این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نویسنده باید سبک خاص خود را داشته باشد
کیمیا مومنزاده*
فرانسوا موریاک (۱۹۷۰-۱۸۸۵) شاعر، نمایشنامهنویس و رماننویس برجسته قرن بیستم فرانسه است که از او با عنوان نویسندهای اخلاقگرا-کاتولیک یاد میکنند که در غالب آثارش این امر نمود عینی و ذهنی دارد. مرگ زودهنگام پدر، موجب شد که او تحت پرورش و تربیت مادری مذهبی و سختگیر قرار بگیرد تا بعدها در هیات نویسندهای که به قول خودش «کاتولیکی که رمان مینویسد» درآمد. و همین امر از او نویسندهای اخلاقگرا و به تعبیری انسانگرا ساخت تا درنهایت در سال ۱۹۵۲ جایزه نوبل ادبیات به او اعطا شود. آکادمی نوبل دلیل اعطای این جایزه را اینطور عنوان کرد: «به سبب تحلیل ژرف و نافذ روح انسان و نیروی هنرمندانهای که موریاک به وسیله آن زندگی انسان را در قالب رمان به تصویر کشیده است.» از آثار موریاک که به فارسی ترجمه و منتشر شده، میتوان به این کتابها اشاره کرد: «برهوت عشق» (اصغر نوری، نشر افراز)، «محبت شوم» (کاوه میرعباسی، نشر لوح فکر)، «ترز دکرو» (با دو ترجمه: احمد آجودانی، امیرکبیر/ سیدجعفر حکیم، نشر فروغ آزادی)، «چنبره افعیها» (با دو ترجمه: جواد صدر، نشر لوح فکر/ داود نوابی، نشر نون)، «راهی به رهایی» (داود نوابی، نشر نون)، «یک تراژدی عاشقانه» (مهسا ابهری، نشر آرش) و «نامهای به ایزابل» (مهدی سمایی، نشر چاپار). آنچه میخوانید برگزیدهای از گفتوگوهای فرانسوا موریاک با نشریههای فرانسوی است.
بعد از دریافت جایزه نوبل چه احساسی داشتید؟
وقتی موفق به دریافت جایزه نوبل شدم، این ایده به ذهنم رسید که نباید برای مردم بت شوم. گرچه قلبا خیلی دلم میخواست این اتفاق بیفتد؛ ولی بعد از آن بابت بعضی از مسائل و اتفاقات پیرامونم خیلی ناراحت بودم و این موضوع را فراموش کردم. واقعیت این است که خیلی دلم میخواست با آن جایزه بتوانم خودم را بیشتر نشان بدهم. در روزهای بعد از برگشتنم از پاریس (که همه داستان آن را در «دفتر خاطرات» نوشتهام) دوستانم و تعدادی از جوانان مسیحی برایم پروندهای آوردند؛ پروندهای خاص. باید بگویم که این پرونده تماما راجع به وقایع خونبار کازابلانکا بود و از طریق آن من از رویدادهایی که در استکهلم رخ داده بود، مطلع شدم. دقیقا زمانی که از قطار پیاده شدم، مسئول سفارت استکهلم که به دنبال من آمده بود، فقط از این وقایع برایم صحبت کرد. همین وقایع، ذهن مرا مشغول کرد و احساس میکردم برای نوشتن آثار بعدیام باید از این رویدادهای دردناک، ایده بگیرم.
دقیقا همان زمان بود که شما موفق به کسب جایزه نوبل شدید؟
بله، همان موقع که جایزه را دریافت کردم و خیلی هم از این بابت خوشحال بودم، (سه روز بعد از بازگشتم به پاریس) این پرونده به دستم رسید و ما گردهمایی برای روشنفکران کاتولیک تدارک دیدیم. آن زمان، من، مقالاتی نیز در روزنامه فیگارو راجع به این مساله چاپ کردم. از آن به بعد، در مخمصهای افتادم که دیگر نتوانستم از آن بگریزم.
