اشتراک گذاری
خبرچین Snitch
كارگردان: ریك رومن وا. فیلمنامه: جاستین هِیث، ر. ر. وا. بازیگران: دواین جانسن (جان متیوز)، بری پِپِر (كوپر)، جان بِرنتال (دانیل جیمز)، سوزان ساراندن (جوآن كیگان)، مایكل كنت ویلیامز (مالیك). محصول ۲۰۱۳، ۱۱۲ دقیقه.
جان كه پسرش به جرم قاچاق مواد مخدر بازداشت شده، برای آزاد كردن او زندگی خود را به خطر میاندازد و به عنوان یك جاسوس پلیس مبارزه با قاچاق مواد مخدر وارد یك مافیای قدرتمند میشود…
قانون اخلاقزدا
ظاهراً باید بپذیریم كه مایهی هیچكاكی عالی «آدم ساده و سربهزیری كه طوفان حوادث او را به جاهای خطرناكی سوق میدهد» تا ابدالدهر جواب خواهد داد؛ حتی اگر مثل همین خبرچین دست فیلمسازی افتاده باشد كه نتواند تنش درونی قصهاش را كنترل و به پردهها منتقل كند یا بازیگری نقش اصلی را ایفا كند كه نتواند از پس نقش دشوارش برآید. مقدمات و بسترسازیهای اولیهی داستانی خبرچین خیلی خوب است و علاوه بر آن مایهی هیچكاكی، درگیری فرد با سیستم را هم در خود دارد و از آن بهتر، قانون جزایی آمریكا در مورد قاچاق مواد مخدر را از نظر انسانی و اخلاقی زیر سؤال میبرد. مطابق با این قانون، محكومانی كه برای دفعههای نخست به جرم قاچاق مواد مخدر دستگیر شدهاند با لو دادن همدستانشان یا كمك به دستگیری قاچاقچیان دیگر (خودمانیاش میشود «آدمفروشی») میتوانند مدتی طولانی از دوران محكومیتشان را عفو بگیرند؛ اصلاً هستهی اولیهی درام فیلم بر مبنای همین تبصرهی قانونی شكل میگیرد و نوجوانی بیگناه به زندان میافتد.
اما متأسفانه فیلمساز نتوانسته از پتانسیلهای زیاد قصهی فیلمش كه میتوانست ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و از همه مهمتر انسانی پیدا كند به شكلی تماموكمال بهرهبرداری كند. برای مثال میشود به استحالهی روحی قهرمان و تغییر جهانبینیاش در انتها اشاره كرد كه جز اعترافش نزد فرزند، نمود و نمایندهی قابلذكری در فیلم ندارد. نقش مكملی به نام دانیل هم هست كه همچون یك «خسارت جانبی» در متن قصه پرورده میشود ولی رابطهی بالقوه جذاب او و جان فرازوفرود بایسته و جذابی پیدا نمیكند. فقدان انرژی و هیجانی كه به شكلی منطقی از چنین داستانی انتظار میرود، و حتی سكانسهای زائدی كه به بیهوده طولانی شدن اثر انجامیده، یكی از موارد عجیب خبرچین است. البته فیلمساز تمام تلاشش را كرده تا با استفاده از دوربین روی دست و تكانهایش، زاویههای نامعمول دوربین و رویكرد خوددارانه و بهدور از تصنع به سكانسهای اكشن (بهویژه فصل نهایی) شور و هیجان به فیلمش تزریق كند. اما تنش اصلی جای دیگریست و در بطن تحول شخصیتی جان و حضورش در موقعیتهای نفسگیر و خطرناك تنیده شده است. این همان تنش و هیجانی است كه فیلمساز تنوانسته بهدرستی آن را مدیریت كند و انتقال بدهد. با اینكه نفس حضور دواین جانسن در چنین فیلمی كه فاصلهی زیادی با اكشنهای بیمغزش دارد برای او امتیاز مثبتی محسوب میشود، اما به احتمال زیاد اگر بازیگر قابلتری نقش اصلی خبرچین را بازی میكرد، سازندهاش دیگر مجبور نبود برای ایجاد هیجان این همه به خودش و فیلمبردارش زحمت بدهد. (امتیاز: ۵ از ۱۰)
دورریختنیها۲ expendables ۲ (بی مصرفها 2)
كارگردان: سایمن وست. فیلمنامه: ریچارد وِنك، سیلوستر استالونه. بازیگران: سیلوستر استالونه (برنی راس)، جیسن استاتام (لی كریسمس)، دولف لانگرن (گونار جنسن)، چاك نوریس (بوكِر)، بروس ویلیس (چِرچ)، آرنولد شوارتزنگر (ترِنچ)، ژانكلون وندم (ویلیان). محصول ۲۰۱۲، ۱۰۳ دقیقه.
