این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
خاطرات وارونه ی مدیر ساواک
نگاهی به کتاب در دامگه حادثه گفتگوی پرویز ثابتی با عرفان قانعی فرد
سرگه بارسقیان
آیا «تاریخ» همان «گذشته» است؟ بین گذشته پذیرفته شده و تاریخ نسبتی مسالمت آمیز برقرار است یا رابطه پر نزاع؟ هارولد پلام، از سرشناس ترین تاریخ نگاران انگلیسی قرن بیستم قائل به تمایز بین این دو است؛ به باور او «گذشته» روایتی از رویدادهای تاریخی است که ارباب قدرت در هر جامعه آن را برای تداوم استیلا و استثمار خود به کار می گیرند. این «گذشته» به نظر او از جانب مراجع قدرت اعم از سلسله های حاکم، طبقه اشراف و اعیان و دیگر گروه ها همچون ارباب کلیسا و مقامات مذهبی به کار گرفته می شود تا غالبا مشروعیت این مقامات را تضمین کند و مردمان را وادارد تا این سروری قدرت را بپذیرند و موجه بدانند.
پلام بر این باور است که جریان تاریخ نگاری نوین تدریجا از یوغ این گذشته و آلات و ابزار توجیه سروری رسته است و به جانب جریان آزاد اندیشانه ای سوق یافته که آدمی را از بندگی مراجع قدرت و ابزار کسب مشروعیت شان نجات می دهد و به ما آدمیان در همه جوامع اجازه می دهد تا واقعیت رویدادهای تاریخی را به درستی و بدون اعمال غرض ها و شائبه های توانگران و قدرتمندان و نهادهای مدافع ایشان دریابیم و به تحلیل و شناخت چرایی جریان های تاریخی پی ببریم.
پلام در روزگاری بر این باور پای فشرد که در کشورهای کمونیستی از لهستان گرفته تا چین، «گذشته» و «تاریخ» همانند دو نوزاد هم شکم یکسان بودند؛ تاریخ در واقع تفسیری بود زاهدانه بر گذشته ای جزمی که امکان تهذیب و تظریف برایش فراهم است، ولی تغییرپذیر نیست. کوشش های استالین برای قالب ریزی مجدد گذشته بلشویکی و اهتمامی که خروشچف برای استالین زدایی این گذشته به کار برد هر دو به بازنویسی گذشته نزدیک محتاج بود و جزمیات را نادیده گرفت و شک و انتقاد را افزایش داد. از دیدگاه پلام، «گذشته» به انسان اجبار می کرد که چه بکند و به چه اعتقاد داشته باشد؛ این کار از «تاریخ» ساخته نیست ولی مورخ حداقل می تواند توصیف کند که چه واقع شده است. (مرگ گذشته، هارولد پلام، ترجمه عباس امانت)
با چنین نگرشی بسیاری از «گذشته نگاری»ها تبدیل به انگاره هایی می شود برای تهذیب و تطهیر؛ بازنویسی گذشته است وقتی هنوز گذشتگان زنده اند؛ گذشته گرایی زود هنگامی است وقتی هنوز موریانه تاریخ وجودش را نجویده. این گذشته در توصیف «دیروز» از نیاز «امروز» بهره می گیرد؛ دستی است که در خم دیروز پی متاعی می گردد مطبوع امروز و مطلوب فردا. ساخت گذشته است برساخته از مصالحی که امروز به کار می آید. چنین اهتمامی برای مصلحت سنجی روایتی تقطیعی و تطبیقی وقتی راوی خود از سازندگان همان گذشته است بیشتر رنگ توجیه و تطهیر می گیرد؛ تبدیل می شود به آلات مشروعیت و شرح «امر نبوده»ای در بازار روز.
از این دست روایات «گذشته» که نه «تاریخ» است و نه «خاطره» ، کتاب «در دامگه حادثه» است، گفتگوی عرفان قانعی فرد است با پرویز ثابتی، رییس اداره امنیت داخلی ساواک. «در دامگه حادثه» که مجال مطالعه اش در داخل کشور جز با فایل اینترنتی و زیراکس های بی مجوز، فراهم نشد، روایتی است از «گذشته» ای نزدیک از سوی چهره ای که سال ها در نقطه مرکزی سازمان اطلاعات و امنیت کشور در دوره پهلوی نشسته، پس از انقلاب سه دهه خلوت گزیده و حال «روزه سکوت ۳۳ ساله (به تعبیر ویراستار کتاب) را شکسته.
