اشتراک گذاری
دوران کودکي گاربو آن قدر سخت گذشت که او پس از شهرتش بي هيچ ابايي از آن سال ها با توصيف تمامي دشواري هايش در مصاحبه ها ياد کرد و از زمستان هاي طولاني گفت که در خانه محقرشان از سرما مي لرزيده و هيچ لباس و وسيله اي براي گرم کردن خود نداشته اند. گرتا، مانند ديگر فرزندان آن طبقه تنها تا پايان مدرسه ابتدايي درس خواند و بعد به کار در خانه مشغول شد. خواهر و برادر بزرگتر او پا به پاي مادر و پدر به کار در کارخانه مي پرداختند و اوضاع زماني سخت تر شد که پدر گرتا به ويروس اسپانيايي مبتلا شد و گرتا يک سال تمام از او پرستاري کرد با اين حال پدر در زمستان 1920 جان باخت. اين در حالي بود که گرتا تنها 15 سال داشت. مدتي بعد خواهر بزرگتر گرتا نيز بر اثر ابتلا به سل درگذشت و او تنهاتر از هميشه شد.
ميل به بازيگري از همان سال ها در گرتا ايجاد شد. او به سينما علاقه داشت و با آن که بضاعتي براي رفتن به سينما يا تئاتر نداشت به صورت خودآموخته در خيابان دوستانش را کارگرداني مي کرد و نمايش هايي را که زاده ذهن خلاقش بودند با بازي همسايه ها و دوستانش اجرا مي کرد. در همان زمان، او به کار در يک مغازه مشغول شد و چند عکاس تبليغاتي که او را ديده بودند از وي دعوت کردند تا به عنوان مدل تبليغاتي يک کارخانه کلاه سازي با آن ها به همکاري بپردازد. گرتا در قبال دريافت مبلغي ناچيز مدل تبليغات کلاه شد و به چهره اي آشنا براي دوستداران مد بدل گرديد. در سال 1922، گرتاي 17 ساله، توسط کارگردان اريک آرتور پتسچلر به بازي در فيلم کوتاه «پيتر در دام» دعوت شد. گرتا که توانسته بود با درس خواندن در خانه و بدون رفتن به دبيرستان مدرک ديپلمش را دريافت کند، با کمک پتسچلر توانست در کالج سلطنتي تئاتر استکهلم پذيرفته شده و در آن مدرسه به تحصيل آکادميک بازيگري بپردازد. گرتا تا سال 1924 در اين مدرسه به تحصيل پرداخت و پس از فارغ التحصيلي توسط موريس استيلر کارگردان مشهور آن زمان به بازي در فيلم «حماسه گوستا برلينگ» دعوت شد. او در اين فيلم همبازي ستاره سينماي سوئد، لارس هانسون بود و اين فيلم موفق و حضور در کنار يک ستاره، گرتا را يک شبه به شهرت رساند. در سال 1925، گرتا توسط استيلر به کارگردان مشهور اتريشي ويلهم پابست معرفي شد تا بازيگر اصلي فيلم او «خيابان اندوه» باشد. فيلم در آلمان و ديگر کشورهاي اروپايي بسيار ديده شد و گرتا به ستاره اي مشهور در اروپا بدل شد.
ويکتور شوستروم، کارگردان مشهور سوئدي از دوستان نزديک استيلر بود. او که در آمريکا با کمپاني هاي بزرگ در ارتباط بود، موجبات ملاقات لوئيس بي مه ير، رئيس کمپاني «مترو گلدين مه ير» را با استيلر فراهم آورد. شوستروم، فيلم «حماسه گوستا برلينگ» را ديد و تصميم گرفت که با استيلر قرارداد ببندد اما يکي از شروط اصلي کارگردان سوئدي حضور گرتا گاربو در فيلم هايش بود. اين درخواست ابتدا از سوي مه ير پذيرفته نشد اما پس از چند بار تماشاي «حماسه گوستا برلينگ» اين تهيه کننده بزرگ تحت تأثير گاربو قرار گرفت و پذيرفت که ريسک حضور او در فيلم هاي آمريکايي را به جان بخرد.
