این مقاله را به اشتراک بگذارید
مروری بر فیلم «علفزار» ساخته کاظم دانشی
میان مصلحتاندیشی قانون و اخلاق
علی ورامینی
عادت برای آدمی آفت است؛ به هزارویک دلیل که یکی از مهمترینهایش سِرشدگی است. سرشدن آدم را نسبت به اطرافش، به دیگری و درد و رنج آن، بیتوجه میکند. در همه ما این ظرفیت با شدت و ضعف وجود دارد. وضعیتهایی این امکان را دارند که شدت سرشدگی را بیشتر کنند؛ مانند بعضی شغلها. مثلا برای پزشک کارکشته درد، رنج و حتی مردن عادی میشود و اگر خودمراقبتی اخلاقی نداشته باشد، کمکم حس همدلیاش را از دست خواهد داد. فقط پزشکی نیست، شغلهایی که با بِزه سروکار دارند به نظر از همه بیشتر امکان سرشدگی در فرد شاغل را دارند. شاغلان این حوزه علاوه بر مواجهه بیشمار با آدمها -که امکان نزدیکشدن به آنها و برانگیختن حس همدلی را کم میکند- در محیطی پر از خشونت زیست میکنند و همان هم میتواند در کاهش احساسات و عواطف مثبت به دیگری تأثیرگذار باشد. شاغلان چنین محیطهایی به قول شاملو «شیرآهنکوهمردی» باید باشند که بتوانند جمع عمل به وظیفه شغلی و وظیفه اخلاقی را همزمان انجام دهند؛ بهخصوص که درودیوار هم مانع این کار سخت شوند. «علفزار» ساخته «کاظم دانشی» سراغ آدمی در چنین وضعیتی رفته است.
علفزار، چند ساعت از زندگی یک بازپرس دادگاه یکی از شهرستانهای اطراف تهران (با بازی پژمان جمشیدی) است. سوژه متهورانه و سخت است. نشاندادن دادگاهها آنطور که هست، با تمام ابعادش، علاوه بر زحمت فراوان، ممکن است چه در نتیجه نهایی اثر به لحاظ سینمایی و چه از سر ملاحظات و خط قرمزهای بیرون از فیلم، بهطور کلی هیچ شود. خوشبختانه علفزار چنین نشده است. زحمتهای گروه جواب داد و علیرغم همه بازنویسیها و اصلاحات (به گفته سازنده، حداقل ۱۳ بار بازنویسی شده) بازنمایی دادسرا ماکتگونه نشده است. کاظم دانشی (کارگردان) فیلم را خیلی سریع و بهتآور شروع میکند. اینجا هم کاری شجاعانه کرده است. سکانس آغازین که قرار است مخاطب را میخکوب کند، میتوانست بهراحتی و با یک لغزش در اجرا به وضعیتی کمیک تبدیل شود. دانشی با میزانسن درست و توجه به جزئیات از پس این برآمده است و به سلامت از سکانس آغازین که مهمترین سکانس آن است، گذشته است. خلاف انتظار، ادامه داستان فقط درباره همان سکانس نیست و تنها یکی از روایتهای مهم در چند ساعت از زندگی آقای بازپرس است. در واقع فیلم همزمان پیشبرنده چهار روایت است که نمیتوان گفت کدام اصلی و کدام فرعی است. روایت خانواده بانفوذی که در باغ خفتگیر شدهاند و نمیخواهند آبرویشان برود، روایت اشتباه ضابط قضائی، روایت کودکی که از نظر قضائی نامشروع است و دنبال شناسنامه است و در نهایت دال مرکزی همه این روایتها، آقای بازپرس است که ضمن همه معضلات ذاتی شغلش، باید با رئیس و ساختار بجنگد تا بتواند کار اخلاقا درست را انجام دهد و همه اینها بهجز گرفتاری خانوادگیاش است.
بازگویی سینمایی هرکدام از این خطروایتها دشوار است؛ بهخصوص در ساختن شخصیتها و تدوینی که اتصالدهنده این خطوط باشد. فیلم در اینجا هم موفق بوده است. کاراکترها کموبیش قابل دفاع هستند؛ اگرچه بیشتر تیپ هستند، اما در کلیت روایت ناکارآمد نیستند.
بازپرس با بازی «پژمان جمشیدی» شخصیت قابل لمسی است. بازپرسی که هنوز خیلی سِر نشده است، نمیخواهد فقط به خودش فکر کند، آنجا که اخلاقا به نفع دیگری است در برابر قانون انعطاف دارد و وجدانش نمیگذارد سر بزنگاه، مصلحتاندیشی شخصی را به وظیفه اخلاقی ترجیح دهد؛ هرچند بازپرس بی ربط و نسبت هم به کل ساختار نیست. همه اینها از او یک موجود قدسی و فراانسانی نمیسازد. بازپرس انسانی است که میان هنجارها، مصلحتاندیشی، قانون و شرع و اخلاق، آخری را به همه ترجیح میدهد، ولی رگههایی قوی از دیگر هنجارهایی که نام برده شد، در گفتار و کردار او دیده میشود. همین ظرافتکاری در شخصیتپردازی بازپرس، فیلم را از شعاریبودن و پنددادن دور کرده است. همه فیلم، بازپرس و وضعیت او نیست؛ موقعیت خانوادهای که مورد آزار قرار گرفتهاند، تابوهای پلشت اجتماعیای که باعث میشود فردی که مورد ظلم قرار گرفته جرئت بازگویی آن و احقاق حقش را نداشته باشد، کودکی که باید تاوان رفتار غیرشرعی مادر و پدرش را بدهد و ساختاری که پشتیبانش نیست تا حقی از او ضایع نشود، همه جزئیات بسیار مهمی از وضعیت اجتماعی-قانونی ماست که کلیت جهان زیستمان را میسازد. با همه پلشتیها، فیلم ما را از وضعیت انسانی به کل دور نمیکند و مخاطب سوای رفتار اخلاقی بازپرس، عمدتا به میانجی رابطه مادری با جهان انسانی، پیوندش را حفظ میکند؛ حتی متجاوز را هم از مقام انسانیت (بهدرستی) ساقط نمیکند. علفزار بیایراد هم نیست؛ مثلا نامش که ربطی به فیلم ندارد، اما اگر دانشی همین مسیر را پیش رود، اینکه با پژوهش و فهم یک موضوع سراغ دراماتیزهکردنش رفته، میتوان امید داشت که فیلمسازی مستعد به سینمای ایران اضافه شده است.
شرق