این مقاله را به اشتراک بگذارید
هوشنگ ابتهاج به روایت نادر نادرپور، حسین منزوی و سیمین بهبهانی
«سایه»ی شعر و موسیقی ایران
سمیه مهرگان
اشاره: هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه که با غزلهایش میشناسیمش، حتی اگر شعری از او نخوانده باشیم، بدون شک شعرش را با صدای استاد محمدرضا شجریان، حسین قوامی، همایون شجریان، علیرضا قربانی، بیژن بیژنی و بسیاری خوانندههای دیگر شنیدهایم. سایه سهم بزرگی در شعر و موسیقی ایرانی دارد. شش اسفند تولد نودویکمین سال این بزرگمرد عرصه ادب و هنر ایران است. آنچه میخوانید روایت نادر نادرپور، حسین منزوی و سیمین بهبهانی از آشنایی با سایه تا نگاهشان به شعر و گاه زندگی شخصی سایه است.
-نادر نادرپور و سایه
نادر نادرپور در شعر معاصر ایران نامی پرآوازه است. آشنایی نادرپور با سایه در دهه چهل اتفاق میافتد اما با وقوع انقلاب بین این دوستی فاصله میافتد تا سالها بعد که -سال ۱۳۷۳- مجدد این دو همدیگر را در لسآنجلس میبینند:
«پس از هفده سال، سایه را نخست در آفتاب بهار، و سپس در خورشید خزان لسآنجلس بازدیدم: ریشی دراز و دوشاخه را چنان بر چهره زیتونیرنگش رها ساخته بود که گویی میخواست تا بر محاسن کوتاه من خرده گیرد. اما تارهای سفیدی که در موهای سر و صورت ما هر دو روییده بود بر درازی و کوتاهی طعنه زدند و به ما اشارت کردند که در آسیای زمان، دیر پاییدهایم.
به یاد آوردم که ۴۷ سال پیش یکی از کتابفروشان سرشناس تهران آن روزی که دکه چوبینش را بر تقاطع دو خیابان فردوسی و نادری استوار کرده بود- من و سایه را باهم آشنا ساخت و دوستی ما در آقتاب صلح جوانی رنگ گرفت. در آن روزگار او ۲۳ سال داشت و من، دو سال از او کوچکتر بود و امروز، او ۶۷ سال دارد و من، هنوز دو سال از او جوانترم.
در لحظه دیدار، یک لحظه اندیشیدیم که بر این تاریک و روشنهای موی ما، چه شبها و روزهایی گذشتهاند و در آن شبها و روزها چه حوادثی روی دادهاند: روزهایی را در سال آغاز آشنایی به یاد آوردم که من و سایه، پیادهروهای خیابان اسلامبول را چندبار، قدمزنان میپیمودیم. و شبهایی در سالیان بعد را از خاطر گذراندم که من و او -در حلقه یاران همسفر- بر کرانههای خزر سبکبار افتاده بودیم، و در فاصله این دوباره زمان: دورماندن چندساله خویش از ایران و نزدیکشدن محتاطانه سایه به سیاست را در خیال مجسم کردم و به حوادثی چون ملیشدن صنعت نفت و بیستوهشت مرداد رسیدم که حیات سیاسی ایران را دستخوش دگرگونی ساختند اما پیوند دوستی من و سایه را نگسستند.
و سرانجام، وقایع سال ۵۷ را به خاطر مرور کردم که دوری خویش و رغبت سایه را نسبت به انقلاب سنجیدیم و به هفدهسالی اندیشیدم که من و او را از هم جدا کرده بود. با این همه در نخستین لحظه دیدار، هجوم عاطفه از دو سوی چنان بود که گریه را بر گلایه، و سکوت را بر سخن پیروز گردانید. و من و سایه خود را در آن ایامی بازیافتیم که هر دو جوان بودیم و سایه شوم -به جای سایه ریش- بر صورت داشتیم.
