رفتن به محتوا رفتن به فوتر

​نگاهی به پنج کاندید بخش مجموعه داستان جایزه جلال

4 نظر

  • سعید رضایی
    ارسال شده 9 ژانویه 2018 در 2:20 ب.ظ

    #ابوذر_قاسمیان: خیلی وقت است که جوایز ایرانی تبدیل به کمدی شده‌اند. کمدی‌هایی پر از رفتارهای احمد‌نژادی؛ طوری که همه‌ی اهالی ادبیات را بی‌حس کرده‌اند. اما این بیانیه‌ی جلال دیگر خیلی زشت بود. پر از توهین و تحقیر و ‌کینه‌ورزی به داستان ایرانی. آن هم در سالی که هم در رمان هم مجموعه‌داستان سال خیلی پرباری بود. این همه کار خوب را نبینی و بعد بیایی بگویی ادبیات ما همین است. داستان کوتاه ما همین است. آن هم از دید داورانی که حتی بین اهالی ادبیات هم شناخته شده نیستند. البته به جز آقای کشاورز عزیز که اعتباری دارد بقیه‌ی داوران داستان کوتاه حتی نسبتشان با داستان کوتاه هم مشخص نیست. بعد بیایند این‌طور بیانیه‌ی غرا و کوبنده‌ای هم بدهند، خب زور دارد‌! دلایلشان که دیگر جالب‌تر است. داستان را با خطابه‌های اخلاقی اشتباه گرفته‌اند. البته خب جایزه‌ی جلال از اول نشان داده که فقط مضمون برایش مهم است. آن هم فقط مضمون‌هایی که حکومت تأیید می‌کند و فرقی هم نمی‌کند کی داور باشد. قبلاً به داستان‌های مذهبی از نوع تندروانه‌اش و حالا به ادبیات لاتی که البته اصلاً اشکال ندارد و می‌تواند در این مضمون هم خلاقیت باشد. که خب این‌ها هم که انتخاب شده‌اند واقعاً کتاب‌های بدی نیستند یا چندتا نامزد خوب هم دیده می‌شود، اما رویه‌ی این جایزه بد است که فقط مضمون را مد نظر قرار داده نه مطمئناً حتی قوت همان کتاب. طوری که جایزه به دل برنده‌هاش هم ننشیند. و چیزی که این وسط گمشده، ادبیات است. و جایزه‌ی داریوش‌جان احمدی را هم که انگار به خود کتاب نداده‌اند و لحنشان طوری است که انگار صدقه‌سری است یا مجبور شده‌اند وگرنه مایل نبوده‌اند. و چه جفایی بود در حق ادبیات این حرکت. چه ‌نمکی می‌پاشند به زخم‌مان. البته بقیه‌ی جوایز هم وضع بهتری ندارند. هرکدام پاشنه‌ی آشیلی دارند، و حتی اگر نیتشان خیر باشد به نحوی دارند تیشه می‌زنند به این ریشه‌ی نیم‌خشکیده. از یک طرف آدم می‌گوید چیزی نگوید و ‌اعتراضی نکند تا در نطفه خفه نشوند. چون هیچ کاری سخت‌تر و بی‌مزد و منت‌تر از همین جایزه‌برگزارکردن نیست.‌ اما از یک طرف می‌گویی ادبیات عرصه‌ی نقد است و باید گفته شود حتی اگر انتقاد از خودمان باشد تا توی تعارفاتمان گیر نکنیم و مثل کبک سرمان را توی برف نکنیم. بعد می‌بینی که فلان‌جایزه کوچکترین فاکتورها را هم رعایت نمی‌کند و به مبتدیانه‌ترین شیوه‌ها عمل می‌کند. از نحوه‌ی داوری و ترکیب داورها گرفته تا نحوه‌ی برگزاری. حتی عنوان جایزه هم اشکال حشوی فاحش دارد که حتی مخاطب عام هم آن را می‌فهمد و مسخره می‌کند؛ و یک‌دفعه هم که سر و ‌ته همه‌چیز را به هم می‌آورند تا گاف‌های قبلی را بپوشانند، غافل از اینکه خود گاف بزرگتری است. خب اگر چیزی هم گفته نشود ممکن است این رویه ادامه ‌پیدا کند. یا آن یکی جایزه‌ی دیگر که تندیسش را به کتاب‌های پرفروش می‌دهد تا اعتبار وارونه کسب کند بین مخاطب، به جای آنکه خودش باعث پرفروش شدن اثری شود. البته برای هرکدام از این‌ جوایز ده‌ها مصداق وجود دارد، اما نمی‌خواهم، ابداً نمی‌خواهم دلخوری پیش بیاید و جور دیگری برداشت شود، چون همین زحمتی که می‌کشند جای تقدیر دارد اما چه بهتر که این همه زحمت هدر نرود و تأثیر عکس ندهد. یا اینکه یک جایزه که در نهایت بد هم عمل نکرده و جشنی شایسته‌ی ادبیات را برگزار کرده، سادگی را شرط برنده‌شدن می‌داند که خب این همان تخم لقی است که سال‌ها پیش یکی از بزرگان توی دهن بقیه شکست که ما به پروست جایزه نمی‌دهیم و به کتابی جایزه می‌دهیم که عوام هم دوست داشته باشند. اصلا مگر عوام کتاب می‌خواند یا کتاب‌هایی از این جنس می‌خواند؟ آن‌ها همان میم‌مؤدب و هما پوراصفهانی خودشان را می‌خوانند چه کار دارند به حافظ خیاوی و پیمان اسماعیلی و هادی کیکاووسی. و شاید همین، نقطه‌ی انحراف تمامی جوایز بعد از آن شد و همه همین شیوه را پی گرفتند و هی سال به سال از اعتبار جوایز کم شد که خواستند کتابی را انتخاب کنند که عوام هم دوست داشته باشند تا ادبیات را بین مردم ببرند و اینگونه شد که تمام مخاطبان خاص خود را که تعدادشان هم کم نبود از دست دادند. چون مخاطب عام، کتاب خودش را انتخاب می‌کند و کاری به من و شما ندارد. حالا شما باور نکنید و به کارتان مصر باشید. اصلاً نفس جایزه همین است که بهترین را انتخاب کند وگرنه دیگر دلیل وجودی‌اش از بین می‌رود. واصلاً اشکال ندارد که آن بهترین به زعم گردانندگانش باشد. اما وقتی گردانندگانش پیش‌پیش ندای این را سر می‌دهند که ما بهترین را انتخاب نمی‌کنیم و فلان را انتخاب می‌کنیم یعنی خودکشی، یعنی پیش از تولد مرده است.

