Share This Article
تفكر تاركوفسكي در تمام آثارش درباره مقوله ايمان و تنهايي انسان در جهان تهي شده از معناست. شخصيتهاي آثار او شخصيتهايي منزوي هستند كه در گوشهيي از اين جهان، سردرگم و خسته و در هم شكسته به دنبال معنايي براي زندگي ميگردند
استاكر ميتواند نماد پيامآور شكست باشد كه با وجود اطلاع از شكست و فقدان ايمان در جهان همچنان به ذات انسان ايمان دارد
آثار هنري بزرگ، به اندوهها و اميدهاي ما جهت ميدهند، ذهنها و قلبهاي ما را بازتر ميكنند و به جهان ما معنا ميدهند
بهنام شريفي
«ديروز از صبح چشمانتظار تو بودم
ميگفتند «نميآيد»، چنين ميپنداشتند
چه روز زيبايي بود، يادت هست؟
روز فراغت و من بينياز به تن پوش
امروز آمدي، پايان روزي عبوس
روزي به رنگ صبح
باران ميآمد
شاخهها و چشماندازها در انجماد قطرهها
واژه كه تسكين نميدهد
دستمال كه اشك را نميزدايد»
«آرسني تاركوفسكي»
واژهها تسكين نميدهند و دستمالها اشكها را نميزدايند. هنر ميتواند پناهگاه باشد، اما جان پناه نميشود. هنر ميتواند تسكيني موقتي بر زخمهاي عميقي باشد كه هنوز و هميشه از آنها خونابه جاري است و هنرمندان بزرگ با نشان دادن اين زخمها، تسكينهيي بزرگي هستند كه انسان را بار ديگر باور كنيم و به شدن برسيم.
آندره تاركوفسكي بدون شك جزو بزرگترين هنرمندان تاريخ سينماست. كارگرداني كه با ساختن تنها هفت فيلم، مرزهاي جهان سينما را وسعت بخشيد. كسي كه با مديوم سينما انديشه ودغدغههاي فلسفياش را مطرح ميكرد.
تفكر تاركوفسكي در تمام آثارش درباره مقوله ايمان و تنهايي انسان در جهان تهي شده از معناست. شخصيتهاي آثار او شخصيتهايي منزوي هستند كه در گوشهيي از اين جهان، سردرگم و خسته و در هم شكسته به دنبال معنايي براي زندگي ميگردند. مقوله ايمان و توجه ويژه تاركوفسكي به عناصر متافيزيكي و نشان دادن معجزه در فيلمهايش، باعث شده است كه در ايران به غلط فيلمسازي ديني شناخته شود. نكته مهمي كه عموما در برخورد با سينماي تاركوفسكي و اين نوع از سينما در كشورما مغفول ميماند، فرم آثار او است. نمونه اين برخورد افراطي و اشتباه را در سينماي دهه 60 و مديران سينمايي آن دوره ميتوانيم پيدا كنيم. به خاطر شرايط خاص دهه 60 سينماي ما، مديران سينمايي وقت تصميم گرفتند چند تن از كارگردانهاي بزرگ جهان را به عنوان الگوي سينماي گلخانهيي و بسته آن زمان معرفي كنند. تاركوفسكي يكي از اين كارگردانها بود. سينماي او به اشتباه به عنوان نمونه آرماني سينماي ديني معرفي شد و به تبع اين، افراد زيادي را به مسيري غلط هدايت كرد. تاثيرهاي اين اشتباه را در بسياري از آثار سينماي ايران در دهه شصت ميبينيم كه تصور ميكردند با برجسته كردن چند المان و نماد ساختگي به سينمايي آرماني و مطلوب رسيدهاند. در عين حال تركيب غلط فيلم هنري در بين مخاطبان سينماي ايران به وجود آمد و بسياري از كارگردانها را هم درگير خود كرد و بدون آنكه درك درستي از اين نوع سينما وجود داشته باشد، تعبير بيمعيار «فيلم هنري» را با تفسيرهايي شخصي و بيپشتوانه همراه كرد. بسياري از سينماگران ما در تمام اين سالها به خاطر حرف زدن و پيام دادن فيلمهايي شعاري ساختند و به اين نكته توجه نكردند كه حرف وقتي ميتواند تاثيرگذار باشد كه در قالب فرمي درست ارائه شود. سينما را نديده و نشناخته تنها در چارچوب چند نام ديدند و فكر كردند كه ميشود بدون شناخت درستي از اين هنر – صنعت بزرگ عصر ما فيلمهايي بزرگ ساخت. از طرفي ديگر بسياري از اين سينماگران خود را در جايگاه فيلسوف و انديشمند و مصلح اجتماعي ديدند و فكر كردند با تقليد ميشود به اصالت رسيد. حال آنكه اصالت بايد در درون فرد باشد تا ديدگاهي ويژه شكل بگيرد؛ ديدگاهي كه فرم و محتوا را جدا از هم نميبيند و فرمش همان محتوايش است و بالعكس.
