Share This Article
جنگوی زنجیرگسسته Django Unchained
نویسنده و كارگردان: كوئنتین تارانتینو، بازیگران: جیمی فاكس (جنگو)، كریستف والتس (دكتر شولتز)، لئوناردو دیكاپریو (كلوین كندی)، ساموئل ال. جكسن (استیون). محصول ۲۰۱۲، ۱۶۵ دقیقه.
در اوج دوران بردهداری در آمریكا، دكتر شولتز كه بهتازگی از اروپا به آمریكا آمده بردهای به نام جنگو را آزاد میكند تا به كمك او افراد تحت تعقیب قانون را بكشد و در ازای سر آنها پول بگیرد. اما جنگو در فكر آزاد كردن همسرش از دست یك خانوادهی اشرافی و فردی به نام كندی است…
اسپاگتی پستمدرن
مهرزاد دانش: وسترن اسپاگتی، به خودی خود، فرایندی کموبیش پستمدرنیستی در برابر ژانر اصیل وسترن است؛ چه رسد به اینکه در جهان پستمدرنیستی تارانتینو هم قالبی مضاعف به خود گیرد. در این فضا، شمایلهای ارجاعی متعدد در مناسبات ارباب – رعیتی نژادپرستانهی آمریکای قرن ۱۹ که فضاهای هجوآمیز احاطهشان کرده، چنان در تار و پود اثر جای گرفته است که گویی دنیایی جدید بر پردهی سینما از آن دوران خلق شده است؛ دنیایی پر از قطببندیهای شخصیتی و اخلاقی فضای وسترن، در این جهان نوین به سیالیتی منشوری رسیده است که نژادپرستترین آدمش دیگر نه یک ارباب سفیدپوست، بلکه کاکاسیاهی برده و بندهزاد است (ساموئل ال. جکسن) و ناجی بردگانش، دیگر نه اشرافزادهای اصیل، بلکه یک خارجی مزدبگیر سودجو است که با هویت دروغین دندانپزشک، جسد معامله میکند. جنگو در چنین بلبشوی موقعیتی، باید گلیم خود را بهتنهایی از آب بیرون بکشد و برای رسیدن به عشقش، نیچهوار بر اخلاقیات و عرف زمانهاش غلبه کند. در این تصویر، زنجیرگسستگی او دیگر نه به مثابه از بند رستن بردگی، بلکه انگار به معنای گسستن از مناسباتی قراردادی در جهان قدیم، و ورود به ساحتی نوین با اقتضاهای کلیشهزدایانه است. (امتیاز: ۹ از ۱۰)
اگر الكساندر دوما زنده بود…
هومن داودی: نفس ساخته شدن فیلمی مثل جنگوی زنجیرگسسته را باید به فال نیك گرفت. همینكه شعور و فرهنگ ملت آمریكا و حتی جهان به جایی رسیده كه موضوع شنیع بردهداری به دستمایهای برای تمسخر تبدیل شده، اتفاقی خجسته است. زمانهی روایتهای سوزناك و احساساتی از بردهداری برای تأثیر گذاشتن بر افكار عمومی به سر آمده و دیگر میشود تمامیت این موضوع را وسیلهای برای شوخی و خنده قرار داد. البته در این بین نباید از كوئنتین تارانتینو غافل شد كه كاری بس دشوار و غریب را به سرانجام رسانده. او با فیلمش همزمان كه برده و بردهداری را به باد استهزا میگیرد، به آن فضا و حالوهوا اظهار ارادت میكند. شاید به قول شخصیت دكتر كینگ شولتز همین فیلم، با اینكه با بردهداری مخالف است از آن به نفع خودش استفاده میكند و همزمان احساس گناه هم میكند. این كیفیت دوگانه و عجیب فیلم است كه امضای شخصی تارانتینو به حساب میآید. تارانتینو در فیلم جدیدش برای تقبیح بردهداری، در نهایت اغراقی خودآگاهانه آن را به تصویر میكشد (و گاهی از آن دفاع میكند) و به این ترتیب، به شكلی غیرمستقیم و هنرمندانه، پوچی این رسم قدیمی را القا میكند.