  • ناشناس
    ارسال شده 9 ژانویه 2018 در 3:00 ب.ظ

    #خسرو_عباسی:
    تبریک به همه برگزیدگان جایزه جلال
    مخصوصا بخش رمان خانم مریم جهانی و آقای محمدرضا شرفی خبوشان
    و مخصوص تر به خانم زهره شعبانی که در بخش داستان کوتاه تقدیر شد.
    و البته آقای داریوش احمدی و مجموعه خوب خانه کوچک ما که مخفیانه و به شکل عجیب و غریبی تقدیر شد از ایشان که کمی برای من عجیب بود این نوع رفتار با این کتاب شایسته.
    در مراسم با تاکید دبیر محترم از ایشان تشکر کردند ولی نامش را یواشکی و زیر لبی خواندند و گذشتند اما در خبرها به عنوان سال ها فعالیت ادبی تقدیر شده بود. کمی عجیب بود این رفتار. به نظرم در بخش داستان کوتاه رفتار خیلی خوبی نشد.یک تقدیری و یکی هم تقدیر بی نام و نشان رفتار جالبی با مقوله داستان کوتاه نبود. انگار برداشت عوامانه از ادبیات و جدی نگرفتن داستان کوتاه به عنوان یکی از قالب های قدرتمند ادبیات داستانی جهان و مخصوصادایران.به برگزارکنندگان و داوران بخش داستان کوتاه تسری پیدا کرده بود.با تبریک مجدد به برگزیدگان این بخش و بقیه بخش های این دوره امیدوارم با این قالب داستانی برخوردی حرفه ای تر بشود. که به گواه بسیاری از بزرگان اگر ادبیات داستانی ایران در دنیا حرفی برای گفتن تا بحال داشته و در آینده هم بخواهد داشته باشد قالب داستان کوتاه حتما یکی بهترین راه هاست.

