این مقاله را به اشتراک بگذارید
هشت نفرت انگیز ساخته کوئنتین تارانتینو مثل دیگر آثار او با واکنش های متفاوتی روبه رو شده، در ادامه خواننده گفتگویی با این فیلمساز برجسته هالیوودی هستیم و همچنین نقدی درباره فیلم تازه اش را خواهید خواند
****
گفت و گو با کوئنتین تارانتینو درباره تازه ترین فیلمش هشت نفرت انگیز
فیلم من قوطی شیر نیست که تاریخ انقضا داشته باشد!
پرویز نوری
وسترنها در خون کوئنتین تارانتینو وجود داشته، این را مادرش گفته است بعد از آن که او همیشه «کویینت آسپر» ـ شخصیت برت رینولدز در «دود تفنگ» (Gunsmoke) ـ را در ذهن داشت و در حقیقت هم در غرب وحشی هالیوود رشد کرد با وسترن اسپاگتی «خوب، بد و زشت». به سال ۲۰۱۲ با «جنگوی زنجیر گسسته» نشان داد تأثیر آن ژانر در او توانسته خلاقیت به وجود آورد. اینک با آخرین فیلم خود «هشت نفرت انگیز» (The Hateful Eight) گامی فراتر برداشته است. قصه آن چند سال قبل از جنگ داخلی آغاز میشود. جست و جوگر قاتلین (کرت راسل) و اسیرش (جنیفر جیسن لی) در فضای کوهستانی پُر برف گرفتار آمدهاند. آن دو به وسیله سرگرد نظامی (ساموئل. ال جکسن) و ژنرال متفقین (بروس درن) و جمعی دیگر ـ از جمله چهرههای آشنای تارانتینو، تیم راث و مایکل مدسن ـ به دام افتادهاند. هر چند «هشت نفرت انگیز» آن گونه که باید با توفیق ـ چه از جانب تماشاگران و چه منتقدان ـ رو به رو نشده اما مانند هر فیلم تارانتینو بحث انگیزست.
*فیلم «جنگو» از سوی اعضای جامعه آفریقایی آمریکاییها مورد انتقاد قرار گرفت. چون به سه مورد ـ بردگی، نژاد پرستی و خشونت ـ پرداخته بود اما در فیلم جدید «هشت نفرت انگیز» انگار آن موارد را دو برابر کردهاید؟
انتقادهای اجتماعی هیچ وقت برای من معنا و مفهومی نداشته است. حرفه من ایجاب میکند که آنها را نادیده بگیرم. انتقادهایشان به الان و سال ۲۰۱۵ بر میگردد. فیلم من قوطی شیر نیست که تاریخ انقضاء داشته باشد. در ۲۰ یا ۳۰ سال آینده، و امیدوارم ۱۰۰ سال آینده معلوم خواهد شد. آن انتقادها میآیند و میروند اما فیلم همیشه فیلم خواهد ماند. میخواهم که موجود برندهای برای بچههایم و نوههایم باشم. یعنی وقتی نوهام کلاسی در دانشکده تارانتینو میگذراند، بهترین و آموزندهترین کلاس باشد.
*مسایل نژادی اغلب تم فیلمهایتان بوده است. آیا حقیقتاً خودتان مستقیماً تجربه در نژاد پرستی داشتهاید آن گونه که در فیلمها مطرح میسازید؟
خیر. به تصورم آن چه من به عنوان تبعیض نژادی در آمریکا دیدهام یکی از چیزهایی است که خودم به سینما پیشنهاد دادهام. بخشی از توجهام به جامعه آمریکا بوده است و بنابراین آن را با نوعی احساس زیاد به رگهای کارم وارد کردهام. به طور کلی بگویم این چیزی است که به ژانر وسترن پیشنهاد دادهام چون واقعاً فکر میکنم به هیچ نوع دیگری نمیشد این کار را انجام داد.