ثابتی در یادداشت آغازین کتاب، تکلیف خواننده را معلوم کرده که قرار است چه گذشته ای را ترسیم کند و کدام گذشته را ناگفته بگذارد: «من خاطرات خود را نوشته ام که شامل دو بخش اساسی است. بخشی از آن درباره مبارزه با کمونیسم – تروریسم است و مخالفان رژیم و بخش دیگر هم درباره مبارزه با فساد، تبعیض و بی عدالتی است که در این بخش درباره هر یک از عوامل فساد در رده های بالای کشور با ذکر نام و جزییات بحث کرده ام. به این دلیل هم تاکنون خاطراتم را منتشر نکرده ام که انتشار آن مورد سوءاستفاده مخالفان رژیم سابق قرار نگیرد. لذا انتشار کل خاطراتم را برای زمان مناسب دیگری می گذارم و در اینجا فقط به سوالات شما پاسخ می دهم. ۲۶ مهر ۱۳۸۹)
راوی ناخواسته خواننده را حتی از دل خوش بودن به «خاطره بازی» محروم می کند و در قالب گفتگو به یک «گذشته سازی» دست می زند. ثابتی به صراحت گفته که «خاطرات» خود را در پستو گذاشته ولی در این گفتگو هر آنچه گفته مربوط به بخش اول خاطرات اوست؛ حتی پرسشگر کوشیده دیدگاه هایش درباره مخالفان رژیم شاه را به صف کند و این در تناقض با عنوان دوم کتاب است: «بررسی علل و عوامل فروپاشی حکومت شاهنشاهی».
ثابتی به تهیه گزارشی در دوره فعالیتش در ساواک اشاره کرده که در آن نوشته بود فقر، فساد و بی عدالتی موجب عدم رضایت و رویگردانی و توسل به اقدام های ضد امنیتی می شود. سرکوب این اقدامات نیز آثار و عوارضی به جای گذارده و عکس العمل های جدیدی را سبب می شود و این دور باطل همچنان ادامه خواهد یافت تا اینکه سرچشمه آنچه موجب رویگردانی مردم از رژیم می شود به حداقل برسد. بنابراین ساواک نه تنها باید با مخالفان رژیم مبارزه کند بلکه باید برای جلوگیری از عواملی که سبب می شود مخالفان از آن استفاده کنند نیز تلاش ها و اقدامات لازم را به عمل آورد اما در این گفتگو به جای آن که عوامل فروپاشی رژیم پهلوی را در فساد حکومتی بجوید، سعی کرده به تصویرسازی از مخالفان بپردازد.
حتی چنان که نادر انتصار، استاد دانشگاه آلابامای جنوبی آمریکا در ابتدای این کتاب نوشته «پس از آغاز بحران در سال ۱۳۵۶ ثابتی راه حل های متعددی برای کنترل اوضاع پیشنهاد می کند که شاه نمی پذیرد تا اینکه در یک گزارش اساسی در اواخر مرداد ۱۳۵۷ که به تدریج شواهد بیشتری به دست می آید که شرکت های نفتی و مقامات دولت های آمریکا و انگلیس از مخالفین حمایت می کنند، ثابتی به شاه این موارد را پیشنهاد می کند: اعلام حکومت نظامی، انحلال مجلسین، اخراج خبرنگاران خارجی (به ویژه خبرنگاران بی بی سی) از ایران و بستن هر دو سفارت آمریکا و بریتانیا در تهران و برخورد قاطع با روحانیت و دستگیری ۱۵۰۰ نفر از فعالان سیاسی؛ زیرا ثابتی به این نتیجه رسیده بود که بدون در نظر گرفتن اقدامات شدید، سلطنت پهلوی (و شاید دوران ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در ایران) سقوط می کند. شاه توصیه های ثابتی را نمی پذیرد و ثابتی چند ماه بعد که ناصر مقدم بر کرسی ریاست ساواک تکیه زده بود، ایران را ترک می کند.»
مصدق هراسی سمپات بقایی
«در دامگه حادثه» از سویی دیگر به کشف علل و عوامل فروپاشی حکومت شاهنشاهی یاری رسانده که «یکی از دقیق ترین و آگاه ترین ناظران سیاسی ایران در طول سلطنت محمدرضا شاه پهلوی» (به باور انتصار) چگونه سررشته هر اعتراضی را به خارج ربط داده و سعی کرده با انگلیسی خواندن چهره های ملی مخالف رژیم از سقوط شاه علت یابی کند. هم داستانی مصاحبه کننده و شونده در ضدیت با چهره های ملی همچون مصدق، «در دامگه حادثه» را به ادعانامه ای علیه ملیون تبدیل کرده است.
