این مقاله را به اشتراک بگذارید
ی پرتگاه (درباره بودلر و مالارمه)
ژان رودو. ترجمهی لاله رستکار
در آثار بودلر همانند آثار مالارمه، گودال استعارهای است برای بیان اضطراب. اضطرابی که اغلب زاییدهی احساسات ناشی از حضور در شکستگی زمانی یا مکانی است. مانند نیمه شب یا ایستادن بر لبهی یک پرتگاه.
اضطراب نزد شعرا، از نروال تا مالارمه بیشتر یک تصور متافیزیکی است تا یک واقعیت فیزیولوژیک. اضطراب روشی برای بیان افکار و احساسات از طریق تشویق و اضطراب است. اضطراب نتیجهی احساس دوری و رهاشدگی است. این احساس را گناهکاری که به خالق خویش پشت کرده است، به هنگام تنهایی مطلق با خویشتن به خوبی حس میکند. در کتباب خرد ( Sagesse ) اثر ولتر، مسیح خطاب به همین فرد گناهکار است که توصیه میکند، به درد و رنج به عنوان فرصتی دوباره برای اتفاق عقیده ایمان داشته باشد.
“آیا برای اضطراب زیادت هقهق نکردم؟
آیا عرق شبهایت را نلیسیدم؟
دوست ترحمانگیزی که مرا هر کجا هستم مییابی. ” شدیدترین اضطرابی که انسان تجربه خواهد کرد روز قیامت است.
“اضطراب” در کاربرد رایج به مفهوم تنگی، فشار و احساس خفقان است. بودلر در ترجمه داستان “سایه” اثر ادگار آلنپو آن را اینگونه بیان میکند “یک احساس خفگی، یک اضطراب” . او همچنین برای مشخص کردن اضطراب، از احساس درد و رنجی صحبت میکند که شامل “انقباض شدید قفسهی سینه و ششها” میشود.
زمانیکه وحشت، ناشی از هیاهو و جار و جنجال یا عذابهای وحشتناک باشد، اضطراب نیز مانند دلهره با احساس تنگی نفس و خفقان همراه میشود. تنفس کوتاه میشود، درست مانند اینکه شبحی قفسهی سینه را له میکند.
هنگام هجوم خاطرات هولناک زمان تولد به مغز، کافی است که رواند از سنگینی روی قفسهی سینه باشد تا رؤیاها به سمت سردابهای نمناک، تاریک و تنگی که با جمجمهها و درپوش چاهها نقطهگذاری شدهاند، هدایت شوند. درست مانند آنچه که در رمان سیاه وجود دارد.
ایماژهای ادبی متفاوتی برای اضطراب به کار میروند مانند احساس دوگانگی (مثل آنچه که نروال در کتاب اورلیا به آن اشاره میکند “این وجود چیست که هم در من و هم خارج از من است؟ ” یا موپاسان در کتاب اورلا. یا مانند فرم های غیربشری که در رمانهای تحسینانگیز برادبری و لاوکرافت به آنها برمیخوریم یا ادراک از گردش زمان، فنا و نابودی خویشتن. اما با توجه به مصادیق ارائه شده توسط بودلر و پاسکال، اصلیترین نحوهی بیان اضطراب استعارهی “گودال” است.
بودلر، یک زمین ناپایدار
در روایات ادبی، اضطراب اغلب ناشی از احساسی است که ما در هنگام قرار گرفتن در شکستگی مکانی (مثل قرار گرفتن بر لبه یک پرتگاه) یا شکستگی زمانی (مانند نیمه شب) تجربه میکنیم. به عقیدهی بودلر که خود نیز دچار چنین مشکلی است، “پاسکال گودالش را با خود حمل میکرد” . نروال در اورلیا تصدیق میکند، لحظهای وجود دارد که زمان در آن مردد میشود: “نیمه شب زنگ زد. آن زمان برای من ساعتی نحس بود” . چیزی جذاب و در عین حال اضطرابآلود در پرتگاه وجود دارد. ما مجذوب لبهی پرتگاه میشویم درحالیکه از وحشت سرگیجه میگیریم. در اینجا نیز همانند بسیاری بازیهای دیگر ترس برای ما لذت و شادی میآفریند. پاسکال، یکی از بزرگترین فیلسوفان دنیا، نمیتوانست از روی یک الوار، هرچند بسیار پهن، که بر روی یک بلندی قرار داده شده بود، بدون سرگیجه عبور کند. بهعقیدهی او بسیاری از افراد نمیتوانند بدون ترس و عرق کردن با این مسأله روبرو شوند.