در همان لحظه بود که سایه، همراه مجموعه غزلهایش به نام «سیاهمشق» و گزینه اشعارش به اسم «آینه در آینه»، نواری هم هدیه داد که چندین غزلش را با صدای خود بر آن ضبط کرده بود و در پشت جلدش به خط خودش نوشته بود: «برای نادرپور عزیزم که غزل خوب دارد و به غزل محل نمیگذارد.» و من از این تعویض دانستم که سایه به سخنان من در مصاحبه «طفل صدسالهای به نام شعر نو» اشاره میکند.
یک دم با خودم گفتم که مبادا در آن مصاحبه سخنی به غرض زیاده رانده باشم و حق شاعری سایه را که غیر از حق دوستی او با من است، چنانکه باید، نگزارده باشم.
و این تصویر چنان آشفتهام کرد که پس از دیدار با او، به ترتیب غزلهای کتاب «سیاهمشق» و نوار «صدای شاعر» را خواندم و شنیدم و کنایات او را از اوضاع اجتماعی و احوال شخصی در آن غزلیات دریافتم و بار دیگر به استادی مسلمش در غزلسرایی آفرین گفتم.»
-حسین منزوی و سایه
حسین منزوی یکی از بزرگترین غزلسریان معاصر است که همواره نامش در کنار سایه و شهریار بهعنوان بزرگترین غزلسرایان معاصر قرار میگیرد. آشنایی منزوی با سایه ابتدا از طریق شعرهای سایه در دهه چهل بوده و بعد با زمان و شعر سایه پیش میآید تا میرسد به خود سایه در سال ۱۳۴۷: «بالاخره فرصتی پیش میآید و در دفتر مرحوم مهدی سهیلی (که یک عمر برنامه مشاعره اجرا کرد و کاروان شعر و موسیقی راه انداخت) سایه را میبینم. منتها از دور. و همراه با نادرپور و مشیری. هر سه خیلی آراسته و شیک میآیند. شعری میخوانند و زودی برمیخیزند و من جوان شاعر هنوز شهرستانی مانده، محو تماشا که آنها میروند.»
منزوی سایه را میبیند و دوره جدید کاری و شعریاش آغاز میشود: «حالا حوالی سالهای ۵۴ و ۵۵ است. برنامه «یک شعر، یک شاعر» یک سالی است که روی آنتن میرود. با آن حالوهوای خاصش: که تحلیل یک شعر، اکثرا مشهور- یک شاعر است که من برنامه را مینویسم و فخری نیکزاد میخواند. بعد هم گفتوگویی با شاعر درباره همان شعر، که گاهی تطابق و گاهی تضاد تحلیل برنامه با حرف خود شاعر، شیرین از آب درمیآید. سایه، موسیقی رادیو را اداره میکند با برنامه «گلهای تازه»اش و بعد «گلچین هفته» که بخصوص این دومی زمینههای تازه و بعضا گستاخانه و در مجموع توفیقآمیز در قلمرو موسیقی سنتی میگشاید. من گاهی ترانه و تصنیف مینویسم که طبعا هرچه اطنابش طولانی باشد، سرانجام به چنبر سایه گذارش خواهد بود. وقتهایی به اتاقش میروم او کمتر آنجا است و بیشتر در استودیوها و راهروها، در حال دویدن و ساماندادن کار سنگینی که تعهد کرده است. گلهای تازه، جانشین برنامه گلها است و سایه به یک معنا جانشین پیرنیا که موسیقی ما به او بسیار مدیون است.
یک روز سایه از سایه دعوت میکنم برای گفتوگو درباره شعرش در برنامه یک شعر و یک شاعر. تعارف و فروتنی برگزار میکند. تن نمیزند، نه که ناز کند! نه، علاوه برگرفتاریهایی که دارد، در او یک حس در سایهماندن، و یک میل خود را به چشمنکشیدن وجود دارد که ربطی به خجالت یا خودکمبینی یا مثلا عدم اعتمادبهنفس ندارد. بیشتر به استغنا پهلو میزند تا چیز دیگر. اما سرانجام میآید و البته نه راهی طولانی، سی چهل متری. از یک گوشه رادیو به زوایه دیگرش. گپی میزنیم و او با شنگی و شوخی گپ میزند با همان صدایی که نازکتر از آن است که به هیات مردانه و علیالخصوص آن سبیل پرپشت بخورد. در وهله اول شنونده باور نمیکند که این صدا از لای همان سبیل بیرون زده باشد.»