ثابتی دست در خم گذشته، متاعی یافته که به کار امروز آید. محبوبیت امروز بیشترین نقش را در شکل دادن به این «گذشته سازی» داده تا ولو با کم اعتنایی به گروه های چپ گرای مسلح و غیر مسلح دیروز (از حزب توده گرفته تا سازمان مجاهدین و چریک های فدایی خلق)، «ارتباطات انگلیسی» ملی گراها را رونمایی کند. ثابتی هر یک را به چوبی رانده؛ مخالفان ملی را با ادعای انگلیسی بودن و مخالفان مذهبی را با اتهامات ضد اخلاقی. البته برای جوانی که در ایام ملی شدن صنعت نفت به گفته خودش به مظفر بقایی بیشتر سمپاتی داشت تا مصدق، طبیعی است که قضاوت شخصی را در قالب داده ای اطلاعاتی به خورد مخاطب دهد و چه بسا این در تحلیل های امنیتی پس از آن هم جاری بوده.
این فقط شاه نبود که تا روزهای آخر حکومتش همچنان از کابوس مصدق رها نشد، بلکه مقام امنیتی مهم رژیمش هم دست کمی در معرفی مصدق به عنوان علت مشکلات بزرگ و کوچک حکومتش نداشت. ثابتی، محمدرضا شاه را فردی «ذاتا وطن پرست و دموکرات» می داند که «تجربه مصدق سبب شده است که او به این نتیجه رسد اگر دخالتی در اداره امور نداشته باشد سیاستمداران جاه طلب یا عوام فریب می توانند موجبات برکناری او را فراهم کنند و دریافته است که مردم ایران مانند کشورهای سلطنتی اروپا فکر نمی کنند که رژیم پادشاهی را سمبلیک و برای ثبات سیاسی کشور لازم بدانند و خواهند گفت اگر شاه نقشی در اداره امور کشور ندارد، چرا باید در مقام خود بماند و خزانه کشور هزینه حضور او را بپردازد.»
در جای دیگری از کتاب مدعی است «دکتر مصدق هم در سوییس، فراماسون شده بود و تقاضای عضویت او در کتاب محمود کتیرایی در زمان حیات مصدق چاپ شده بود. من یک بار به هویدا گفتم خوب خواهد بود که این موضوع بیشتر علنی شود و کتاب وسیع تر توزیع شود، هویدا گفت اعلی حضرت دوست نخواهند داشت که نام مصدق با فراماسونری مربوط شود و چون اعلی حضرت خودش در جریان فعالیت های فراماسونری در ایران می باشد و آن را اجازه داده است، لذا با پیشنهاد من که مطالب کتاب کتیرایی را بیشتر توزیع کنیم، موافق نبود.»
ثابتی حتی وقتی بزرگ ترین ادعای خود «انکار شکنجه در ساواک» را مطرح می کند و می گوید «من با شکنجه و هرگونه اقدام غیرقانونی مخالف بودم و تا آنجا که توان داشتم، از آن جلوگیری می کردم. خودم هیچ گاه ندیده ام که فردی مورد شکنجه قرار گیرد ولی البته در این باره بسیار می شنیدم. موقعی که از سرپرستان سوال می کردم غالبا جواب این بود که زندانی با مامورین به زد و خورد پرداخته و در نتیجه مجروح شده است…»، دوران مصدق را بی بهره نمی گذارد: «استفاده از شکنجه در زندان های فرمانداری نظامی و شهربانی زمان مصدق هم برخلاف ادعاهای طرفداران او، معمول بوده است.»
و البته این توضیح را در جای دیگری از کتاب ضروری می داند که «در فرمانداری نظامی بعد از ۲۸ مرداد که به مدت حدود چهار سال، تیمور بختیار فرماندهی آن را به عهده داشت، شکنجه درباره عناصر فعال حزب توده اعمال می شده ولی درباره طرفداران مصدق و جبهه ملی، شکنجه ای در کار نبود.» زمان انتشار کتاب با ادعای انکار شکنجه، بر ساختن همین گذشته غیر واقع برای پسند جامعه روز است.
تصویرسازی جعلی از مخالفان
در این «گذشته سازی»، مخالفان مذهبی و چهره های روحانی منتقد شاه، متهمان پرونده های اخلاقی می شوند؛ از ادعای تریاکی بودن علی شریعتی و امام موسی صدر گرفته تا طرح داستان های غیراخلاقی برای حجج اسلام محمد تقی فلسفی و جعفر شجونی و حتی آیت الله شهید سید محمد حسینی بهشتی از شگردهای همین نوع روایت گذشته است که بیش از آن که پی توصیف گرایی باشد به دنبال تصویرسازی است.
