Share This Article
مجموعه داستان «سهشنبه قرقي» نوشته فرزام شيرزادي در برگيرنده يازده داستان كوتاه است. غير از دو داستان «بوي مرگ در جنگل» و «حكايتي ديگر» باقي داستانها در فضاي كلان شهر تهران و حواشيآن اتفاق ميافتند، در اين داستانها، پيدا و پنهان المانهاي شهر تهران و بازتاب فضاي حاكم بر آن، در زندگي ساكنان اين شهر ديده ميشود. ساكناني كه در اين داستانها شخصيتهايي از لايههاي مختلف اجتماعي و با پرداختي چند و جهي هستند. تهراني كه در اغلب اين داستانها ترسيم ميشود، شهري بزرگ و بي در و پيكر، شلوغ و برخوردار از آدمهايي كه سر در لاك خود دارند، آدمهايي كه نه توجهي به ديگران دارند و نه اصلا از عهدهي در ك آنها بر ميآيند. داستانهاي شيرزادي از معدود آثاريست كه تهران در آنها حضوري محسوس و در عين حال مملموس دارد، داستانهايي كه به جغرافياي وقوع اتفاقاتشان چنان پيوند خورده اند كه نميتوان آنها را بدون تهران و فضاي حاكم برآن تصور كرد. شيرزادي همچنين در اين داستانها با رويكردي طنز آلود به شخصيت ها و موقعيت ها و ماجراهايي كه در آن درگيرند پرداخته است. نثر ساده و پاكيزهي او نيز به خوبي در خدمت اين حال و هواي طنز آميز كه در رگ و پي داستانها جريان دارد، در آمده است.
اگرچه داستانهاي اين مجموعه اغلب در خور اعتنا از كار درآمدهاند، اما شايد بتوان با مروري بر دو داستان «سه شنبه قرقي» و «گوساله دخترباز» كه داستانهاي كليدي اين مجموعه محسوب ميشوند، اشارهاي به شاخصترين وجوه كار شيرزادي داشت.
در نخستين داستان اين مجموعه كه نام كتاب هم از آن گرفته شده (سهشنبه قرقي)، شخصيت اصلي داستان جواني بيست و يكي دو ساله است كه با موتورسيكلتي فرسوده حيران در شهر تهران پرسه مي زند.
راوي حيران و سرگردان اين داستان به نظر اهل محلههاي پايين شهر است، توجه خاصي به تفاوت نوع زندگي در بالا و پايين شهر تهران دارد و با توجه موقعيتي كه در آن قرار دارد، اين تفاوتها را با خونسري روايت ميكند، شهر تهران از منظر نگاه او دوپاره است: آنجاهايي كه دردسر به سراغش ميآيد و آنجاها كه با خيال آسودهتر جولان ميدهد. مثلا اينكه بعد از زدن بنزين مفتي در جايگاه سوخت، در بالاي شهر كسي براي سيصد و پنجاه تومان خودش را به دردسر نمياندازد! اما پايين شهريها يك وقت ميزند به سرشان و با يك موتور قبراق و سرحال ميآيند دنبال آدم، ولي آن بالاها، كسي براي سيصد و پنجاه تومان خودش را به دردسر نمياندازد…
تهران در اين داستان، شهريست بي در و پيكر با انبوهي آدمها كه با اين حال آدم در آن احساس تنهايي مي كند. شهري كه آدمها سر در لاك خود دارند و از فرط دردسرهاي روزمره كاري به كار هم ندارند. تهران سال 1382در «سه شنبهي قرقي»، تهراني مملو از بوق و سوت و سر و صداست؛ با اتومبيلهايي كه تنها راه چاره را در پشت چراغهاي قرمز طولاني، گذاشتن دستشان روي بوق ميدانند و راوي كه آنقدر هم پول ندارد تا زنجير متور سيكلتش را كه خرخر ميكند درست كند، بلند بلند ميان هياهو و هواي دودآلود اين شهر بي در و پيكر آواز ميخواند تا صداي زنجير موتور روي اعصابش نيايد و آزارش ندهد.
