این مقاله را به اشتراک بگذارید
نودویکمین سالروز تولد «آرتور پن»، کارگردان سرشناس سینمای آمریکا و خالق فیلم «بانی و کلاید» است.
«آرتور پن»، کارگردان و تهیهکننده سرشناس متولد ۲۷ سپتامبر ۱۹۲۲ در فیلادفیا بود که روز ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۰ درحالیکه تنها یک روز از سالروز تولدش میگذشت، بر اثر ایست قلبی در سن ۸۸ سالگی درگذشت.
وی در اوایل دهه ۱۹۶۰ با کارگردانی تئاتر به شهرت رسید و با اجرای نمایشنامه «معجزهگر» موفقیت فراوانی کسب کرد و بعدها در سال ۱۹۶۳ با ساخت نسخه سینمایی این فیلم نامزد جایزه اسکار بهترین کارگردانی شد.
این کارگردان سرشناس در سال ۱۹۶۷ با ساخت فیلم «بانی و کلاید» به اوج شهرت رسید. این فیلم به ظاهر در ژانر آثار گنگستری بود، اما هیچ یک از شاخصههای این نوع سینما را در خود نداشت. «بانی و کلاید» در سال ۱۹۶۸ نامزد جایزه اسکار بهترین کارگردانی شد و جایزه بهترین فیلم را از جشنواره ماردل پلاتا بهدست آورد. این فیلم نامزد ۱۰ جایزه اسکار بود که فقط در دو رشته موفق به کسب جایزه شد.
«آرتور پن» در سال ۱۹۵۸ اولین فیلم بلند خود با نام «تیرانداز چپدست» را با نقشآفرینی «پل نیومن» مقابل دوربین بود. از دیگر آثار سرشناس وی میتوان به فیلم «تعقیب» محصول ۱۹۶۶ اشاره کرد که بازیگران سرشناسی چون مارلون براندو، رابرت ردفورد و جین فوندا در آن نقشآفرینی داشتند.
این کارگردان نامدار در سال ۱۹۷۰ فیلم «بزرگمرد کوچک» را ساخت که با هنرنمایی «داستین هافمن»، جنبش مدنی در آمریکا و جنگ ویتنام را مورد انتقاد سخت قرار داد.
«آرتور پن» از پیشگامان سینمای نو آمریکا بود که بهلطف تجربه تئاتری خود، تبحر خاصی در بازی گرفتن از هنرپیشهها داشت. وی در سال ۲۰۰۷ خرس طلای افتخاری جشنواره برلین را بهپاس یک عمر دستاورد سینمایی دریافت کرد و در سال ۱۹۷۱ جایزه فیپرشی جشنواره مسکو را گرفت و در سال ۱۹۶۵ نامزد شیر طلای جشنواره ونیز شد.
………………………..
نگاهی به زندگی و آثار آرتور پن
گریزان از محدودیتهای نظام استودیویی
رچه فیلمهای مهم پن در طول چندین دهه فعالیت سینماییاش به تعداد انگشتان دو دست نمیرسد اما تنها فیلم «بانی وکلاید» کافی بود تا سینما در دهههای آینده مسیری کاملا متفاوت را در پیش بگیرد.
در عین حال ابتکار او در جریان مناظرات تلویزیونی انتخابات ریاستجمهوری آمریکا هم روند سیاسی آمریکا یا به عبارتی جهان را تغییر داد و شرایط را به گونهای دیگر رقم زد.
پن با کارگردانی نمایش تلویزیونی معجزهگر در سال۱۹۵۷ برای نخستین بار استعدادش را در محافل هنری آمریکا مطرح کرد و برای این نمایش کاندیدای دریافت چند جایزه هم شد. اما نبوغ او در جریان مبارزات انتخاباتی آمریکا و مناظرهها سبب پیروزی جانافکندی شد. او در سال۱۹۶۰ در مناظره با ریچارد نیکسون به کندی توصیه کرد تا مستقیم به دوربین نگاه کند و پاسخهایی با آرامش بدهد. این توصیهها سبب شد تا با وجود تجربه سیاسی بیشتر نیکسون متانت سناتور جوان بیشتر مورد توجه آمریکاییها قرار گیرد و در انتخابات ریاستجمهوری پیروز شود.