در آثار هنرمندان بزرگ انديشه بزرگ با فرمي متناسب ممزوج ميشوند و به همين خاطر تاثيري ژرف هم بر جاي ميگذارند. سينماي تاركوفسكي، با وجود دغدغههاي متافيزيكياش، به انسان و تنهايي و مسير صعب آگاهي ميپردازد و در جستوجوي ايماني انسان محور، به ژرفترين زواياي روح انسان نقب ميزند. برداشتهاي بلند او بر مبناي يك استراتژي و نوع نگاه شكل ميگيرند و جهاني خود بسنده و شخصي را ميسازند كه هر شخص صاحب ديدگاه را تحت تاثير قرار ميدهد. به نظر نگارنده از دريچه فيلم استاكر ميشود درونمايهها و فرم ويژه سينماي تاركوفسكي را از ميان هالهها و گرد و غبارهاي برداشتها و تفسيرهاي اشتباهي كه به ويژه در ايران پيرامون اين هنرمند بزرگ شكل گرفته است، به صورتي روشن دريافت. واژه استاكر از مصدر انگليسي Stalk به معناي با قدمهاي كشيده رفتن و پاورچين، پاورچين نزديك شدن آمده است و اصطلاحا در معناي راهنما هم به كار برده ميشود. راهنمايي كه افراد را به جايي موسوم به منطقه ميبرد تا آرزوهايشان برآورده شود. در سفر سخت او به منطقه دو شخصيت ديگر او را همراهي ميكنند: نويسنده و استاد؛ شخصيتهايي كه ميتوانند هر كدام نماينده بخشي از انسانها باشند. نويسنده نماد هنرمندان سردرگم و خستهيي است كه در جهان عاري از معنا پي معنا ميگردند. استاد شخصيتي تودار و خودراي است كه ميتواند نماد شخصيتهاي علمي باشد كه به هيچ چيز جز علم و اطلاعات محدود بشري نميخواهند تكيه كنند و استاكر راهنماي خسته و درهم شكستهيي است كه با وجود سفرهاي متعدد به منطقه، به دنبال حلقه مفقوده جهان پيرامونش، به منطقه دل بسته است و آن حلقه مفقوده همان ايمان است. به همين خاطر استاكر ميتواند نماد پيامآور شكست باشد كه با وجود اطلاع از شكست و فقدان ايمان در جهان همچنان به ذات انسان ايمان دارد. وقتي در پايان فيلم در نمايي بسته دختر استاكر را بالاتر از سطح زمين ميبينيم، فكر ميكنيم كه معجزه رخ داده است. اما نما وقتي بازتر ميشود دخترك را بر دوش پدرش ميبينيم و فيلم با نگاه خيره كودكي پايان مييابد كه با نگاهش ميتواند اشيا را جابهجا كند. آيا معجزه رخ داده است؟ آيا آرزوي استاكر برآورده شده است؟ فيلم پاسخي به اين مطلب نميدهد و با كنايهيي ظريف به ما لبخند ميزند. اين همه جستوجو و مشقت براي رسيدن به اتاق آرزوها به شكست ميانجامد و كودكي به راحتي معجزه را معنا ميكند. كودك به تعبير تاركوفسكي ميتواند نماد اميد به آينده باشد. آينده مجهولي كه دانش به بينش مبدل شده و شهود جاي تعقل چارچوبپذير را گرفته است. اين پايان ميتواند مانيفست كل سينماي تاركوفسكي باشد. او عميقا به نقش پيامبرگونه هنرمندان اعتقاد داشت. اين اعتقاد در قالب شخصيت استاكر متجلي شده است. اما سالهايي گذشته است و آن نگاه كلاننگر هنرمندان عصر تئوريهاي بزرگ به سر آمده است. اما آيا عصر تاركوفسكي هم پايان يافته است؟ هنرمندي كه در همين فيلم استاكر، با اشاراتي روشن زندگي سخت دوره كمونيسم را نشان ميدهد و ميخواهد از قالب تنگ ايدئولوژي بيرون بيايد و به شهودي انساني و هنرمندانه برسد. او با نشان دادن معجزه پاياني فيلمش، در واقع ديدگاه سه شخصيت اصلي فيلم (استاكر، نويسنده و استاد) را نقد ميكند و افق ديدش را تا زمان حاضر گسترش ميدهد. تصوير ابتدايي فيلمش در آن ميخانه چنان چرك و سياه و كنتراست نور آن قدر درخشان است كه اين قاب را مانند يك تابلوي نقاشي ميكند. جمع شدن اين سه شخصيت بعد از سفر به منطقه در همين مكان، بعدي فرامكاني و فرازماني به فيلم ميبخشد. درماندگي اين سه نفر در انتها، ذات ناممكن آرزو و رسيدن به اتوپيا را نشان ميدهد و آن نگاه خيره كودكانه كه همراه با صداي قطار ميشود، اميدي فراتاريخي را نويد ميدهد. در عين حال استفاده از عنصر رنگ در استاكر بهشدت هوشمندانه است. جهان تاريك و سياه فيلم وقتي به منطقه ميرسد، ناگهان تغيير ميكند و رنگ وارد جهان فيلم ميشود. رنگها وقتي وارد جهان فيلم ميشوند كه اتوپياي مرگ زده منطقه را نشانمان دهند و اينگونه رنگ به عنصري ساختاري در جهان فيلم بدل ميشود. همانطور كه در فيلم آينه هم رنگها مرز ميان جهان خاطرات و گذشته و حال را در هم ميپيچند. استاكر شايد نمونهييترين اثر تاركوفسكي است كه جهان غامض و پيچيده ذهني او را نمايندگي ميكند. ديدگاهي پيامبرانه كه در جستوجوي ايمان گمشده ميگردد و در عين حال به ذات هنر اعتقاد دارد و نقيضههاي افكارش را هم وارد جهان فيلمهايش ميكند تا تفكر سينمايياش شامل گذر زمان نشود و اينگونه است كه تاركوفسكي از حصار برداشتهاي ايدئولوژي زده و تكبعدي فراتر ميرود و به ذات واژه « انسان» ميرسد.
واژهها تسكين نميدهند، گواهي بر جراحت زخم ميدهند. دستمالها اشكها را نميزدايند، اما آثار هنري بزرگ، به اندوهها و اميدهاي ما جهت ميدهند، ذهنها و قلبهاي ما را بازتر ميكنند و به جهان ما معنا ميدهند. آندره تاركوفسكي جزو هنرمندان بزرگي است كه هنرش از انسان و درباره انسان است و همين ويژگي، آثارش را از گزند زمان در امان نگاه ميدارد.
