این مقاله را به اشتراک بگذارید
«روز حلزون» را زهرا عبدی نوشته و از جمله رمانهای ایرانی است که بهتازگی از سوی نشر گیسا منتشر شده است و با اینکه اولین کار نویسنده است، ارزش این را دارد که مورد بحثها و نقدهای ادبی جدی قرار بگیرد. داستان را دو راوی به تناوب روایت میکنند؛ یکی شیرین دختری دهه شصتی و تنهاست که با مادر سنتیاش زندگی میکند و در خانوادهاش همیشه زیر سایه برادر بااستعدادش خسرو بوده که در روزهای آغازین حضورش در جنگ مفقودالاثر شده است. مادر سالهاست که هر روز چند ساعتی خود را در اتاق خسرو حبس میکند و اجازه ورود دیگران را هم به آنجا نمیدهد. شیرین از طرفی درصدد بازشناسی موقعیت خود در اجتماعی است که از آن دور افتاده و قصد کنار زدن حصارها و دستیابی به فردیت خود را دارد و از طرفی پرده از راز مادر و خسرو برداشته و میخواهد آن را نزد معشوق دوران نوجوانی خسرو یعنی افسون برملا کند. راوی دیگر داستان افسون است؛ روانشناسی که هرچند در برنامه تلویزیونی پرمخاطبش برای همه نسخه میپیچد، از تحلیل بیقراریهایش و آنچه در پیرامون خود و حول زندگی مشترکش میگذرد، عاجز است. وی با اینکه از دیدار با شیرین و مواجهه با گذشتهاش اجتناب میکند، به شدت درگیر خاطرات کودکیاش با خسرو است و ابهامات باقیمانده از وقایع آن دوران ذهنش را احاطه کردهاند. از همان صفحات آغازین کتاب پیداست که نویسنده اصول نوشتن را به خوبی میداند و باید اذعان کرد که قسمتهایی از کتاب بسیار جذاب نوشته شده، اما جلوتر که میرویم به نقایصی برمیخوریم که به علت عدم بهکارگیری ساختار روایی مناسب و عدم برقراری تعادل بین محورهای اصلی داستان بهوجود آمدهاند. رمان مملو از حاشیهرویها و وراجیهای دو راوی است که از میانههای کتاب به بعد بسیار خستهکننده میشوند. بیش از حد به کنشهای بیاهمیت و نامرتبط آنها پرداخته شده که بیشترین لطمه را به کار وارد کرده و آنقدر در این امر افراط شده که حتی نویسنده را از هدف اصلی خود دور کرده است. مثلا فیلمهای سینمایی و هنرپیشههای متعددی که شیرین نامشان را به شکلی سیریناپذیر به میان میآورد و زندگی خود را با موقعیت قهرمانان سینمایی خود تبیین میکند، در جای جای داستان پخش شدهاند، بیاینکه در متن هضم شوند یا وابستگی متقابلی میان آنها و وضعیت شیرین به وجود بیاید و به همین دلیل عمده نیز فاقد سرشت بینامتنی هستند. در این رمان از تکنیک روایت موازی بهره گرفته شده است. از ویژگیهای برجسته استفاده از روایت موازی یکی اینکه برای شرح وقایع و رویدادهای داستان بیش از یک منبع فراهم میکنند و این کار به درک جامعتر ما از ابعاد مختلف جهان داستان و شخصیتها کمک میکند. همچنین روایتها و صداهای مختلفی از دل همدیگر سربرمیآورند و به خلق دیدگاههای گوناگون حول مسائل شخصیتها میانجامند و درنهایت خصلتی چندسویه و متکثر به رمان میبخشند. در این رمان، روایتهای موازی از درون داستان و به شکلی طبیعی نمیجوشند بلکه موجودیت آنها معطوف به جایی بیرون از رمان است. دو روایتی که توسط نویسنده لابهلای همدیگر مونتاژ شدهاند، چنان از هم دورند که غیراز مسئله خسرو که فقط اشتراک کوچکی میان دو راوی است و گاه حتی به حاشیه رانده میشود، ارتباط دیگری میانشان نیست. ما با رمانی دوپاره مواجهیم که هر یک از روایتهایش میتوانند برای خود داستانی مجزا باشند. هر یک از این دو زن به جهان شخصی و دغدغههای مختلف فردی خود میپردازند که هیچ رابطه علی و عینی بین آنها وجود ندارد و هر یک کار خود را پیش میبرند، حتی اصرار شیرین به تعلقش به دهه ۶۰ را هم نمیتوان جزو دغدغههای نسلی فرض کرد و به کل این نسل تعمیم داد. در ضمن تکلیف قضیه خسرو نزد راوی اول یعنی شیرین مشخص است و تجسس در گذشته خسرو را
بهتنهایی و بدون اطلاع افسون انجام میدهد و برای حل مسئله به روایت افسون نیازی ندارد که از نحوه نامهنگاریهایش با خسرو فراتر نمیرود. مسئله مربوط به خسرو را هم هریک به شیوه خود مینگرند و برای کشف پیچیدگیهای آن به روایت همدیگر ارجاع نمییابند. نویسنده خیالش از بابت داشتن چنین نخ اتصالی راحت است و تا جایی که ممکن است به جهان شخصیتها ورود و دامنه وسیعی از ذهنیت و موقعیت آنها را ترسیم میکند و فقط هرازگاهی با یادآوری قضیه خسرو سعی در حفظ اتصال میان این دو روایت دارد. در هیچ کجای داستان روایت این دو شخصیت در همدیگر تداخل و یکدیگر را قطع نمیکنند و با هم مناسبتی هم برقرار نمیکنند، زیرا اساسا مسائل عمده این دو شخصیت ارتباطی به هم ندارند. هر یک از دو روایت زنجیرهای از اتفاقاتیاند که بیوقفه و بدون ارتباط با هم در جریان است و اگر هر یک را جدا از سازوکار موجود رمان هم بخوانیم، چیزی از دست نمیدهیم. به واقع سوال اینجاست که نویسنده چه چیزی را دارد بهطور موازی روایت میکند؟ اگر نافرجام ماندن عشق افسون و خسرو آنقدر ابهام دارد که برای شناخت ابعاد مختلف آن به بیش از یک راوی نیاز هست، میباید تمام دغدغههای این دو زن حولمحور قضیه خسرو رقم میخورد که چنین نیست و مسائل این دو شخصیت صرفا از سوی خودشان و با تفسیر خودشان مطرح میشود. این رمان نتوانسته امکانات بالقوهای را که تکنیک روایت موازی برای پرداخت داستان فراهم میکند، به فعل برساند. این تکنیک کارکرد اصلی خود را از دست داده که همانا تکثر بخشیدن به جهان داستانی و در خدمت خلق معناهای ممکن است. در واقع روایت داستان به نوعی دیگر به تکگویی غلتیده که از آغاز قصد کرده بود از آن بگریزد.
بهار / مد و مه / مرداد ۱۳۹۲