این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به فیلم «اینجانب، دانیل بلیک» ساخته کن لوچ
رضا رستمی
کن لوچ یقینا در بیشتر دوره فیلمسازی اش، عمده توان هنری خویش را برای مبارزه با نظام سرمایه داری بریتانیا به کار بسته وبر این اساس اگر اورا با مولفه های اصلی فیلمسازی اش (حفظ شرافت انسانی در برابر بی تفاوتی و سودجویی حکومت،مبارزه با بی تفاوتی له کننده سیستم سکولار حاکم بر روند اداری،احقاق حقوق اغشار فقیر وفرودست و معترض جامعه) در برابر نظام سیاسی بریتانیا قرار دهیم، میتوان گفت فیلمسازی سیاسی با آرمان های انسانی مشخص است که بدون ارایه هرگونه مانیفست سیاسی و تنها به کمک بیان ناتورالیستیِ بدون واسطه وبدون زرق وبرق اش ؛ از دهه پنجاه تاکنون مفاهیم اساسی سینمایش را بسط و گسترش داده ؛ تا به امروز که در آخرین اثر سینمایی اش ، “من دنیل بلیک”، جانمایه دنیای هنری اش را بازتابانده ، به کمال رسانده.
این واپسین اثر او ، از لحاظ مفهوم و محتوای کلی ، در تکامل با آثاری چون “من جویی هستم” 1997 و “این است دنیای آزاد” 2007 ؛ نقد گزنده ای است بر سیستم خشک و ماشینی تامین اجتماعی و خدمات تامین اقشار از کارافتاده در انگلستان معاصر به طوری که کن لوچ بی صبرانه و البته هوشمندانه از همان نخستین نمای فیلم شروع میکند به عیان سازی و نقد این قوانین دست و پا گیر ؛ در غالب گفتگوی دیالکتیک شخصیت اصلی، دن ، با کارمند بروکرات دولتی که سعی دارد با طرح سوالات پیش پا افتاده وساده ، دن را از همان ابتدا از مسئله اصلی خودش ، حمله قلبی شدید حین کار که اورا موقتا از کار بیکار کرده ، دور کند ودر دام سیستم سودجویی بیاندازد که با بازی های اداری قصد دارد اورا از تلاش برای دست یابی به حداقل حقوقش برای ادامه زندگی در این وضعیت ، منصرف کند که متاسفانه موفق هم میشود.
من دنیل بلیک گرچه در طرح کلی روایت و فیلمنامه دارای نواقص کلی مانند باورپذیر نبودن مسئله ناتوانی دن در کار با کامپیوتر و سیستم دیجیتال و عواقب آن است اما همین شکاف به نوبه خود اثر کن لوچ را به سمت نمادگرایی کلی ای برده ؛ دنیل بلیک سرزنده از نسل دهه های ۶۰ و۷۰ که بی دریغ و بی چشم داشت به اطرافیانش کمک میکند و البته امثال او ، در میان چرخ دنده های آهنین نظم نوین سرمایه داری “له میشوند”.سیستم هرآنچه را که در نبرد با قوانین دست وپاگیرش شکست بخورد، پس می زند و به حاشیه می راند.
شاید کارگردان در طرح مسئله ، خشکی و خشونت نظام بروکراتیک ، دست به اغراق زده و میتوان آن را سیاه نمایی نه اما یکی از بزرگنمایی های فیلمنامه توصیف کرد ؛ با این وجود زیاد هم از حقیقت مسئله یعنی شکست افرادی چون دَن در دادگاه هایی که برای احقاق حقوق خود تشکیل میدهند ، دور نیست.چنین افرادی حاشیه نشین شده ، کارتن خواب میشوند و به مرور به فراموشی سپرده می شوند…
“ جنگ برای ادامه بقا در میان چرخ دنده های این نظام بی روح ، جدی است “.
سینمای کن لوچ سینمای حاشیه است. حاشیه پر از متن بریتانیای کبیر.
آن مواردی که سیاست های کلان این نظام ؛ از سالها پیش در دهه های ۵۰ و۶۰ میلادی ، قصد پنهان کاری و به حاشیه راندن آنها را داشت ، مبارزات جدایی ایرلند از انگلستان ، فقر و حاشیه نشینی ، برخورد نامناسب با پناهندگان و… ؛ کن لوچ سینمای خود را آیینه تمام نمای آنها ساخته.
و در پایان ، به زعم من آنچه که “من دنیل بلیک” را از دید بسیاری از داوران حائز دریافت جایزه نخل طلای کن کرده ، با وجود ایراداتی در طرح کلی قصه و فیلمنامه ؛ این نکته مهم در روایت است که شخصیت دَن پس از حمله قلبی خود به توصیه به توصیه پزشک معالجش باید استراحت کرده ، وطبیعتا از اضطراب و تشویش دوری کند. اما او مجبور است برای به دست آوردن مستمری اش بجنگد و لحظه ای از پای ننشیند.این ها اضطراب و تشویش را دیر پی دارند که نهایتا او رابه سمت سکته دوم و مرگ ، یعنی “ دور باطل “ میبرند.