    گفتم! این نقدها به تمام جوایز هست که حتی اگر اثر خوبی هم دیده شود به دلایلی غیر از ادبیات دیده شده است.
    مثلاً روشن است که اگر امسال نشر نیماژ به هواخواهی کتاب‌هاش برنمی‌خواست و فرباد تظلم‌خواهی سر نمی‌داد، کتاب خوب داریوش احمدی یا رمان خاص مرحوم کوروش اسدی

    هم دیده نمی‌شد.
    خب همه‌مان می‌بینیم که متاسفانه جوایز شده‌اند جوایز خصوصی نشرها. هر نشر یک جایزه را یا به وجود آورده یا قبضه کرده. و این بیش از هرچیزی توی ذوق می‌زند. بیشتر از تمام مانیفست‌های کج و‌کوله‌شان، بیشتر از همه‌ی بدسلیقگی‌هاشان. بعد هی می‌گویند چرا جوایز بی‌اعتبار شده و مخاطب تره هم خرد نمی‌کند برای آن‌ها. چون شما هرسال هی از اعتبار خود خرج کردید و هربار هم به دلیلی ظاهراً موجه.
    هر دو جایزه‌ی بخش مجموعه داستان جایزه‌ی احمد محمود به چشمه می‌رسد، هر دو جایزه‌ی شیراز به نیماژ، هر دو جایزه‌ی جلال در بخش رمان و مجموعه‌داستان هم به نشر مرکز. غنائم جایزه‌ی هفت‌اقلیم هم که رویه‌ی متعادل‌تری دارد و همیشه می‌خواهد نه سیخ بسوزد نه کباب بین چشمه و نیماژ تقسیم شده. این یک کم نازیباست، این‌طور کارهایی. مخاطب هم از ما هشیارتر است. و خب بدا به حال ماهایی که کتاب‌هایمان را پارسال نشرهای بی‌عرضه‌ و بی‌خیالی مثل نگاه چاپیده‌اند. و امیدوارم جایزه‌ی مهرگان، این آخرین جایزه‌ی مانده‌ی امسال، لااقل از گزند این بازی‌ها دور بماند و نشود عرصه‌ی سهم‌خواهی نشرها و در این جایزه و همینطور تمام جوایز سال‌های آینده هر کتابی شایسته است انتخاب شود؛ و حتی اگر سلیقه است فقط سلیقه‌ی ادبی دخیل باشد نه هیچ چیز دیگر.

  • ناشناس
    ارسال شده 10 ژانویه 2018 در 3:58 ب.ظ

    ادبیات جایِ «امر به منکر» نیست اما جایِ «نهی از منکر» هم نیست چرا که اصولا جایِ «امر و نهی » نیست.

    در روزهای ِاخیر هیأت ِمحترم ِ جایزه­‌ی جلال آل احمد (که فی الحال هنگفت­‌ترین جایزه‌ی ادبی ایرانی است) اسامی برگزیده‌هایش را اعلام کرد و از چهار بخش «نقد ادبی»، «مستند نگاری»، «داستان کوتاه»، «رمان» سه بخش را «شایسته‌ی اهدای جایزه» ندانست. در این میان «رمان» استثنا از آب درآمد و «اعضا» آن را به تک نویسنده­ا اهدا کردند و یک نویسنده‌ی دیگر را هم شایسته­‌ی تقدیر دانستند.

    در این میان به دلیلِ بیانیه­‌ی مانیفستی و یک‌طرفه­‌نویسیِ هیأت ِ محترمِ داوران و برخی از اساسی­‌ترین مطالبِ «آسیب‌شناسیِ ادبیاتِ معاصر» را دانسته یا نادانسته از قلم انداختن، مطالبی به ذهن و ضمیرِ این حقیر رسید که حیفم آمد عجالتاً آن­ها را به عرض نرسانم:

    وظیفه‌­ی ادبیات گفتنِ «قصه­‌های خوب برایِ بچه­‌های خوب» نیست، یا به گفتِ شاملو «قصه‌های خوب برایِ بچه­‌های تخس». نویسنده نمی­‌نویسد برای کاتارسیس یا «تزکیه»­ی جامعه. بلکه به طریقِ اولی کارِ داستان و رمان‌نویسی از عهدِ قدیم تا امروز غالباً یک چیز بوده: «قصه­‌ی آدم­‌هایِ تخس برایِ بچه‌های خوب».