شما بهعنوان نویسنده در آثارتان، بیشتر سعی دارید صدایتان را در وادی سیاست به گوش مخاطب برسانید؟یا نویسندهای هستید که در وادی نشر مذهب کاتولیک فعالیت میکنید؟یا نویسنده کاتولیکی هستید که در وادی سیاست فعالیت میکنید؟
واقعیت این است که خودم احساس میکنم شمّ مذهبی من، مرا به سمت سیاست سوق میدهد. مسیحیبودنم، حس مسئولیت را در من زنده میکند، وگرنه دغدغه من سیاست نیست و مسیحیت من ریشهدار است. این تنها یک دلیل است. دلایل و احساسات شخصیام نیز در این وادی بیتاثیر نیست و به این دلایل خود را در جنگ دخیل میکنم. در دوران جوانی، ملاقات با مارک سانیه هم به شدت بر شکلگیری این روحیه در من تاثیر گذاشت. او کاتولیکی مقید و غیرقابل تغییر بود؛ همه این موارد بر افکار من تاثیرگذار بود و باعث شد در این مقولات مرد عمل باشم. ملاقات با این مرد، سرآغاز مهمی در فعالیت نویسندگی من محسوب میشود و میتوانم بگویم الهامبخش بسیاری از مضامین آثار من بوده است.
شما گفته بودید که هر رماننویسی باید سبک نگارش منحصربهفرد خود را داشته باشد. چگونه سبک نوشتار خودتان را توضیح میدهید؟
غالبا وقتی رمان مینوشتم، به تکنیک و سبک و سیاق نوشتارم فکر نمیکردم و فقط مینوشتم. وقتی شروع به نوشتن میکردم، بیوقفه ادامه میدادم و متوقف نمیشدم. روی کلمات خیلی دقیق نمیشدم. با سادگی تمام هرچه به ذهنم خطور میکرد، مینوشتم. و به عبارت دیگر هیچگونه پیشفرض و طرحی از قبل برای پردازش داستانم نداشتم. و هیچوقت به این قضیه فکر نکردم و اگر الان به این موضوع میپردازم، به خاطر پرسشهای اطرافیانم است. آنها مرا نسبت به نوع نگارشم دقیق کردند. به نظرم اصلا مهم نیست که نویسنده طرح اولیه برای اثرش داشته باشد یا نه، مهم آن است که اثر به دل مخاطب بنشیند و توجه او را جلب کند. میتوان گفت امروزه پرداختن به سبک نگارش یکی از دغدغههای بزرگ نویسندگان فرانسوی است. و این بحران بزرگی در عرصه نویسندگی است. باید این دغدغه سبک را از بین برد تا نویسندگان جوان بتوانند مانند جویس، کافکا و فاکنر، مبدع باشند و تکنیکهای جدید و داستانهای خیالی خلق کنند. به نظرم نویسنده واقعی باید بتواند این تابوها را بشکند و طرحی نو ارائه دهد و سبک منحصربهفرد خود را داشته باشد.
پس شما در نوشتارتان، تکنیک خاص خودتان را داشتید؟ یعنی تکنیک جدیدی را به کار بردید؟
بله، یک رماننویس باید از خلاقیتهای خود بهره ببرد؛ مثلا در «ترز دکرو» از عوامل و تکنیکهایی استفاده کردم که برای فیلمهای صامت استفاده میشد: شروع ناگهانی داستان و فلاشبکهای مکرر. این تکنیکها کاملا جدید بودند و در داستان توجه مخاطب را به خود جلب میکرد. اثر دیگرم «سرنوشتها» نیز با تکنیکهای سینمایی نگاشته شده و فکر میکنم توانسته توجه مخاطبان را به خود معطوف کند.