*در تظاهرات ماه اکتبر ـ که پلیس شیکاگو پسر ۱۷ ساله لوکان مک دانالد را ۱۶ بار یک سال قبل به گلوله بسته بود ـ شما افسران پلیس را قاتل معرفی کردید. آیا حقیقتاً قصدتان چنین نظری بود؟ یا وقتی ماجرا تمام شد، شما فکر کردید» میبایستی در گفتن حرفهایی این چنین احتیاط میکردم»؟
خیر. من پای حرفهایم میایستم. منظورم این است که حرفهایم بد تعبیر شده است. من نگفتم که همه پلیسها قاتل و جنایتکارند یا مثلاً یک پلیسی که تیراندازی کرده، مجرم است. درباره نمونهای بسیار روشن و صریح حرف زده بودم. شیکاگو با این کارش خراب کرد و نباید هم انکار کند. این جا هم کاملاً و شدیداً «چند تا آدم بد» را رد میکنم. بسیار خوب آن آدمی که پسرک را کشته، بد بوده اما آن هشت و نُه پلیس دیگری که آن جا حضور داشتهاند چرا هیچ چیز نگفتهاند؟ آنها هیچ نگفتهاند و این دروغ هنوز هم وجود دارد. و رییس پلیس چی؟ او هم آدم بدی نبوده؟ فکر میکنم بوده. یا رام امانوئل (شهردار شیکاگو) بد نبوده؟ فکر میکنم بوده. همه آنها بد بودهاند. خُب، این نمایش نشان میدهد که چه تبعیض نژادی برقرار است. به نظرم کاری سازمان یافته بوده، این که برای شهروندان از آن نیرو حمایت کرده باشند.
*وقتی پلیس شما را تهدید به بایکوت کرد، قول داد یک جور «سورپریز» برایتان دارد…
واکنش پلیسها در مورد من به اشکال گوناگونی بود. یعنی تهدید کارمندان دولت و یا شاید هم شهروندان. درست مثل این که من عین آدم بدهای فیلمهای اکشن دهه ۸۰ هستم [میخندد].
*تصور این بود که بایکوت روی فروش فیلم شما تأثیر باقی بگذارد. از اولین فیلم با استودیو و همکاری هاروی واینستین کار کردهاید. او «هشت نفرت انگیز» را پخش میکرد. وقتی در این باره به شما زنگ زد، چه گفت؟
اگر او روپرت مورداک بود قضیه کاملاً فرق میکرد. هاروی آدمی است لیبرال. به من زنگ زد و گفت به تو افتخار میکنم چرا که پیش از آن هیچ وقت ندیده بود وارد ماجراهای سیاسی بشوم و درباره همه چیز علنی صحبت کنم. در عین حال هم میدانستم و مطمئن بودم به شدت از آن قضایا رنج میکشد. بعد هم میدانست که هیچ تأثیری روی فیلم نمیگذارد. مقداری تبلیغات لازم داشتیم که بایکوتها به وسیله پلیس از بین رفت.
*یکی از تمهای معمولتان این است که اغلب شخصیتها چنین وانمود میکنند که دارند چیزی را پنهان میسازند. بر میگردد البته به فیلم «لانه سگها» و این فیلم آخری که مملو از چنین تیپهایی است.
باید نوعی وسوسه من باشد. در هر فیلم و بعد از فیلم دیگری، شخصیتها بیشتر خود را قایم میکنند، جوری که انگار کس دیگری هستند. ولی الزاماً منظور و قصدی در بین نیست. بیشتر این شخصیتها را برای یکسری بازیگرها مینویسم. اسمشان را گذاشتهام سوپراستارهای تارانتینو. آنها میتوانند آن چه را میخواهم انجام دهند. دیالوگهایم را بازگو کنند. به درستی ریتم را میفهمند. هر بازیگری نمیتواند نیاز مرا برطرف سازد.