    حال چقدر می­‌توانیم در این ادبیات و در «تونلِ وحشت ممیزی» تحمّل کنیم «نویسنده‌­ی تخس» را؟ در این (به قول ِ آل احمد) «گودِ خوش­نچر» قرار نیست منِ نویسنده و شاعر با تمام انزوا و محدودیتی که نصیبم شده در خارج از وطنم و غریب‌تر از آن در وطنم، این سویِ گود نشسته باشم و شما داوران (که ندیده‌­ام در میان­تان آثاری درخشان) در آن سو، و قرار گذاشته باشم که شما آهویی کنید و من حسرت بخورم و قَدّم را به قدِّ وجبِ شما تعیین بکنم. یادمان باشد که در شرایطِ آزاد و «بدونِ حد و حصر» و عادلانه‌­ی چاپ و نشر می­‌توانیم از ادبیاتی سخن بگوییم که « با انسان سر و کار دارد» و «شناختِ عالم صغیر است که به شناخت عالم کبیر می‌انجامد».

    اما حال چه؟ اگر اورهان پاموک در همسایه‌گیِ ما «نام من قرمز» می­‌نویسد و کرور کرور تصویر و تمثیل از ادبیات ِ ما برمی­‌گیرد و به آن جامه‌­ی «زبان ترک» می­‌پوشاند موضوع فقط تواناییِ او نیست، موضوع آن است که ببینید پیش از نوبل تا چه حد در میانِ قومِ ترک سازوکارِ حمایت بوده برایِ ترجمه­‌ی سِره از آن نویسنده به زبان­‌های ِ مهمان‌نوازِ جهان، و فهرست جایزه­‌های به قولِ سینمایی‌­ها «سطح A» آن­ها را برشمارید، در کجا چنین امکانی را برایِ احمد محمود و دولت‌آبادی و جز آن‌ها گذاشته‌­ایم که توقّع چنان اقبالی در جهان برا­ی­مان متصوّر باشد که ازین چنته چیزی «نویسنده» جوان برگیرد و بتواند برایِ خود اسطوره و الگو به ذهن آورد؟

    چاپ نشدنِ «زوالِ کلنل» زوالِ روندِ داستان‌­نویسی ماست نه چاپ نشدنِ «فقط یک رمان». هیأتِ محترمِ داوران که «دلیل»سنجی می‌­نماید و «نزول کیفی را ضعف در آموزش نویسندگان، سطحی‌نگری و آسان‌گیری در فرایند انتخاب و چاپ و نشر و تبلیغ آثار» الصلا می‌­دهد، آیا هنوز نمی­‌داند که یکی از بهترین رمان­‌هایِ قرن یعنی «اولیس» که از قضا یکی از پیچیده­‌ترین رمان­‌های قرن نیز هست در مملکتِ خوبان هنوز در قرنطینه است؟ از کدام آموزش سخن می‌گویید آقایان؟ آن‌هایی هم که چاپ می‌شود مانندِ «سبکیِ تحمّل‌ناپذیرِ وجود» و «آهستگی» میلان کوندرا (که گلشیری می‌­گفت نظیرِ او را بسیار کم داریم) بماند که چه قدر تفاوت می­‌کند با متنِ اصلی. قبایِ معلّمی به دوش انداخته‌اید و می­‌گویید:

    «نویسندگان امروز تجربه‌­ی زیستی محدود و ناکافی‌ای دارند، این ناکافی بودن تجربیات، که پیامد جهانی‌سازی و شرایط زندگی بشر امروز است را می‌توان با مطالعه گسترده و ذهن پرسشگر و پژوهیدن در وجود و هستی انسان و سپس شناخت گیتی جبران کرد، اما متاسفانه نویسنده­‌ی معاصر، اهل پژوهش و کاویدن وجودش نیست، عجول می‌نماید و شهوتی افسارگسیخته برای انتشار و دیده شدن دارد نه کشف ناشناخته‌های روح بشر و نه صبوری‌ای که محصول تامل و تدبر و عمیق شدن در پدیده‌هاست، از نویسنده عجول که اهل جست‌وجو نیست، رمان و داستان ماندگاری منتشر نمی‌شود».

