لوئیس بونوئل یکی از بزرگ ترین سینماگران قرن بیستم بود که از اهمیت سینمای او نه تنها ذرهای کاسته نشده، بلکه به نظر میرسد که با گذشت ۳۰ سال از مرگ او، ایدهها و مضامین او حتی پررنگتر و تازهتر شده است.
در سینمای بونوئل سکون و آرامش تنها مرحلهای گذرا در سیر روایت است. تشویش و اضطراب بن مایه اصلی سینمای اوست که با تپشی پیوسته و نیرومند، تماشاگر را از یک بحران به بحرانی دیگر هدایت میکند.
بونوئل در خانوادهای مرفه و با اخلاقیات مسیحی بار آمد. در کودکی به مدرسه مربیان یسوعی رفت، با تربیت سختگیرانه کاتولیکی بار آمد و با شعائر و آیینها و مناسک و مراسم مسیحی بزرگ شد.
تربیت کاتولیکی به جای آنکه شخصیت بونوئل را با آموزشها و تعصبات دینی قالب گیری کند، او را به سوی طغیان روحی سوق داد. او نسبت به تمام تحمیلات و تبلیغات ایمان دینی واکنشی خشمآگین بروز داد. رهایی از فشارهای فکری و اعتقادی تا پایان عمرگوهر اصلی هنر و اندیشه بونوئل باقی ماند. وسوسهی درهم شکستن بنیادها و اندیشههای تعصبآمیز بر یکایک آثار او سایه انداخته است.
بونوئل تا واپسين دم زندگی، منتقدی سرسخت و سازشناپذير باقی ماند. حمله تند و تیز بونوئل سه بنیاد اصلی جامعه مدرن را هدف گرفته است: نظام اقتدارگرای مبتنی بر دیکتاتوری، ساختار ناعادلانه اجتماعی و نظام مسلط اخلاقی. از این سه رکن، حمله اصلیبونوئل متوجه کلیسای کاتولیک است، که بونوئل آن را خاستگاه تمام تعصبات و خرافات دنیای مدرن میداند.
در تاریخ سینما به ندرت هنرمندی با این جسارت و چنین بی پروا به ارباب کلیسا تاخته است که بونوئل در فیلمهای عصر طلایی، فرشته فناکننده، ناسارین و به ویژه ویریدیانا چنین بیرحمانه مذهب کاتولیک را رسوا میکند. بونوئل در فیلم ویریدیانا دین را به مثابهیک اپیدمی مخوف، جرثومه تباهی و یک نیروی تباه کننده ارزیابی میکند که انسان را از سرشت طبیعی و نهاد انسانی او تهیی میکند و گوهر زندگی را خاکستر میسازد.
بونوئل شخصيتی چندگانه و نگرشی پردامنه و حتی گاه متناقض دارد که او را از ارزيابیهای عام و قالبی دور میکند. آنارشيستی است که از آشوب و ناآرامی وحشت دارد! کمونيستی است که از نظامهای کمونيستی بيزار است. نيهيليستی است که به ارزشهایاخلاقی و انسانی سخت پای بند است و به فرهنگ و مدنيت عشق میورزد. آدم بیايمانی است که عقيده دارد: «هرآنچه مسيحی نباشد، با من بيگانه است.»
لوئیس بونوئل
او در مصاحبهای گفته است: دلم میخواهد فيلمی بسازم در مخالفت با سليقه عموم. در مخالفت با همه ايدئولوژیها. چنين تلاشی تا حدی در فیلم راه شيری وجود دارد. فيلم من بايد ضد کمونيستها، ضد سوسياليستها، ضد کاتوليکها، ضد ليبرالها و ضد فاشيستهاباشد، اما من از سياست چيزی سرم نمیشود. سياستی وجود ندارد که هيچگرايی مرا منعکس کند.
بونوئل زندگی پرفراز و نشیبی داشت. در 30 سالگی با ساختن دو فیلم سوررئالیستی به نامهای «سگ اندلسی» و «عصر طلایی» به شهرت رسید. او تنها با دو فیلم توانسته بود شالوده یک سبک هنری مدرن را در تاریخ سینما پی ریزی کند. زندگی سینمایی او بانا آرامی در میهن اش اسپانیا قطع شد. در جریان جنگ داخلی که فاشیستهای طرفدار فرانکو به جمهوری مردمی اسپانیا اعلام جنگ دادند، او زندگی خود را وقف مبارزه سیاسی کرد و در کنار جمهوری خواهان چپ پیکار کرد.