اين گونه بود که در پاييز 1925، استيلر و گاربو به نيويورک آمدند. گاربو اصلاً انگليسي بلد نبود و اين امر نگراني استيلر را تشديد مي کرد. هفته بعد آن ها به لوس آنجلس و ملاقات با مه ير دعوت شدند. مه ير از گرتا خواست که وزن کم کند و او را به دندانپزشکي حاذق معرفي کرد تا دندان هاي خراب او را مرتب کند و مهمتر از همه فراگيري انگليسي بود تا ستاره سوئدي بتواند از فرمان کارگردانان هاليوودي پيروي کند. علاوه بر فيلم هايي که قرار بود او با استيلر کار کند، مه ير از او دعوت کرد تا در فيلم «سيل» به کارگرداني مونتا بل بازي کند. فيلم فروش قابل توجهي نکرد و بازي گاربو با انتقادات فراواني رو به رو شد اما در همان سال، او در فيلمي ديگر به نام «وسوسه گر» نيز در کنار آنتونيو مورنو ستاره سرشناس سينماي صامت هاليوود به ايفاي نقش پرداخت. کارگرداني فيلم به استيلر سپرده شد اما او که در زبان انگليسي مشکل داشت نتوانست از عهده هدايت عوامل پشت صحنه به خوبي برآيد و با مورنو نيز دچار مشکلات جدي شد که دعواهاي ميان آن دو سرانجام موجب اخراج استيلر و جايگزيني کارگرداني ديگر به نام فرد نيبلو در پروژه شد. اين فيلم موفقيت بسياري را در گيشه به دست آورد و گاربو در هاليوود هم به يک ستاره تبديل شد.

در آخرين سال هاي سينماي صامت، گرتا در 8 فيلم صامت ديگر هم بازي کرد که مشهورترين آن ها «زن ماجراهاي عاشقانه» به کارگرداني کلارينس براون بود. فيلم اولين فيلم گرتا بود که نامزد جايزه اسکار گرديد و نقدهاي نسبتاً خوبي را از سوي منتقدين دريافت نمود. اما آخرين فيلم صامت گرتا گاربو با نام «بوسه» (1929) را شايد بتوان موفق ترين اين فيلم ها به لحاظ تجاري دانست زيرا گرتا پس از بازي در آن عنوان پولسازترين بازيگر زن هاليوود را کسب کرد.
با ناطق شدن سينما، بسياري از بازيگران دوران صامت ناچار به کناره گيري شدند. با توجه به اين که گرتا سوئدي بود و انگليسي را با لهجه صحبت مي کرد احتمال برکناري و فراموش شدن او نيز کم نبود، اما توفيق فيلم هاي آخر او و بازي هاي درخشاني که در آثار صامت ارائه داده بود، رفتن گاربو را تقريباً محال مي کرد.
اولين فيلم دوران ناطق گرتا، «آنا کريستي» بود که جمله تبليغاتي آن، اين بود:«گاربو حرف مي زند!» همين يک جمله کافي بود تا هواداران گرتا پشت درهاي سينما صف بکشند تا صداي اسطوره سوئدي را بشنوند. آن ها شيوه صحبت کردن گاربو را که با ديگر بازيگران آن زمان فرق داشت پسنديدند و فيلم «آنا کريستي» نه تنها در گيشه با موفقيت بسياري همراه شد بلکه گرتا براي اولين بار نامزد دريافت اسکار هم شد. در همان سال او در فيلم ديگري نيز خوش درخشيد. فيلم «عاشقانه» نام داشت و گرتا براي اين فيلم هم نامزد جايزه اسکار شد. از ديگر فيلم هاي موفق ستاره سوئدي در آن سال، «الهام» و «سوزان لنوکس: ظهور و سقوط» بودند.
در سال 1931، گرتا در فيلم «ماتاهاري» نقش يک جاسوسه آلماني را بازي کرد که از آن به عنوان به يادماندني ترين نقش گاربو و يکي از شخصيت هاي ماندگار تاريخ سينما ياد مي شود.
