرایطی که در آن زمان برای اثرگذاری وی وجود داشت. هم شرایط مبارزات ضد استعماری و ضد استبدادی بعد از جنگ، هم به قدرت رسیدن هر چه بیشتر آمریکا در برابر اروپای استعمارگر و هم شاید بیشتر و بالاتر از همه، میل و اشتیاق وی به قانون و جامعه مدنی و دفاع از آزادی و استقلال مردم ایران بوده است. این نکته بسیار مهم را نباید فراموش کرد که به هر حال مصدق در دوران صدارتش نیز به دلیل استفاده از شخصیتهای سالم، صادق و کاردان توانسته بود محبوبیت قابل توجهی را در میان مردم برای خود ایجاد کند. او سعی داشت که در تمام نقاط مدیریتی تا آنجایی که وسع فرهنگی ما اجازه میداد، تحصیلکردگان و بهترین افرادی انتخاب شوند که جز سربلندی نام ایران در جهان، هدف دیگری نداشته باشند. گرچه در همه جا بیشتر سخن از مرحوم دکتر فاطمی میرود. اما تنها او در دولت مصدق شاخص نبود. بلکه شخصیتهایی مانند معظمی و دکتر صدیقی و دیگران نیز در دولت او حضور داشتند که هر کدامشان واقعاً از سرآمدان آن روزگار بودند. اصلاً دولتمردان مصدق هیچکدامشان دست کمی از یکدیگر نداشتند. بعد از این مرحله بود که مصدق رفت تا گام بعدی را بردارد و آن، «نه» گفتن به استعمار پیر بود و بعد هم از شاه خواست که سلطنت کند و نه حکومت. البته این ۲ مورد توانست امتیاز زیادی برای او بیاورد اما او زمانی توانست به انجام چنین کاری موفق شود که از حمایت مردمی برخوردار باشد. این حمایت مردمی برآمده از پیمان نانوشتهای میان او و مردم بود که مصدق بر اساس آن خود را موظف میدانست که از منافع اقتصادی و سیاسی ایران در برابر استعمارگران جهانی در چهارچوب قوانین بینالمللی دفاع کند و برنده آن نزاع شود که ما تا آن زمان چنین کسی را در کشورمان نداشتیم. مصدق آنجا توانست با رفتار خود به مخاطبانش بگوید که از شما غربیان که من را جهان سومی و عقب افتاده میدانید، هم قوانین بینالمللی را بهتر میشناسم و هم در عمل به آنها از شما مصممتر هستم و از همه مهمتر اینکه میتوانم در چهارچوب همان قوانین از حقوق کشورم دفاع کنم. مردم ایران هم که نظارهگر این مسائل بودند و شاهد پیروزی خردورزی ایرانی در برابر خردورزی غرب مدرن بودند بیش از پیش بهخود میبالیدند و در جامعه روحیهای قانونطلب در حال رشد بود. البته این پیروزی به هیچ وجه پیروزی یک سردار ساسانی در برابر یک جنگجوی یونانی و رمی نبود بلکه همانطور که اشاره کردم پیروزی خردورزی ایرانی در دادگاهی بینالمللی بود. بنابراین مصدق با ملی کردن صنعت نفت، توانست این پیام را به مردم جهان بدهد و احترام مردم ایران را در جهان بالا ببرد گرچه این مسأله به دشمنی و کینهورزی دولتهای آمریکا و انگلستان با او منجر شد.