چرچ گروه درورریختنیها را دوباره دور هم جمع میكند تا مأموریتی را كه در ظاهر آسان به نظر میرسد به انجام برسانند. اما وقتی یكی از اعضای گروه كشته میشود كنترل اوضاع از دست همه خارج میشود…
میخواهند زنده بمانند

بزرگترین مزیت دورریختنیها۲ این است كه دیگر تكلیفش را با خودش و مخاطبان هدفش مشخص كرده است. این مجموعه فیلمها (كه ظاهراً سومین قسمتش هم در دست تولید است) برای آنها ساخته شده كه نوستالژی اكشنهای دههی هشتاد میلادی و قهرمانان بزنبهادرش را دارند؛ كسانی كه یكی از دستنیافتنیترین آرزوهای جوانیشان این بوده كه روزی همهی این شمایلهای اكشن را كنار هم ببینند. برای آنها نفس این همنشینی به خودی خود محل و عامل تولید لذت است. آنها دلخوش روزهایی هستند كه بدمن اصلی با عینك دودی تعریف میشد و قهرمانهای اكشن یكتنه دشمنان را چون برگ خزان بر زمین میریختند. به همین دلیل است كه سازندگان قسمت دوم دورریختنیها قید منتقدان و تماشاگران غیرخودی را زدهاند و آگاهانه مؤلفهها و شناسههای سینمایی را كه دوستدارانشان میطلبند به آنها عرضه میكنند؛ یك سیستم عرضه و تقاضای مالی و معنوی موفق و تضمینشده.
اما مشكل از جایی آغاز میشود كه این پیرمردهای پرچینوچروك میخواهند با همان كیفیت دوران جوانی قلتشنمآبی كنند و آدمبدها را تارومار كنند. دشمنان این قهرمانان اكشن حتی در دروان اوج این فیلمها هم تا به این حد دستوپابسته نبودند و بهرهی هوشی پایینی نداشتند. در گذشته، قهرمانان محبوب برای آنكه قدرتنمایی كنند با تمركز بر خودشان و تقویت نیروهای ذهنی و جسمیشان بود كه در سطحی برتر از آدمهای معمولی قرار میگرفتند و میتوانستند یكنفره دمار از روزگار اشرار دربیاورند. اما حالا اینجا پیرمردهایی را داریم كه بنا بر اقتضای روزگار دیگر توانایی این را ندارند كه حتی در برابر آدمهای معمولی خودی نشان بدهند. بنابراین برای جبران این نقیصه، سطح هوش و قدرت دشمنان آنها پایین آورده شده تا آنها همچنان دست بالا را داشته باشند. همینجاست كه فرق جنس اصلی و جعلی عیان میشود و تلاشهای سختكوشانهی این قهرمانان اكشن برای بازیابی اعتبار و آبروی ازدسترفته به بار نمینشیند و نمیشود آنها را جدی گرفت.
یكی از عواملی كه میتواند برای تلطیف فضای فاقد اصالت حاكم بر این فیلمها مورد استفاده قرار بگیرد «طنز» و «پارودی» است. تلفیق شوخی و جدی و به طور كلی هجو و ستایش همزمان یك ژانر كاری بس دشوار است كه افراد معدودی در جهان سینما هستند كه با موفقیت از پساش برمیآیند (در این زمینه میتوان كوئنتین تارانتینو و تیم سهنفرهی ادگار رایت، سایمن پِگ و نیك فراست را مثال زد)، اما با این وجود، باز هم جذابترین و بهترین چیز دورریختنیها۲ شوخیهای سلف پارودیكی است كه بهویژه با پرسونای سینمایی آرنولد شوارتزنگر و «ترمیناتور»ش صورت میگیرد. ذكر بهترین شوخی فیلم خالی از لطف نیست: شوارتزنگر وسط یك تیراندازی شدید به بروس ویلیس میگوید: «من برمیگردم.» و ویلیس در جواب میگوید: «تو تا حالا به اندازهی كافی برگشتی، خودم برمیگردم.» متأسفانه این شوخی عالی (كه مسلماً آنها كه تكیهكلامهای شوارتزنگر در ترمیناتور۲ را از بر هستند دركش میكنند) و چند شوخی خوب اما انگشتشمار دیگر كه برای لحظاتی بینندهی خسته از تیراندازیها و كشتوكشتارهای ظاهراً بیپایان و زدوخوردهای بیحسوحال و جعلی را به وجد میآورند، تعدادشان بسیار كمتر از آنچه باید است و بیشتر به حضورهای كوتاه آرنولد شوارتزنگر، چاك نوریس و بروس ویلیس محدود میشود. اما ظاهراً همهی این خردهگیریها بیهوده است. تا وقتی سازندگان این مجموعه همهی آنچه را كه مخاطب خاصشان میخواهد به آنها میدهد، حتماً شاهد ادامه پیدا كردن دورریختنیها خواهیم بود. (امتیاز: ۴ از ۱۰)
پیروزی در راه است Here Comes the Boom
كارگردان: فرانك كوراچی. فیلمنامه: كوین جیمز، آلن لوب. بازیگران: كوین جیمز (اسكات واس)، سلما هایك (بلا فلورس)، هنری وینكلر (مارتی استرِب)، گرِگ جِرمن (بِچِر). محصول ۲۰۱۲، ۱۰۵ دقیقه.