در سال 1932، او در فيلمي پرستاره به نام «گراند هتل» ظاهر شد که خود آن را يکي از فيلمهاي محبوبش مي دانست. پيشنهادات سينمايي گاربوي جوان گاه آن قدر زياد مي شدند که ناچار به رد تعدادي از آن ها مي شد. او آن قدر پرکار بود که حتي نمي توانست بر زندگي شخصي اش تمرکز کند و حتي در اوقات فراغت ناچار به پاسخ دادن به نامه هاي طرفدارانش بود. بسياري از سينماگران بين المللي و بالاخص اروپايي خواستار بازگشت گاربو به اروپا و حضورش در آثار خود بودند اما گرتا به سبب مشغوليتش در هاليوود فرصتي براي سفر به اروپا نداشت و معمولاً از آن ها عذرخواهي مي کرد.
در سال 1933، گرتا در يکي ديگر از فيلم هاي مشهورش يعني «ملکه کريستينا» در نقش پرنسس سوئدي کريستينا جلوي دوربين رفت. کارگردان فيلم روبر ماموليان بود و فيلم در سال 1934 نامزد جايزه بهترين فيلم جشنواره ونيز شد که جايزه به آن تعلق نگرفت. دستمزد گاربو رو به افزايش بود. فروش فيلم هايش توقع او را بالا مي برد و دستمزد وي براي هر فيلم رقمي مابين 250 هزار تا 350 هزار دلار بود که چيزي معادل (4 يا 5 ميليون دلار) امروزي است. در آن سال ها طبق رسمي مرسوم آن سال ها دستمزد بازيگران مرد همواره بيش از بازيگران زن بود و گاربو تنها ستاره زني بود که دستمزدش با ستارگان مرد آن روزها يکسان بود. بدين جهت او را گرانقيمت ترين ستاره سال هاي ابتدايي دهه 1930 آمريکا مي دانند.
در سال 1935، او پيشنهاد بازي در فيلم «پيروزي تاريک» محصول کمپاني «اوسلزنيک» را رد کرد تا در درام ديگري از «متروگلدين مه ير» به نام «آناکارنينا» بازي کند. حضور در «آناکارنينا» براي خود گاربو نيز بسيار جذاب بود زيرا او اين کتاب تولستوي را مي ستود. نقش آفريني وي در فيلم بسيار قوي بود و او جايزه انجمن منتقدان نيويورک را بخاطرش بدست آورد، ضمن آن که «آناکارنينا» پرفروش ترين فيلم گاربو در سال هاي بازيگري اش شد. علي رغم تمام تعريفهايي که از بازي اين بازيگر مي شد، آکادمي وي را حتي نامزد جايزه اسکار نکرد.
اما در سال 1936، گرتا، در فيلم «کاميل» که يک درام عاشقانه بود در کنار رابرت تيلور و ليونل باريمور به ايفاي نقش پرداخت. «کاميل» درامي تراژيک بود و مرگ گاربو در پايان فيلم بسياري از طرفدارانش را در سالن هاي سينما به گريه انداخت! او مجدداً جايزه منتقدان نيويورک را بدست آورد و يک نامزدي جايزه اسکار در سال 1937 که باز هم جايزه به او تعلق نگرفت. از ديد بسياري از منتقدان «کاميل» تأثيرگذارترين فيلم گرتا در طول دوران بازيگري اش بوده است. در سال 1937، او در «فتح» بازي کرد و نقش ماري والواسکا معشوقه ناپلئون به او محول شد. با وجود مخارج سرسام آور، فيلم موفقيتي را در گيشه بدست نياورد و تنها توفيقش چند نامزدي جايزه اسکار بود که نام گاربو در ميان نامزدها قرار نداشت. «نيونچکا» به کارگرداني ارنست لوبيچ فيلم بعدي گاربو بود، يک کمدي که دغدغه آن روز جامعه يعني جنگ جهاني را دستمايه قرار داده بود. فيلم در نوامبر 1939 اکران شد و به فروش قابل توجهي در آمريکا دست يافت. گاربو براي اين فيلم هم نامزد جايزه اسکار شد. نکته جالب در رابطه با «نينوچکا» جمله تبليغاتي آن بود:«گاربو مي خندد!» اين جمله به اين دليل بسيار به يادماندني شد که دست روي کليدي ترين خصلت گاربو گذاشته بود. گاربو در هيچ فيلمي نمي خنديد. او حتي در مراسم اسکار و روي فرش قرمز هم نمي خنديد. سردي چهره و نگاه غمناک او از خصيصه هاي اصلي وي بودند که او را از ديگر ستارگان آن روزهاي سينما هم چون کاترين هپبورن و کارول لومبارد متمايز مي کرد. همين خصلت بود که عنوان «ملکه غمگين سينما» را به گرتا بخشيد و اين لقب تا پايان عمر با او همراه بود.

