Share This Article
تبريزی از «مارمولك» تا «طبقه حساس»/
تجربه حساس کارگردان/
سمیه علیپور/
فيلمسازان همنسل كمال تبريزي (آناني كه بعد از انقلاب وارد سينماي ايران شدند) و سينما را انقلابي و اسلامي ياد گرفتند، بعد از چندي كه در كارشان به ثباتي رسيدند، سراغ ايجاد تنوع در كار خود و تجربهگرايي رفتند. بيش از آثار تبريزي اين مورد را ميتوان در فيلمهاي ابراهيم حاتميكيا مشاهده كرد؛ او كه فرزند خلف سينماي جنگ بود، بعد از كسب جوايز متعدد و دستيابي به محبوبيت در عرصه سينماي دفاع مقدس، دوربين خود را از جبهه بيرون كشيد، ابتدا به تبعات جنگ پرداخت و بعد از مدتي در فيلمهاي خود حتي از جنگ نگفت و اگر هم گفت بسيار اندك و در حاشيه. اين ميل به تنوعطلبي در سينما فعلا در او متوقف شده يا شايد به شكل بازگشت به تجربههاي قبلي بروز كرده و باز هم پاي حاتميكيا را به سينماي جنگي كشانده كه حاصل آن «چ» است. اما دليل رفتن به سراغ نمونهيي مانند حاتميكيا، روشن شدن مقصود است؛ اينكه طيف فيلمسازان آن نسل از درجا زدن در يك فضاي سينمايي خودداري ميكنند، همانطور كه اين شيوه را در فيلمهاي بهروز افخمي هم ميتوان ديد. از «روز فرشته» تا «شوكران» و تا «بلك نويز» و البته «سن پترزبورگ.» آثار و شكل فيلمسازي كمال تبريزي را نيز ميتوان در چنين فضايي ديد و تحليل كرد. او دقيقا همانند اغلب فيلمسازان همنسلش گريزي به سينماي جنگ داشته و تجربياتي را در اين عرصه پشت سر گذاشته است. او كه نخستينبار در سينماي ايران با شخصيتهاي جنگ و جبهه شوخي كرد، در آن فضا درجا نزد و تلاش نكرد تجربه موفق خود را تكرار كند و بلافاصله بعد از «ليلي با من است» فيلمي درباره كودكان ساخت با عنوان «مهر مادري» و سپس «شيدا» را كارگرداني كرد كه البته رنگي از ماجراهاي جبهه در آن بود. «گاهي به آسمان نگاه كن» كه برداشتي آزاد از «مرشد و مارگريتا» است هيچ ارتباطي با «فرش باد» نداشت و البته «مارمولك» در فضايي كاملا متفاوت با هر دو اينها بود. او «مارمولك» را به عنوان يك كمدي موفق ديگر ساخت تا روشن شود نتيجه همكاري تبريزي و پيمان قاسمخاني ميتواند توجه گروه گستردهيي از تماشاگران را به خود جلب كند. اما همين تجربه موفق با قاسمخاني هم ادامه پيدا نكرد تا حدود 10 سال بعد؛ زماني كه تبريزي تصميم گرفت «طبقه حساس» را براساس نوشتهيي از او مقابل دوربين ببرد. اين فيلمساز در حالي در سال 92 پشت دوربين قرار گرفت و «طبقه حساس» را كليد زد كه همچنان دو فيلم توقيفي دارد؛ «پاداش» و «خيابانهاي آرام». «پاداش» ديده نشده، اما «خيابانهاي آرام» فضايي كاملا متفاوت با فيلمهايي دارد كه از تبريزي مشاهده شده. يك فيلم پراتفاق و پر سروصدا و پر از اشاره به اتفاقاتي مشابه كه در سالهاي ساخت فيلم در كشور رخ داده بود.
همين تجربهگرايي تبريزي در فضاسازي فيلمهايش است كه كنجكاوي براي ديدن نتيجه دومين همكاري او و قاسمخاني را بيشتر ميكند؛ اينكه باز هم قرار است اتفاقي تازه مقابل دوربين او رخ دهد يا نه، تبريزي اينبار مسير را محتاطانه پيش رفته است؟
……………………………………….