جنگوی زنجیرگسسته یكی از سرراستترین ساختارهای روایی را در بین آثار تارانتینو دارد كه توافقی كامل با ژانر اصلی فیلم یعنی وسترن اسپاگتی دارد. فیلم پر است از بازیگوشیهای او و شوخیهای درجهیكش با فضایی كه اینجا و آنجا اظهار كرده بسیار به آن ارادت دارد. او حتی رابطهی بینامتنی آثار خودش را هم دست میاندازد و مثلاً از كریستف والتس كه در فیلم پیشینش یعنیحرامزادههای بیآبرو یك آلمانی نژادپرست و قاتل بود، شخصیتی مهربان و مخالف نژادپرستی و بردهداری میآفریند كه آلمانی حرف زدنش باعث نجات قهرمان فیلم میشود؛ یا از نظر مضمونی، درست همان طور كه در تاریخ آلترناتیو فیلم حرامزادههای بیآبرو هنر نمایش (به شكل سینما) باعث كشته شدن هیتلر و سران برجستهی نازی میشود، در فیلم جدید هم هنر نمایش (بیشتر به شكل تئاتر و هنر بازیگری) باعث نفوذ جنگو به دل مناسبات سفیدپوستها و در نهایت رهایی او از قیدوبند آنها میشود.
در دنیای فیلمهای تارانتینو هیچ كس و هیچ چیز از تیغ شوخی و نقد در امان نیست. حتی در فیلمی كه در نهایت به نفی بردهبرداری نظر دارد، با خود سیاهپوستها هم شوخی می شود. جذابترین شخصیت فیلم آن سیاهپوست طبقهی اشرافی (با بازی عالی ساموئل ال. جكسن) است كه نه از سر عافیتطلبی یا ترس كه از ته دل به بردهداری اعتقاد دارد و در این زمینه گوی سبقت را از همهی سفیدپوستها هم ربوده است. جنگوی زنجیرگسسته مثل فیلمهای دیگر كارگردانش بازخوانی تازه و یكهای از سنتهای بهجامانده در ادبیات و سینماست و شاید سؤالی كه شولتز از كلوین كندی در انتهای فیلم میپرسد چكیدهی آن: اگر الكساندر دوما زنده بود دربارهی بردهداری چه فكری میكرد؟ فیلم تارانتینو موفق میشود با فضا و روابط دقیقی كه میآفریند بیش از فیلمهای كهنه و شعارزدهای چون لینكلن (استیون اسپیلبرگ، ۲۰۱۲) موضوع بردهداری و ماهیت غیرانسانیاش را به دغدغهی اصلی خود و بالطبع تماشاگرش تبدیل كند. (امتیاز: ۹ از ۱۰)
***
سكانس برتر فیلمنامهی «پرواز» (رابرت زمكیس)
دربارهی کاترینا…
مهرزاد دانش

پرواز رابرت زمكیس چند سکانس خیلی خوب دارد که از آن جمله میتوان به فصل کلیدی هواپیمای در حال سقوط در اوایل فیلم یا فصل پرتعلیق تردید و وسوسهی شخصیت اصلی داستان، ویپ ویتاکر، در نوشیدن یا ننوشیدن مشروب در هتل در شب قبل از برگزاری جلسهی تحقیق اشاره کرد. اما بسیاری از این فصلها، عمدتاً واجد جنبهی اجرایی است و فیلمنامه نقش اندکتری در درخشششان دارد. در بین سکانسهای قابلتأمل فیلم، شاید فصل جلسهی تحقیق، مهمترین و بهترین نمونه در این زمینه است که هم جایگاه موقر و هوشمندانهای در متن فیلمنامه دارد و هم با بازی چشمگیر دنزل واشنگتن، اجرایی قابلتوجه به خود گرفته است. بارزترین وجه اهمیت این فصل آن است که عملاً مركز درام به شمار میآید، چه آنکه در طول همهی سکانسهای قبلی، فضای شخصیتپردازی و موقعیتسازی، بر مبنای تشکیل این جلسهی تحقیق شکل گرفته است و رایزنیها و ملاقاتها و تصمیمها و تنشها و تردیدهای آدمهای داستان، در نسبت با برپایی این نشست حساس و سرنوشتساز معنا پیدا میکند. انگار این جلسه، حکم ضدقهرمانی را دارد که در برابر قهرمان فیلم، دعوت به مبارزه با حریف میکند و قهرمان از قبل به دنبال راهکاری است تا بر این حریف قدر فائق آید. اما از آنجا که قهرمان داستان خود مبتلا به موقعیتی آسیبپذیر به لحاظ اخلاقی و اجتماعی (اعتیاد به مشروب) است، مخاطب در وضعیت دوگانهای در قبال برگزاری جلسهی یادشده و نتیجهی آن قرار میگیرد و نمیداند با قهرمان داستان باید همدلی کند یا با حقیقت اخلاقیای که به ضرر این قهرمان تمام خواهد شد. حتی تحت تأثیر قرار گرفتن در مقابل مهارت و هوشمندی ویتاکر در هدایت خارقالعادهی هواپیمای در حال سقوط هم که فینفسه روندی مثبت را در شخصیتپردازی او پرورش میدهد نمیتواند مانع از فزایندگی این التهاب شود.
