اشتراک گذاری
يك-
ارائه اثري كه هم از خواننده انبوه (عام) برخوردار باشد و هم مورد توجه مخاطبان حرفهاي و صاحب نظران قرار بگيرد، يكي از آن ايدهآلهاييست كه تاكنون نويسندگان مختلفي را به وسوسه انداخته تا در اين زمينه به طبع آزمايي بپردازند، اما متاسفانه اين حركت در اغلب موارد با شكست روبهرو شده؛ چنان كه نه با تاييد صاحب نظران و يا اقبال در ميان مخاطبان جدي روبهرو ميشوند و نه اينكه همانند رمانهاي عامهپسند رايج، به فروش بسيار بالايي دست مي يابند. براي كسب اين توفيق دو جانبه، نويسنده هم بايد مخاطب عام را جذب كند و هم مخاطب خاص را. اما آيا واقعا اين دو با يكديگر جمع شدني هستند؟ شكي نيست كه در ادبيات جهان – بسيار – و ايران – اندك- آثاري هستند كه هم مخاطب عام از خواندن آنها لذت ميبرد و هم مخاطب جدي و خاص.
اما با اين حال شك نكنيد مخاطب عام با كاري فراتر از درك متعارف خود ارتباط برقرار نميكند! مخاطب خاص هم ترجيحا اثري را كه سطحي پايين داشته باشد، مورد تاييد قرار نميدهد! بنابراين شايد تصور شود در چنين وضعيتي شاهد يك پارادوكس هستيم كه فرض بالا را نقض ميكند. بله چنين پارادوكسي وجود دارد، البته در شرايطي خاص كه ربط مستقيمي به چگونگي پيمودن اين مسير دارد.
شما نميتوانيد اثري بنويسيد با عنايت به سلايق مخاطب عام و در حد درك او كه مورد توجه مخاطب خاص هم قرار بگيرد، اما شايد بتوان اين مسير را برعكس پيمود. آثاري همچون «ناطور دشت» و «چراغها را من خاموش ميكنم» كه هردو طيف از مخاطبان را جذب كردهاند، دقيقا حاصل پيموده شدن چنين مسيري هستند. آنها رمانهايي عامه پسند نيستند، بلكه رمانهايي كاملا جدياند كه مخاطب عام هم با آن ارتباط برقرار كرده و از خواندنشان لذت ميبرند؛ به دو دليل: نخست آنكه به زباني – به ظاهر -ساده نوشته شدهاند. دوم آنكه، نظام معنايي و دلالتهاي هنري در آنها به شكلي لايه لايه در كل اثر توزيع شدهاند.
بنابراين مخاطب عام نيز ميتواند اين آثار را بخواند، در سطح سواد خود آنها را درك كند و احيانا -به هر دليل- از آنها لذت ببرد. در چنين مواردي مخاطب عم به درك لايههاي بيرونيتر چنين آثاري نائل ميآيد كه به لحاظ عمقي، با درك مخاطب جدي متفاوت است. اين درست برخلاف كار نويسندگاني نظير «جويس» يا «فاكنر» است كه خواننده براي ورود به متن آثارشان، به لحاظ دانش و سطح سواد، بايد از حداقلهايي –بالا- برخوردار باشد تا اصلا بتواند كار آنها را بخواند.
اما اگر اين مسير برعكس پيموده شود و نويسنده بخواهد با رعايت سطح درك و سليقه عامه رماني بنويسد كه مخاطب جدي را هم جذب كند، چندان راه به جايي نخواهد برد؛ چرا كه با همان پارادوكس مورد اشاره روبه رو خواهد شد. اوج موفقيت با چنين رويكردي ميشود «بامداد خمار»؛ كتابي كه اغلب مخاطبان عام آن را ميپسندند، اما به ندرت مخاطبان خاص به آن روي خوش نشان ميدهند و تازه همين تعداد انگشت شمار هم به ساده انگاري و سهلگيري در ادبيات متهم ميشوند. چنين اثري در تلقي، برداشت و عمق نگاه به پيرامون خود، تفاوت خاصي با ديگر رمانهاي بازاري ندارد و در نهايت فقط كمي شسته رفتهتر از اين دست آثار به نظر مي رسد.
