این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نقد فیلم «خانه» ساخته اصغر یوسفی نژاد
ارزیابی شتابزده
حسین عیدیزاده
«خانه» اصغر یوسفینژاد فیلمی در مسیر فیلمسازی مرسوم سینمای ایران نیست؛ هرچند شباهتهایی با برخی فیلمهای این سالها مثل «روز مبادا» از فائزه عزیزخانی دارد که البته این فیلم هم با جریان مرسوم فیلمسازی در ایران فرق داشت. این فیلم بیشتر به فیلمهای اروپایی موسوم به هنری و فیلمهای جریانی که «دگما ٩۵» نام گرفت و یکی از مهمترین فیلمهای این جریان یعنی «جشن» توماس وینتربرگ پهلو میزند. لوکیشن واقعی و محدود، بازیگرانی غیرچهره که آنقدر در نقش فرو رفتند که گویی نابازیگر هستند، حذف موسیقی دراماتیک و دوربین رویدستی که شخصیتها را از فاصله نزدیک دنبال میکند و تغییر فوکوس و استفاده زیبا از ضدنور (که به همراهی و نزدیکی ما به شخصیتها کمک میکند) برخی از ویژگیهای این جریان هستند که در این فیلم راه باز کرده است. «خانه» از همان آغاز ما را به دل اتفاق میاندازد، جایی برای مقدمهچینی نمیگذارد و ما را وارد گردابی از تهمتها و متلکها، احتمالها و امکانها و رازها و دروغها میکند. فیلم با فریادها و جیغهای دختری جوان به نام سایه شروع میشود که نمیخواهد جسد پدرش از خانه دور شود. چرا؟ نمیدانیم. کمکم از صحبتهای دیگران که اعتمادی به آنها نمیتوان کرد، متوجه میشویم که او دختر طردشده پیرمرد بوده و حالا سروکلهاش پیدا شده. با همان نماهای اولیه فیلم، رابطه ما با این دختر گره میخورد. او را محق و مظلوم میپنداریم و تنها با پیشرفتن ماجراست که نگاه ما و قضاوت ما نسبت به او و دیگر شخصیتها تغییری بنیادین میکند. فیلم با وجود طنز گزندهای که دارد، مدام تلخ و تلختر میشود و این را دوربین لرزان و جسوری که به درونیترین لحظههای زندگی آدمها در موقعیتی دشوار هجوم میبرد، تشدید میکند. سیاهی فیلم که در انتها گریبان همه را میگیرد و نفس را تنگ میکند، یکی از دیالوگهای سایه را در ذهن پژواک میدهد؛ آنجا که میگوید پدرش از وقتی آلزایمر میگیرد، مهربانتر میشود. وضعیت بیننده در پایان این ماراتن نفسگیر، مثل پیرمردی است که حتی جسدش را هم نمیبینیم. کاش آلزایمر داشتیم و این همه سیاهی آدمها را شاهد نبودیم. «خانه» فیلم بدون ایرادی نیست؛ اما وقتی با فیلمی با چنین مقیاسی در بودجه و تولید بومی نگاه میکنی، فیلمی است که در حدواندازه خودش حتی غافلگیر هم میکند و در مجموع فیلم مقبولی است که میشود چشم را بر برخی کاستیها ببندی و امید داشته باشی فیلمساز در کار بعدی، مسیری دیگر را با فراغ بال بیشتری انتخاب کند و مگر سینما برای همین امیدداشتن و چشمبهراهی زنده نیست!
«شماره ١٧ سهیلا»، ساخته محمود غفاری، نقطه مقابل سیاهی «خانه» است؛ فیلمی شنگول که البته در لایههای زیرینش خالی از تلخی نیست. این فیلم روی مرز بین یک کمدی تلخ و کمدی جلف راه میرود و گاه به وادی دومی سرکی میکشد؛ اما در نهایت فیلمی است که با موضوع گستاخانهاش و سرککشیدنش به زندگی عاطفی پیردختری که به دنبال شوهر میگردد، بیننده را سرخورده رها نمیکند. «شماره ١٧ سهیلا» فیلم غافلگیرکنندهای نیست؛ اما به دلیل تمرکزش بر زندگی این پیردختر و فاصلهنگرفتن از او و تلاش برای ارائه تصویری واقعی از بحران روابط عاطفی زنان و مردان و البته تنهایی آنها و سوءاستفادهنکردن از سوژههایش فیلمی است که در مقایسه با دیگر فیلمهای جشنواره در این یکی، دو روز، مثل «خانه دیگری» و «چراغهای ناتمام» و حتی «ایتالیا ایتالیا» که آشفتگی، فیلمنامههای سردرگم و گاه شلختگی در اجرا آنها را انباشته بودند، فیلمی سربلند است؛ هرچند برای رسیدن به جایگاه فیلمی تأثیرگذار کم میآورد.