شارل بودلر
پاسکال، شادیای را که به هنگام قرار گرفتن در خطر حس میکنیم، فراموش کرده است. ما حوادث را زمانی که در آنها به عنوان شاهد و ناظر صحیح و سالم هستیم دوست داریم. لوکرس در کتاب طبیعت اشیاء آن را چنین بیان میکند: “در نگریستن به حوادثی که از آنها گریختهایم، آرامش وجود دارد” . مسائل اضطرابآور بیشتری غیر از سرگیجههای گذرا نیز وجود دارند مانند سقوط بیپایان، وحشت از زندانها یا بازجویی که در آثار ادبی، معمولا با تعدد سیاهچالها و پلکانهای بیپایان نشان داده میشوند. فرد محکوم که در داستان کوتاه چاه و آونگ اثر ادگار آلنپو به تصویر کشیده شده است، پلکانهایی را میپیماید که “مرا در سکوت به پایین میبردند. باز هم پایین. خیلی پایین، تا لحظهای که سرگیجهی وحشتناکی از تصور این فرود بیپایان نفسم را تنگ میکرد” . ایماژهای پو در بیاناضطراب، توسط بودلر نیز به کار برده میشوند.
بنژامین فوندن تجزیه و تحلیلی که بر کتاب گلهای رنج بودلر انجام داده است را “تجربهی گودال” مینامد.
زمان برای بودلر نه میتواند به صورت دایره شود و نه به صورت خط، بلکه همانند مارپیچ است. درحال سقوط در گودال زمان، وجود، گرفتار در گردابی که همانند ریسمانهای مرطوبی دورتادور سینهاش را گرفتهاند، به تدریج خفه میشود. گودالی که سروته ندارد. “و روح من همیشه با سرگیجهای آزاردهنده در حسرت فنا شدن و کرخی” بودلر
سرگیجه، گیجی است که چه از دیدن پرتگاه به وجود آید و چه از دیدن آسمان:
“تو چه از آسمان بیایی چه از جهنم فرقی نمیکند” . بودلر جاذبه و کشش یکسانی انسان را به سمت خیلی پایین یا خیلی بالا میکشاند.
“آسمانهای روحانی، لاجورد دستنیافتنی روشن میشود و تیره میگردد با جذبهی گودال” . بودلر
انسان تنهایی که مجذوب یک پرتگاه شده و یا در حال سقوط در فضاهای ابدی است، به یک اندازه مضطرب میشود و احساس فشار میکند. ما روی چمن به پشت دراز میکشیم و خلأ آسمان را به زمین میآوریم.
از آنجا که انسان از سقوط بیپایان یا از پرتگاههایی که هیچ دستآویزی ندارند میترسد، تصور میکند که نتیجتا طبیعت نیز از خلأ میترسد. به همین جهت دنیا را خیلی محدود میشناسد. ازاینرو بیان مفهوم دنیای نامحدود در عصر جیوردانو برونو همانند طرح نظریهی تعدددنیاها توسط فونتونل، باعث رسوایی شد.
“ما بدون هیچ نگرانی بر لبهی پرتگاه میدویم از زمانی که مانعی را جلوی دیدمان قرار دادیم” بهعقیدهی پاسکال، تفریحات و سرگرمیها بیشتر ما را از تصور خلأ ابدی (تا بینهایت) دور میکنند تا فکر مرگ. پاسکال در پاسخ در پاسخ به کسانی که تصور میکنند طبیعت وحشت را حس میکنند و موضوع این وحشت نیز خلأ است، سؤال بسیار صریح روشنی را مطرح میسازد: “چه چیزی در خلأ وجود دارد که بتواند آنها را بترساند؟ ”
فیزیکدان میتواند خلأ را درک کند، اما برای یک انسان حساس، خلأ یک فقدان غیرقابل فهم است. اگر گذشت زمان بتواند از حوادث و فضای اشیاء منفک شود، ریزش زمان میتواند وحشت بیافریند و اضطراب جای خود را به خوف و دهشت میدهد.
تنها تسلی در چنین وضعیتی این است که چیزی در قصر پرتگاه وجود داشته باشد “فرورفتن به قصر گودال، جهنم یا بهشت چه فرقی میکند؟ به قصر ناشناخته، برای یافتن چیزی! ” و این پایان خوشی برای سفر خواهد بود.
مالارمه. زمان شکسته ساعت، شکست زمان را اعلام میکند؛ نیمه شب است. ساعت جنایت، زمانی که گفته میشود در آن مردگان از ترکهای زمان لیز میخورند.
از آنجا که انسان از سقوط بیپایان یا از پرتگاههایی که هیچ دستآویزی ندارند. میترسد تصور میکند که نتیجتا طبیعت نیز خلأ میترسد. به همین جهت دنیا را خیلی محدود میشناسد. ازاینرو بیان مفهوم دنیای نامحدود در عصر جیوردانو برونو همانند طرح نظریهی تعدد دنیاها توسط فونتونل، باعث رسوایی شد.