اما در فصل مورد اشاره، دامنهی التهاب مزبور گسترش بیشتری مییابد. تا قبل از این فصل، موضوع صرفاً راجع به این بوده که الکلنوشی ویتاکر هنگام هدایت هواپیما در جلسه کتمان شود و در عوض، تأکیدها روی نقص فنی هواپیما سوق داده شود. شاید اگر موضوع تنها همین بود، موضوع غیراخلاقی بودن دروغ ویتاکر را میشد با توجیههایی ملایمتر مرتفع ساخت و صرفاً خطایی فردی را برایش متصور شد، اما در فصل مزبور، اوضاع از این فراتر میرود و نوشیدن مشروب در هواپیما به مهمانداری (کاترینا مارکز) نسبت داده میشود که از قضا با ویتاکر مراودههایی داشته و در اثر سقوط هواپیما مرده است. این موقعیت، روند اخلاقی جاری در متن را تشدید میکند و اشتباهی را که شاید میشد به نفع قهرمان داستان نادیدهاش گرفت، تبدیل به یک بحران میکند. چیدمان سؤال و جوابها در طول این فصل از قالبی آرام (حسنجویی از ویتاکر به خاطر مهارتش در خلبانی) به سوی فضایی کموبیش تنشآلود (سؤال دربارهی استفادهی ویتاکر از الکل) حرکت میکند و در نهایت به روندی بسیار بحرانی (سؤال دربارهی کاترینا مارکز) میرسد. البته با توجه به اینکه یکیدو سکانس قبلی هم موقعیتهای حادی را در درام رقم زده بود (فصل هتل و مستی شبانهی ویتاکر و مصرف صبحگاهی مواد مخدر)، روند صعودی گرهافکنی در فصل بازجویی کارکردی مضاعف پیدا میکند و تعلیق را در ذهن مخاطب افزون میسازد. در عین حال، دانستن اینکه کاترینا باعث نجات جان یک بچه در زمان سقوط هواپیما شده است، فضا را برای آگاهی از اینکه ویتاکر میخواهد در این بزنگاه حاد اخلاقی چه تصمیمی بگیرد، تنگتر میکند.
نقطهی عطف پایانی فیلمنامهی پرواز در همین فصل رقم میخورد و اعتراف ویتاکر به اشتباهش و اعادهی حیثیت از تهمتی که به کاترینا داشت وارد میشد، کشمکش اصلی درام را در اوج خاتمه میبخشد. اما این روند صرفاً به لحاظ فن فیلمنامهنویسی قابلتوجه نیست. پرواز فیلم شریفی است و این فصل، نقطهی عطف این شرافت است. دیالوگ خوبی که ویتاکر در برابر پرسش مکرر مأمور تحقیق دربارهی دائمالخمری کاترینا ابراز میدارد و دو بار تکرارش میکند («خدایا به دادم برس»)، جنبهی اخلاقی موقعیت او را افزایش میدهد. شاید اگر ویتاکر دروغ میگفت به جایی هم برنمیخورد. به هر حال هواپیما واقعاً خراب بود و از طرفی کاترینا هم مرده و قرار نیست به خاطر این اتهام ناروا، مورد توبیخ و جریمه قرار گیرد. اتفاقاً ظرف اخلاقی ماجرا، همینجا است که شرافتمندانهتر پر میشود. شاید ویتاکر در همان لحظهی ناب اخلاقی اعترافش، مشابه همان سؤالی را در ذهنش از خود پرسید که زمانی سپیدهی فیلم اصغر فرهادی، از جمع روبهرویش پرسید: «حالا اونا دربارهی کاترینا چی فکر میکنن؟»
ماهنامه فیلم – مد و مه 1392