قبل از اینکه رمانی را بنویسید، طرح آن را میریزید یا در حین نوشتن طرح و پیرنگ داستان شکل میگیرد؟
این قضیه بستگی به رمان دارد. در کل، از قبل طرحی برای داستان آماده نمیکنم ولی کاراکترها و شخصیتها در ذهنم شکل گرفتهاند. اغلب اوقات، شخصیتها به همان شکل که در ذهنم شکل گرفتهاند، در داستان ظاهر میشوند و بیشتر از آن حد، پیشروی نمیکنند ولی گاهی پیش میآید که در حین شکلگیری داستان، موقعیت جدیدی برای شخصیتها ایجاد میشود و آنها پتانسیل انجام کارهای جدیدی را دارند که من از قبل پیشبینی نکرده بودم.
در نوشتن رمانهایتان، مشکل خاصی نداشتهاید؟
تا الآن که نه. من قبل از چاپ، رمانهایم را بازبینی میکنم که در مضامین داستانی و رویدادها به لحاظ زمانی و مکانی مشکلی وجود نداشته باشد.
آیا از تجارب شخصی خودتان در رمانهایتان استفاده کردهاید؟
گاهی اوقات پیش میآمد که از تجارب خودم هم بگویم ولی نه به طور مستقیم. این موقعیت برای هر نویسندهای پیش میآید. ولی غالب موقعیتهایی را که در آثارم توصیف کردهام، تجربه شخصیام نبوده است.
آیا نکاتی را که به آنها علاقهمندید، یادداشت میکنید تا از آنها در آینده برای آثارتان استفاده کنید؟
هرگز چنین کاری نکردم. همانطور که قبلا گفتم برای آثارم طرحی از پیشتعیینشده ندارم. هیچوقت دنیای پیرامونم را نگاه نمیکنم تا از خلال آن موضوعی برای داستانم انتخاب کنم. در اصل خودم موضوعی را میآفرینم.
در نوشتار شما کدام حس قویتر است؟ فهم و ادراک، حس شنیداری یا بینایی؟
بسیاری از منتقدان ادبی که آثار مرا نقد و بررسی کردهاند بر این باورند که حسی که بر نوشتار من غالب است، حس بویایی است. واقعیت این است که قبل از آنکه شروع به نوشتن کنم، در ذهن خودم، شخصیتها، مکانهایشان، رنگوبویشان را تصور میکنم. به عبارت دیگر، حالوهوای دوران کودکی و جوانیام را در ذهنم تداعی میکنم و آنها را به نحوی در داستانهایم میگنجانم.
هر روز مینویسید یا هر وقت ایدهای به ذهنتان رسید شروع به نوشتن میکنید؟
وقتی که زمان مناسبی پیدا میکنم، مینویسم. ولی در طول دورهای که داستانی را مینویسم، هر روز آن را ادامه میدهم؛ چون در حین نگارش رمان، نباید وقفه ایجاد شود. اگر وقفهای طولانی بیفتد، حسم از بین میرود و دیگر مطلبی به ذهنم خطور نمیکند و دست از نوشتن میکشم.
شما از آن دسته از نویسندههایی هستید که مخاطب باید تا انتهای داستان بخواند تا بتواند با آن ارتباط برقرار کند؟
نه، غالبا در ابتدای داستان، موضوع اصلی عنوان میشود و مخاطب درمییابد که موضوع را دوست دارد یا نه. به طور مثال در «ترز دکرو» که با اقبال مخاطبان مواجه شد، در ابتدای داستان، مخاطب، به موضوع رفع ابهام و قرار منع تعقیب ترز (شخصیت اصلی داستان) پی میبرد و حتی با جرم او (مسمومکردن شوهرش) آشنا میشود. در مسیر بازگشت از دادگاه، ترز تمامی خاطرات کودکیاش را در ذهن مرور میکند. این مرور خاطرات تقریبا تمام صفحات کتاب را به خود اختصاص میدهد. شاید به این دلیل مورد اقبال عمومی واقع شد.