شرق
****
خانه (اصغر یوسفینژاد)
زادهی اضطراب جهان
محسن جعفریراد
اصغر یوسفینژاد از لحاظ انتخاب ایدهی مرکزی در روایت خانه هوشمندانه عمل کرده است: جنازه پدری بنا به وصیتش باید به دانشگاه علوم پزشکی برده شود تا جسدش برای دانشجویان پزشکی تشریح شود، اما خانوادهاش مخالفند. در انتخاب فرم بصری هم خلاقیت یوسفینژاد قابل شناسایی است. دوربین روی دست در خدمت تنش فزایندهی موقعیت و بیان اضطراب و تردید در شخصیتها به کار گرفته شده است. از زبان ترکی هم در خدمت باورپذیری کار بازیگران و در کل موقعیت داستانی استفادهی بهینهای شده است. اما تمام این نکات مثبت نمیتوانند فیلم را فراتر از یک کار خوب ببرند چون به نظر میرسد یوسفینژاد در برخی موارد مبهوت ایدههایش شده است، بهخصوص نوع ترکیببندی در تصاویر که گاهی حرکات دوربین و پیشزمینهها و پسزمینهها به طور شلخته طراحی شده و هارمونی لازم با روایت اصلی را ندارند. پایانبندی فیلم هم شتابزده است اما در کل گام اول یوسفینژاد در سینمای بلند، گامی محکم بوده و میتوان مشتاق کارهای بعدیاش ماند، بهخصوص درباره بازیهای فیلمش که همگی در پروراندن مناسب آدمهایی که زادهی اضطراب جهان پیرامونشان هستند، بهخوبی کار کردهاند.
***
خانه/ اِو (اصغر یوسفینژاد)
سیر ژانر در کلوزآپ از پس گردن
علیرضا حسنخانی
در جلسه نمایش اخیر صادق کرده ناصر تقوایی بزرگ نکته جالبی مطرح کرد. او گفت: «سؤال من همیشه از دوستان ترکزبانم این بود که چرا به زبان ترکی و مادریتان فیلم نمیسازید؟ و میآیید به فارسی فیلم میسازید؟» (نقل به مضمون). اولین و جذابترین نکتهی اِو همین زبان ترکیاش و بازگشت به نکتهی مورد اشاره تقوایی است. هرچند فیلم خیلی قبلتر از اشارهی تقوایی به این نکته و بومیسازی سینما در ایران پهناور و با گستردگی قومیتی متنوع، ساخته و تمام شده بود اما تبلور نکتهها و راهنماییهایِ هنرمندانِ هوشمندی مثل تقوایی بر پرده سینما برایم جذابیت خاصی دارد. با محاسبه سرانگشتی تعداد استانهای ترکزبان، تعداد جمعیت ساکن این استانها و پراکندگی هموطنان آذریزبان در ایران، برآوردی نسبی اما روشن و گویا از بازار هدف و تماشاگران بالقوهی اِو به دست میآید. به همین خاطر باورم این است که این فیلم به شرط داشتن پخشکنندهی مناسب و برنامهریزی دقیق اکران و تبلیغات مناسب در شهرستانهای آذریزبان سودآوری خوبی برای سازندگانش خواهد داشت.
با این حال این همهی جذابیت اِو نیست. موضوع جذاب و داستان خوب فیلم قابلیتهای زیادی برای جلب نظر بیننده دارد. از همه مهمتر خط سیر داستانی فیلم در چند ژانر مختلف است که اثر را برای بیننده جالب میکند. فیلم با ملودرام خانوادگی و کمی هم عاشقانه آغاز میشود، کمکم به سمت کمدی پیش میرود و بالأخره در پایان با حالوهوای یک درام جنایی خاتمه مییابد. حفظ لحن فیلم در طول این خط سیر ژانری و ثباتش در این مسیر ستودنی است. ضمن اینکه همهی اینها هم از موضوعهای ایرانی نشأت گرفتهاند و ریشه در باورها، آداب و رسوم و البته خلقوخو و فرهنگ ایران دارد. فیلم آشکارا بخشی از بحثهای مهم جامعه امروز و خانوادههای ایرانی را پوشش میدهد و درباره آنها حرف میزند. میراث و میراثخواری و وابستگی شدید، غیرقابل انکار و متأسفانه ضروری جوانها به خانوادههایشان برای زندگی و بقا، مسألهی روز جامعه ماست. لزوم حمایت خانوادهها از جوانهای بیپناه امروز که معضلهای مهمی مثل بیکاری، آنها را سرگشتهتر و بیپناهتر هم کرده است، موضوع جذابی است که با جای گرفتن در دل داستان، بیننده را با فیلم همراه میکند.
