اشتراک گذاری
هوشنگ گلمكانی
داریوش مهرجویی همچنان در حالوهوای پساسنتوری است؛ در دوران فعالیت واكنشی كارنامهاش. وقتی كارهای جدیاش با تعبیرهای پیچیده و «استراتژیك» به مانع سانسور برخورد میكند، واكنش او ساختن این گونه فیلمهاست. تعبیرم در مورد این دسته از فیلمهای مهرجویی چیزی شبیه زمزمههای یك استاد آواز، مثلاً موقع شستن ظرف در آشپزخانه است با پیژامه و دمپایی و روبدوشامبر، به جای یك كنسرت سنگین و فاخر در یك موزیكهال با لباس رسمی. گاهی عمداً شعرها را غلط میخواند، چند تكه از یك ترانهى بندتنبانی را وسط غزلی از حافظ بُر میزند، و تحریرهایش را با شكلك و شوخی قاطی میكند. اما ته همهی این شوخیها و لودگیها صدای خوش یك استاد آواز پیداست. همه چیزِ ساختار و اجرای این فیلمهای مهرجویی عمدی و آگاهانه است و نه – زبانم لال- از روی نابلدی و مثلاً بیحوصلگی و شلختگی و غیره. بگردیم ببینیم چه چیزی مهرجویی توانا را در سالهایی كه به اوج پختگی و خلاقیت رسیده به ساختن این فیلمها كشانده است. (وب سایت مجله فیلم)
***
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
كاوه جلالی
چندين سال پيش مهرجويي در فرهنگسراي ارسباران روبهروي تماشاگرانش نشست و به بعضي از سوالات آنان پاسخ داد. در ميان يكي از اين پاسخها جملهيي گفت كه تا سالهاي سال به عنوان «خاطره بامزه» اينجا و آنجا نقل ميشد. وقتي كسي از مهرجويي پرسيد آيا شما فمينيست هستيد، در جواب گفت: «نميدونم، اگه چيز خوبي هست اسم من رو هم پايينش بنويسيد!» اين جواب شايد پاسخ درستي به سوال آن شخص پرسشگر به حساب نيايد اما روحيه كلي فيلمسازي مثل داريوش مهرجويي را مشخص ميكند. براي مهرجويي هيچ چيز جدي نيست يا همه چيز آنقدر جدي است كه جز با توسل به شوخي نميتوان تحليل درستي از شرايط موجود به دست داد. اما همين گزاره هم با اما و اگرهاي فراواني همراه است. زيرا تنها با يقين ميتوانيم حكم كلي صادر كنيم. با اين اوضاع بهترين راه اين است كه با آنچه به يقين ميدانيم شروع كنيم تا به فيلم «چه خوبه كه برگشتي» برسيم. مهرجويي يكي از مهمترين سينماگران ايران است. همين واكنشهاي عجيب و غريب به آخرين ساختهاش و اينكه هنوز بسياري براي ديدن آثارش كنجكاوي به خرج ميدهند، دليلي است براي اهميت سينماي داريوش مهرجويي. مهرجويي چه پيش از انقلاب و چه پس از انقلاب برخي از مهمترين فيلمهاي تاريخ سينماي ايران را ساخته است اما مشكل، سوءتفاهم يا هر چيز ديگري كه دوست داريد بخوانيدش، درست از همين جا آغاز ميشود. منتقدان با متر و معيار گذشته به قضاوت آثار متاخر او مينشينند و بعد سرخورده لب به انتقاد ميگشايند كه چه بلايي بر سر كارگردان هامون، ليلا، سارا و… آمده، چرا بيحوصله و شلخته شده است؟
چرا ديگر خبري از حرفهاي مهم و (بخوانيد فلسفي!) و به زعم آنها تفكربرانگيز نيست؟ از همه مفرحتر نوشته فيلمسازي بود كه منتقدان را مسبب حال و روز مهرجويي دانسته بود، با اين استدلال كه در همه اين سالها به او آدرس غلط دادهاند و گولش زدند. جالب اينكه همين فيلمساز فيلم بيسروتهاش را به دنباله فيلم مهرجويي چسباند تا كسب آبرو كند. البته ديگراني هم بودند كه بلندنظرانه فيلم را غيرجدي دانستند و ترجيح دادند اصلا آن را ناديده بگيرند.