“نیمه شب بود” این عبارتی است که ادگار آلنپو در اثری به نام گفتگو میان مونوس و اونا، برای نشان دادن مقطعی از زمان که شب به روز پوستاندازی میکند، به کار میبرد. مالارمه، در ابتدای یکی از آثارش به نام “ایژیتور” ، ایماژهای اصلی و اساسی اضطراب را گردآوری کرده است: “نیمه شب زنگ میزند. ایژیتور از پلهها پایین میرود، از روح انسانی، به قصر اشیاء، به آن مطلق که هست” .
استفان مالارمه
نیمه شب لحظهی شروع دوبارهی نخستین نقش است. برای بازی مجدد صحنه آغازین لازم است که مقبرهها از میان خاکستر اجداد کشف بشوند. لحظهای که در آن تاریکی و روشنایی رودرروی یکدیگر قرار میگیرند.
برتراند مارشال در کتابش به نام صنایع شعری، یادآور میشود که “شعر دیگر به معنای طریقی به سوی ابدیت نیست، بلکه فضای خلأ و عدم حضور است” .
به عقیدهی پل کلودل، یکی از زیباترین اشعار زبان فرانسه در یکی از آثار مالارمه به نام “اضطراب” وجود دارد.
“تویی که نابودی را بیشتر از مردگان میشناسی”
او در این شعر، روسپیای را خطاب قرار میدهد که روحش مرده است. از نظر او دو نوع مرگ وجود دارد. یکی مرگ جسمانی که شناخت آن برای همه ما در دسترس است و دیگری مرگ روح که تصورش در ما اضطراب ایجاد میکند. حذف شدن از شمار زندهها که به معنی سقوطی بیپایان در گودالی بیانتها است.
در حدود سال ۱۸۶۶، مالارمه، با فاصله گرفتن از تفکراتش، از لغات و اصطلاحاتی مشابه بودلر استفاده میکند. به دنبال پیدا کردن چیزی در قصر ناشناختهها. اما چیزی وجود ندارد. تحقیق اضطراب از احساس مواجهه با شکاف بوجود میآید: فضا و مکان میشکند و زمان شکاف برمیدارد.
برای یافتن علت و درمان درد و رنج، بیهوده است و ماندن در وضعیتی را موجب میشود که خواب و رؤیا در آن ممنوع است.
اما ناگهان اضطراب به فرصتی برای روشنبینی بدل میشود. روشناییای که به همراه میآورد، عالم خواب و رؤیا را میدراند و فرصت فعالیت در شب را مهیا میکند. مالارمه در نامهای به کازالیس در ۲۸ آوریل ۱۸۶۶، ضمن بیان اینکه با دو سراشیبی روبرو است مینویسد: “یکی به نظر میرسد بیماری ریوی باشد و دیگری تجربهی نابودی و فنا، که من بدون مطالعه و شناخت بودیسم به آن رسیدهام” .
به نظر میرسد که او این آگاهی را هنگام نوشتن یکی از آثارش، ارودیاد و زمانی که مشغول بررسی صنایع شعری بوده، به دست آورده است.
براساس عقاید تائوئیسم (یکی از مذاهب چینی) فنا باعث خوف و وحشت نمیشود، بلکه به عنوان یک خلاء عالی در نظر گرفته میشود.
اضطراب، وسیلهای است برای حذف کردن آنچه که در درون ما و در دنیای بیرون اتفاق میافتد. “. . . و برای چه کسی ای تشویقها شکوه و جلال فراموش شده و راز بیهودهی وجودتان را حفظ میکنید” .
و ارودیاد به نوریس پاسخ میدهد:
“برای من”
و تأکید میکند:
“بله، برای من، من که در تنهایی و خلوت به بار مینشینم! ”
خلوت، در اینجا نیز به معنی رهاشدگی است. ما با نابودی و فنا شدن از طریق اضطراب به وارستگی و رهایی نائل میشویم. اضطراب صرفا یکی از انواع هراس، دلهره، ترس و یا وحشت نیست، بلکه وسیلهای برای انعکاس است.
معادل معنوی آنچه که روشنایی شب را حفظ میکند. کلمات “اضطراب” و “احتضار” در آثار ادبی به یک مفهوم به کار گرفته شدهاند. عموما کلمهی “احتضار” در آثار نویسندگانی مسیحی بیانکنندهی اضطراب است.
اضطراب از احساس شکاف ناشی میشود: فضا میشکند و زمان شکاف برمیدارد. ما به قصر بیانتها سقوط میکنیم. به سمت بینهایت بالا یا بینهایت پایین. مهم این است که ما در خلأ احساس آزادی میکنیم. مارپیچ اضطراب، شب را به سوی بینهایت یا پرتگاه پیش میبرد. اما اضطراب مشعلدار شبهای تار میشود و در این سقوط ما به نیستی نائل میشویم. سعادت ابدی دیگر وجود نداشتن.
سمرقند – شماره ۱۳ انشار در مد و مه: دی ماه