*شما گفتهاید که نمیخواهید یک کارگردان «پیر» بشوید. گفتهاید که بعد از فیلم دهم خودتان را بازنشسته میکنید. «هشت نفرت انگیز» فیلم هشتم است. هنوز همان عقیده را دارید؟
بیشتر کارگردانها فکر میکنند همیشه وقت دارند تا کار کنند. صحبت از پنج یا شش فیلم در آینده میکنند. تصورم این است که وقتی خیال میکنم دو فیلم بیشتر فرصت ندارم، هیجانزده میشوم. حالا دلتان میخواهد آن دو فیلم چهگونه باشد؟ چه اثری برای نسل آینده باقی گذارد؟ فکر میکنم واقعا میتواند راهی خلاقانه باشد.
درباره«هشت نفرت انگیز» Hateful Eight
بد تا مغز استخوان
فیلمهای کوئنتین تارانتینو، آزار دهنده است. فیلمهایی لبریز از خشونت و خون و کشتار، و البته، دلیل و منطقی هم در پشت آن همه خونریزیها وجود ندارد. از همان اولین ساختهاش «لانه سگان» که پایه گذار چنان ملغمهای بود تا آخرین آن که همین «هشت نفرت انگیز» باشد. فیلمهایی در مایههای ماکابر (خوف و خون و خشونت). این بار ـ مثل همیشه ـ خواسته است بر اساس سبک و مضامین آثار گذشته و کهنه، قصهای را به روز و تازه کند. باز به همان سلیقه و علاقهاش به وسترنها (خصوصاً وسترنهای اسپاگتی) توجه نشان داده است. خط وسترن کلاسیک جان فورد «دلیجان» را پیش گرفته با کالسکهای در یک سفر مرگبار و در میان فضای سرد و یخ زده و پُر برف که میکوشد شخصیت اصلی «جان روث» (کرت راسل) را به «رد راک» برساند تا شکار او «دیزی دو مرگ» (جنیفر جیسن لی) یاغی با آن لبخند خونین را به دست جلاد بسپرد و جایزهاش را دریافت کند. در این راه سرگرد «مارکوس وارن» (ساموئل ال.جکسن) ـ افسر سیاه پوست که در کوهستانهای «وایومینگ» زندگی میکند ـ با «کریس منیکس» (والتر گاگینز) ـ یک جنوبی که به غرب آمده و خود را کلانتر مینامد ـ با آنها همراه میشوند و سرانجام در کافه «مینی» در بین راه توقف میکنند.
آنجاست که چهار شخصیت منفور دیگر وارد داستان میشوند: «جوگیج» (مایکل مدسن) با شباهت به کابویها و آن لچک کثیف و تبسم زشت، «اُزوالدو موبری» (تیم راث) موذی که خود را مأمور اعدام ردراک میداند، «سنفورد اسمیترز» (بروس درن) ژنرال ظاهراً سابق و «باب» (دمین بشیر) در پوشش کُت ضخیم خز و یک مکزیکی که وظایف اداره کافه «مینی» را به عهده دارد.
فیلم همه این آدمهای رذل را یکجا در کافه (سالون) گرد هم آورده و هر یک میخواهند خود را کس دیگری جا بزنند (دلیلی هم احساس نمیشود) اما روابط بین آنها با شقاوت و بیرحمی بسیار توأم است و هیچ یک به دیگری رحم نمیکند. بعد هم یکی یکی یکدیگر را لت و پار میکنند و آخر سر هم داستان بر میگردد به ابتدای ماجرا و این که اصلاً اینها به چه نحو وارد آن کافه و در ارتباط با هم شدهاند.
در انتها هم فقط سرگرد «وارن» سیاه پوست و «منیکس» کلانتر باقی میمانند در حالی که آغشته به خون و زخم و از پا در آمدهاند. وقتی هم که کلانتر از سرگرد نامه لینکلن را میخواهد و میخواند لابد تارانتینو قصد داشته به ما تفهیم کند که مسئله نژادپرستی را خواسته دست بیاندازد اما این همه کشتار و خشونت و سبعیت نمیتواند دلیل قانع کنندهای ارایه دهد.