براساس آنچه تاريخ سينما به ما آموخته است، ميدانيم كه گذر عمر و كهنسالي سبب ميشود فيلمساز به شكلي صريحتر، بيپردهتر و عيانتر با مخاطبان خود سخن بگويد. در حقيقت كارگردان ديگر دليلي براي پردهپوشي و مصلحتسنجي نميبيند. حالا با در نظر گرفتن اين حقيقت اگر از فيلم «نارنجيپوش» صرفنظر كنيم فيلم «چه خوبه كه برگشتي» آخرين ساخته كارگرداني است كه ديگر ميخواهد شرايط جنونزده را با صدايي بلند زير گوش مخاطباني كه گويا هنوز نميدانند يا نميخواهند بدانند فرياد كند. فيلم با اين فرض دقيقا در راستاي ديگر آثار مهرجويي قرار ميگيرد تنها با اين تفاوت كه ديگر پردهها كنار رفتهاند و همين صراحت شايد به مذاق برخي خوش نيامده است. سينماي مهرجويي هيچگاه از طنز خالي نبوده است. حتي جديترين آثار او هم از رگههايي از همان لودگي كه اكنون به مثابه يك اتهام عليه او استفاده ميشود عاري نبودهاند. حتي فيلمي مثل «پري» در تحليل نهايي يك اثر ابزورد و معناباخته است كه تنها با لعابي از فلسفه و عرفان رنگآميزي شده بود. اما اكنون در سالهاي ابتدايي دهه 90 شمسي مهرجويي هفتاد و اندي ساله ديگر نيازي نميبيند به آدمهاي ظاهربين و تا اندازهيي كم هوش (يا با نگاهي خوشبينانه تنبل و كاهل در تفكر) باج بدهد. «چه خوبه كه برگشتي» حتي در اشاره به آدرس دادن به تماشاگرانش هم درست به همين ميزان رك و راست است.

نمايش لحظههايي از كمدي بزن بكوب دوران صامت، روحيه و فضاي كلي فيلم را مشخص ميكند. حتي در نقدهاي نوشته شده در مجلات هم از اين اشاره مستقيم سخن رفته است.
لحن شوخ و شنگ اثر، كتككاريهاي فيلم و هزاران نكته ديده شده و ديده نشده ناشي از همين اتمسفر حاكم بر روايت فيلم است. در صحنهيي كه حامد بهداد (بزرگترين نقطه ضعف آخرين ساخته مهرجويي) در مطب دندان پزشكي مهناز افشار را درمان ميكند قطعهيي موزيكال پخش ميشود. در خود فيلم هم يك قطعه موزيكال وجود دارد، صحنه مهماني شام همه آواز ميخوانند و روي ديوار نقاشي ميكشند. مهرجويي متخصص شناخت حال و هواي جماعت «ايروني» (و نه ايراني) است. دليل استقبال تماشاگران از فيلمهاي او نيز تا اندازه زيادي ماحصل همين شناخت دقيق است. «چه خوبه كه برگشتي» را حالا بياييد از اين زاويه ببينيم اگر سينماي اسلپ استيك (همان بزن بكوب) و يك قطعه موزيكال (number موزيكال) ايراني بشود حاصل چه خواهد بود. حالا با اين فرض فيلم نه تنها از ديگر فيلمهاي مهرجويي هيچ كم ندارد بلكه گامي بلند هم به حساب ميآيد. كساني كه فيلم «چه خوبه كه برگشتي» را غير جدي ميدانند و به فانتزي آن خرده ميگيرند صحنه منفجر شدن اكبر عبدي در بنگاه معاملات ملكي فيلم «اجارهنشينها» را به خاطر ندارند؟ كساني كه دائما به فقدان ساختار و ضعف كارگرداني اشاره ميكنند يك بار ديگر «هامون» را ببينند.