    گیرم که نویسنده «اهلِ پژوهش و کاوشِ وجودش» باشد، چند ناشر ِ «خوب و توانا» می‌شناسید که به چنین «وصله­‌ی نچسبی» که ممکن است با انتشارِ اثرش دودمان ِ آن انتشاراتی (مانند نشر «چ») به باد برود، گردن فراز بایستد و لبیک بگوید و مثلِ بید نلرزد که فردایِ نانش چه خواهد شد؟ اجازه دهید درین­جا کمی هم از خودم وصف الحال به قلم دهم:

    رمانِ «زنان وقتی خفته‌اند» را که نوشتم سالِ ۱۳۸۴ بود. ابتدا کردن به مغولیسمِ فرهنگی و تاراجِ آثار بود در آن زمان‌­ها. رمان تا سالِ ۱۳۸۷ در نشرِ قطره ماند و قصّه‌اش در وادیِ اخذِ مجوز به سرانجام نرسید. بنده با نان و قاتقی که می­‌خوردم رمان را از «قطره» پس گرفتم و از ایران رفتم و به بهانه­‌ی درس و مشق یک جایی در جنوب شرقِ آسیا خود را مشغول کردم و به جایِ تبعید ِخودخواسته در شکنجه­‌ی خودخواسته به سر بردم که در دورانِ «محمود» دیگر هیچ کتابی چاپ نکنم. چاپ نکردم. از هیچ قبیل کتابی. امّا آن چه پس از آن پیش آمد حیرت‌­آور بود برایم.

    در دورانِ «پسامحمود» ناشران بسیار پیش از گذشته گارد می‌گرفتند برایِ نویسند­‌گان. دو تا از رمان­‌هایم را به هر ناشرِ «ریش و سبیل دار»ی می‌­دادم به دلیلِ بحرانِ نشر «چ» از چاپ می‌هراسید. ناشری بود که مدیرِ روابطِ عمومی‌­اش شبانه­‌روز پی­گیر ِچاپِ رمان‌­ها بود امّا می‌گفت به دلیل«فضایِ به وجود آمده» «نمی­‌شود که نمی­‌شود و آقای ِمهیاد مثلِ اینکه شانس ندارید».

    کارشناسِ رمانِ آن یکی ناشرِ مشهور در روزِ تعطیل و شبانه زنگ زد که ازین پیش­تر فقط احمد محمود و دولت‌آبادی و فصیح می‌­خوانده و هندوانه زیرِ بغل­مان داد که از الان عباس مهیاد را هم با دو رمانِ تازه­‌اش به این فهرست اضافه کرده، امّا همین انتشارات یک هفته‌­ی بعد به دلیل ِحوادثِ غیرمترقبه رقیمه‌­ی عذر­خواهی برایم فرستاد که با وجود شایستگیِ رمان­‌هایم معذور است از چاپِ آن‌­ها. و ما نفهمیدیم که «عندلیبان را چه پیش آمد، سواران را چه شد؟»

    ازکدام وضعیت سخن می‌گویید آقایان؟ رمانِ اول یعنی «زنان وقتی خفته‌اند» را در سال ِ ۱۳۹۴ یعنی ده سال پس از نوشتن دادم در یک نشرِ غیرِ مشهور چاپ شد و دودمانِ ناشر هم به باد نرفت، امّا آیا درین مملکت فرهنگی تولید شده که کتاب از «ناشرِ مشهور» نباشد و پخش و تبلیغش به سامان باشد و در سکوت خبری پرپر نزند؟ آن یکی رمان را هم که نامِ موقّتش «ضدِ الف» است و رویِ آن هجده سال «عرق­ریزی روح» کرده‌­ام پس از وقفه‌ای امسال داده‌­ام به ناشر که پس از ماه‌­ها هنوز در لابیرنتِ بحرانِ کسبِ مجوز به سر می‌­برد. مجموعه داستانِ زیرِ چاپم «از جنین تا مسیح» هم به این بلیّه دچار بود و از چاپِ یکی از اساسی‌ترین داستان‌­هایش به دلیلِ زدنِ رگِ آن به دستِ دلاکانه‌­ی ممیزی به کل چشم پوشیدم، و فقط ماند مجموعه شعرِ تازه‌­ام «طغیان کاغذی» که در مجوز با اما و اگری رو به رو نشد و شاکرم از این بابت.