نكته مثبت داستان، غلبه راوي است، برفضا و شهري كه با بدبختي و مكافات او را احاطه كرده است. شيرزادي در اين داستان بدون افتادن در دام كليشه و همچنين پرهيز از هرگونه پيشداوري يا پيچيدهنماييهاي كاذب، به گونهاي ساده و به نوعي خونسردانه ماجرا را روايت ميكند. راوي داستان با مجموعه قواعدي كه براي خود ساخته و به عبارتي قانون او براي زيستن در شهري بيرحم است، برگرفتاريهايش فايق ميشود. اوحتي براي بنزين مفتي زدن هم اصول خود را دارد و ميگويد نام همه پمپبنزينهايي را كه در آنها بنزين مفتي زده، جايي يادداشت كرده تا وقتي پولدار شد، پول همه آنها را بپردازد!
او بدون آنكه از قهرمان بازيهاي معمول تبعيت كند، يكه و تنها حق و حقوق فراموش شده شهروندياش را باز ميستاند: بخشي از پولش را از حاجآقا جمالي بازاري ميگيرد، بنزين مفتي تو باك موتورش ميريزد، بلند بلند آواز ميخواند تا صداي زنجير فرسوده موتورسيكلت آزارش ندهد و در نهايت پيرمرد گنجشكفروش را دست به سر ميكند. نويسنده با آشناييزدايي از عناصري ساده كه در پيرامون ما وجود دارد، داستانش را روايت ميكند و سرانجام با شكستن پارهاي كليشههاي رايج، آن را به پايان ميرساند و راوي در تهران بزرگ پر از هياهو قرقي ميشود به راه.
داستان گوساله دخترباز، ماجراي جواني دانشجو است كه در تهران زندگي ميكند و خانوادهاي تازه به دوران رسيده دارد و پدرش دلاليست كه پس از سالها به پول و پلهاي اساسي رسيده است. او درگير و دار مشكلاتي كه با آدمهاي پيرامون خود دارد، عاشق دختري هم هست كه ميخواهد با او ازدواج كند. اما پدر و مادرش در مورد او دچار سوءتفاهم عجيب و غريبي هستند. در اين داستان هم با شخصيتهايي چند وجهي روبرو هستيم كه در تعارض با هم بوده و موقعيت شهري و جغرافيايي آنها را رو در رو و گاهي هم كنار يكديگر قرار داده است.
شيرزادي در اين داستان فضايي زنده و پذيرفتني از شهر تهران ترسيم ميكند، شهري كه در آن آدمها به جز مواردي اندك، همواره بههم دروغ ميگويند و چندان برايشان فرقي ندارد كه اطرافيانشان، از دوستان گرفته تا برادر و حتي فرزندانشان درگير چه مشكلاتي هستند.
هنگامي كه راوي داستان با دختر مورد علاقهاش به قصد مقصدي نامعلوم، سوار خودرو پيكان مسافركشي ميشوند، در آن اتومبيل هم هر كس ساز خودش را ميزند. گويي اين آشفتگي و عدم درك و توجه به ديگران، ويژگي مشترك و غالب فضاي ذهني آدمهاي شهرهاي بزرگ و به ويژه تهران است.
ديالوگهاي اين داستان اغلب كوتاه و موجزند و شيرزادي به خوبي از عهدهي نگارش آنها برآمده، بخش مهمي از شخصيتپردازي داستان هم در خلال اين ديالوگها صورت مي گيرد. «گوسالهي دختر باز» يكي از شاخصترين داستانهاي اين مجموعه است كه از پاياني باز برخوردار است و سرنوشت راوي و عشق او همچون موقعيت پر دغدغه و هراس آنها در ابتدا و ميانهي داستان، در هالهاي رمزآلود نيز به پايان ميرسد.
شيرزادي در اغلب داستانهاي اين كتاب روايتي ساده، سرد و گاه (به ظاهر) بي احساس ارائه مي كند كه به شدت با فضايي كه زا زندگي شهري ترسيم كرده همخواني دارد، او كوشيده كه تا حد ممكن دربرابر موقعيتها و رخدادها، موضعگيري نكرده و دست به قضاوت نزد و اغلب نيز با پاياني باز ذهن خواننده را نسبت به سرنوشت و سرانجام شخصيتها درگير كرده تا در ذهن خود، نقطهي پايان دلخواه خود را براي اين داستانها بگذارند.
1 Comment
محمد عنايتي
با سلام و عرض ادب .اين كتاب و بقيه آثار آقاي شيرزادي را از كجامي توانم تهيه كنم؟
با سپاس
………………………..
مد و مه:
با نشر افق تماس بگیرید