موفقيت فيلم کمدي «نينوچکا» متروگلدين را ترغيب به ساخت يک کمدي ديگر با حضور گاربوي 36 ساله کرد. اين فيلم «زن دوچهره» به کارگرداني جورج کوکور بود. فيلم علي رغم توفقيش در گيشه با انتقاد شديد منتقدين رو به رو شد و فروش آن در اروپا نيز چندان چشمگير نبود. اين اولين باري بود که گاربو شکست را اين چنين واضح احساس مي کرد. متروگلدين مه ير که از اين شکست نااميد نشده بود براي بازي در فيلم «زني از ليننگراد» باز ديگر با او قرارداد بست اما پيشرفت جنگ جهاني و بحراني که در کشورهاي اروپايي پيش آمده بود ساخت فيلم را منتفي کرد. گاربو با آن که پيشنهادهايي دريافت مي نمود اما ترجيح مي داد تا پايان جنگ در هيچ فيلمي بازي نکند و منتظر پيشنهادات خوب بماند. اين اتفاق او را به مرور از سينما دور کرد و با پايان جنگ اين خود او بود که ديگر ميلي به حضور در سينما نداشت.
مدير برنامه و دوست صميمي او سالکا ويرتل معتقد بود که گرتا از بالا رفتن سنش هراس دارد و دوست ندارد با ظاهري شکسته تر از سال هاي جواني جلوي دوربين ظاهر شود، عده اي هم شکست آخرين فيلم او را اصلي ترين عامل فرار گاربو از بازيگري مي دانستند؛ به عبارتي او دلش نمي خواست يک بار ديگر شکست را تجربه کند و ترجيح مي داد سينما را با خاطرات خوب سال هاي درخششش در ياد طرفدارانش ثبت نمايد. خود گاربو نيز مدعي بود که از هاليوود و جنجال هاي آن خسته شده و مي خواهد زندگي شخصي اش را داشته باشد و در سال هاي ميانسالي آرامش را تجربه کند. با اين حال قلب او با بازيگري بود.
او بارها وسوسه شد که به سينما بازگردد. در سال 1948 با والتر واگنر تهيه کننده فيلم «ملکه کريستينا» قرارداد بازي در يک فيلم جديد را بست که با تعويض تهيه کننده حضور وي نيز در فيلم منتفي شد، هم چنين در سال 1949 به رم دعوت شد تا براي بازي در چند پروژه ايتاليايي وارد مذاکره شود که به سبب دستمزد پيشنهادي بسيار اندک، اين پروژه ها را نيز قبول نکرد. در سال 1950 بازي در فيلم «سانست بولوار» به وي پيشنهاد شد که او علاقه اي به نقش پيدا نکرد و بازي در آن را نپذيرفت. در اين ميان تهيه کنندگان سوئدي هم دست از تلاش نکشيدند و با پيشنهاداتي وسوسه کننده به سراغ او آمدند اما گرتاي چهل و چند ساله هيچ يک از اين پيشنهادات را نپذيرفت. انتظار همواره با او ماند و او تا 41 سال بعد هرگز جلوي دوربين نرفت.