در جریان جنگ داخلی اسپانیا و سپس جنگ جهانی دوم، نا آرامیهای سیاسی 15 سال بونوئل را از کار سینما دور کرد. سال ها پس از فرار از میهن اش و در تبعیدگاه تازه اش مکزیک بود که در نیمه دهه ۱۹۴۰ توانست بار دیگر به کار سینما برگردد.
فيلمهای بونوئل را مشکل بتوان در يکی از انواع، ژانرها يا جريانهای متداول سينمايی ردهبندی کرد. او بیگمان برجستهترين نماينده مکتب سوررئاليسم در سينماست. جانمايه هنر بونوئل شورش و طغيان علیه تمام قراردادها و سنت هاست. آيا هنرمندی مانندبونوئل، که همواره از هر سنت و قالبی گريخته و به هر مکتب و آیینی اعلام جنگ داده را میتوان پيرو مکتبی خاص دانست؟
فولکر شلوندورف درباره مقام او چنین میگوید: «بونوئل یکی از بزرگ ترین چهرههاست که هرگز کهنه نمیشود. علتش آن است که او تنها یک فیلمساز نیست، بلکه یک چهره بزرگ هنر سوررئالیستی است. برای نمونه در موزه پرادو در کنار سالوادور دالی، بهبونوئل هم فضایی اختصاص داده شده. بونوئل با لحن تازه و زبان جدل انگیزش همیشه زنده خواهد ماند. امروزه شاید بتوان پدرو المودوار را شاگرد او دانست.»
فیلمهای بونوئل روایتهایی به ظاهر ساده و ملموس از موقعیت های ناآرام هستند، که همواره از بحرانی مبهم و ناآشنا تهدید میشوند. بونوئل راوی تیزبین و خونسرد آشوب و تشویش است. تماشاگر همواره آگاه است که در پس روایت های ساده و موذیانه ی اومفاهمی ژرف و تکان دهنده نهفته است.
لوئیس بونوئل
اکتاویو پاز شاعر مکزیکی و برنده جایزه نوبل در ادبیات درباره بونوئل چنین میگوید: «بعضی از فيلمهای لويس بونوئل با اينکه به هنر سينما تعلق دارند، اما بسیار فراتر میروند و ما را با عوالم روحی ديگری آشنا میکنند. به فيلمهای او میتوان هم به عنوان آثارسينمايی نگاه کرد، و هم به عنوان آثاری که به قلمروی وسیع تر تعلق دارند. چنين آثاری هم واقعيت بشری را آشکار میکنند و هم راه برونرفت از تنگنا را نشان میدهند. بونوئل تلاش میکند عليرغم موانعی که دنيای معاصر بر سر راهش قرار داده، هنر خود را بردو رکن پايهای استوار سازد: زيبايی و طغيان.»
سینمای بونوئل در زیر ظاهر ساده اش، بافت چندلایه و اضطراب انگیز دارد. اگر تماشاگر به این باطن رازآلود دست یابد، هرگز از جادوی آن رها نمیشود.
هارتموت لانگه نویسنده معاصر آلمانی بر تأثیر سینمای بونوئل بر زندگی ادبی خود چنین میگوید: «من از سینما خیلی زیاد آموخته ام، از سینماگرانی مانند فلینی، برگمان، اسکورسیزی و الیا کازان خیلی چیز یاد گرفتم، اما هیچ سینماگری به اندازه لوئیس بونوئل برمن تأثیر نگذاشته است. از فیلم «فرشته فناکننده» بگیرید تا فیلم جذابیت پنهان بورژوازی، تمام فیلم های او بر من کار من تأثیر داشته است. فکر میکنم بونوئل یکی از فیلسوفان بزرگ عالم سینماست. سینمای او ذره ای از اهمیت خود را از دست نداده و فکر میکنم کهمثلا فیلم شبح آزادی او تمدن ما را به دقت تشریح میکند.»
تسلط بونوئل بر بیان سینمایی خیره کننده است. شیوه بیان او صاف و سرراست، ساده و صادقانه است. بونوئل از ترفندهای سینمایی نفرت داشت. تکنیک سینمایی او ساده و بی رنگ و لعاب است. بیان تصویری او بی نهایت شیوا، غنی و مؤثر است. هر تصویریمیگوید که استادی مسلط پشت دوربین ایستاده است.