بعد از رمان «ترز دکرو» دو اثر دیگر با نام «ترز» نوشتید. چه چیزی شما را به این سمت سوق داد؟
شخصیت ترز، دغدغه ذهنی من شده بود و زاییده تخیلم بود. از این رو دو رمان دیگرم را «ترز در هتل» و «ترز در مطب دکتر» نامگذاری کردم. شخصیت ترز در یک رمان دیگرم هم نقشآفرینی میکند که عنوان آن رمان را «پایان شب» گذاشتم.
آیا موضوع «ترز دکرو» واقعی است؟ یا مشابه آن را در دنیای پیرامون خودتان دیدهاید؟
نه، میتوانم بگویم شخصیت ترز، افکار او، احساساتش و حتی جرمش از تخیل من نشات گرفت. در حقیقت با خلق شخصیت ترز، در صدد بودم خاطرات دوران کودکی یک فرد و احساسات درونی او را به تصویر بکشم. البته کودکی، خاطرات زیبای آن و زادگاهم تاثیر بسزایی در شکلگیری افکار و نوشتارم داشتند.
چرا در چند اثرتان اینقدر به شخصیت ترز پرداختهاید؟ در رمان دیگرتان «راه های دریا» شخصیت داستان، همان ترز دکرو است یا در اثر دیگرتان «پایان شب» شخصیت، دوباره همان ترز است که پیر شده، ولی اینبار در لابهلای انبوهی از وقایع و اتفاقات گم شده است. با همان طمع و نیرنگهای مشابه ترز دکرو، با کمی رنگ تیرهتر و تلختر. چرا با وجود اینهمه قهرمان زن و مرد، شما دوباره ترز را انتخاب کردهاید؟ چه لطفی در این شخصیت وجود دارد که شما را دوباره به سمت آن میکشاند؟ چه فکری در ذهن شما بود که بعد از مدت کوتاهی که او را رها کردید، دوباره به سمت این شخصیت رفتید؟
به نظر من این شخصیت از بقیه شخصیتهای داستانی من زندهتر است. برای من نوئمی در «بوسه بر چهره جذامی» و ماریا در «برهوت عشق» به همان اندازه ترز واقعی هستند. ولی بیشک شخصیت ترز کمی مبهم و پیچیدهتر از بقیه است و سرنوشتی نامعلوم دارد. آنچه که در وجود این شخصیت نهفته است، میتواند فراتر از یک ماجرا یا یک شانس را رقم بزند. علاوه بر این من علاقه دارم که داستانهای کوتاه بنویسم. درعوض میخواهم موضوع جدیدی بسازم. بنابراین در این داستانهای کوتاه خیلی برایم جذاب نیست به شخصیتهای ناشناس دست یابم. شخصیتهای قدیمی مرا دلزده میکند ولی شخصیت ترز در داستانهای بعدی من به شخصیت جدید تبدیل شده است. درواقع همه ما آدمها، رمان تکراری یا شخصیت تکراری داستان را دوست نداریم و چنین رمانی محکوم به فنا خواهد بود؛ مگر اینکه شخصیت و موضوع داستان کاملا نو و بدیع باشد و در قالب جدیدی ارائه شود.
شما در آثارتان بیش از آنکه به تکنیک روایی داستان بپردازید، به مسائل روحی شخصیتها پرداختهاید. به نظر میآید مشابه این شخصیت را در زندگی شخصیتان تجربه کردهاید.
برخی از شخصیتها بر اساس تجربه شخصی من شکل گرفتهاند، ولی میتوانم بگویم که به هیچ عنوان کپیبرداری مطلق نیست و شخصیتهای داستانی من، کاراکتری جدید هستند که از رفتارها و افکار مشابه افراد پیرامون من برخوردارند.
