این مقاله را به اشتراک بگذارید
مقدمهای بر «ادبیات و اقتصاد آزادی»
بانکداران آنارشیست
شیما بهرهمند
اینک خودِ نویسندگان دستبهکار شدهاند. اگر تا چند دهه پیش، نویسندگان موجوداتی استثنائی و بیبدیل بودند که دورانها میگذشت تا شاید نویسندهای پیدا شود، امروز با همدستی دست نامرئی بازار و مرئی نویسندگان، نویسنده به کارآفرینی بدل شد که سر هر کوی و بازار دکانی دارد. «فرهنگ» که جای «ادبیات» نشست، اهل فرهنگ هم به میدان آمدند تا از همنشینی اقتصاد و ادبیات بگویند. از بازار. از نظام بازار. سمپتوم آنهم صدای نویسندگانی که همداستان با نشر و ناشران از فروش کم گلایه دارند و تیراژ کم را طبیعی میدانند، آخر چرخه نشر باید بچرخد و حالکه نویسنده، کارآفرین نیز هست چهبسا در این چرخه نقش پررنگتری داشته باشد. این جریان اینبار تعارف را کنار گذاشته و از طرفِ اقتصاد با ادبیات مواجه شده است. ترجمه «ادبیات و اقتصاد آزادی: نظم خودجوش فرهنگ» نوشته پل کانتور و استفن کاکس، برآن است تا نسخهای میانه از نسبت ادبیات و بازار ارائه دهد. ادعای این نویسندگان -که یکی، پل کانتور نویسنده است و دیگری، استفن کاکس، اقتصاددان- این است که «از دوره رمانتیکها به بعد، اقتصاد و فرهنگ همواره دو قطب مخالف هم تصور شدهاند و بسیاری از نویسندگان و منتقدان امیدوار بودهاند که بتوان ادبیات را از آنچه بهنظرشان تأثیرات مضر بازار رقابتی است دور نگه داشت.» و بعد مارکسیسم را که موجبِ ناخشنودی طبقه مرفه به بازار شده و عرصه نقد ادبی و آکادمی را تسخیر کرده، به نقد میکشند با این داعیه که باید به انتقاد از همه انواع انحصارطلبی در عرصه فرهنگ برخاست. کتاب مبنای خود را نقد نظریات مارکسیسم میگذارد و اینطور صورتبندی میکند که تاکنون حملات انتقادی به رویکردهای مارکسیستی در ادبیات، از سوی منتقدانی بوده که نقد اقتصادی ادبیات را در هر شکل و قالبی رد میکردند و تنها به رویکردهای زیباییشناختی محض میپرداختند. از اینرو این مجموعه، نخستین مقالاتی است که پیوند ادبیات با اقتصاد را پذیرفته و در چارچوب اصول بازار آزاد و مکتب اقتصادی اتریش، ادبیات را تعریف میکند.
از اینجا به بعد نویسندگان مطرحی از قرن نوزدهم تا بیستم صف میکشند تا بهمیانجی آثار و گاه زندگیشان، بر پیوند دیرینه ادبیات با بازار صحه بگذارند: سروانتس در اثر معروفش، دنکیشوت مفهوم بازار آزاد را کشف کرده و اصلا «سرنوشت شخصیت اصلی سروانتس با مسئله حقوق مالکیت گره میخورد و ختم میشود» و حتی فراتر از این «دنکیشوت در دفاع از حقوق مالکیت جان خود را از دست میدهد.» در مورد داستایفسکی و تولستوی هم «درک پایان باز و فرم ادبی» گرامیداشتنِ خودجوشبودن کنش بشری است و بدین قیاس تأکیدی بر نظم خودجوش بازار. در این میان از همه پیشروتر، دیکنز است که در قامت سرمایهگذار به صحنه میآید، که «مثل هر سرمایهگذاری که قصد دارد محصول موفقی تولید کند به توانایی خودش و مصرفکنندگانش بهعنوان راهنما نگریسته… بر اساس همین تخمین اثرش را ایجاد کرده است.» و از ایندست. کارِ این نویسندگان، که البته رد پایشان پیش از ترجمه این کتاب به اینجا نیز رسیده بود، حکایتِ شخصیت متناقض فرناندو پسوآ، «بانکدار آنارشیست» است. اینجا نیز درست مانندِ کتاب «ادبیات و اقتصاد آزادی» هیچچیز جز نظمی خودجوش در میان نیست. همهچیز طبیعی است. نه تاریخ و نه اجتماع و مناسباتش، نه آرایش نیروهای موجود در جامعه، نه طبقه و نه قدرتها، در این صحنه (فرهنگ یا ادبیات) نقشی ندارند. بانکدار آنارشیست هم بهسیاق کانتور و کاکس و همفکرانشان توجیهاتی از پیش دارند: «آه دوست من، آنها نابرابریهای طبیعی هستند نه اجتماعی… آنارشیسم هیچ ربطی به آن چیزها ندارد… مثل همین مورد، تباهی موروثی کیفیتهای طبیعی آنچنان همهگیر خواهد شد که اساس سرشت انسانی را دگرگون خواهد کرد… بله، یکی برده متولد میشود و قدرت رهایی نخواهد داشت… او با آزادی و جامعه آزاد چهکار دارد؟ اگر انسانی برده به دنیا بیاید و آزادی با طبیعتش منافات داشته باشد [آزادبودن او] میتواند استبداد باشد.» اینجا هم طبیعت، خودجوشبودن، قرار است کار را پیش ببرد. و شقِ دوم، نظم. شخصیت پسوآ هم در عینِ تأکید بر اعتقادش به آنارشیسم، در عمل به بانکداری متمایل است. سطر اول نمایشنامه پسوآ از این تناقض و تردید خودِ شخصیت پرده برمیدارد: «نهفقط آنارشیست بودهام، بلکه هنوز هم هستم».