    از خود گفتم چرا که می­‌دانم که بسیاری از نویسنده‌­ها قصّه‌­هایی ازین قبیل داشته­‌اند در نشرِ کتاب­‌هاشان. ادبیات جایِ «امر به منکر» نیست اما جایِ «نهی از منکر» هم نیست چرا که اصولا جایِ «امر و نهی » نیست. می‌گویید:

    «این دوره هم پر از آثاری بود با نویسندگانی عجول و ناشکیبا که تنها به دنبالِ انتشار چیزی شبیه کتاب هستند و ناشرانی که بدون توجه به کیفیت آثار و محتوای آن، این آثار را شاید به دلیل تولید انبوه و انبوه‌سازی منتشر می‌کنند و به بازار کتاب که روز به روز تنگ‌تر و کوچک‌تر و فقیرتر می‌شود عرضه می‌کنند. آثار این دوره از نظر محتوا فقیر بودند».

    بیانیه­‌ی یک جایزه هم جایِ مانیفست‌دادن و کدهایِ اشتباه دادن نیست. تکثرِ چاپ آثار به ضعفِ آثارِ ارتباطی ندارد ورنه کشتیِ چاپِ کتاب در زبان‌­های انگلیسی و فرانسه و آلمانی و اسپانیایی می‌­باید بسیار پیش ازین به گل می‌­نشست. به نویسنده­‌ی امروز، خوب یا بد، چه امکانی داده‌­ایم که چه امکانی از آن­‌ها بخواهیم؟

    معلول­‌هایِ حرف‌­هاتان را انکار نمی­‌کنم که می­‌گویید «فقرِ محتوا» داریم و «انبوه‌­سازی» و «شبیهِ هم نویسی» و «به تاریخ­‌آویزی» و چه. امّا علّت­‌هایی که در «بیانیه» سرریز کرده­‌اید بیش­تر به «خودنمایی» و «نگاه از بالا به پایین» و «سوءاستفاده از تریبون در برابرِ وزیر و مدیر» می­‌ماند تا شرحِ ماوقع از آن چه ادبیّات ما را در اغلبِ موارد به سیاووشان نشانده. این قصّه­‌ی پر غصّه سرِ دراز دارد آقایان. خواهشمندم اگر «جوال دوز» را برداشتید و زدید به دیگری، «سوزن» به خود را فراموش نکنید.

    یادداشت: عباس مهیاد

  • ناشناس
    ارسال شده 10 ژانویه 2018 در 9:52 ب.ظ

    رابطه ی قدرت، قضاوت و جایزه ی آل احمد

    آری محمودی:

    میشل فوکو در نامه ای که به مهدی بازرگان می نویسد، از مشاهداتش می گوید و در جایی بر این نکته اشاره و پافشاری می کند که: چهره ی بی نقاب قدرت ها را زمانی می شود دید که بر مسند قضاوت می نشینند…
    فوکو از دو کلید واژه ی «قدرت» و «قضاوت» بهره می برد و از آمیزش این دو به این نتیجه می رسد که: قدرت ها درست زمانی که قضاوت می کنند، خود را در معرض قضاوت قرار می دهند!
    البته مراد و منظور فوکو در آن نامه، شکل و درجه ی خشونتی است که قدرت در برخورد با معترضین در مقطعی خاص از تاریخ از خود بروز می دهد اما در کلیت، نکته ای بس ژرف و شگفت و قابل تعمیم است…
    در میدان ادبیات، مخصوص در دو دهه ی اخیر، بحث جوایز ادبی و مشخص تر جوایز «دولتی/ قدرت» و «خصوصی/اقلیت» و جنگ بین این دو، بحثی داغ و مناقشه انگیز بوده و هست. اما آنچه برایند این جدل است، مردود بودنِ هرگونه اقدام دولتی/قدرت در امر «قضاوت» بر آثار ادبی است. دلایل این طرد بسیار است اما از میانِ هزاران می توان اشارتی کرد که مثلن یکی از دلایلِ اصلیِ نامشروع بودن جوایز دولتی « جایزه ی آل احمد و چند جایزه ی دیگر» کلمه ایست به نام «دولت» و در دانشنامه ی سیاسی دارای مفهومی است که با مدیریتی ابتکاری، از معنای آن، آشنایی زدایی شده. حلقه ی مفقوده ای که دهه هاست در تمام سطوحِ دولت/قدرت خود را عیان و نمایان کرده… یعنی دولت به جای آنکه بی طرفانه از تولید «حمایت» کند و بستر را فراهم سازد، خود را در یکطرف بازی قرار می دهد و نابرابرانه زورآزمایی می کند. اگر بقول حضرت بیهقی دولت و ملت دو برادرند، در اینجا قابیل و هابیل از آن برداشت شده و دولت قابیل وار در پیِ حذف هابیل است. یعنی تقلیلِ کودکانه ی جایگاه دولت که می بایست نقشی همه گیر را ایفا کند، به جایگاهِ رقیبی از پیش باخته، هزینه بر و مهره سوخته است!…اما از دیگر تردستی های این کارناوالِ دولت/قدرت، نگاه محافظه کارانه و جانبدارنه به تولیدات ادبی است «به استثنإاتی که گاهی اتفاق می افتد و اثری بر خلاف جریان همیشگی برگزیده می شود توجه نمی توان کرد. که این انتخاب های خلافِ جریان هم برآمده از سیاستی خاص است که نهادش اتفاقن خلاف جریان نیست و در جهت تامین فرضیه های اتاق فکر این جوایز است.» شاهدش اینکه همین چندوقت پیش در جایزه ی دولتیِ «سیَلک» هیأت داوران، رأی به مجموعه داستان «خانه ی کوچک ما/ داریوش احمدی» دادند و در اتفاقی نادر و عجیب که تنها از ارگانی دولتی بر می آید، مسوولین این جایزه در مراسم اختتامیه اثر دیگری را بعنوان برگزیده معرفی کردند! داوران اعتراض کردند و مدیر فرهنگ و ارشاد آن شهرستان در قامت دفاع برآمد و چه شلتاقی کرد و داوران جایزه را زیر سوال برد که عیب از شماست نه از دولت/قدرت… یا در جایزه ی دیگری، با برگزیده ی بخش آزاد تماس می گیرند و خبر اول شدنش را می دهند، روز اختتامیه، جایزه نفر اول در بخش آزاد را حذف می کنند و به جوایز موضوعی و «درون اردوگاهی» دو برگزیده ی دیگر اضافه می کنند! یا در همین جایزه ی آل احمد شنیده می شود که فلان برگزیده ی جایزه محصول صفر تا صد حوزه ی هنری و شهرستان ادب بوده و داوران اصلی، یک پای شان در حوزه و یک پای شان در شهرستان ادب است! «حتا توضیح این روابط هم سخت ممکن می شود» هرچند نگارنده «نویسندگان برگزیده ی این جوایز» را با هر طرز فکر، خلق و خو و منشی، از هر تهمتی مبرا می داند و شأن ایشان را احترام می گیرد اما روی صحبت با انحصارطلبی «اتاق فکر» این جوایز است. و همه ی این موارد را هم اگر بشود با بلند نظری و سخاوت «تقلیل کودکانه ی جایگاه» و « ناشی گری و بی تجربگی» دانست، نمی توان از این بحث دور شد که «قدرت ها درست زمانی که قضاوت می کنند، خود را در معرض قضاوت قرار می دهند» در نهایت همه ی این زد و بندها باید منجر به «انتخابی برآمده از قضاوت» شود و درست همین نقطه ی انتخاب است که آغاز «صعود یا فرود» جوایز و اتاق های فکر است… اینجاست که قدرت خود را با انتخاب هایش در معرضِ قضاوتِ طیفی وسیع تر می گذارد. مخاطب، رضا جولایی/پیمان اسماعیلی/ کورش اسدی را می خواند که برآمده از جوایز اقلیتی اند، و فلان اثر و بهمان اثر را هم می خواند که برایند لشکری مجهز وتا بن دندان مسلح به بودجه ی دولت/قدرت است.و قیاس این طیف، شروعِ هولناکِ عزیمت است از اوج به فرود…
    پ. ن. در این متن، جایزه مذکور هرگز با عنوان «جلال»خوانده نشد و «آل احمد» نامی زیبنده تر است، چراکه بر اشخاصی به غیر از جلال هم دلالت دارد… گفت : تا کلام را به خاطر نان نفروشی و روح را به خدمت جسم در نیاوری، به هر قیمتی! گرچه به گرانیِ گنجِ قارون.زر خریدِ انسان نشو. اگر می فروشی همان به که بازویِ خود را اما قلم را هرگز.حتا تنِ خود را «حتا تنِ خودرا»و نه هرگز کلام را…
    و سوال اینکه کجای جایزه ی «آل احمد» امانت دار این قول است؟

ارسال نظر

0.0/5