اما بدون شک سینما پس از اکران فیلم بانی و کلاید مسیر متفاوتی را طی کرد و به جرات میتوان گفت پس از ساخت همشهری کین، نقطه عطف دیگری در تاریخ سینمای جهان بود. پل شریدر، فیلمنامهنویس و کارگردان در مورد این فیلم میگوید: آرتور پن سینمای هنری اروپا را با سیستم استودیویی آشتی داد و راه را برای نسل جدید کارگردانانی که از مدارس فیلمسازی فارغالتحصیل میشدند هموار کرد.
بسیاری از فیلمهای کلاسیکی که در دهه۱۹۷۰ تحت عنوان سینمای نوین آمریکا ساخته شدند و در بین آنها میتوان به پدرخوانده از فرانسیس فورد کاپولا و راننده تاکسی از مارتین اسکورسیزی اشاره کرد، همگی امکان وجودشان را مدیون اکران بانی و کلاید و تابوشکنی آرتور پن با این فیلم هستند.
داستان فیلم ماجرای سرقتها و مرگ بانی پارکر و کلاید بارو- دوگانگستر محبوب دهه۱۹۳۰- بود و رابرت بنتون ودیوید نیمن فیلمنامهنویسان آن قصد داشتند با این فیلم به سینمای موج نو فرانسه و شاهکارهایی چون به پیانیست شلیک کن(از فرانسوا تروفو) و یا ازنفس افتاده (از ژان لوک گدار) ادای دین کرده باشند.
اما این فیلمنامه عجیب در دستان آرتورپن لحن تندتر و خطرناکتری با توجه به محدودیتهای فیلمسازی در آن دوره پیدا کرد. وارن بیتی و فیداناوی در نقش قهرمانان تبهکار ولی دوست داشتنی فیلم خشونت بیحد و حصر فیلم را با شوخیها و نگاههای معصومانهشان توجیه میکردند. با این همه خشونت فیلم و به ویژه صراحت کشتار آنها در سکانس نهایی چیزی نبود که تماشاگر سینما به آن عادت داشته باشد. آنها انتظار نداشتند کلاید حین سرقت از بانک به صورت کارمند بانک شلیک کند.
داستان فیلم ماجرای سرقتها و مرگ بانی پارکر و کلاید بارو- دوگانگستر محبوب دهه۱۹۳۰- بود و رابرت بنتون ودیوید نیمن فیلمنامهنویسان آن قصد داشتند با این فیلم به سینمای موج نو فرانسه و شاهکارهایی چون به پیانیست شلیک کن(از فرانسوا تروفو) و یا ازنفس افتاده (از ژان لوک گدار) ادای دین کرده باشند.
فیلم نخستین اکرانش را در جشنواره بینالمللی فیلم مونترال در سال۱۹۶۷ تجربه کرد و همانجا باسلی کراوتر منتقد ارشد روزنامه نیویورکتایمز بانی و کلاید را فیلمی ناشیانه و مملو از نفرت توصیف کرد و نوشت: مشخص نبود چرا این تماشاگران در جشنواره این قدر سنگدل بودند و حتی در آخر فیلم برخی از آنها دست زدند؛ این برایم از هر چیز دیگری عجیبتر بود.
با اکران فیلم در آمریکا عکسالعمل مشابهی از سوی سایر منتقدان دیده شد. اما با گذشت چند هفته از اکران فیلم و استقبال فراوان سینماروهای جدی در اروپا و آمریکا نظر برخی از منتقدان عوض شد و پالین کیل در نیویورکر، فیلم را ستود و راجر ابرت آن را در شیکاگو تایمز کار برجستهای در تاریخ سینما خواند.
بانی و کلاید در مارس سال بعد کاندیدای دریافت ۱۰جایزه اسکار شد ولی فقط ۲جایزه را برای بازی استل پارسون در نقش مکمل و فیلمبرداری برنت گافی به دست آورد. اکران آن در زمانی که بهنظر میرسید خلاقیت در فیلمسازی از میان رفته و سیستم استودیویی کارگردانان با استعداد را فدای وفاداری به اصول و محدودیتهای فیلمسازی مصوب سال۱۹۳۴ کرده، مهمترین واقعه هنری سال بود.