همه آنچه كه گفته شد فارغ از سويههاي سياسي/ اجتماعي فيلم مهرجويي است كه براي دريافتشان نيازي به هوش بالا يا تيزبيني ندارد.در جايي از فيلم رضا عطاران رو به نيروهاي انتظامي در اشاره به موهاي قرمز عليرضا جعفري ميگويد: اين رفته موهاشو قرمز كرده، اين قانونيه!! نحوه ادا كردن، حالت چهره عطاران و ميزانسن شلوغ پلان، چنان جلوهيي به اين ديالوگ ميدهد كه از همه فيلمهاي به نمايش درآمده در جشنواره سي و يكم درخشانتر است. «چه خوبه كه برگشتي» در هيچ رشتهيي نامزد نشد و كلا در مراسم اختتاميه ناديده گرفته شد. چه اتفاقي فرخندهتر از اين (هر چند كه شايد خود كارگردان چنين نظري نداشته باشد). شايد اينكه او از حد و اندازه منتقداني كه هميشه در پي قالب زدن فيلمساز با حدود و ثغور ذهنيت خود هستند هم فراتر رفت، جاي خوشبختي و خرسندي است. چند سال پيش ماني حقيقي با ساختن مستندي درباره مهرجويي و كارنامه فيلمسازي او در دوران پس از انقلاب تلاش كرد ديگران را بيشتر با فيلمساز صاحبنام آشنا كند. آن مستند از اساس بيربط و غلط و فاقد ايدههاي درست براي مستندسازي از آب درآمد اما حضور خود مهرجويي آنقدر جالب و نظرگير بود كه فيلم را به اثري ديدني تبديل ميكرد. گويا حقيقتا بعضيها خاك را به نظر كيميا ميكنند.(روزنامه اعتماد)
***
نگاه امیر پوریا به تازه ترین اثر داریوش مهرجویی
واقعاً، عمیقاً و جداً هرچه میکوشم میان یادداشتها و گپوگفتهای مربوط به چه خوبه که برگشتی حتی یک نمونه پیدا کنم که بدون اشاره و اتکای صرف به کارنامهی مهرجویی و سطح و عمقِ آنچه از او انتظار میرود، دلایل زیر سؤال بردن فیلم را از دل خود فیلم استخراج کرده باشد، ناکام و دستخالی میمانم. یعنی تئوری مؤلف در نهایت و بعد از این همه گردش روزگار از فرانسهی دههی ۱۹۶۰ تا آمریکا و انگلستان دههی ۱۹۷۰ تا ایرانِ اکنون، بالاخره بیشترین میزان تأثیرش را در نوع نگرش انتقادی به آخرین فیلم داریوش مهرجویی گذاشته است؟ یعنی نمیشود بدون یادآوری میزان اعتبار فلسفی گاو و هامون یا جدیت و عمق اجتماعی و انسانشناسانهی دایرهی مینا و درخت گلابی، به خود فیلم اخیرش پرداخت؟ اگر تکوتوک نوشتهای دربارهی خود فیلم میتوان دید، گلایهها و انتقادهایش متوجه «منطق» نداشتن رخدادهای آن است! یعنی واقعاً فیلمی که سازندهاش یک بشقاب/ سپر قدیمی غولآسا را با یک ریموت کنترل در دست یک تینایجر، به هوا و بعد به اعماق آسمان بالای دریا میفرستد یا با جلوههای ویژهی کامپیوتری عمداً بسیار باسمهای، شکافهای بشقاب را بهواسطهی شبهلیزری که حوری (مهناز افشار) میزند، تعمیر/ درمان میکند، در قیدوبند «منطق» رئال رخدادهاست؟ یا باید چنین باشد؟! حتی وقتی اشارهی فیلم به درونمایهی خیاموارش مبنی بر اینکه بهشت و دوزخمان را خودمان با رفتارمان در همین دنیا میسازیم، با مکث بر آن شعر مشهور «دوزخ شرری ز رنج بیهودهی ماست/ فردوس دمی ز بخت آسودهی ماست» هم بر روی دیوار و هم در شروع تیتراژ پایانی، تا این اندازه صریح است، چهطور کسی به این فکر نمیافتد که این فانتزیها و این شوخی گرفتن همه چیز، آگاهانه و تعمدی است و به معنای در رفتن از دست فیلمساز و بیمنطق و پادرهوا شدن و اینها نیست؟