در سال 1990 و چند ماه پيش از مرگش، گرتا جلوي دوربين فيلمي مستند به کارگرداني لئونارد مالتين و ژان بسينگر رفت تا تصوير او به عنوان يکي از ستارگان تاريخ سينما ثبت شود. اولين تاريخ پخش اين مستند سال 2005 بود.
گاربو از سال هاي مياني دهه 1940 نامزد سرمايه دار ميلياردر روس، جورج شلي شد که همسر اولش والنتيا طراح مد معروف بود. والنتينا که به رابطه شلي و گاربو حسادت مي ورزيد بارها گاربو را به مرگ تهديد نمود. اين رابطه تا سال 1964 و با مرگ شلي خاتمه يافت.
گرتا هيچگاه صاحب فرزندي نشد و در سال هاي بازنشستگي ميان سوئد، پاريس و آمريکا در رفت و آمد بود. او دوستان اندکي داشت و به خاطر اخلاق تندش عموماً تنها بود. گاربو در سال 1984 به سرطان سينه مبتلا شد که البته با درمان کامل سلامتي اش را به دست آورد اما در سال هاي پاياني عمر کليه هاي او از کار افتادند و وي ناچار بود روزانه دياليز شود. سرانجام گاربو، در روز 15 آوريل سال 1990 بر اثر ذات الريه در بيمارستاني در شهر نيويورک درگذشت. بنا بر وصيتش، جنازه او سوزانده شد و خاکسترش در سال 1999 توسط برادرزاده اش در گورستان جنوبي شهر استکهلم به خاک سپرده شد. ثروت کلان او و عمارت 57 ميليون دلاري وي نيز به برادرزاده اش که تنها بازمانده او بود رسيد.
گاربو، الگوي بسياري از بازيگران زن اروپا بود که سوداي شهرت و سردرآوردن از هاليوود را درسر مي پروراندند. اينگريد برگمن يکي از طرفداران گاربو بود که حتي در سال هاي اوج و شهرتش نيز از گاربو ياد مي کرد و خواستار ملاقات با او بود که البته به دليل تندخويي گاربو و تنفرش از بازيگران جوان تر اين خواسته هيچگاه برآورده نشد. گرتا گاربو همان قدر که در آمريکا درخشيد در سوئد نيز پرطرفدار بود. سوئدي ها به حضور وي افتخار مي کردند. فيلم ها و نمايش هاي بسياري بر اساس شخصيت او در سوئد ساخته شدند و تمبر يادبود وي در سال 2005 (صدمين سالگرد تولدش) منتشر شد. هم چنين مجسمه بزرگي از او در خيابان محل تولدش نصب شده است.
از نکات تعجب آوري که در کارنامه گاربو به وضوح قابل مشاهده است اين بود که او هرگز برنده جايزه اسکار نشد. گرچه سال هاي حضور وي در هاليوود بسيار کم بود و او هنوز هم فرصت داشت که بازيگري را بيشتر تجربه کند و در فيلم هاي ديگري نيز حضور يابد اما حضور در آثار ماندگار و شاخصي هم چون «آنا کارنينا» يا «کاميل» مي توانستند او را مستحق بي چون و چراي برد اين جايزه بکنند.
بي مهري اعضاي آکادمي به گاربو لکه اي است که به سختي از دامان آکادمي پاک خواهد شد. آکادمي که متوجه کم لطفي خود به گاربو شده بود در سال 1954 جايزه اسکار افتخاري خود را به اين بازيگر 49 ساله داد اما گاربو که به شدت از چنين جايزه اي بدش مي آمد در مراسم حاضر نشد و جايزه را به در خانه اش فرستادند. گفته مي شود گاربو آن جايزه را پس فرستاد. شايد به همين دليل بود که آن ها در سال هاي بعد با دادن سه جايزه اسکار به اينگريد برگمن که ستاره سوئدي ديگري در هاليوود بود تلاش کردند که آن اهمال را جبران کنند. با اين حال ملکه غمگين هاليوود همواره از اين بي مهري ها رنج مي برد و کينه عميقي از هاليوود در دل داشت.
بانی فیلم / مد و مه / 31شهریور 1392