آنچه سالهاي گذشته بر كمال تبريزي رفت و اين روزهايي كه ميگذراند
روزنه اميد در پايان عصر يخبندان
حبيب رضايي
هشت سال و مخصوصا چهار سال اخيري كه گذرانديم، سالهاي يخبندان فرهنگي بودند كه به همان اندازهيي كه بعدها در تاريخ از قدرت و نفوذ تخريبش ياد ميشود، ميزان فرسايشي كه بر زندگي حرفهيي هنرمندان تحميل شده بود نيز داستانها در خود نهفته دارد. در اين سالها هر فكر و ذهن خلاقي به انجماد رفت و هر سرسبزي و قلب تپندهيي با هجوم يخبندان مواجه شد. در چنين سالهايي ذهنهاي خلاق و گرم براي حفظ شرافت، چارهيي جز گوشهنشيني يا هجرت نداشتند. آنها گوشهنشين شدند و مهاجر تا سالم بمانند و صبر كنند به اميد روزي كه دوباره بتوانند دست به خلق و آفرينش بزنند آن هم در سرزمين مادري با ياران جاني و بياضطراب و دلهره توقيف و بهانهتراشيهاي پوچ (يادمان نرود انا لله و انااليه راجعوني كه آقايان براي شاهكار آقاي فرهادي سر دادند و بعدا وقتي خارج توان محدودشان اين فيلم راه به جهان بيانتها يافت، در تخيلات بيحد و مرزشان، ادعاي لابي براي اسكار هم به نام خود چون يك فراز از اين بيماري توهم ثبت كردند). قاعدتا تاثيري كه اين سالها بر فرهنگ و هنر و آدمهاي اهل فرهنگ و آفرينش داشته هيچوقت از بين نميرود. مثالها زياد است و اين «زياد بودن» دردناك. اما بهانه اين مقال جناب كمال تبريزي است، كه يكي از همان آدمهاي خلاق و باشرافت است كه در اين سالها به گوشهيي پناه برد و تلاشهايش هيچوقت به مخاطب نرسيد. همين شد كه سينماي تبريزي دچار وقفهيي شد كه هيچوقت جبراني ندارد؛ آقاي تبريزي از جايي ارتباط سازنده و موثرشان با مخاطب قطع شد و دو قله رفتهيي دارند كه اصطلاحا مخاطبان نديدهاند و همين دوري براي كارگرداني كه در هرفيلم هيچ چيز را تكرار نميكند، اتفاق ناخوشايندي است؛ اتفاقي كه به مخاطب او هم ميرسد و آنها را از ديدن دو اثر، دو ردپا و دو شراكت سازنده براي ارتقاي توان و شور خلاقانه سازنده محروم كرده است. اما حالا و در اين پروژه آنقدر اتفاق دوست داشتني زياد است كه اميدوارم با نمايش فيلم، كمي از آن سختي سالهاي يخبندان جبران شود. در فيلم «طبقه حساس» آقاي تبريزي گروهي از بازيگران پرانگيزه و با استعداد را در كنار رضا عطاران هميشه بينظير و به همراه تيم خوشفكر جوان و پرشور پشت دوربين اعم از فيلمبردار و طراح صحنه و صدابردار و گريم و همه تيم توليد دورهم جمع كردهاند و با وسواس همهچيز را كنار هم چيدهاند تا هيچ تصويري را بر حسب اتفاق و محدوديتها به ضرورتها تنزل ندهند. از آنچه در اين 10 سال در همكاري با ايشان ديدهام، در اين فيلم، پلانبنديها جزييتر و حركت دوربين سنجيدهتر و كنترل بر بازي بازيگران در حد حركت ابرو اشارات جزيي در صورت و دستهاي آنان است تا قصه خوب پيمان قاسمخاني دقيقتر به تصوير كشيده شود. اميدوارم تمام اين خوبيهايي كه در اين كار ميبينم در اكران هم ديده شود و شرايط به هنرمنداني از اين دست اجازه روندي رو به رشد و ارتباطي سالم و بيواسطه (يا كم واسطه!!) با مخاطب را ارزاني كند كه حق دوسويه مخاطب و خالق اثر است.
……………………………………….