بدیهیست که با طرح این مباحث، دربارهی خود فیلم یا در دفاع از آن حرف نمیزنم. بلکه دارم به «شیوۀ برخورد» نقد میپردازم. نمیشود که مهرجویی در اتاقهای تدوین و صداگذاری و جلوههای بصری و لابراتوار فیلمهای اخیرش مدام از همه بخواهد هر کنش سوررئال مثل برق چشم مانی حقیقی در آسمان محبوب یا همین لیزربازی چه خوبه که برگشتی را تا میتوانند، عمداً مضحکتر و باسمهایتر و «زاقارتتر» کار و اجرا کنند، اما نقد به همین ویژگیها به این شکل ارجاع دهد که «چرا مهرجویی متوجه میزان باسمهای بودن این جلوههای بصری نبوده است؟» برای یادآوری توانایی مهرجویی از دستیابی به همه چیز در کار با مصالحی در حد هیچ، پیشنهاد میکنم سکانس «طنابکشی با شلنگ» از سر دیوار چه خوبه که برگشتی را باز و بارها ببینید تا دستکم از اینکه او در کاری که میکند تعمد دارد، اطمینان حاصل کنید. بعد از آن، تازه مرحلهی نقد با مکث بر دنیا و داشتهها و نداشتههای خود فیلم، آغاز خواهد شد. (وب سایت مجله فیلم)
***
در حاشیهی فیلم چه خوبه که برگشتی
مانی کسروی
درمیان خیل نقدهای منفی بر فیلم مهرجویی سه نقد بالا را انتخاب کردیم که یا مثبتند و یا اینکه حداقل از دریچه نگاه خود تصور منفی به این فیلم ندارند، قصد پاسخ گویی به این نقدها ندارم، چرا که هریک از آنها اگر با محتوایشان هم موافق نباشیم، میتوانند نشان دهنده گوشههایی از حال و احوال داریوش مهرجویی در این روزگار باشند.
«چه خوبه كه برگشتي» به درستی در هیچیک از جوایز اصلی جشنواره کاندیدا نشد، و به درستی خیلیها آنرا فیلمی کم مایه و برای نامی در حد اعتبار داریوش مهرجویی، بیمایه در نظر گرفتند هرچند همه این احتیاط را رعایت کردند که احترام تجربه و کسوت او را داشته باشند و برخی هم که اگرچه تعدادشان زیاد نبود، آن را فیلم خوبی دانستند و برای خود توجبههایی هم داشتند. به هرحال این فیلم اگرچه تعداد موافقان و مخالفان آن یکسان نبود، اما به اثری مناقشه برانگیز بدل شد که نظرات ضد و نقیض پیرامون آن زباد بود و بسیارهم درباره آن نوشته، شاید بیش از هر فبلم دیگری در جشنواره. اما باید گفت این نظرات بیشتر از آنکه حول فیلم باشد حول محور سازنده آن بود، یعنی در واقع خود فیلم پتانسیل چندانی برای نقد شدن و محل مناقشه و بودن نداشت، و تنها اعتبار مهرجویی بود که برخی با اتکا به آن می گفتند باید فیلم را جدی گرفت و حتما این همه بی خیالی طی کردن هنگام ساخت این فیلم دلیلی داشته!