منزوی در ادامه خاطراتش از دوستی و ارتباط با سایه، به سال ۵۸ میرسد: «دفتر دیدار من با سایه باز هم ورق میخورد. سال ۵۸ است. کانون نویسندگان. پرشور است و دیدارهایش بهیادماندنی و زنده و تپنده و محل برخورد و تلاقی اندیشههایی که هرچند متفاوتاند اما مخالف نیستند. همه، خاطر به «آزادی» دارند و برای زبان و قلم، دلشان شور میزند. بعد تنشها پیش میآید و بالا و بالاتر میگیرد، داستان انشعاب یا اخراج پیش میآید. جریانی که من هرچند در دل مخالف وقوعش بودم اما مصلحت پاسداری از آزادی بیان، در آن شرایط، اتفاق را ناگزیر کرده بود. دوستان تودهای ما مخالف شدت عمل و هواخواه برخورد دور از احساسات با جریانهای روز بودند. سردمدار طبعا بهآذین بود. بعد هم کسرایی و سایه و فریدون تنکابنی. و بالاخره جوانترها، کوشآبادی، خلیلی، جلال سرفراز به دنبالشان. من واقعا دلم نمیخواست آن ماجرا اتفاق میافتد. حتما قبل از رایگیری به عنوان مخالف حرفهایم را زدم و یادم هست که پارهای از شعر «آخر شاهنامه» امید هم چاشنی حرفهایم کردم: «همچنان که حرمت پیران میوه خویش بخشیده/ عرصه انکار و وهن و غدر و بیداد است»
برای من که خودم هم چندان جوان نبودم (سیودو ساله) پیران میوه خویش بخشیده، بهآذین و سایه و کسرایی بود که هر یک با چراغی در دست، پیشاپیش نسل ما به راه افتاده بودند و از آنها بهآذین بهترین دینش به گردن این فرهنگ معرفی و شناساندن سه نویسنده بزرگ به آن بود: بالزاک و شولوخوف و رومن رولان. و دین سایه نثار پنج شش دفتر شعر پربار که هریک دستکم پنج شش شعر بهیادماندنی داشتند و کسرایی و آنهای دیگر هم.
سایه یک تفاوت بزرگ یا سایر هنرمندان تودهای این مرزوبوم داشته است که به او تشخص مطبوع بخشیده است: سایه هرگز یک شاعر حزبی نشده، او همیشه بهعنوان سایه شاعر، چند گامی جلوتر از هوشنگ ابتهاج تودهای حرکت کرده است. بروزهای عقیدتی در شعر او، نیز از صافی تغزل عبور کرده و تبدیل به شعر شدهاند در بیشتر موارد. و چه غم که ماکسیم کورگی گفته باشد: مرگ بر نوسندگان غیرحزبی.»