در گذر از سالهاي توقيف و توقف
طبقه حساس در بلنديهاي تهران
نازنين متيننيا
پنج برداشت تمريني ادامه پيدا ميكند تا بالاخره بحراني و عطاران ديالوگهاي سكانس را بگويند و متوجه شوم كه داستاني كه قاسمخاني نوشته، درباره مردي است كه همسرش ميميرد و اشتباه دفن ميشود بحراني در فيلم ،دوست صميمي عطاران است و در اين سكانس ميخواهد بفهمد كه چه در سر رفيقش ميگذرد
عصر آخرين جمعه تابستان، سربالايي به سمت بام تهران، خلوت خلوت است. ماشينها، يك درميان خيابان را بالا ميروند و همين خلوتي كار را براي آدمي كه يك اساماس نهچندان واضح از آدرس مقصد گرفته، راحت ميكند تا در آن سربالايي هي ترمز كند و هي از رهگذران تك و توكي كه در خيابان ميبيند، بپرسد: «شما ميدانيد بيمارستان رامتين كجاست؟». توي اساماس نوشته شده: «ولنجك، بيمارستان رامتين». فرستنده، كمال تبريزي است. كارگرداني كه خودش تصميم گرفته تا اجازه حضور روزنامهنگارها را براي گزارش پشت صحنه بدهد و از منظر روزنامهنگار نسل سومي كه من باشم، «دست به اساماس» خوبي دارد و در تمام روزهاي پيگيري براي رسيدن به قرار حضور در پشت صحنه، هر جايي كه تماسهايم «ميس كال» شده، يك اساماس ساده، به راحتي ارتباط را برقرار كرده. براي همين است كه وقتي اساماس آدرس به دستم ميرسد، فكر ميكنم كه احتمالا بيمارستان رامتين در ولنجك، آدرس سرراستي است. اما برخلاف تصور بايد چندبار دور ميدان دانشجو دور بزنم تا بعد از بالا و پايين كردن كل منطقه ولنجك، دقيقا در خياباني به موازات بام تهران، چشمم به ماشين مخصوص فيلمبرداري بيفتد، حدس بزنم كه به آدرس نزديك شدهام. حدسم درست است، آن طرف خيابان ورودي بيمارستان است كه سردرش، يك تابلو متحرك مژده ميدهد كه ساندويچ، چاي و… موجود است. تابلو در مالكيت كافه بيمارستان است كه صاحبش ميگويد: «گروه فيلمبرداري در طبقات در حال رفت و آمد هستند».
گروه فيلمبرداري، گروه فيلم «طبقه حساس» هستند كه كارگردانش، بعد از سه سال دوندگي و با سابقه دو فيلم توقيفي در همين چندسال اخير، مجوز ساخت آن را گرفته تا يكي از مهمترين پشت صحنههاي سينماي اين روزها، پشت صحنه همين فيلم باشد كه فرصت نگاهي دقيقتر و نزديكتر به كمال تبريزي و سينماي تازه او را ميدهد.

در آسانسور، با خودم فكر ميكنم كه وقتي كمال تبريزي با فيلمنامهيي از پيمان قاسمخاني، در حال ساخت يك فيلم كمدي اجتماعي باشد، همه اين اتفاقاتي كه تا الان براي من افتاده هم عجيب نيست؛ اينكه نيم ساعتي دور ولنجك بچرخم، تابلوي كافه بيمارستان از تابلوي اصلي ورودي مشخصتر باشد و بيمارستان در عصر جمعهيي كه وقت ملاقات است، آنقدر خلوت و ساكت باشد و توي طبقاتش يك گروه فيلمبرداري بچرخند. بالاخره ميفهمم كه طبقه پنجم، محل استقرار گروه است.
در آسانسور كه باز ميشود، وسايل گروه فيلمبرداري در ورودي تاريك اين طبقه چيده شده و بايد مراقب باشم تا با هيچ كدام از وسايل برخورد نكنم و سكوتي كه براي گرفتن سكانس داده شده، نشكند. موقع فيلمبرداري رسيدم، قبلتر، كمال تبريزي در اساماس نوشته كه تعدادي از بازيگرها رفتهاند و جواب دادم كه اگر بخواهم صبر كنم، احتمالا ديگر فرصت گزارش را از دست ميدهم چون شرايط فيلمبرداري هيچوقت مشخص نيست.