اما اگر بخواهیم بدون تعارف و اغماض صحبت کنبم «چه خوبه كه برگشتي» همانند نارنجیپوش فیلم خوبی نیست، البته احاطه مهرجویی بر مدیوم سینما و کار بلدی او نیاز به اثبات ندارد. یعنی اینکه این بد در آمدن فیلم ها نه از سر نابلدی که در بهترین حالت به دلیل از کار درنیامدن ایده های مهرجویی ست. احتمالا که نه بیشک خودش هم متوجه پارهای ضعفهای فیلم و به خصوص اجرای سرهمبندی شده برخی صحنه های فیلم و جلوه های ویژه آن بوده، اما این متوجه بودن باعث نمیشود که از آنها صرف نظر کرده و ضعف فیلم به حساب نیاید، گیریم دانسته این کارها را کرده، این دیگر بدتر است مخصوصا که واقعا توجیهی هم برای آن نمی توان یافت ، مگر تصورات و تخیلات عجیب و غریب برون متنی که البته از ما بر نمی آید. دست آخر هم به خود می گوییم این چه منطقیست که با سرهمبندی جفت و جور شده و هیچکس هم از آن سر در نمی آورد؟!
رسیدن به مرتبه استادی هم خوب است و هم بد، بیشک یکی از بزرگترین آفتهای آن اعتماد به نفس کاذب است. اینکه آدم فکر میکند هرچه بسازد خوب است و دیگران باید به به چه چه بکنند، و از از درون آن مفاهیم آنچنانی بیرون بکشند. این اتفاقی ست که به نوع دیگری در مورد رمان در خرابات مغان نیز افتاده با این تفاوت که در رمان نویسی مهرجویی تبحر فیلمسازی را ندارد و لابد برخی خیال خواهند کرد چون مهرجویی نوشته رمان خیلی مهمی هم نوشته (به ضعفهای بسیار این رمان را به فرصتی دیگر اشاره خواهیم کرد)… در حالی که همین توجه نصف و نیمه هم به آن به اعتبار نام مهرجویی بود و نه قابلیت های خود رمان.
آثار مهرجویی در این دوره بیش از هرچیز مشکل تلقی و نوع نگاه دارد، نگاهی که متضمن ایده جدی و مهمی نیست و تنها نشان از به بار ننشستن تمهیدات سازنده خود دارد. مگر اینکه بخواهیم تعمد و آگاهی فیلمساز را از ضعفهای فیلم، بازی های ضعیف روابط سست و موقعیت های بی منطق را امتیازی برای آن محسوب کرد. یکی از منتقدان مجله فیلم به درستی در مورد فیلم مهرجویی اشاره کرده بود به ماجرای سالواتور دالی و امضاکردن بومهای سفیدی که چون امضای او پای آنها بود قیمت داشتند و دیگران هرچه می خواستند می توانستند در آنها بکشند. فکر کنید امروز من یکی از این بوم ها را داشته باشم و یک نقاشی چشم چشم دو ابرو … در آن بکشم و جماعت هم چون امضای سالواتور دالی پای آن است چنان تعابیر عجیب و غریب در باره این خطوط ابتدایی به هم ببافند که نگو…
ماجرا را چندان پیچیده نکنیم مهرجویی فیلمساز بسیار خوبی ست، بخشی از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران را هم ساخته اما حالا یکی دوتا فیلم ضعیف ساخته هیچ ایرادی هم ندارد، شاید فردا روزی یک طرح خوب بدستش رسید و حوصله هم داشت و فیلم خوبی هم روانه سینماها کرد. اما این که فیلم آشفته را نشانه ی آشفتگی نهاد ناآرام زمانه بدانیم و یا پرداخت سرهمبندی شده را نشان از فلان و بهمان ماجرا به حساب بیاوریم دیگر از آن حرفهاست! (مد و مه)
***
سیر نزولی کارنامه مهرجویی با نارنجی پش شکل روشن و بارزی گرفت، فیلمی که با هیچ منطقی قابل توجیه نبود، هرچند برخی خواستند این کار را بکنند، بی مناسبت ندیدیم در اینجا برای روشن شدن حال و روز سالهای اخیر مهرجویی نقد جالبی که برای این فیلم در سینما نگار منتشر شده بود به خوانندگان تقدیم کنیم:
نقد و بررسی فیلم نارنجی پوش ساخته داریوش مهرجویی
آقای مهرجويی، نمیتوان سيمين را به زور در ايران نگه داشت!