با تمام این احوال اِو در حیطهی کارگردانی با مشکلهایی دست به گریبان است. دوربین روی دست و تکانهای متعددش با قابهای عمدتاً کلوزآپ بیننده را دچار سرگیجه میکنند. تعدد نماهای بسته کاری میکند که بیننده در پایان فیلم تصاویر متعددی از مو و پس گردن و ریش و صورت و غبغب و بینی خونی و… در خاطر داشته باشد. فیلم تقریباً هیچ نمای عمومی، معرفی یا مدیومی ندارد، لانگشات که به جای خود. به همین خاطر هم هست که مخاطب هیچ تصور ذهنی و تصویریای از لوکیشن و فضا و محیط به دست نمیآورد. گویی در زندانی در بسته گرفتار تعدادی آدم شده که درهم میلولند و با هم حرف میزنند یا دعوا میکنند. این عدم شکلگیری رابطهی تصویری و حسی با فضا و لوکیشن آن هم برای فیلمی که نامش به آذری خانه است ایراد کمی نیست؛ به عبارت بهتر اصغر یوسفینژاد نتوانسته به خانه هویت و تشخص ببخشد. آن هم خانهای که نهتنها کودکی، خاطرات، عشق و دلبستگی شخصیتها در آن شکل گرفته است بلکه خانهای که برای به دست آوردن و تملکش شخصیتها حتی دست به جرم و جنایت میزنند. اِو به شرط یک اجرای حسابشدهتر و کارگردانیای قابلقبولتر فیلم جذابتری میشد؛ به ویژه اینکه پایان غافلگیرکننده و غیرقراردادی و عاری از پیام فیلم، طراوت خاصی دارد و مخاطب را پس نمیزند و البته از جریان معمول سینمای بهاصطلاح اخلاقی و ارزشیِ گلدرشت هم فاصلهاش را حفظ میکند.
*****
ایتالیا ایتالیا (کاوه صباغزاده)
بامزه اما کشدار
ایتالیا ایتالیا قرار بوده یک کمدیموزیکال ایرانی باشد که کموبیش قواعد این ژانر را رعایت کرده است؛ از شوخیهای کلامی گرفته تا انواع و اقسام همخوانی شخصیتها با ترانههای ایتالیایی. جزییات فیلم هم بهخوبی طراحی شده اما مشکل اینجاست که این جزییات در خدمت یک روایت منسجم نیستند چرا که انگیزهی شخصیتها در برخی موارد مشخص نیست؛ مثلاً شخصیت زن فیلم بیخود و بیجهت و بدون هر علت خاصی با دیدن یکبارهی مرد به او دل میبندد و همین طور مرد نیز دلباختهاش میشود. ضعف دیگر فیلم افراط در تصویرپردازیها به شیوهی کلیپهای خوشرنگولعاب است. این تصاویر شستهورفته اجرا شدهاند اما وقتی دستکم معنایی در بر ندارند، به تلاشی هدررفته بدل میشوند، بهخصوص حضور زن و مرد در جنگل و جاهای مختلف که بدون هر دلیل خاصی چند دقیقه از فیلم را به خودش اختصاص داده است.
اما با وجود این ضعفها جسارت کاوه صباغزاده در گرایش به این ژانر جالب توجه است؛ فیلمی سرخوشانه که کمبودش در شرایطی که همه به رئالیسم اجتماعی گرایش دارند، حس میشود و باید از این فیلمها بیشتر ساخته شود تا حق انتخاب بهتر و بیشتری برای مخاطب در نظر گرفته شود. ایتالیا ایتالیا ضرباهنگ خوب و هدفمندی دارد اما بهراحتی میتوان زمانش را از ۱۱۰ دقیقه به ۹۰ دقیقه تغییر داد. در کل میتوان مشتاق تماشای تجربههای بعدی این فیلمساز جوان ماند که حداقل سعی کرده استقلال فکری و عملیاش را به رخ بکشد، بهویژه با ارجاعها و ادای دین جذاب به فیلم هامون که به شکل بامزهای لابهلای روایت اصلی برجسته شده و حسوحالی نوستالژیک به روایت بخشیده است.
‘