این گروه خشن و ایزی رایدر از جمله فیلمهایی بودند که با فاصله اندکی از بانی و کلاید ساخته شدند وبا شکستن تابوها مسیر را برای استعدادهای آینده هموار کردند.شیوه کار اروپایی آرتور پن فضا را برای کارگردانانی چون رابرت آلتمن، ترنس مالیک، باب رافلسون و هال اشبی که خواهان آزادی عمل بیشتری بودند را بهوجود آورد. ولی این مسیر پرافتخار به دشواری برای پن طی شد.
او پس از موفقیت نمایش تلویزیونی معجزهگر، تیرانداز چپ دست را با بازی پل نیومن در سال۱۹۵۸ ساخته بود وبا وجود تبلیغاتی که برای آن تحت عنوان داستان بیلیکید جوان صورت گرفت، فیلم خیلی زود از اکران برداشته شد و تقریبا یک دهه طول کشید تا بار دیگر توسط منتقدان مرور شده و راجع به ارزشهای فنیاش اظهار نظر شود. تجربه بعدی پن نتیجه تلختری دربرداشت و او در اواسط کارگردانی فیلم ترن توسط برت لنکستر ستاره و همهکاره فیلم، اخراج شد و « میکی وان» فیلم بعدیاش هم با وجود استقبال فراوان منتقدین کایه دوسینما در فرانسه، سرنوشت بهتری از تیرانداز چپ دست پیدا نکرد.
اوج فاجعه برای پن در فیلم تعقیب با ستارههای مشهور و گمنامی چون مارلون براندو و رابرت ردفورد بود؛ فیلمی بر اساس یک نمایشنامه محبوب که توسط تهیهکنندهاش سام اشپیگل مجددا تدوین شد و نسخه نهایی ربط چندانی با نسخه اصلی آرتور پن نداشت. با این تجربههای ناموفق، پن راهی بهجز بازگشت به دنیای تئاتر و کارگردانی نمایش انتظار تا تاریکی نداشت ولی وارن بیتی پس از مدت کوتاهی با طرح تازهای به سراغ او آمد؛ طرحی که فرانسوا تروفو آن را رد کرده بود.
پن در مقالهای راجع به فیلم در سال۲۰۰۰ نوشت: من حتی اعتماد بهنفس لازم برای ساخت یک فیلم جدید را هم نداشتم و اگر هم قرار بود فیلمی بسازم ترجیح میدادم فیلم درباره یک موضوع اجتماعی روز باشد تا ماجرای دو گانگستر دهه۱۹۳۰ که قرار بود دائما اسلحه به دست باشند. اما وارن بیتی با پیشنهاد آزادی عمل کامل و تدوین نسخه نهایی رضایتش را جلب کرد. پن در ادامه مینویسد: من ضمن همکاری با فیلمنامهنویسها نظرم را در بخشهایی از آن اعمال کردم. داستان باید ساده میشد و لحن منطقی پیدا میکرد.
فیلم در این راه با چند سرقت شروع میشد و بعد لحن جدی پیدا میکرد و سرانجام هم به پایانی غیر قابل اجتناب میرسید.موفقیت بانی و کلاید تاثیر چندانی بر سرنوشت هنری پن نداشت چون او کمتر میتوانست به محدودیتهای استودیویی تن در بدهد و فیلمهایی چون رستوران آلیس و یا بزرگمرد کوچک هیچکدام فیلمهایی گیشهای و برجسته از نگاه تهیهکنندگان هالیوودی نبودند وبا شروع دوره فیلمهای پاپ کورنی در میانه دهه۱۹۷۰- پس از اکران فیلم آروارهها ازاستیون اسپیلبرگ- دوره زوال کارگردانهای با ذهنیت مستقل همچون پن فرارسید و تعجبی ندارد که دیگر فیلمهای او از جمله سدهای میسوری یا چهار دوست جایی در بین فیلمهای مطرح دهه۱۹۷۰ نداشته باشد. او پس از این تجربههای ناموفق به تلویزیون بازگشت و بیشتر به کار سریالسازی مشغول بود و فرصتی برای ساخت فیلمی دیگر پیدا نکرد.