محمد صادق شايسته
فرضيه توطئه نيست، آقاي مهرجويي را هم بسي دوست مي داريم، اما به اين هم معتقديم كه به زور نمي توان سيمين را در ايران نگه داشت! آقاي مهرجويي خواسته يا ناخواسته با ايراني كه «نارنجي پوش» و شخصيت حامد آبان آن را توضيح و نشان مي دهد در مقابل «جدايي نادر از سيمين» با روايت كارگردانش از وضع فعلي ايران و حتي در مقاطعي در مقابل برخي فيلم هاي ديگر اين روزهاي سينماي ايران ايستاده است. بياييد دور هم بعضي نكات مطرح شده در اين فيلم عليه بعضي فيلم هاي ديگر را مقايسه كنيم.
ليلا حاتمي در «نارنجي پوش»، نقش زني است كه حال و هواي خارج رفتن دارد، موقعيت شغلي خوبي هم در آن جا براي خودش دست و پا كرده و مي خواهد فرزندش را از چنين فضايي دور كند. سيمين هم غير از اين بود؟ آيا همين واكنش ها را به مقاومت همسرش در برابر ماندن در ايران نداشت؟ تا اينجا مسئله اي نيست. مشكل از آن جايي شروع مي شود كه قرار است حامدِ «نارنجي پوش» مثل نادرِ «جدايي…» ماندنش در ايران را توجيه كند. اما اين توجيه چگونه شكل مي گيرد؟ آيا ما در كشوري هستيم كه همه چيز اينقدر فانتزي و تخيلي است؟ يك كتاب فنگ شويي تا اين اندازه مي تواند بر ذهنيت يك فرد تحصيل كرده ما تاثير بگذارد؟ خب قبول، قصد كارگردان وارد شدن به فضايي فانتزي است اما آيا كنار هم قرار دادن دلايل منطقي براي ماندن يا رفتن از ايران در كنار بستري كاملا فانتزي مي تواند قابل قبول باشد؟ آيا قرار است ما با يك فيلم در ژانر كودك مواجه باشيم كه همه اتفاقات و گره هاي دراماتيك روي تخيل و اتفاقات كودكانه رخ مي دهد؟ آيا تيتر يك روزنامه هايي چون شرق در ايران رفتگر شدن يك ليسانسه است؟ اصلا چرا روزنامه شرق، آرمان روابط عمومي و مردم سالاري و نه هيچ روزنامه ديگري از طيف سياسي و فكري ديگر؟ آيا ايران با همه علاقه اي كه به آن داريم بزرگترين مشكلش يك سري آشغال هاي موجود در خيابان هاي تهران است؟ خيلي از دوستان مي گويند همه اين ها استعاره است و نشانه، حرف زدن بر مبناي نشانه ها و استعاره ها قبول، اما شما مي خواهيد كدام نسل متوجه اين استعاره ها و نشانه هاي شما شوند؟ نسلي كه با «گاو»، «دايره مينا»، «بانو»، «سارا»، «پري» و حتي «ليلا» بزرگ شده است؟ آيا قرار است چون حرف هاي فيلمي مثل «جدايي نادر از سيمين» و واقعيت هايش تلخ است به ضرب و زور ايجاد فضايي فانتزي و كودكانه اين را كتمان كنيم؟ آيا كساني كه از ايران مي روند حتما يك سري آدم هاي بي عاطفه و سنگدل هستند كه بايد با تازيانه كلمات تحقيرشان كنيم؟ آيا كسي كه در ايران باشد آنقدر در زندگي عادي اش شاد و خوشحال و سرخوش است كه حاضر است روي آرمانِ آشغال جمع كني! بماند و زندگي و فرزند و آينده همسرش را فداي آن كند؟ آيا واقعيت هاي شهري كه در آن زندگي مي كنيم داراي همين نوع شوخ و شنگ بودن مصنوعي است؟ نادر، سيمين و حتي ترمه شناسنامه دارند، اما از اين حامد، پسر و همسرش چه شناسنامه اي مي توان ارائه داد؟ قرار است اين ها چه بگويند؟ اصلا نمونه عيني آن ها كجاست؟ يادمان نمي آيد شما شخصيت هايي به تصوير كشيده باشيد كه در دل جامعه و روزگارتان نتوان آن ها را پيدا كرد.