ثابتی که با شگرد وارونه سازی، ملی ها را انگلیسی و مذهبی ها را اهل لذات دنیوی می داند، فعالان چپ گرا را نیز با صفت «قهرمان سازی» مورد طعن خود قرار می دهد: «بیژن جزنی و دوستان وی درصدد بر آمدند با فرار از زندان، از خود قهرمان سازی کنند. آنها در زندان قصر بسیار به موفقیت نزدیک شده بودند و در لحظه آخر، مامورین شهربانی توانسته بودند که نقشه آنها را خنثی کنند. جزنی در زندان قم نیز برای فرار تلاش کرده و موفق نشده بود.» و در جایی دیگر نیز مدعی شد: «گلسرخی می خواست که قهرمان باشد.»
مبارزه با چپ گراهای مسلح مانند مجاهدین [منافقین] و فداییان خلق اگرچه از مهم ترین ماموریت های ساواک در دهه ۵۰ بود اما حجم قابل توجهی از کتاب «در دامگه حادثه» را به خود اختصاص نداده است. شاید فقدئان پایگاه اجتماعی یا عدم کارکرد امروزی به کار روایت دلخواه از گذشته نیامده و راوی صرفا با عباراتی چون «مسعود رجوی در بازجویی ها نسبتا همکاری کرد و آرام بود»، «ما در روز اول که اینها [مجاهدین خلق] را دستگیر کردیم، در شهریور ۱۳۵۰، تقریبا ۸۰ درصد آنها را در آن روز دستگیر کردیم»؛ «درباره چریک ها و مجاهدین نیز خودشان اعتراف کرده اند که در سال ۱۳۵۵ ضربات کوبنده ای را تحمل کرده و تیم های مسلح آنها به کلی از بین رفته و فقط تعدادی در زندان و چند نفری در خارج داشته اند و عمر چریک کمتر از شش ماه بوده است.، پرونده شان را بسته است.
بقیه مخالفان هم به ادعای ثابتی یا اهل دود و دم بودند یا زن باره یا همکار و حقوق بگیر ساواک و …؛ چنین داوری هایی بهترین تصویر ذهنیت «زیرنافی» امنیتی است که در تاروپود کارگزاران آن دستگاه دیده می شد. جایی مصاحبه کننده از اختلاف او با حسین فردوست می پرست که پاسخ می دهد: «فردوست حسادتش فقط برای زن بود. در یکی دو میهمانی زن ها دور و بر من را می گرفتند و در خاطراتش گفته که زن ها اصلا نگاهی به وی نمی کردند.» علل فروپاشی حکومت شاهنشاهی را باید در این ذهنیت ها جستجو کرد؛ ولو این که شرح «امر نبوده» بسیاری باشد.
ماهنامه پیشه و تجارت
‘
3 نظر
حسن
جناب بارسقیان در مورد خاطرات آقای ثابتی میشود فراوان بحث کرد اما در مورد یکی از ادعاهایشان حداقل خود فرد ، شجونی در زمان زنده بودنش در برنامه دید در شب به مجری ان رشید پور در پاسخ به واقعی بودن عکسهایی که ساواک از او و فلسفی و تعادی دیگر گرفته بود ، تلویحا آن را رد نکرد . پس میشود به بسیاری دیگر از خاطراتشان هم اعتماد کرد .
رضا نوری
جناب بارسقیان!
نمی دانم چرا بسیاری از ارامنه چون شما که از دست بلشویک ها به ایران فرار کردین خود بعدها مدیحه سرای استالین ها و لینی ها گشتید !؟؟؟؟؟ به قول دوستمان داستان اقای شجونی ثابت کرد بسیاری از اسناد واقع شده در کتاب واقعی هست و در ضمن انسان چیزی را نقد کی کند که از فراگیر شدن ان یا حتی حقیقت ان وحشت داشت باشد !
جالبه نقد شما بر کتاب بسیاری سطحی و عجولانه و جهت دار هست ! شبیه مقالات کیهان شریعتمداری بود .
محمد
کلا تاریخ نگاری در ایران با حب و بغض و نگاه سیاه وسفید و دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیک انجام میشه..من خیلی کمتر دیدم تاریخی به یک واقعه ای نگاه بشه..همین سریال معمای شاه نمونه واقعی تاریخ نگاری سیاه و سفید..