بخشي از شعر آرسني تاركوفسكي پدر آندره تاركوفسكي
نگاهي به جهان سينماي تاركوفسكي/
به بهانه بيست و هفتمين سالمرگش واژه كه تسكين نميدهد
………………………………………………………

فيلمشناسي آندره تاركوفسكي
شاعر اندوه و فقدان
آندره تاركوفسكي 4 آوريل 1937 در روستايي در استان كوستروما به دنيا آمد و كودكياش را در منطقه ايوانووناي شوروي گذراند. پدرش شاعر برجسته آرسني تاركوفسكي و مادرش ماريا ايوانووا ويشنياكووا بود. پيش از نام نويسي در مدرسه فيلم در دو رشته موسيقي و عربي تحصيل ميكرد. او دانشآموخته مدرسه سينمايي مسكو (VGIK) است و در هنگام تحصيل دو فيلم كوتاه ساخت: امروز مرخصي در كار نيست (1959) و غلتك و ويولن (1960). اين آخري، كه در جشنواره فيلم نيويورك برنده جايزهيي شد، درباره رفاقتي است كه ميان يك راننده غلتك خشن و پسربچه ويولونيست نحيفي ايجاد ميشود كه پسرك را از دنياي كوچك، راحت ولي خفقانآورش به دنيايي وسيعتر و پرمشقت رهنمون ميشود. او طي زندگي خود تنها هفت فيلم ساخت: كودكي ايوان (1962)، آندري روبلف (1966)، سولاريس (1972)، آينه (1974)، استاكر (1979)، نوستالژيا (1983) و ايثار (1986). شايان ذكر است كه تاركوفسكي بعد از اينكه دولت شوروي اجازه ساخت نوستالژيا را نداد به ايتاليا رفت و پناهندگي سياسي گرفت و در اروپا ماند. به همين علت دو فيلم آخر كارنامه او در خارج از شوروري ساخته شدند: نوستالژيا در ايتاليا و ايثار در جزيره گوتلند سوئد.
تاركوفسكي در سال1960 دانشآموخته شد و به استخدام مس فيلم درآمد. كودكي ايوان نخستين فيلم بلند اوست كه درباره كودكي است كه در جنگ جهاني دوم در عملياتي چريكي شركت ميكند. از همان نخستين فيلم لحن شاعرانه و ديدگاه فلسفياش شكل گرفت و به خاطر همين فيلم هم شير طلاي جشنواره ونيز و جايزه بزرگ جشنواره سانفرانسيسكو را دريافت كرد.
فيلم بعدي او آندري روبلف، درباره راهبي در قرون وسطي بود كه به بزرگترين شمايل نگار تمام دورانها بدل شد. تاركوفسكي فيلمنامه را با همكاري ميخالكف- كونچالفسكي نوشت و به صورت سياه و سفيد فيلمبرداري كرد، به جز فصلي كه در آن شمايلهاي روبلف با تمام غناي بصريشان به نمايش درميآيد. فيلم كه در سال 1966 تكميل شد و در جشنواره سال 1969 كن به نمايش درآمد، تا سال 1971 در روسيه اكران نشد و تا آن موقع شهرت زيرزميني فراواني به دست آورده بود. هنوز معلوم نشده كه چرا فيلم را اين همه مدت توقيف كردند- شايد موضوع مذهبي- فلسفي فيلم اداره سانسور روسيه را نگران كرده بود كه اين مورد دست نخورده باقي ماند، در حالي كه اين انتقاد كه« فيلم با واقعيت تاريخي مطابقت ندارد» (كه باعث شد فيلم را در جشنواره بلگراد 1971 نپذيرند) قانعكننده نيست، چرا كه از زندگي آندري روبلف واقعي تقريبا هيچ چيز نميدانيم. اما والتر گودمن اشاره كرده كه:
«نشريه سازمان جوانان كمونيست از تاركوفسكي، كه يك مسيحي معتقد بود، انتقاد كرد كه به جاي آنكه روبلف را كه راهبي قرن پانزدهمي بوده، به صورتي نابغهيي ذاتي نشان دهد كه در آخرين دهههاي سلطه مغولها و تاتارها به رنسانسي روسي در كشور كمك كرد، به او چهره يك هنرمند رنج كشيده درگير دغدغههاي دروني داده است.»
فيلم تشكيل شده از 10 اپيزود نه چندان متصل به هم، كه دوران پربار زندگي اين نقاش را در فاصله 1400-1425 تصوير ميكند. روسيه هنوز از يوغ تاتارها آزاد نشده بود و جهاني كه روبلف ميشناخت دنياي وحشي بود با خشونت فئودالي و بيرحمي زنجيرهيي. خود كليسا نيز درگير مبارزه با بقاياي الحاد بود. فيلم كشمكش ميان هنرمند و هراس و همدلياش از مصيبتهاي دوروبرش را دراماتيزه ميكند.