آيا به صرف رپ خواندن و جلوي دوربين بالا و پايين پريدن مي توان شور و نشاط يك خانواده ايرانيِ موجود در كارهاي قبلي مهرجويي(اجاره نشين ها و حتي مهمان مامان) را جلوي دوربين نشان داد؟ آيا يك خبرنگار كه انگار همه چيز فقط به او وحي مي شود و هميشه به موقع از راه مي رسد، يك دوربين عكاسي حرفه اي هم در دست دارد، هم زمان مي تواند گزارشگر تلويزيوني باشد؟ اگر نمونه اي سراغ داريد خوشحال مي شويم به ما معرفي كنيد. آيا قرار است ميترا حجار نقش زني حتما و تاكيدا مطلقه را بازي كند كه وارد يك خانواده مي شود و بدون آن كه زندگي آن ها را به هم بريزد از زندگي آن ها بيرون مي رود و ما هم قرار است بگوييم به به چه زن مطلقه خوب و مهرباني؟ قرار است رو در روي فيلم هايي بايستيم كه خيانت زن و شوهر را سر منشا داستان هاي خود قرار مي دهند؟ راستي آقاي مهرجويي كاش حامد آبان سري هم به خانه ديگر دوستان رفتگرش مي زد تا كمي لحنش در توصيف واقعيت هاي اطرافش بهتر و پخته تر شود و كاش بازي حامد بهداد كمي كنترل شده تر بود تا ما هم همچون همسرش و رئيس رفتگران از او نخواهيم براي توجيه كارهايي كه مي كند برگه سلامت رواني بياورد.
ما هم طرفدار فيلم شاديم، ما هم دوست داريم نشاط را در ايران ببينيم و فيلم سازمان هم آن را در آثارشان به تصوير بكشند، ما هم دوست داريم كسي در تهران آلوده و كنار درياي تميز و جنگل هاي پر درخت آشغال نريزد. اصل كلام اينكه فيلم سفارشي ساختن اصلا بد نيست چه بسياري از فيلم هاي روز جهان هستند كه به سفارش آدم ها و مراكز گوناگون ساخته مي شود. اما مسئله مهم اين است كه ذاتِ هنر فيلم ساز زير سوال نرود. در «اجاره نشين ها» به خوبي نشانمان داديد كه مي شود حتي يك داستان تراژيك را در بستري رئال و با آدم هايي واقعي كه مشكلاتي قابل لمس دارند مملو از نشاط و زندگي به مخاطب نشان داد. جايي كه به زور نمي خواستيد فضا را پر نشاط و انسان ها را بي مشكل نشان دهيد. شايد حق داريد كه پس از سال ها درگير بودن با انواع و اقسام مميزي ها چه قبل و چه بعد از انقلاب بخواهيد فيلم هاي بي دردسرتري بسازيد ولي كاش كمي هم به خاطراتي كه از كارهاي گذشته شما در ذهن حداقل سه نسل نقش بسته بيشتر اهميت نشان دهيد آقاي مهرجويي.
انتشار در مد و مه: 26 بهمن 1391