دو هفتهيي است كه در تماسيم تا به اين گزارش برسم و در اين دو هفته گروه از باشگاه ديپلمات در آجودانيه به سطح شهر رفتند و در تعميرگاه و خيابانها، سكانس خارجي گرفتهاند. كار از 30 مرداد شروع شده و وقتي از تاريكي در ورودي رد ميشوم، به سالن بزرگي ميرسم كه «آيسييو» بيمارستان است و پر از آدم و وسايل فيلمبرداري. نخستين كسي كه مرا ميبيند منشي صحنه است كه كلاكتي به دست دارد كه روي آن نوشته شده: «سكانس 48، برداشت 1»
رضا عطاران روي تخت خوابيده. لباسهايش، لباسهاي مخصوص بيمارستان است و روي دستهايش هم لولههاي سرم چسبانده شده.
كنار تخت عطاران محمد بحراني با حبيب رضايي ايستادهاند و آن طرف هم ريل فيلمبردار است و فيلمبرداري كه دوربين به دست با گروهش حرف ميزند. پشت فيلمبردار، پيمان قاسمخاني با جواد نوروزبيگي، تهيهكننده فيلم نشستهاند، قاسم خاني يك ماهي است كه سرفيلمبرداري نيامده و بعد از يك مراسم ختم خانوادگي با پيراهني مشكي تصميم گرفته تا سري به گروه بزند و همين طور كه با نوروزبيگي صحبت ميكند، چشمش به رضايي است.
رضايي درگير اداي ديالوگهاست و بحث جدي با عطاران و بحراني. تبريزي كات داده تا بازيگردانش با بازيگرها حرف بزند و دقيقا در لحظهيي كه اين سه نفر با هم به نتيجه ميرسند، خودش از پشت ميز مرمري مراقبت پرستاران بيمارستان، بيرون ميآيد و به سمت تخت عطاران ميرود.
همزمان يك نفر از اهالي تداركات متوجه شده كه آدم جديدي به گروه اضافه شده و يك ليوان چاي دستم ميدهد. ليوان چاي به دست كنار در ورودي ايستادهام و منتظرم كه بحث چهارنفره دور تخت تمام شود كه دستيار كارگردان از راه ميرسد و صندلي كنار ديوار را نشانم ميدهد تا بنشينم. همين كه مينشينم، چشمم به پنجرهيي ميافتد كه رو به شهر باز است و خاكستري آن بيرون، ذهنم را پرت ميكند به موهاي خاكستري رنگ تبريزي كه از لحظهيي كه از پشت ميز بيرون آمده، نتوانستم به آن توجه نكنم و فكر نكنم كه در سالهاي گذشته، در عكسها و مراسمها، اين موها آنقدر سفيد نبود.
همزمان با نتيجهگيري منطقيام براي ارتباط سفيدي موهاي تبريزي و سه سالي كه براي گرفتن مجوز اين فيلم منتظر مانده و دو فيلم «پاداش» كه نخستين فيلم توقيفي وزارت ارشاد دولت نهم بود و فيلم «خيابانهاي آرام» كه در فهرست فيلمهاي توقيفي است، رضايي و تبريزي از تخت دور ميشوند و يك نفر ميگويد: «سكوت لطفا».
پنج برداشت تمريني ادامه پيدا ميكند تا بلاخره بحراني و عطاران ديالوگهاي سكانس را بگويند و متوجه شوم كه داستاني كه قاسمخاني نوشته، درباره مردي است كه همسرش ميميرد و اشتباه دفن ميشود. بحراني در فيلم دوست صميمي عطاران است و در اين سكانس ميخواهد بفهمد كه چه در سر رفيقش ميگذرد.
در اين گروه عطاران بازيگر نقش اول مرد است كه چهره شناختهشدهيي براي مخاطب فيلمهاي طنز دارد، اما اگر نگاهي به فهرست بازيگران بيندازيم، تبريزي و رضايي، گروه عجيب و غريب و دوستداشتني از بازيگران تئاتر را هم جمع كردند؛ پانتهآ بهرام، آزاده صمدي، هوتن شكيبا، محمد بحراني، بهادر ملكي و… در اين سكانس، بهادر ملكي نيست. اما آزاده صمدي و هوتن شكيبا، پشت درهاي شيشهيي كه برچسب «آي سي يو» دارد ايستادهاند تا در سكانس بعدي نقش خانواده نگران عطاران را بازي كنند كه ميخواهند به ملاقات پدرشان كه حالش بد شده بروند.