فيلمنامه تاركوفسكي براي سولاريس (1971) بر اساس رمان علمي خيالي از نويسنده لهستاني استانيسلاو لم نوشته شده بود – رماني كه به جاي تكنولوژي بر روانشناسي متمركز است. دانشمندان يك ايستگاه فضايي كه در مدار يك سياره دوردست قرار دارد، دچار مشكلي عذابآور ميشوند، چرا كه اقيانوس عجيب آن سياره با جسميت بخشيدن به بخشهايي ازگذشته كساني كه به فضاي سياره نزديك شدهاند، آنها را مجازات ميكند و كاري ميكند كه دردناكترين اشتباهها و گناهان زندگيشان را از نو تجربه كنند. پنه لوپه هيوستون اينگونه فيلم را توصيف كرد: « پاسخ روسيه به 2001: يك اديسه فضايي، به لحاظ نمايش تجهيزات سينمايي بلكه به لحاظ كيفيت تئوريك ايدههايش. » و گاوين ميلار فيلم را به دليل« جستوجوي جذاب ريشههاي عشق و ارتباطش با زمان، خاطره و هويت» ستود. اين فيلم بسيار زيبا و اسرارآميز برنده جايزه ويژه هيات داوران جشنواره كن شد.
آينه شخصيترين فيلم آندري تاركوفسكي است. اتوپياگرافي شاعرانهيي كه مراحل زندگي شخصي خود كارگردان را به صورتي غيرخطي روايت ميكرد و بيشتر بر نوجواني اين هنرمند تاكيد داشت. نوجواني كه در دوران وحشت استالينيستي گذشت.
استاكر فيلم بعدي تاركوفسكي يكي از بهترين فيلمهاي كارنامه اوست. اثري كه بر اساس داستان علمي – تخيلي پيك نيك كنار جاده نوشته آركادي و بورس استروگاتسكي ساخته شد. استاكر مايههاي خيالي كتاب را كمرنگ كرد و فيلمي عميقا فلسفي درباره آرزوهاي سركوب شده انسان و زوال ايمان در جهان معاصر ساخت كه تا به امروز جزو شاهكارهاي تاريخ سينما شناخته ميشود. نخستين فيلمي كه تاركوفسكي به كلي خارج از اتحاد شوروي ساخت نوستالگيا (????) بود. فيلمي كه آن را در حوالي حمامهاي آب گرم وينوني در تپههاي توسكاني فيلمبرداري كردند، درباره تبعيد مردي روس است كه به ايتاليا ميرود تا درباره زندگي يك آهنگساز روسي در سده هفدهم
تحقيق كند.
فيلم آخرش ايثار (????) در جزيره گوتلند به مديريت سوون نيك ويست فيلمبرداري شد.
ايثار، داستان خانوادهيي است كه در جزيرهيي دورافتاده ساكنند. لوكيشن اين فيلم جزيره «گوتلند» در درياي بالتيك در ميانه سوئد و شوروي است. جزيرهيي آرام كه حس زندگي و مرگ را توامان در انسان به وجود ميآورد. اتفاقات فيلم به ژوئن 1985 برميگردد و احتمال بروز جنگ اتمي در نوزدهم ژوئن وجود دارد. جنگي كه در صورت وقوع همهچيز را ويران خواهد كرد و از نسل بشر چيزي باقي نخواهد گذاشت. در اين بين كسي بايد دست به اقدامي بزند اقدامي بيباكانه كه به قيمتي گزاف تمام خواهد شد. بهايي بهاندازه متهم شدن به جنون و طردشدن از جامعهيي كه در پي نجاتش بوده است. ايثار در واقع وصيتنامه تاركوفسكي است. نگاه تلخ او به مقوله فقدان ايمان در جهان معاصر در اين فيلم به حد اعلايش ميرسد و باز مانند استاكر معجزهيي رخ ميدهد. ايثار جايزه ويژه هيات منتقدان جشنواره كن را دريافت كرد. اما در آن زمان حال جسمي تاركوفسكي به خاطر سرطلان ريه نامساعد بود و پسرش به جاي او جايزه را دريافت كرد. آندره تاركوفسكي كه يكي از بزرگترين هنرمندان تاريخ سينماست، در تاريخ 29 دسامبر 1986 در اثر سرطان ريه در پاريس درگذشت.
اعتماد/ مد و مه/ 18 دی 1392
فيلمشناسي آندره تاركوفسكي |
شاعر اندوه و فقدان |