ترجمه امیررضا نوریزاده – همشهری
…………………………………….
آرتور پن: معجزهگر بازمانده از دوران طلایی هالیوود
مروری بر زندگی و آثار آرتور پن به مناسبت سالروز تولدش
علی رضا احسانی
آرتور پن در ۲۷ دسامبر سال ۱۹۲۲ در شهر فیلادلفیا به دنیا آمد. در سال ۱۹۴۳ به ارتش پیوست و پس از پایان جنگ به نیویورک آمد و در اکتورز استودیو به فراگیری بازیگری پرداخت. در طول سالهای دهه ۱۹۵۰ به فعالیت در برادوی پرداخت و موفقیتهای بسیاری را به دست آورد که شاید بهترین آنها نمایش «معجزهگر» بود. این حضور در تئاتر به آرتور پن کمک کرد تا در فیلمهای آیندهاش ضمن تسلط مثال زدنی بر اجزاء صحنه و میزانسن، در گرفتن بازیهای خوب از بازیگرانش هم خبره شود. در سال ۱۹۵۸ اولین فیلمش را با شرکت پل نیومن کارگردانی کرد: «تیرانداز چپ دست». در این وسترن پن به سراغ یکی از اسطورههای قانون شکن غرب وحشی میرود و به کنکاشی روانشناسانه در زندگی بیلی کید میپردازد. تبهکاری بیرحم که در عین حال دوستی بسیار وفادار است و در نهایت به دست دوستانش به قتل میرسد. بازی پل نیومن در این فیلم عملا تمام بیلی کیدهای تاریخ سینما را تحت تاثیر قرار میدهد. دو دهه بعد سام پکین پا اگرچه با «پت گارت و بیلی کید» فیلمی جذابتر میسازد اما بازی کریس کریستوفرسون در نقش بیلی کید هرگز به گرد پای بازی پل نیومن هم نمیرسد.
پن در سال ۱۹۶۲ فیلم «معجزهگر» را بر اساس رمان «داستان زندگی من» نوشته هلن کلر جلوی دوربین میبرد. او قبلا این رمان را در قالب نمایشنامهای جذاب به روی صحنه برده بود. بازیهای فوقالعاده آن بن کرافت (در نقش آنی سولیوان) و پتی دوک (در نقش هلن کلر) اسکارهای نقش اول و مکمل زن را برای آن دو به ارمغان میآورد و خود پن نیز نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی میشود. «معجزهگر» درامی به شدت عاطفی با درون مایههای انسانی است. سکانس به یادماندنی و طولانی درگیری بنکرافت و دوک که با کارگردانی و بازیگردانی بینظیر پن به تصویر کشیده شده است شاید نقطه اوج این درام باشد. در سال ۱۹۶۴ کارگردانی فیلم جنگی «قطار» به پن واگذار شد. اما در همان ابتدای کار به دلیل اختلاف با بازیگر نقش اول یعنی برت لنکستر از پروژه کنار گذاشته شد و جان فرانکن هایمر جایش را گرفت. «میکی وان» (۱۹۶۵) فیلمی سیاه و سفید و کم خرج بود که پن آنرا به دور از تسلط استودیوها با شرکت وارن بیتی ساخت.