دو-
آنگونه كه از كم و كيف رمان «به وقت بهشت» پيداست و البته جورابچيان هم در گفتگوهايش بدان اشاره كرده، او در نخستين رمان خود كوشيده طيفهاي مختلفي از مخاطبان را جذب كند و به عبارت بهتر هم مخاطب عام را راضي نگه دارد و هم اينكه مخاطب جدي را از دست ندهد. حاصل كار اما اگر چه در جذب مخاطب عام توفيق نسبي يافته، ولي منتقدان و صاحب نظران توجه چنداني به آن نشان نميدهند. با اين وصف، ميتوان گفت اگر «به وقت بهشت» به آن توفيقي كه نويسنده انتظار داشته دست نمييابد، به اين دليل است كه خودآگاه يا ناخودآگاه بر اساس رويكرد دوم نوشته شده است؛ يعني جورابچيان رماني عامه پسند نوشته كه قرار است با يكسري تمهيدات مخاطبان جديتر را نيز به خود جذب كند. بنابراين دور از انتظار نيست اگر در «به وقت بهشت» دستمايهاي منطبق بر قواعد و فرمولهايي كه در اغلب رمانهاي عامه پسند شاهد هستيم و ساختار روايي آن نيز كم و بيش از همان الگوهايي پيروي ميكند كه در چنين آثاري بكار گرفته ميشود.
اما اين تنها يك روي سكه است، روي ديگر آن نشان ميدهد كه در عين حال گاه جورابچيان تعمدا از اين الگوها فاصله ميگيرد و با عنايت به پارهاي نكات در نحوه پرداخت رمان، بي ميل نيست كه «به وقت بهشت» را به اثري جديتر بدل كند. حاصل كار او اگرچه خواننده جدي را آزار نميدهد، اما او را جذب هم نميكند و البته همين تمركز و پرداختن به نكاتي كه قرار است رمان جورابچيان را از سطح متعارف آثار بازاري فراتر ببرد، باعث شدهاند تا او بخشي از مخاطبان عام خود را نيز از دست بدهد.
اشاره شد كه نويسنده «به وقت بهشت» در كليت كار، تقريبا به قراردادها و كليشههاي رمان عامهپسند وفادار بوده، براي نمونه اگر نگاهي به مضمون و چهارچوب روايي آن داشتهباشيم، در پس لايه ظاهري رمان كه تا اندازهاي جدي مينمايد، همان الگوهاي آشنا و تكرار شونده در ادبيات عامهپسند را به روشني خواهيم ديد؛ الگوهايي كه با وجود تكرار بسيار از قضا همچنان موردپسند مخاطب عام است. يك اتفاق (آشنايي و عشق) در ابتداي داستان شكل ميگيرد، سپس پاي يك سري سوء تفاهم و يا رقيب عشقي به ميان ميآيد كه باعث دور شدن شخصيتها از هم ميشود، اما نهايتا سوءتفاهمها مرتفع شده، عشاق به سوي هم باز ميگردند و ماجرا تقريبا ختم به خير ميشود. تا اينجاي كار جورابچيان همان راهي را رفته كه اغلب اين دست از نويسندگان ميروند، او حتي به سبك رمانهاي عامه پسند امروز كه براي راضي كردن بيشتر خوانندگان، به پايانهاي خوش گرايش دارند، سرانجامي به همان سياق را براي رمان خود تدارك ديدهاست.