پس از انعشاب در کانون نویسندگان، منزوی سعی میکند ارتباطش را با سایه قطع نکند. او در سالهای۶۰ و ۶۱ از این دیدارها میگوید: «از تمام آنهایی که در شورا نمیبینمشان، دو سه تن میمانند که من امکان و شوق دیدارشان را دارم و از همه بیشتر سایه. یک روز بیمقدمه و خبر، میروم به دیدارش و در همان عمارت خیابان کوشک، که یک چیزی است بین خانه بزرگ و یک قصر کوچک، اینبار در همان طبقه اول پذیرایی میشوم. با چای و شاید شیرینی. دیوارها پر از تابلوهای گرانقیمتاند و میزها و روی کمدها، انباشته از اشیای عتیقه و ارجمند. یک پیانو، یک دستگاه ضبط و پخش هم در گوشه اتاق، نشانهای از تعلق خاطر سایه به موسیقی است با یک عکس بزرگ از استاد کسایی بهعنوان تمثیل مردان بیجانشین هنر ایرانزمین. حالا فرصت برای صحبت بسیار است و گاهی ساعتها حرف میزنیم و درباره همهچیز و بیشتر درباره شعر و بعد هم موسیقی. در همین دیدارها است که معلوم میشود من و سایه درباره غزل معاصر، چه اختلاف سلیقه بزرگی داریم. ضمن اینکه هر دو از غزل یکدیگر خوشمان میآید. من برای غزل امروز، قائل به نوعی تشکیل در فرم درونی هستم، یکجور یکپارچگی و دور از آن تشتت غزل سنتی، که هر بیت برای خود سازی جدا بزند. من ضمنا عیبی نمیبینم که بهمناسبت موضوع، کلمات خشن و صیقلندیده را نیز وارد غزل بکنیم و دایره واژههای غزل را وسعت ببخشیم. اما سایه در کل مخالف هر نوع انقلاب یا حتی تجدید نظر درباره غزل است. او معتقد است که یا غزل نباید بنویسیم یا اگر بنویسیم باید تمام جزییات مربوط به سنت غزلسرایی را موبهمو رعایت کنیم…»
این دیدارها آنطور که منزوی میگوید پنج شش بار صورت میگیرد. و در هر جلسه به بحث درباره شعر و موسیقی میگذرد. منزوی ظرفیت شعر سایه را بسیار وسیع توصیف میکند و میگوید: «آن وسواس در گزینش واژهها که گاه شعر سایه را با نوعی منبت روی کلام شبیه میکند و آن گوش درونی آموخته با وزن و آهنگ و هماهنگی صورتها و صداها که او دارد، به شعرش، اهلیتی داده است که با موسیقی زیباتر تلفیق شود و منسجمتر. به طور مثال: «بهانه» (ای عشق همه بهانه از توست)، «ترانه» (تا تو با منی زمانه با من است)، «در کوچهسار شب» (در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند)، «بهار سوگوار» (نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید)، «حصار» (ای عاشقان ای عاشقان پیمانهها پرخون کنید)، «زندان شب یلدا» (چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزیم!)، «همیشه در میان» (نامدگان و رفتگان، از دو کرانه زمان) و تصنیف کهنهنشدنی «تو ای پری کجایی» که از زیباترین نمونههای پیادهکردن شعر روی آهنگ است. تصور میکنم که اگر نوارهای گلهای تازه و گلچین هفته را که حاصل ذوق و زحمت
زحمت سایه در سرپرستی موسیقی رادیو بوده است در کنار تصنیفهایی او و آوازهایی که با شعر او اجرا شدهاند بگذاریم، به کمیت و کیفیت هر دو اذعان خواهیم کرد که سایه به فرض اگر شاعر هم نبود، و فقط در متن و حاشیه موسیقی کار کرده بود باز هم پراوجترین هنرمندان این سرزمین در این چهل -پنجاه سال اخیر بود.»
-سیمین بهبهانی و سایه
سیمین بهبهانی را با عنوان غزلبانوی شعر ایران میشناسیم. آشنایی او با سایه در دهه سی اتفاق میافتد؛ زمانی که او از مدرسه اخراج شده و با خواندن شعرهای شاعران آن زمان، شعرهای امید و نیما و توللی و رشید یاسمی و رهی معیری و شهریار خود را برای ورود به عرصه ادبیات آماده میکرد:
«نزدیک به چهل سال، (نه، خیلی بیشتر) از نخستین دیدارم با سایه میگذرد… سال ۱۳۲۶ یا ۱۳۲۷ است. با دختری از خانواده اصیل رشت دوستی دارم. مهری آزرمسا پس از آنکه از مدرسه اخراج شدم، مرا رها نکرد. به دیدنم میآمد و به دیدنش میرفتم. میدانست شعر میگویم. یک روز چند شعر از شاعری برایم آورد و خواند. گفت «اسمش هوشنگ ابتهاج است. سایه تخلص میکند. خیلی باشعور است و اهل مطالعه و برازنده است. بیست سال بیشتر ندارد.» آن زمان من و مهری هم بیست سال بیشتر نداشتیم.