واقعاً این حرفها در آن دوران برای مردم چقدر اهمیت داشت؟ مردمی که شاید بیش از هشتاد درصد آنها بیسواد بودند، تسلط مصدق به حقوق و قوانین بینالمللی چقدر میتوانست در ایجاد محبوبیت برای او در نزد مردم مؤثر باشد؟
ببینید مردم ایران هنوز هم قانون را نمیشناسند و به اهمیت آن پی نبردهاند. اگر سئوال شما این است که قانون برای مردم ما چقدر اهمیت دارد، باید بگویم که متأسفانه مردم ایران هنوز هم آنطور که باید به ضرورت وجود قانون در یک جامعه و ملزم بودن به آن چندان پی نبردهاند. مانند سقراط عاشق قانون که نیستند، هیچ! بلکه روز به روز قانونگریزتر هم شدهاند! البته من همه مردم را نمیگویم چراکه هستند افرادی که نهادینه شدن قانونمداری در ایران برای آنها آرزوی بزرگی است تا بتوانند در سایه آن از امنیت و پیشرفت برخوردار شوند. اما واقعیت این است که اکثریتی هستند که دوست دارند همیشه آب، گلآلود باشد تا بتوانند ماهی خودشان را صید کنند. اگر امروزه این اکثریت نمود یا نفوذ بیشتری دارند یا قدرت بیشتری پیدا کردهاند، شاید به این دلیل است که اقلیت شیفتگان قانون که بیشتر خردورزان و روشنفکران هر جامعهای هستند، حضورشان بیرنگتر شده و در حاشیه زندگی میکنند. توجه داشته باشید که همیشه گروه اقلیت خردورزان و اندیشمنداناند که در یک جامعه تأثیرگذار هستند و سبب پیشرفت یا پسرفت جامعه خویش خواهند بود. تودهها قدرتمندند ولی احساساتی و هیجانی و معمولاً در جستجوی رهبری هستند که راه را به آنها نشان دهد. در دوران مصدق این گروه قانونمند بودند که بمثابه الگوئی برای تودهها، قانونطلبی را ترغیب کرده بودند که متأسفانه پس از کودتا بار دیگر به دوران پیشین حیات اجتماعی خود پسرفت (regression) کردند و قانونگریزی، خشونت، تجاوز به حقوق دیگری و فساد در لباس زرنگی کم کم گسترش پیدا کرد.
پس محبوبیت مردمی که به آن اشاره داشتید، از کجا آمد؟ چون مواردی که به آن اشاره میکنید، بیشتر مورد توجه نخبگان است اما سئوال من مربوط به محبوبیت مصدق نزد توده مردم است.
همانطور که گفتم این اقلیت و نخبگان یک جامعه هستند که سرنوشت آن جامعه را رقم میزنند. مگر مشروطه را چه کسانی به وجود آوردند؟ آیا توده مردم این کار را کردند؟ خیر. بلکه چند روشنفکر معدود که به کشورهای غربی رفته بودند، آرزو داشتند که ایران را هم که در آن زمان حدود ۹۸ درصد از مردمش بیسواد بودند و عقبمانده، به جامعهای مدرن و پیشرفته تبدیل کنند و به تدریج به کاروان کشورهای مترقی برسانند. بنابراین با همه محدودیتها و کمی امکانات شروع به آگاه کردن مردم و فرهنگ سازی کردند. چنانچه میدانیم یک نفر که باسواد بود، روزنامهای را برای جماعتی میخواند و از این طریق آگاهیسازی در جامعه در حال شکل گرفتن بود تا اینکه بعد گام به گام به تودههای مردم آگاهی داده شد و آنها به سوی پیشآهنگها و آموزگاران خود برای ساختن جامعه مدنی پیش رفتند. و انقلاب مشروطه رخ داد. بنابراین مردم ایران این تجربه را پیش از مصدق داشتند و با قرار گرفتن در پشت پیشآهنگان خود توانستند که یکی از خودکامهترین شاهان قاجار را وادار کنند که پای سند مشروطهخواهی ایرانیان را امضا و فرمان آن را صادر کند. این چیزی نیست که حاصل توهمات و رویاپردازیهای بنده باشد، بلکه تاریخی است که واقع شد و اسناد آن هم موجود است.
شما به سالم بودن دولت دکتر مصدق اشاره کردید و آن را با دولتهای فروغی و قوام در نزد مردم مقایسه کردید که ظاهراً مردم نسبت به سالم بودن آنها شک و تردیدهایی داشتند. این مسأله اصولاً در آن زمان چقدر برای مردم قابل تشخیص بود؟
مصدق کسی بود که در تمام دوران صدارتش هیچ کس نتوانست او را به کوچکترین فسادی متهم کند حتی رقبایش. نه تنها او، بلکه کمتر شک و شبههای نسبت به دولتمردان او، از وزیرانش گرفته تا مدیران جزئی آن زمان وجود نداشت. نه کسی آنها را متهم به دزدی، به رشوه و اختلاس کرد و نه به تعصب و جهالت و خیانت در امانت و این چیزی نبود که از چشم مردمی دور بماند که مطبوعات آزاد داشتند. به هر حال اینطور نبود که دولتمردان آن زمان رشوه، پول و ویلا دوست نداشته باشند اما دولت مصدق هیچ وقت متهم به اینگونه اتهامات نشد. ضمن اینکه من فکر میکنم مردم در این مسائل، آنتنهای بسیار قوی دارند که معمولاً خوب میتوانند چنین مسائلی را تشخیص دهند. به محض اینکه بفهمند قانون متولی جدی و مجری درستی ندارد، به سرعت دست نادرستها از آستین بیرون میآید و به سرعت فساد همهگیر میشود.