سه-
تجربه نشان ميدهد در رمان عامه پسند بازاريكه صرفا به نيت جذب مخاطب انبوه نوشته ميشود، اصولا چيزي به نام جزييات وجود ندارد و نويسندگان چنين آثاري نيز اصلا روي ظرايف كار متمركز نشده و نه تنها اهميتي براي آن قايل نيستند، بلكه پرداختن بدان را باعث دشواري متن و از دست دادن خواننده به حساب ميآورند. حال اين ظرايف مي خواهد در زمينه روايي باشد، يا در زمينه گفتوگو نويسي، فضا سازي ، شخصيتپردازي و…
در چنين آثاري شخصيتها اغلب تيپها آشنا (يا مثبت يا منفي) هستند كه با اين تمهيد مخاطب بدون هيچ زحمت يا دشواري، خيلي راحت آنها را شناخته و در برابرشان موضع خود را روشن ميكند. بقيه موارد نيز به همين ترتيب به شكلي سهل و ممتنع به خورد مخاطب داده ميشوند. نثر اين آثار در اغلب موارد ساده، خام و شلخته است، روايتها بدون پيچيدگي بوده و سرراست هستند، ديالوگها مستقيم، رو و في البداهه به نظر ميرسند و حتي چيزي به اسم فضاسازي و يا بيان تصويري در آنها معنا ندارد و در يك جمع بندي كلي روايت به جاي آنكه با بياني داستان و متكي بر كنشها و واكنشهايي در زمان و مكان پيش رود، نقلگونه و متضمن كلياتيست از آنچه رخداده يا گفته شده، در واقع داستان بيشتر تعريفي ميشود تا تا روايت!
اما آنچه ميان «به وقت بهشت» با آثار اغلب نويسندگان رمانهاي عامهپسند فاصله مياندازد، نحوه كار روي جزييات و چگونگي پرداختد آنهاست. درواقع جورابچيان برخلاف نويسندگان آثار عامهپسند، در اغلب موارد بالا نه تنها از كنار ظرايف كار به راحتي نميگذرد بلكه تا اندازهاي نيز به جزييات ميپردازد. نثر اين رمان ساده و درعين حال شسته رفته است و گذشته از پارهاي لغزشها فاقد شلختگيهاي معمول در چنين آثاريست. شخصيتهاي آن نيز اگر چه برخي تك بعدي از كار در آمدهاند اما كمتر به تيپهاي كليشهاي پهلو ميزنند و همچنين جورابچيان در حين روايت داستان تلاش براي شخصيت پردازي آدمهاي قصه را از ياد نميبرد. روايت در به وقت بهشت نيز اگرچه خطي و سرراست است اما به دليل اينكه مبتنيست بر كنشها و واكنشهايي كه از كيفيت هاي دروني و بيروني برخوردار بوده و در ظرف مكاني و زماني جاريست، از شكل نقالي و يا تعريفي معمول در آثار عامه پسند دور شده است، نويسنده در حد بضاعت خود در رمانش فضاسازي ميكند و حتي گاه به بياني تصويري ميرسد و…
به اين ترتيب ميتوان گفت جورابچيان اگرچه تلاش داشته اثري براي عامه مخاطبان تدارك ببيند و براي اين منظور به قواعد كلي رمانهاي عامه پسند عنايت داشته، اما در عين حال ظرفيتها و صناعات داستان نويسي را نيز فراموش نكرده و اگرنه در سطحي بالا ، كه لااقل به اندازهاي كه ميان اثر خود و سطح متعارف آثار عامه پسند فاصلهاي محسوس بهوجود بياورد، از آنها بهره بردهاست و اتفاقا همين ويژگيهاست كه باعث شده رمان او تا حدي جذابيتش را براي عامه مخاطبان از دست داده و آن استقبالي كه از آثار معمول عامهپسند صورت ميگيرد از به وقت بهشت دريغ شود!
چهار-
اگر چه اين رمان با استقبال نسبتا خوبي به عنوان كار اول يك نويسنده روبهرو شده، اما شايد جورابچيان با لحاظ كردن پارهاي مسائل ميتوانست شرايطي را بهوجود بياورد كه از اين لحاظ به توفيق بيشتري نيز دست يابد. در كنار نكاتي كه باعث شدهاند «به وقت بهشت» به طور نسبي پارهاي مخاطبان خود را از دست بدهد، بايد به كندي ريتم اثر نيز اشاره كرد. نكتهاي كه از منظر جذب مخاطب عام يكي از بزرگترين آفتها براي يك اثر با مخاطب عام، به حساب ميآيد! و در واقع ريزش مخاطبان يك اثر ارتباط مستقيمي با اين مسئله دارد؛ چه بسا اگر اين رمان پارهاي ظرفيتها را در جذب مخاطب عام نداشت، همين كندي ميتوانست شكستي اساسي را به لحاظ فروش براي اين رمان به ارمغان بياورد.