چرا غالب داستانهای شما در شهرستانهای کوچک اتفاق میافتد؟
من در شهرستانی کوچک به دنیا آمدم و با اخلاق و روحیات مردم آن سرزمین آشنایی بیشتری داشتم؛ بنابراین شخصیتهایی را که خلق میکردم، در آن محلهها و مکانها قرار میدادم که برایم ملموس باشد.
موضوعی که برایتان در نوشتن رمانها مهم است، چیست؟ تداعی خاطرات، عقاید و باور مذهبیتان یا…؟
گرچه همه این موارد برایم مهم بودهاند، ولی در غالب موارد در آثارم درصددم تا باورمندی را یک اصل معرفی کنم. ایمان به مسیحیت، علاقه به طبیعت و زادگاهم و نیز روابط خانوادگی بین بورژواها و کنکاش در افکار و روحیات این افراد از دغدغههای من است.
رمان «برهوت عشق»تان اثر برگزیده آکادمی فرانسه شناخته شد و جایزه این آکادمی را به خود اختصاص داد. کمی راجع به این اثر توضیح دهید.
در این اثر بیشتر به بعد روانی شخصیتها پرداختهام. شخصیت محوری داستان نوجوانی است که رفتارش چندان مقبول خانواده نیست. و داستان عجیبی شکل میگیرد. برحسب اتفاق این پسر و پدرش هر دو دلبسته یک زن میشوند. و در طی این داستان روحیات و افکار شخصیتها را خیلی ظریف به تصویر کشیدهام و نگاه هر یک از این سه نفر (پدر، پسر، زن) به مقوله عشق را به طور جدی مورد مطالعه قرار دادم. و فکر میکنم نه فقط موضوع داستان بلکه نگاه روانکاوانه به شخصیتها برای مخاطبان جذاب بوده است.
بسیاری از خوانندگان پس از خواندن رمانهای شما حس میکنند، شما بین دو بعد خیر و شر ماندهاید و بین دو احساس کاملا متضاد سرگردانید. نظر خودتان چیست؟
شاید با خواندن رمانهای من چنین احساسی در خواننده ایجاد شود، ولی در غالب موارد پیدا است که همیشه خیر بر شر پیروز میشود. البته من رماننویس مذهبی ـ کاتولیک نیستم و ایدهای را در آثارم ارائه نمیدهم. ولی کاتولیکی هستم که رمان مینویسم.
آیا میتوان گفت «چنبره افعیها» رمانی روانکاوانه است؟
بله تا حدودی. داستان با نامهای از پیرمرد بیماری به همسرش آغاز میشود که به وسیله آن نفرتش را به همسر و همه خانوادهاش اعلام میکند. و به گونهای درصدد است تا اعضای خانوادهاش را در حسرت اموالش بگذارد. شاید همه صحنهها، گفتار و عکسالعمل شخصیتها، نوعی روانکاوی قشرهای مختلف جامعه با روحیات و افکار متفاوت است. شخصیت اصلی در طول داستان میکوشد تا قبل از مرگ به دلایل و منشا نفرتش از افراد خانواده پی ببرد؛ ولی در انتهای داستان، به معنویات روی میآورد و نیروی ایمان در وجودش او را به سمت راستی هدایت میکند و درنهایت اموالش را به افراد خانواده میبخشد. داستان نهتنها به روان شخصیتهای متفاوت داستان (پیرمرد، همسرش و فرزندان) میپردازد، بلکه به جایگاه معنویات و نیروی عظیم آسمانی اشاره میکند. کشمکش بین دو نیروی زمینی و آسمانی (تنفر و انتقام ـ بخشش) هسته اصلی اثر را تشکیل میدهد. در غالب رمانهای من، جدال بین امیال زمینی و اخلاقیات وجود دارد و رنجهایی که قهرمان داستان در این وادی متحمل میشود به رشته تحریر درمیآید.