یك معلم زیستشناسی دبیرستان برای جلوگیری از منحل شدن كلاس فوق برنامهی موسیقی مدرسه و جمعآوری بودجهی لازم، در مسابقات رزمی تركیبی شركت میكند…
ناخواسته، راكی
بزرگترین اشتباه سازندگان و دستاندركاران پیروزی در راه است كه باعث شده این فیلم كمتر از آنچه مستحقش است بفروشد و دیده شود این است كه آن را به عنوان یك «كمدی» بازاریابی كردهاند؛ از عنوان فیلم (كه نمیشود بهخوبی بهفارسی ترجمهاش كرد) بگیرید تا پوسترهایش كه نشانی از فضای خشن جاری در آن ندارند. البته كوین جیمز چهرهی شناختهشدهای در عرصهی كمدی است و فرانك كوراچی چندینوچند كمدی آدام سندلر و خود جیمز را كارگردانی است. اما پیرنگ، فضا و لحن پیروزی…بیش از آنكه خندهآور باشد، واجد موقعیتهای دراماتیك جدی است. یك معلم زیستشناسی به دلیل بحران مالی سراسری و سیاستهای اقتصادی انقباضی كشورش، مجبور به شركت در مسابقات MMA كه مخفف «هنرهای رزمی تركیبی» میشود تا با به حراج گذاشتن بدنش و «باختن» و جمعآوری اندكاندك پولی كه به بازندههای این مسابقات تعلق میگیرد، گروه فوقبرنامهی «موسیقی» مدرسهاش را نجات دهد. با اینكه فیلمساز و بازیگر نقش اصلی (كه دستی در نوشتن فیلمنامه داشته) تمام تلاش خود را كردهاند تا در لابهلای رخدادها لحظاتی خندهآور ایجاد كنند، اما دستمایهی جدی فیلم چنان سایهاش را بر سر فیلم گسترانده كه تقریباً همهی زحمت آنها به هدر رفته است و میشود با تقریب خوبی ادعا كرد كه فیلم در زمینهی كمدی كاملاً شكست خورده است. رابطهی بین كوین جیمز و سلما هایك هم پرداختنشده و مبهم باقی مانده و فلسفهی وجودی شخصیت نمایشی هایك فقط برای پر كردن جایگاه یك قطب مؤنث در فیلمنامه و به تبع آن فیلم است.

كارگردان: فرانك كوراچی
اما قدرت پیروزی… در جای دیگری است. یك راكی، با تمام جذابیتها و ماندگاریاش، لابهلای شوخیهای ناموفق فیلم و تلاش سازندگان فیلم برای خنده گرفتن از تماشاگر پنهان است. هم خود جیمز كاریزمای لازم برای به تصویر كشیدن معلم سرخوردهای كه به قهرمان مسابقات رزمی تبدیل میشود را دارد و هم داستان فیلم، به شكلی طبیعی و ذاتی، ظرفیت و جذابیت لازم برای تأثیرگذاری روی مخاطب و تببین پیام اخلاقی مقاومت در برابر شرایط ناگوار و ایمان به معجزه را داراست. فیلم پلهپله موقعیتهایی را كه اسكات طی آنها به مبارز بهتری تبدیل میشود را به تصویر میكشد و از همه بهتر، و البته مطابق با انتظارها، مبارزهی نهایی به زمان و مكانی برای رهایی قهرمان فیلم از شر شیاطین درونیاش تبدیل میشود. حتی اگر شیاطین درونی قهرمان بهدرستی تعریف و تبیین نشده باشند و دلیل افسردگی و عصبیت او مبهم باقی مانده باشد، فصل نهایی فیلم آنچنان نفسگیر طراحی و اجرا شده كه میشود فیلم را بابت همهی فرصتهایی كه به هدر داده بخشید. استفادهی درست از اسلو موشن، پرهیز از برشهای زیاد در تدوین و نماهایی كه به اندازهی كافی طول میكشند تا موقعیت پرتنش جاری در یك مبارزهی حرفهای را به تصویر بكشند، امتیازهای پیروزی… در فصل نهاییاش است. در مجموع، پیروزی… داستانش را با ریتم خوبی تعریف میكند و درست است كه هرگز مانند فیلمهای درخشان مشابهش همچون دخترك میلیون دلاری (كلینت ایستوود) یا انجمن شاعران مرده (پیتر ویر) موفق به عمق و غنا بخشیدن به موقعیتها و شخصیتهایش نمیشود، اما در تحریك احساسات لحظهای تماشاگرش موفق عمل میكند و این دستاورد كمی برای فیلمی كه انتظار زیادی از آن نمیرود نیست. (امتیاز: ۵ از ۱۰)