فیلم بعدیش «تعقیب» (۱۹۶۶) بیشتر فیلمی استودیویی است تا فیلمی متعلق به خود پن. مارلون براندو، رابرت ردفورد و جین فوندا بازیهای خوبی ارائه میدهند اما فیلم چیزی بیشتر از یک درام متوسط هالیوودی نیست که گاه با صحنههای خشن بیننده را دلزده میکند. اما آرتور پن خیلی زود به جایگاهش باز میگردد. «بانی و کلاید» (۱۹۶۷). ماجرای دو تبهکار جوان و خشن که در عین حال عاشق یکدیگرند. شاید این را بتوان در شعار تبلیغاتی فیلم که جنجال بسیاری را هم به پا کرد به وضوح مشاهده کرد: «آنها جوانند، آنها عاشقاند، آنها آدم میکشند.» فیلمنامه بانی و کلاید را دو نفر از بهترین فیلمنامهنویسان هالیوود یعنی دیوید نیومن و رابرت بنتون (کارگردان «کرایمر علیه کرایمر» بر اساس یک حماسه عامه پسند نوشتند. وارن بیتی، تهیه کننده فیلم در ابتدا ژان لوک گدار و فرانسوا تروفو را برای کارگردانی فیلم مد نظر داشت که هر دو از پذیرفتن آن سر باز زدند. فیلم به بیانیهای بر علیه برخی از قوانین نظام اجتماعی آمریکا تبدیل شد. شخصیتهای یاغی و عاشقپیشه فیلم حس همذاتپنداری بسیاری از تماشاگران را برانگیخت و در نهایت موجب موفقیت تجاری حیرت انگیز آن شد. فیلم همچنین در ۹ رشته نامزد دریافت جایزه اسکار شد که در دو رشته بازیگر زن نقش مکمل (استلا پارسونز) و فیلمبرداری (برنت جافی) این جایزه را برد. نکته جالب نامزدی هر پنج بازیگر اصلی فیلم بود که نشان از توانایی آرتور پن در هدایت بازیگرانش داشت. بازیهای فوق العاده وارن بیتی (کلاید بارو)، فی داناوی (بانی پارکر) و جین هاکمن (بوک بارو) موجب معروفیت بسیار آنها شد. موقعیتهای دراماتیک، عاشقانه و شاعرانه فیلم در لابهلای صحنههای خشن آن گاه ما را به یاد فیلمهای سام پکینپا میاندازد. شخصیتهای به شدت سمپاتیک و درونگرای بانی و کلاید آن دو را در موقعیتی انتزاعی نسبت به جامعه پیرامونشان قرار میدهد و این سبب میشود که ناچار در مسیری متفاوت با مسیر رایج و قراردادهای اجتماع قرار بگیرند و با آن در گیر شوند. حاصل این درگیری چیزی جز انزوای خودخواسته شخصیتها نیست که شاید به نحوی بازتاب دهنده انزوای کارگردان فیلم از قواعد و قراردادهای مرسوم هالیوود باشد. به واقع نمیتوان تاثیر پذیری آرتور پن از سینمای هنری اروپا یا همان سینمای مدرن و به خصوص موج نو را در این فیلم نادیده گرفت. ساختار اپیزودیک و سرخوشی دیوانهوار شخصیتها که گاه ما را به یاد ژان پل بلموندو و جین سیبرگ در «از نفس افتاده» میاندازند و همچنین پایان بندی تلخ و گزنده فیلم که کاملا در تضاد با پایان بندیهای شیرین هالیوودی است میتوانند گواهی بر این مدعا باشند. کارکردهای صدا در این فیلم بینظیرند و شاید اوج آن در سکانس پایانی فیلم باشد. آنجا که صدای خشک و بی روح مسلسلها بیش از آنکه نشان دهنده پایان کار دو تبهکار بیرحم باشد، نمایش دهنده پایان حماسه یک زوج عاشق است.