مهری میگفت «همه خانوادههای رشت، مخصوصا همه دخترها، سایه را دوست دارند اما او به هیچ دختری اعتنا نمیکند جز یکی که اسمش پروین است. یک کتاب شعر برایش سروده است.»
این شاعر جوان گیلانی که اینقدر در میان دخترهای رشت محبوب بود خیلی زود در میان ادبشناسان و شعردوستان کشور شهرت بههم زد. یادم میآید دکتر مهدی حمیدی در مقدمهای که بر کتاب او نوشته بود ضمن اینکه از تشویق کوتاهی نداشت عبارتی هم نوشته بود که مفهومش این است: شعر من نرگس شیراز است و شعر سایه نرگس گیلان. نرگسهای شیراز خوشعطرند. نرگسهای گیلان ممکن است شادابتر باشند اما هرگز عطر نرگسهای شیراز را ندارند.»
سیمین خانم بهبهانی از آشنایی دورادورش با شعر سایه، جلوتر میآید تا وقتی که در سال سی او را در خیابان میبیند و با گفتوگوی کوتاهی تمام میشود. و سپس چندی بعد در خانه سعید نفیسی سایه را مجدد میبیند: «خانه کوچکی است در خیابان هدایت. میخواهند به آنانی که بهترین شعر را برای صلح سرودهاند جایزه بدهند. نیما هم حضور دارد. اخوان و سایه و برنده میشوند. و من در گوشهای کز میکنم و بغض خود را فرومیخوردم.
نیما به نفیسی میگوید «نمایشنامه که نداریم کسی ننوشته است جایزه آن را به شعر بدهیم» نفیسی استقبال میکند و یک جایزه ستاره طلایی هم به من میدهند و سگرمههام باز میشود و میخندم.»
سیمین خانم بهبهانی سالها بعد در دهه پنجاه، در رادیو با سایه همکار میشود: «او سرپرست شورای شعر و موسیقی بود. و من عضو شورای شعر و ترانه. او از حقوق و مزایای شرکت سیمان دست کشیده بود و به سبب علاقهاش به موسیقی اصیل ایرانی، مسئولیت شورای موسیقی را با دستمزدی ناچیز قبول کرده بود. و الحق با وسواسی تمام. گلهای تازه بعد از گلهای جاویدان و گلهای رنگارنگ پیرنیا، فصل درخشانی در موسیقی ایرانی عرضه کرده است.
واقعا ساعتها و روزها وقت صرف میکرد تا ترانهای بینقص تهیه و پخش شود. یعنی آهنگش، تنظمیش، شعرش، صدای خوانندهاش، تلفظ درست واژههایش و سرانجام همنوایی و اجرایش در حد کمال باشد.
بههرصورت به نظر من سایه در تهذیب موسیقی ایرانی تا آنجا که در اختیار او بوده است سهمی چشمگیر دارد و این خدمتی در کنار کار شاعری او بوده است. محمدرضا شجریان گذشته از استعداد ذاتی و همت و کوشش فراوانش به کشف و آموزش، گمان میکنم تا حد چشمگیری نیز وامدار راهنماییهای سایه باشد.»
سمیمن خانم بهبهانی به جنبه شعر سایه نیز ورود پیدا میکند: «بسیار کسان در طول تاریخ بعد از حافظ خواستهاند غزلهایی بسرایند که هم ارج و هم شیوه غزل حافظ باشد و نتوانستهاند. یعنی اگر هم یکی دو غزل از این دست عرضه کرده باشند به حساب نادر و اتفاق است نه به حساب ممکن و معمول. اما وقتی غزلهای سایه بیامضا خوانده شود شنونده باید تمام غزلهای حافظ را پیش چشم و در ذهن داشته باشد تا بتواند حکم کند که آنچه میشنود از حافظ نیست. سایه تا مرز همزبانی با حافظ نزدیک شد و تا این حد نزدیکشدن به شعری از گذشتگان با حفظ خصوصیات و رویدادهای زمانه کاری است مشکل و مستلزم توانی است در حد توان سایه.»
آرمان