خیلیها معتقدند که شما سیاه و تلخ مینویسید. مثلا در «چنبره افعیها» در برخی صحنهها با شخصیتها خیلی خشن رفتار کردید. نظر خودتان در این مورد چیست؟ با این ایده موافقید؟
به هیچ وجه چنین نیست. البته خیلیها مرا به این عنوان متهم کردهاند. ولی اصلا اینگونه نیست. من تقریبا همیشه زشتیها و پلشتیهای زندگی و بدیهای رفتاری و فکری افرادی که در دنیای پیرامونم دیده بودم، در آثارم تصویر کردم؛ از آن گذشته آنها را خیلی نرمتر و تعدیل کردهام. غالب آدمهایی که دیده بودم و میشناختم، خیلی وحشتناکتر از شخصیتهای رمان من عمل میکردند؛ و به جرأت میتوانم بگویم که رمانهای من خیلی ملایمتر از دنیای واقعی پیرامونم هستند. شما به شخصیت «چنبره افعیها» اشاره کردید. بله! این پرسوناژ واقعی است و من عین آن را در زندگیام دیده بودم و خیلی هم وحشتناک بود. ولی من، از آن شخصیتی قابل ترحم و احساساتی ساختم و به هیچ عنوان یک دیو از آن نساختم. درواقع شخصیت اصلیام را از خلال واقعیت دنیای امروزی برگزیدم؛ و البته نشان دادم که دنیای افراد خداناباور، دنیایی وحشتناک است. هرجا لطف الهی شامل انسان نشود، او محکوم به بدبختی و فناست.
میتوان شما را نویسندهای اخلاقگرا قلمداد کرد؟
برای من، اخلاقیات بسیار حائز اهمیت هستند و شاید گرایشات مذهبیام در شکلدادن به رمانهایم بیتاثیر نبودهاند. در غالب داستانهایم لطف و مشیت الهی در انتهای داستان، شخصیت را از بدبختی و سیهروزی رها میسازد. بارها در مصاحبههایم گفتهام که من نویسنده کاتولیک نیستم؛ بلکه کاتولیکی هستم که رمان مینویسم.
در برخی از رمانهایتان نگاه انتقادی به برخی جوامع دارید. این را چگونه توضیح میدهید؟
شاید این قضیه هم از پایبندی من به اخلاقیات نشأت میگیرد. مثلا در برخی از قشرهای جامعه مانند بورژواها، عشق به پول و مادیات به شدت دیده میشود. و یا رفتار و واکنش افراد مذهبی و مسیحی در مقابل بیعدالتی برایم جای تعجب دارد. در بعضی از صحنههای رمانهایم به افشاگری درباره این افراد پرداختهام؛ افراد به ظاهر مذهبی که حتی نهتنها پرهیزکار نیستند، بلکه به اصول ابتدایی مذهب و اخلاق هم پایبند نیستند.
به نظر میآید خانواده نقش مهمی در آثار شما دارد. درست است؟
بله، تقریبا در تمام رمانهای من به نقش خانواده و افراد آن اشاره شده. در «ترز دکرو»، «چنبره افعیها»، «برهوت عشق» و… بیشک افراد خانواده در شکلگیری داستان و روابط بین شخصیتها تاثیر زیادی دارد. من شخصا به خانواده اهمیت میدهم و غالبا با شخصیتهای داستانیام همذاتپنداری میکنم. با درد آنان، درد میکشم و با شادیشان شاد میشوم.
برخی از جملات رمانهایتان آهنگین و شاعرانه است. به نظر میآید به نثر شاعرانه علاقهمندید.
آثارم را در قالبی با نثر آهنگین و شاعرانه ساختهام. جملات رمانهای من، کوتاه و آهنگین است. در گزینش کلمات ساده بسیار دقت کردم. چون بیشک سادگی عبارات و واژگان مخاطب را بیشتر به خواندن رمان ترغیب میکند. من شخصا به نثر ساده و دقیق و شعرگونه و پر از تصویر و تمثیل علاقهمندم. غالب آثار خودم نیز از همین نثر برخوردار است.
* مترجم زبان فرانسه
‘