سكانس بعدي نيم ساعت ديگر گرفته ميشود و در اين مدت، آزاده صمدي براي سلام و عليك سراغ تبريزي ميآيد و در جواب به سوال تبريزي كه ميپرسد: «حالت بهتر شده»، جواب ميدهد كه بهترم و توضيح درباره بيماري كه ناگهان به سراغش آمده. شكيبا هم مدام ساعتش را نگاه ميكند و نگران است كه به اجراي نمايش «ننه دلاور، بيرون پشت در» ميرسد يا نه. در همين رفت و آمدهاست كه در آسانسور باز ميشود و پانتهآ بهرام هم از راه ميرسد. بهرام نقش زن مرده عطاران را بازي ميكند كه در فلاش بكها، به سراغش ميآيد و امروز فيلمبرداري ندارد، اما آمده تا به گروه سر بزند. پانتهآ بهرام به محض ورود به سمت تخت عطاران ميرود و به شوخي با لحن نگراني ميپرسد: «چي شدي؟!»، عطاران هم سرضرب جواب ميدهد: « از دست تو…آي آي».
بعد از گرفتن اين سكانس، عطاران همچنان به بازي بيمارياش ادامه ميدهد و با همان آه و ناله از روي تخت بلند ميشود و لولههاي سرم را ميكند. گروه مشغول چيدمان سكانس بعد هستند و عطاران با دمپايي بيمارستان ميرود سراغ منشي صحنه و دوربين فيلمبرداري جيبي را از او ميگيرد.
تبريزي با گروه فيلمبرداري مشغول حرف زدن است و درگير نور اضافهيي است كه در مونيتور ميبيند. عطاران ميرود پشت ميز پرستاران و جاي تبريزي مينشيند و دوربين را روشن ميكند. توي مونيتور كوچك دوربين، تصوير سكانسهاي بازي خودش است. تبريزي صدايش ميكند تا بيايد و براي گرفتن ديالوگهاي بسته بحراني، پشت دوربين بنشيند. قاسم خاني، قبل از گرفتن اين سكانس از گروه خداحافظي ميكند و ميرود.
رضايي هم صبر ميكند تا نخستين برداشت تمريني خروج بحراني از اتاق بيمارستان و بازي جماعت نگران پشت در اتاق «آيسييو» گرفته شود و ميرود. تبريزي همزمان با خداحافظي تكتك آدمها، سر تكان ميدهد و يك گوشهيي را نگاه ميكند و نكتههايي تازه به ذهنش ميرسد و سريع از دستيارهايش ميخواهد كه آن نكته را ببينند و رسيدگي كنند. ساعت حوالي شش بعدازظهر است.
گروه نور، آن پنجره باز رو به شهر را بستهاند. آخرين برداشت را كه ميگيرند، يك نفر پنجره را باز ميكند تا هوا جريان پيدا كند. تبريزي ميرود كنار پنجره ميايستد و به تصوير شهر خاكستري نگاه ميكند. كارگردان، با موهاي خاكستري، جليقه خبرنگاري خاكي رنگي پوشيده، عينكش بابندي به گردنش آويزان است و تا وقتي كه عكاس فيلم به سراغش ميآيد نگاهش را از شهر نميدزدد.
……………………………………………………..
گفتوگو با پيمان قاسمخاني درحوالي طبقهيي حساس
در انتظار تماشاي يك كار هيجانانگيز
پيمان قاسمخاني، قبل از نوشتن فيلمنامه «مارمولك» براي كمال تبريزي، بازيگر يكي از سريالهاي او بوده و اين طور كه خودش روايت ميكند، رابطهشان، رابطه برادري است تا همكاري. اما براي مخاطبان سينما و خاطره خوب فيلمي مثل «مارمولك»، همكاري اين دونفر بعد از سالها با يكديگر، اتفاق خوشايندي است. اتفاقي كه باعث ميشود تا وقتي در پشت صحنه با قاسمخاني حرف ميزنم، سوالهاي مربوط به «طبقه حساس» را با همين زاويه نگاه بپرسم و بدانم كه از سالهاي «مارمولك» تا اين روزهاي «طبقه حساس»، چه تغييراتي در كار تبريزي ديده و آيا ميتوانيم دوباره منتظر اتفاقي مثل «مارمولك» باشيم يا نه. جواب سوال اول را در اين گفتوگو بخوانيد، اما درباره پاسخ سوال دوم، شك نكنيد كه قاسمخاني اين فيلم را كاملا متفاوت ميبيند و علاقهاش به آن، بسيار بسيار بيشتر است.