یعنی شما معتقدید که به لحاظ روانشناسانه مردم ایران در این امور گیرندههای قوی و سریعی دارند؟
نه فقط مردم ایران بلکه به طور کلی به نظر میرسد توده مردم چه در ایران و چه در جاهای دیگر، گیرندههای بسیار قویای دارند و خیلی زود میفهمند که دولتمردانشان چطور اشخاصی هستند. آنها چه زمانی که دولت قانونگرا باشد و چه قانونگریز دیر یا زود شصتشان خبردار میشود و خیلی خوب تشخیص میدهند. چون دولت قانونگریز ناگزیر است که مردمان قانون گریز را به خدمت خود درآورد و مگر چقدر میتوان پنهان کرد؟
آیا اگر مصدق بعد از کودتا، مورد حمایت قرار میگرفت و از این بابت کسی احساس گناه نمیکرد، امروز باز هم مصدق، نماد دمکراسیخواهی و آزادیطلبی تلقی میشد؟
قطعاً نه به این اندازه که اکنون هست. البته من به این باور نیستم که خیانتکاران چندان احساس گناهی دارند. اصولاً شخصیتهای قانونگریز و فرصتطلب «ابرمن» یا وجدان اخلاقی درست و حسابی ندارند و گرچه بسیار هم مدعی اخلاق و معنویت باشند، بیشتر تظاهر به اخلاق میکنند. بنابراین احساس گناه مردمی که به مصدق پشت کردند، نمیتواند دلیل محکمی برای اسطوره شدنش باشد. آن دوستان عهد شکن هنوز هم به اشتباهی اذعان ندارند چه برسد به احساس گناه! ولی اگر در کودتا شرکت آشکار و پنهان هم نداشتند و به او فرصت میدادند که دولت خودش را اداره کند ضعفهای او هم نمایان میشد. به هر حال مصدق که بهترین سیاستمدار دنیا نبود. گرچه بهترین سیاستمدار دنیا نیز مصون از هر گونه خطا و اشتباه نیست. اما به هر حال اگر دولت او تداوم مییافت، ضعفهای عملکردش در کنار خدمات مفیدش نمایان میشد و در این صورت ممکن بود کمتر جنبههای اسطورهای پیدا کند. ولی به هر حال اسطورهها مانند انسانهای واقعی فناپذیرند و بیش از آن محکوم به شکست. اسطورهها بهتدریج اسطورهزدائی میشوند. چون جهان انسانی خردورزتر و واقعبینتر میشود. این سرنوشت اسطورههای جامعه ما نیز هست و هرچه متولیان اسطورهها کمتر اجازه دهند که اسطورهزدائی شوند و مورد نقد و تحلیل قرار گیرند، احتمال دارد که روزی ناگزیر چنان شکسته شود که از باقیمانده آن دیوی متولد شود. فکر میکنم ما نیز باید بالاخره با مصدق واقعی روبهرو شویم و کم و کاستیهای او را در سیاست داخلی و سیاست خارجی مورد بررسی قرار دهیم. البته این کم و کاستیها لزوماً به معنای خیانت و فساد و مسائلی از این دست نیست بلکه اشکالاتی است که در رفتار هر انسانی ممکن است وجود داشته باشد. اما همانطور که خودتان گفتید، اگر دولت مصدق تداوم مییافت، ما امروز حتماً با مصدق واقعیتری روبهرو بودیم که کمتر شاخ و برگ اسطورهای او رشد کرده بود. چراکه این شخصیت مصدق در نزد ما، هم نخستوزیران و سیاستمداران پیش از خود و هم نخستوزیران و سیاستمداران پس از خود را تحتالشعاع شخصیت برجسته خود قرار داده است.
مهرنامه (۲۰) / مد و مه ۲۶ مرداد ۱۳۹۳