نویسندگانِ «ادبیات و اقتصاد آزادی» در عین اعتقاد به نظم، و تأکید بر جریان «نقد نو» که بهدنبال انسجام و نظم درونی اثر ادبی بود و از طرف دیگر باور به خودجوشبودن یا خودانگیختگی اثر ادبی «در دنیای سرشار از عدمقطعیتها و اتفاقات و نتایج غیرعمدی»، بیش از کارآفرین یا سرمایهگذار، به بانکداران آنارشیستی میمانند که تفکری آرمانی دارند اما نتوانستهاند بر تناقضات نظری/عملی خودشان فائق آیند و ازقضا به انحصارگراترین نوعِ نگاه به فرهنگ و ادبیات دامن میزنند و نسخهای از ادبیات پیشنهاد میدهند که میتوان آن را رئالیسم بازار خطاب کرد. نسخهای متناقض که پسوآ سالیان پیش در اثر هزلآمیزِ بانکدار آنارشیست، نشان داد که پیوند آنچه در تناقض یا حتی در تزاحم است، ممکن نیست. ابتدای کتاب کانتور از قولِ آدورنو آورده است که «امروزه کار هنر این است که بینظمی را به نظم تبدیل کند» بعید است منظور آدورنو از نظم، آنچیزی باشد که ادبیات و هنر را یکسره به نظام بازار احاله دهد. دورانِ کمونیسم گذشته است، بسیاری از نظریات مارکسیستی مورد انتقاد است، در اینجا نیز بسیاری از اهل ادبیات از بهسررسیدن دوران ادبیات متعهد و آرمانخواه سخن سر دادند، اما تا اینجاکه آنچه جای آرمانها و ایدئولوژیها نشسته چیزی جز تندادن به پوچی نبوده است. اینکه نویسندگان وطنی بیش از هر زمان دیگر در چرخه نشر حضور دارند و خود به کارآفرین و کارشناس/واسطههایی بدل شدند که محصولات ادبی را در این چرخه بهجریان میاندازند، کافی نیست. بازار مطالبهای بیشتر دارد. دولت، سیاستهای فرهنگیاش تنها نهادهای مستحقِ نقداند. اما از آنجاکه دولت نیز با نشرها و بازار نسبت بیشتر دارد، نقدِ آن نیز دیگر ممکن نیست. اینک خودِ نویسندگان دست به کار شدهاند. از اینروست که تولیدات ما در حوزه ادبیات، بیشتر به کالاهایی کوتاهمدت میماند، آخر «نظمهای خودجوش همواره ماهیتی موقت دارند.» پس تا وقتی که بازار سرنوشت ادبیات ما را رقم بزند، با کتابهایی موقتی مواجهیم، چهبسا بازار مجموعهداستان بخواهد، یا رمان یا حتی شعر. ترجمه یا تألیف. این است که ترجمه این کتاب در وضعیت موجود معنا پیدا میکند زیرا بهزعمِ بانکداران آنارشیست «وقت آن رسیده که مفهوم نظم خودجوش بازار را در ادبیات نیز بهکار گیریم».
ادبیات و اقتصاد آزادی (نظم خودجوش فرهنگ) مولف: پل ای. کانتور و استفن کاکس ترجمه: سلما رضوانجو انتشارات:دنیای اقتصاد