در اين فاصله كاري كه از مارمولك تا الان با كمال تبريزي داشتيد تغييري احساس ميكنيد؟
هميشه همهچيز با كمال تبريزي خوب است. آقاي تبريزي، آدم بااستعداد، باانعطاف و خوب وحشتناكي است. اين هميشه چيزي است كه من درباره آقاي تبريزي ميدانم و الان هم او همين است و من هم همان تنبلي هستم كه هميشه هستم. مثلا الان بعد يك ماه آمدهام پشت صحنه. ما نقش همديگر را خوب ميفهميم و اين نكتهيي است كه براي همكاري لازم است. مثلا هميشه توي فيلمنامههايم يكسري نكات خاص و ظريف مخصوص دارم كه هر كارگرداني آن را نميبيند، اما ميبينم كه تبريزي آن نكته را خيلي خوب گرفته و ميفهمد و اين حال آدم را خوب ميكند.
حالا چي شد كه «طبقه حساس» را نوشتيد؟
آقاي تبريزي و نوروزبيگي تماس گرفتند و گفتند ايدهيي هست براي آقاي سيروس همتي. توي اين سالها هم هميشه صحبت كار دوباره با آقاي تبريزي شده بود، اما هيچ كدام از ايدهها هيچوقت به اندازه اين ايده برايم جذاب نبود، براي همين وقتي ايده را شنيدم، فكر كردم كه هرطور شده بايد اين فيلمنامه را بنويسم.
اين ايده آنقدر جذاب چيست؟
همين كه مردي همسرش فوت ميكند و اشتباهي دفن ميشود و حالا مرد روي جسد غيرت دارد. خيلي ايده راه دستي بود، هرچيزي كه ميخواستم را داشت.
چه چيزي ميخواستيد؟
هم ميتوانستم يك فضاي طنز سياه از آن دربياورم و هم كمدي ايتاليايي دهه پنجاه و شصت، كه كمدي مورد علاقه خودم است. از نظر نگاه اجتماعي هم، اين شوخي با بعضي از سنتهاي من درآوردي كه به اشتباه ارزش خوانده ميشوند، خيلي برايم جذاب بود.
با اين توصيفات، دوباره قرار است فيلمي ببينيم شبيه «مارمولك»؟
نه، كاملا فرق دارد. فضايش كاملا متفاوت است و به اندازه آن كمدي نيست. حتي يك وقتهايي كه با آقاي تبريزي صحبت ميكنيم، هردو كاملا به اينكه اين كار را كمدي بخوانيم، مشكوك هستيم. اين نگاه اجتماعي هميشه هم در كارهاي من و آقاي تبريزي، به شكل مجزا وجود داشته است.
حالا شايد در اين كار طنز به ما كمك ميكند تا بيپروا اين انتقادات اجتماعي را وارد كنيم.
پس آن تفاوت و جذابيت از همين ميآيد؟
لزوما نميگويم اين كار از كارهاي ديگرم بهتر است. از همان لحظهيي كه قصه را شنيدم، فهميدم كه قرار نيست اين كار يك كمدي صرف باشد. اين براي من جذاب بود. اينكه در زمينه متفاوتتري با خودم زورآزمايي ميكنم و به گفته آنهايي كه فيلمنامه را خواندهاند مرتب و جمع و جور است.
با اين روايت و كنار هم گذاشتن گروه خوبي از تبريزي در كارگرداني تا عطاران در بازيگري، ميتوانيم اميدوار باشيم كه بعد از سالها فيلم درخشاني از تبريزي روي پرده ميبينيم؟
واقعيتش اين است كه من سعي ميكنم درباره فيلمها پيشبيني نكنم تا اگر خلافش درآمد، حالم گرفته نشود. اما در اين مورد خاص، ذوقزده و هيجانزده هستم.
فقط ميتوانم اين را با اطمينان بگويم كه فيلم از آن دسته از فيلمهايي است كه با سليقه من حسابي جور درميآيد و از آن لذت ميبرم.
نقل از اعتماد/ مد و مه 17 مهر 1392
1 Comment
میلاد ولی زاده
با درود فراوان آقای تبریزی همیشه کارهای موفق و متفاوتی داشتند سینمای تبریزی شرافتمند و قابل احترام است ای کاش شرایط اکران بهتر باشه تا یک اثر نجیب اجتماعی بهتر دیده بشه .سپاسگزارم از گزارش زیباتون