در نگاه نخست شايد تصور شود كه كندي ريتم اثر به دليل تلاشيست كه نويسنده براي ارتقاي سطح كار خود و عبور از سطح نازل رمانهاي عامهپسند داشتهاست. اگر چه اين مسئله پربيراه نيز به نظر نميرسد و كاسته شدن از ريتم حركت روبه جلو در اين رمان، تا اندازهاي حاصل تمركزيست كه نويسنده روي جزئيات كار داشته است، اما اين مسئله حتي به فرض اينكه چنين ريتمي در طول رمان نيز حفظ شدهباشد، ارزشي براي آن محسوب نميشود. چرا كه ريتم اثر در هر بخش از آن، تابعيست از كنشها و واكنشهاي آن بخش در ظرف مكاني و زمانياش؛ مخصوصا در محدوده نقطه عطف اول (جايي كه گره افكني ميشود) و نقطه عطف دوم (جايي كه گره گشايي ميشود) و همچنين ساير فراز و فرودهاي داستاني كه اگر ريتم به تناسب اين نقاط از داستان تغيير نكند؛ مخاطب را خسته كرده و رمان را برايش ملال انگيز ميكند. اهميت اين موضوع در داستانهايي از جنس «به وقت بهشت» كه جذب مخاطب يك اصل مهم براي آنها محسوب ميشود به مراتب بيش از ديگر آثار احساس ميشود و اين يكنواختي و البته كندي يكي از ضعفهاي اين رمان محسوب ميشود و جورابچيان از عهده كنترل ريتم متناسب با موقعيهاي داستاني برنيامده و تخت و يكنواخت رمانش را به كندي جلو ميبرد. هرچند كه اين مسئله با بخشهايي از رمان تناسب پيدا ميكند. فيالمثل تاكيد نويسنده روي تصور مسئله خيانت به عنوان يك دغدغه ذهني كه شخصيت را با خود درگير ساخته و وزني كه به اين مسئله به لحاظ ذهني داده، يك حركت دروني را بهوجود آورده كه پرداختن به آن در بخشهايي از رمان ضرورتا احتياج به ريتمي آرام دارد؛ اما اين نكته قابل تعميم به ديگر بخشهاي رمان نيست، در حالي كه عملا شاهد چنين مسئله اي در «به وقت بهشت » هستيم.
اما كندي مورد بحث در رمان تا اندازهاي نيز حاصل عدم برخورداري نويسنده از زبان و بياني توام با ايجاز است، به ويژه اينكه سعي در پرداختن به جزييات باعث شدهاست حشو و زوائدي بدان راه يابد- بدون آنكه لزومي براي آنها احساس شود – كه خود عاملي براي كندي ريتم آن محسوب ميشوند.
پنج-
سخن آخر اينكه، با توجه به آنچه اشاره شد، تشابه شيوه كار نويسنده «به وقت بهشت» را با سبك و سياق آثار زويا پيرزاد -كه توسط برخي دوستان روزنامه نگار مطرح شد- بايد منتفي دانست؛ هرچند كه امكان دارد جورابچيان به آثار پيرزاد علاقه داشته و از آنها تاثير هم گرفته باشد؛ اما اساسا چه به لحاظ مضموني و چه از نظر نوع نگاه و يا در بحث سبكشناختي، مشابهت خاصي ميان اين دو نميتوان مشاهده كرد؛ مخصوصا كه حتي از منظر نحوه رويكرد در جذب مخاطبان خاص و عام نيز اين دو در دوجهت مقابل هم قرار ميگيرند. طرف حساب پيرزاد مخاطب جدي ادبيات است اگر چه جوري مينويسد كه مخاطب عام هم در حد خود بفهمد و لذت ببرد؛ اما جورابچيان اين مسير را برعكس پيموده است.. البته فارغ از همه اينها شباهت و نزديكي به آثار پيرزاد فينفسه امتيازي براي «به وقت بهشت» محسوب نميشود كه حالا منتفي بودن آن ضعفي براي آن محسوب شود! و آنچه اشاره شد صرفا به دليل پارهاي نظرات در اين باره بود.
*(كوتاه شده اين نوشته در روزنامه همشهري 12 تير 1389 منتشر شده)