بافت تصاویر او در عین سادگی سخت فشرده و پربار است و راه را برای معانی گوناگون و چند پهلو باز میکند. درباره اهمیت تصویر و برتری آن بر کلام چنین توضیح میدهد: «از گفتارنويسها خوشم نمیآيد. در فيلمهايم «ديالوگ» به آن معنا وجود ندارد. اگر ازيک گفتارنويس بخواهيد که برای يک صحنه عشقی ديالوگ بنويسد، برايتان دو صفحه وراجی مینويسد که ناچاريد بيشترش را دور بريزيد. از تکرار بديهيات خوشم نمیآيد.
تریستانا ساخته لوئیس بونوئل
بونوئل پیچیده ترین موقعیتها را در روایتهای ساده میگنجاند. دشوارترین مفاهیم را در تصاویری ساده و زیبا بیان میکند. تصویر سینمایی او گویا، فشرده و بدون حواشی و آرایههای بیانی ارائه میشود.
او درباره شیوه بیان خود میگوید: «در کارگردانی هم همين ايجاز را رعايت میکنم. برای نمونه در صحنه پايانی فيلم شبح آزادی افراد پليس در باغ وحش به روی مردم تيراندازی میکنند. به جای اينکه اجسادی که به زمين میافتند را ببينيم، حيوانات وحشتزده رانشان میدهم که به دوربين نگاه میکنند. به خصوص آن شترمرغ در آخرين نمای فيلم خيلی جالب است. تصوير بسيار مؤثری است که خیلی دوستش دارم.»
بونوئل بیشتر شاهکارهای خود را در شرایطی اختناق زده ساخت. فشارهای سیاسی، محدودیتهای مالی و موانع فنی، مانع تحقق بسیاری از پروژههای او بود، اما نمونههای متنوع هنر او نشان میدهد که محدودیتهای رایج، نمیتواند هنر واقعی و اصیل را مخدوشکند.
نظر او درباره سانسور و فشارهای سیاسی جالب است: «لزومی به تأکيد ندارد که من با سانسور و هرگونه محدوديتی برای آزادی بيان مخالف هستم،اما در خودم به نکته عجيبی برخورد کردهام: اگر تهيهکننده دست مرا کاملاً باز بگذارد تا آزادانه عمل کنم، ناگهاناحساس میکنم خالی شدهام. من به ديوارهايی نياز دارم تا آنها را درهم بشکنم، به دشواریهايی احتياج دارم تا بر آنها غلبه کنم. مبارزه با ممنوعيتها بسيار هيجانانگيز است. چنين موقعيتهايی مرا وامیدارد که راهحلهايی بيابم تا برخی مسائل را به نحوی نامتعارفو غيرمستقيم بيان کنم. بگذاريد باز هم تکرار کنم که به شدت با سانسور مخالف هستم و هيچ محدوديتی را برای آزادی بيان قبول ندارم.»
هنر بونوئل بیش و پیش از هر چیز انسانی است. سینمای او پیک مهربانی و عطوفت و برادری است. او به تماشاگر آثارش میگوید: نگاه کن برادر! این زندگی را به تو داده اند، قدر آن را بدان و اجازه نده تو را فریب دهند.
اکتاویو پاز دنیای بونوئل را به خوبی توضیح میدهد: «انتقاد بونوئل همه چیز را در بر میگیرد،اما يک مرز میشناسد: انسان. جانمايه هنر بونوئل گناه است، اما گناه را نه آدميان، بلکه خدايان مرتکب شده اند. اين انديشه در تمام فيلمهای او حضور دارد. سراسر هنربونوئل یکسره نقدی است بر توهم خدا. توهمی که مانع از آن ميشود تا انسان را همان گونه که هست ببينيم. سؤالی که اينک مطرح میشود، اين است: در اين دنيای بیخدا، انسان واقعاً چيست و کلماتی مانند عشق و برادری چه مفهومی دارند؟»
بونوئل روز ۲۹ آوریل ۱۹۸۳ چشم از جهان فرو بست. مضمون محوری سینمای بونوئل بیقراری و اضطراب است و چنین به نظر میرسد که جهان کنونی بیش از هر زمان دیگری به دنیای بونوئل نزدیک شده است. در جهانی که هر دم در انتظار فاجعهای ناگهانییا سانحهای مهیب به سر میبرد، هیچ فیلمسازی صریحتر و عمیقتر از بونوئل از سرشت روزگار سخن نمیگوید.