اشتراک گذاری
وقتي يك داستاننويس در عرصه ي ديگري هم به شكل حرفهاي و متداوم فعاليت كند، اين مسئله خواه ناخواه در بررسي و نگاه به آثارش تاثير ميگذارد؛ اينكه داستاننويسي اولويت نخست اوست يا مشغوليت جنبي و تفنني به حساب ميآيد، تا رديابي تاثير آن حوزه ديگر-اينجا عكاسي- بر داستانهاي اين نويسنده. با انتشار چهار مجموعه داستان و بيش از ده سال حضور متداوم در عرصه داستاننويسي حالا ميتوان هوشمندزاده را نويسندهاي با تجربه به حساب آورد، هرچند كه او به عنوان عكاس از وجه اعتبار بيشتري برخوردار است.
شايد اغلب ما از يك عكاس-نويسنده انتظار داشته باشيم، داستان هايش واجد قابليتهايي تصويري باشد. اما مجموعه داستان شاخ چندان از عهده برآورده ساختن اين انتظار بر نميآيد. اصولا هوشمندزاده در اين داستان ها آنقدر كه روي شخصيتپردازي و نمايش نوع رابطه اين شخصيتها تمركز كرده، روي فضاسازي آن هم به شيوهاي كه متضمن وجوه تصويري باشد، كار نكرده و اين داستان ها بيشتر متكي بر ديالوگ و شرح كنش ها هستند، كنشهايي كه الزاما قرار نيست خيلي پرتحرك هم باشند.
شاخ حكايت دو سرباز است، يك جفت مرغ و خروس، يك ستواني كه حضوري سايهوار در برخي داستان ها دارد و البته يك دختر بيسيمچي عرب در يك منطقه مرزي نامشخص، در روزهاي پس از پايان يك جنگ. هوشمندزاده با استفاده از اين داشتهها به روايت روزهاي ملال انگيز اين دو سرباز در حين خدمت ميپردازد؛ عمده حجم داستان ها نيز به كل كل اين دو سرباز يا وقت گذرانيها و تصورات ذهني، حرفها و عقدههايشان اختصاص دارد. شخصيتهايي كه از هر چيزي براي اينكه رنگ و بويي به اوضاع و احوال خود بدهند استفاده ميكنند؛ از عكس هنرپيشهها بگير، تا كوبلن بافي، نشستن پاي بساط، سرو كله زدن با دختر بيسيمچي عرب و يا برقراري رابطه عاطفي با مرغ و خروسها كه از ايدههاي جالب در اين زمينه است و كاش هوشمندزاده به طور مستقيم به اين نكته در اشاره نميكرد و درك آن را به عهده خواننده ميگذاشت كه نشانههايش هم فراوان است و هم در قصهها جا افتادهاند.
حضور دختر بيسيمچي نيز در اين ميان از نقاط قوت «شاخ» محسوب ميشود، حضورش بيشتر روانيست تا عيني و مثلثي عشقي را به وجود آورده كه از كيفيت دروني برخوردار است و به يك تقابل رواني ميان شخصيتهاي قصه انجاميده كه البته نمود آن را در كنشهاي بيروني نيز ميتوان مشاهده كرد.
داستان هاي «شاخ» نيز همچون ديگر داستان هاي هوشمندزاده آثاري خوشخوان و روان محسوب ميشوند كه فينفسه مخاطب از مطالعه آن ها احساس خستگي نميكند، مگر اينكه با حال و هواي اين داستان ها، شخصيتها و يا مضمونشان ارتباط برقرار نكند. البته پارههايي از داستان هاي كتاب در مرز بدل شدن به قصههايي ملال آور قرار دارند. شخصيتهايي اندك، فضاهايي محدود، عدم فراز و فرود داستاني، روابطي كه رفته رفته كيفيتي تكراري به خود ميگيرند، ديالوگهايي پينگ پنگي و طولاني و … باعث ميشوند از نيمه كتاب به بعد، لطف و جذابيت شاخ تا اندازهاي رنگ ببازد و در اين ميان آنچه باعث ميشود ارتباط مخاطب با اين داستان ها قطع نشود، طنزيست كه نويسنده به كار گرفته، مولفهاي كه در ديگر آثار او نيز ديده ميشود اما در اين جا شكل پر رنگتري دارد و از آن جا كه از كيفيتي مستقيم برخوردار است و در قالب ديالوگها با چاشني شوخيهاي اندكي جنسي و آميخته به الفاظ ركيك ارائه شده به مذاق مخاطب مقبول ميافتد.
هوشمندزاده با انتخاب جغرافيايي نه چندان مشخص و فضايي بيزمان و مكان براي داستان هاي خود، هوشمندانه موقعيتي را تدارك ديده كه امكان پرداختن به پارهاي از تجربياتش (ديدهها و شنيدههايش) درباره جنگ را بدون اين كه با مشكلي به لحاظ مميزي روبه رو شود، داشته باشد. هرچند كه او پيش از اين نيز در برخي داستان هاي كوتاهي كه درباره جنگ نوشته بود به شكل كمرنگتري اين تمهيد را مورد استفاده قرار داده بود، اما اينبار چنان بدان مجال بروز داده كه به عنوان يكي از مهمترين وجوه داستانهاي شاخ، يعني رفتن به سراغ پاره اي نكات كمتر پرداخته شده درباره جنگ، از امتيازهاي اصلي اين مجموعه داستان به حساب ميآيد.
شاخ عنوان مجموعه داستانهاي به هم پيوسته را يدك ميكشد، اما نفس به هم پيوستگي داستان هاي يك مجموعه نبايد مانع از هويت داستاني مستقل آن ها و مانع از امكان ارائه منفردشان باشد. البته بخش قابل توجهي از داستان هاي اين مجموعه فاقد اين ويژگي بوده و بيشتر برش هايي پراكنده از يك رمان به نظر ميرسند. شايد اگر نويسنده قدري بيشتر حوصله به خرج ميداد، با پيوند دادن اين برش ها به هم و پر كردن خلاء ميان آن ها ميتوانست صاحب نخستين رمان خود شود.
– كوتاه شده ي اين نوشته در مجله ي الف شماره چهارم منتشر شده.