«رستوران آلیس» (۱۹۶۹) پن را برای سومین بار نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی میکند هر چند در کارنامه او اثر چندان درخشانی نیست. پن در سال ۱۹۷۰ فیلم «بزرگمرد کوچک» را بر اساس رمانی از توماس برگر جلوی دوربین میبرد. این فیلم بدون شک یکی از آوانگاردترین وسترنهای تاریخ سینماست. اگر زمانی جان فورد در «دلیجان» و «جویندگان» با نگاهی از روی تعصب به تحقیر سرخپوستها و اسطورهسازی از وسترنرهای آمریکایی میپرداخت این بار آرتور پن تمامی ارزشها و اسطورههای آمریکایی را زیر سوال میبرد. جک کراب (با بازی فوقالعاده داستین هافمن) تنها سفیدپوست خوب و شریف فیلم است که البته این شرافت را مدیون بزرگ شدن در میان سرخپوستهاست. فیلم در عین لحن بسیار تراژیکی که در روایت ستمهایی که بر سرخپوستان رفته برمیگزیند، در توصیف جامعه سفیدپوستان آمریکایی بسیار هجوآلود عمل میکند. کشیش متقلب و دختر بدکارهاش (با بازی فی داناوی) تنها نمادی از این جامعه هستند. نگاه فیلم به زنان در غرب وحشی بسیار تکاندهنده است که البته به صورتی کمیک تصویر میشود. زنان یا باید هفت تیر به کمر ببندند و از حق خود دفاع کنند (خواهر جک کراب) یا اینکه به خود فروشی روی آورند. اما بر عکس در جامعه سرخپوستان با زنانی مواجه هستیم که در عین وفاداری و معصومیت، به ارزشهای قبیله خود کاملا پایبند هستند. ژنرال کاستر که یکی از اسطورههای رویای آمریکایی است در فیلم به صورت شخصی احمق و خونخوار به تصویر کشیده میشود که حتی در هنگامه نبرد هم دست از میگساری بر نمیدارد و در هنگام مرگ هم مست لایعقل است! آن سکانس فیلم که کشتار بیرحمانه سرخپوستان به دست سفیدپوستان را به نمایش میگذارد اوج دیدگاه منفی پن درباره اسطورههای آمریکا و تلاش او در بازنگری و هجو آنهاست. با توجه به همزمانی ساخت فیلم با جنگ ویتنام بسیاری از منتقدان این فیلم را هجویهای بر جنگ ویتنام تلقی کردند. بزرگمرد کوچک پرفروشترین فیلم سال شد ولی بر خلاف رویه همیشگی اسکار که فیلمهای پرفروش را صرف نظر از ارزشهای هنری آنها به عرش میبرد، این فیلم فقط در رشته بازیگر مرد مکمل برای چیف دن جورج (رئیس قبیله سو) نامزد دریافت این جایزه شد.
آرتور پن بعد از تریلر جنایی نه چندان موفق «جنبشهای شبانه» (۱۹۷۵) با شرکت جین هاکمن در سال ۱۹۷۶ یکی دیگر از شاهکارهایش را ساخت: «آبخیزهای میسوری» (در تهران: میسوری از هم میپاشد) این بار هم وسترنی غیر متعارف با فضایی سرد و با نماهایی بسیار زیبا و لانگشاتهایی به یاد ماندنی. فیلم حکایت زمینداری ثروتمند و خلافکار (با بازی عالی جک نیکلسون) است که جایزه بگیری حرفهای و بیرحم (با بازی به یاد ماندنی مارلون براندو) برای کشتنش اجیر شده است. سکانس به یادماندنی پایان فیلم که در آن براندو اسب خود را «مامان بزرگ» خطاب میکند هنوز جذاب و دیدنی است. شخصیتهای خاکستری و درمانده فیلم فضای فیلم نوآرهای دهه ۱۹۴۰ را به خاطر میآورند. آرتور پن در این فیلم بار دیگر به فضا و مضامین مورد علاقهاش میپردازد و از نظر بسیاری از منتقدان شخصیترین و در عین حال آخرین فیلم قابل بحث خود را میسازد.
«چهار دوست» (۱۹۸۱) درامی سنگین و سیاسی است که قابل مقایسه با فیلمهای قبلی پن نیست. «هدف» (۱۹۸۵) درامی اکشن است که فقط حضور جین هاکمن آنرا قابل تحمل میکند و هیچ سنخیتی با فیلمهای قبلی کارگردانش ندارد. «مرگ زمستان» (۱۹۸۷) نیز نشانی از سینمای دهه شصت و هفتاد پن ندارد. فیلمهای تلویزیونی دهه ۱۹۹۰ پن بیشتر حکم سرگرمی را برای او دارند. سرگرمی برای کارگردانی که فیلمهای خوبش را سالها قبل ساخته و حالا به استقبال بازنشستگی رفته است.
لوح
………………………
انتشار در مد و مه چهارم مهر ۱۳۹۲