این مقاله را به اشتراک بگذارید
شیار ۱۴۳ (نرگس آبیار)
محسن جعفریراد: مهمترین نقطهی قوت فیلم نقشآفرینی ممتاز مریلا زارعی است که توانسته اوج و فرود یک مادر منتظر را بهخوبی القا کند. در دو سکانس مهم فیلم میتوان نمود عینی این تلاش او را دریافت؛ یکی لحظهای که از طریق تلفن باخبر میشود که نام یونس جزو اسرا بوده و قرار است آزاد شود: او پابرهنه در کوچه میدود و فریاد شادی سر میدهد و مدام به بقیه نشان میدهد که انتطارش به بار نشسته است. و صحنهی دیگر زمانی است که او در جستوجوی نشانهی فرزندش به خانهی یکی از آزادگان رفته اما میفهمد که خبر اشتباه بوده است. در این لحظه همهی جنبوجوش و انرژی بیرونی او رنگ میبازد و تبدیل به چشمانی یخزده و صورتی بیتحرک میشود. زارعی ثابت میکند که به اندازهی بازیهای برونگرا، در بازی ساکن و درونگرا نیز مهارت دارد.
اما نقاط ضعف فیلم به ایدههای روایی و اجرایی آن برمیگردد که بارها در آثار مربوط به دفاع مقدس کار شده است. از جمله تمهید پیش پا افتادهی استفاده از تصاویر آرشیوی برای فضاسازی، حضور گروه فیلمبرداری برای ساخت یک مستند از زندگی شهید که بهانهای برای اجرای فلاشبکهای داستان میشود و نوع ناراحتیها و خوشحالیهای آدمهای روستایی که منتظر بازگشت آزادگان هستند. مشکل دیگر، گریم است که با روایتهای چندگانهی زمانی تناسب لازم را ندارد. چهرهی مریلا زارعی فقط با موهای سفید در قالب یک مادر سالخورده القا میشود. از طرف دیگر سنوسال او برای داشتن دو فرزند جوان باورپذیر نیست. یا مهران احمدی که البته بازی قابل قبولی ارائه داده اما سپری شدن پانزده سال از ابتدای داستان تا انتهای فیلم تغییری در چهرهاش ایجاد نکرده و تنها به یک سمعک بسنده شده است. مجموعهی این ضعفها باعث میشود که کارگردان با وجود استفاده از شکستهای زمانی و فلاشبکهای مختلف نتواند ریتم و ضرباهنگ مؤثری به روایت بدهد
هومن داودی: بوسیدن روی ماه را یادتان هست؟ همان که دو زن سالخورده از اول تا آخر فیلم به انتظار پیدا شدن فرزندان به جبههرفتهشان نشسته بودند و در طول فیلم مدام با هم حرف میزدند و شوخی میکردند و در نهایت یکی از آنها به نفع دیگری از استخوانهای فرزندش گذشت. آن فیلم کسالتبار در برابر شیار ۱۴۳ به جانسخت میماند. در این یکی فقط یک مادر هست که داستان زندگیاش در سه برههی زمانی مختلف روایت میشود؛ برهههایی که تشخیص اینکه کدام به کدام است واقعاً دشوار است، چون سر و شکل آدمها در آنها خیلی توفیر ندارد. از آن طاقتسوزتر نشستن آدمهای مختلف جلوی دوربین یک مستندساز است که در حقیقت بهانهای تمامعیار برای پرت شدن شعارهایی دههی شصتی به سمت تماشاگران است؛ جملههایی با این مضمون که «انتظار او را بزرگ کرد و ما همه جلوی او احساس کوچکی میکردیم» یا اینکه «در تهران افسرده بودم و به بیایان و زیر خورشید خدا که رفتم و از دود و دم رها شدم حالم خوب شد.»
درست است که فضاسازی یکی از مهمترین عوامل موفقیت یک فیلم است اما شیار ۱۴۳ با این پیشفرض غلط ساخته شده که فضاسازی همه چیز است. احتمالاً فیلمساز فکر کرده با رعایت لهجهها و فیلمبرداری خوب و در مجموع درآوردن حسوحال حاکم بر فضای روستایی میتواند با رها کردن مادر منتظر دردکشیده در این اقلیم کمتر دیدهشده بر تماشاگران تأثیر بگذارد و با بازخوانی مداوم موقعیتهای تکراری فیلمی بلند بسازد. ولی ثمرهی این رویکرد ارمغانی جز ملال ندارد. تنها ایدهی قابل اشاره فیلم و نقطهای که میتوانست سرمنشأ چالشی هرچند زودگذر در ذهن مخطبان باشد، فصل نهایی برخورد مادر با استخوانهای فرزندش است؛ جایی که میزانسن این نوید را میدهد که میشود این طور برداشت کرد که مادر داغدیده پس از سالها انگار دوباره طفل نوزادش را در آغوش گرفته. اما فیلمساز بهسرعت بر این خیالهای خام خط بطلان میکشد و با نمایش چهار یا پنجبارهی فلاشبکهایی کوتاه از نوزادی که گویا پس از پانزده سال از جنگ برگشته، این اندک سرمایهی سینمایی فیلمش را هم به باد میدهد.
علیرضا حسنخانی: در نگاه اول داستان فیلم تکراری و از پیش گفته شده مینماید ولی اگر با این دید بخواهیم شیار ۱۴۳ را قضاوت و رد کنیم اشتباه بزرگی مرتکب شدهایم. فیلم به لحاظ اجرا ظرافتها و جذابیتهایی دارد که اسلاف پرمدعایش اغلب از آن بیبهرهاند. داستان فیلم بیشباهت به بوسیدن روی ماه و در نگاهی عامتر بوی پیراهن یوسف نیست، با این تفاوت که اینجا به جای طبقهی متوسط شهری با خانوادهی فرودست روستایی روبهرو هستیم. نقش مادر این خانواده را مریلا زارعی خیرهکننده ایفا کرده؛ زن جوان و روستایی که فرزندش را به جبهه میفرستد و حالا باید با جای خالی او سر کند. کیفیت بازی مریلا زارعی بازی درخشان فاطمه معتمدآریا در گیلانه را به ذهن میآورد. فیلم از نظر کارگردانی هم سکانسهای جذابی دارد که نشانی از خوشفکری کارگردان است. سکانس فالگیری و ترک محل از سوی الفت خانم، صداقت و ایمان واقعی او را بهخوبی به تصویر میکشد. همچنین پابرهنه بیرون آمدن الفت برای گرفتن خبری از فرزندش در همین اندازه جذاب است. اما شاید بهترین سکانس فیلم در آغوش گرفتن بقایای فرزندی شهید از سوی مادری منتظر است که بهشدت جذاب و تأثیرگذار شده است. تنها ایراد این سکانس تدوین موازی با تصویر در آغوش گرفتن نوزاد است. این تصویر لذت کشف این تمثیل را از مخاطب میگیرد و چه خوب است که این اشکال در تدوین مجدد بر طرف شود. شیار ۱۴۳ نشان میدهد علیرغم ادعای بزرگان و بودجههای چندین میلیاردی که برای فیلمهایشان از نهادهای دولتی میگیرند، جوانانی در گوشهوکنار این خاک هستند که قابلیتها و ایدههایشان در فیلمسازی از خیلی از این کارگردانهای به اصطلاح «کاربلد» بیشتر است و با بودجههایی به مراتب کمتر، فیلمهای بسیار بهتری درست میکنند.
بهناز شیربانی: دومین تجربهی سینمایی نرگس آبیار را شاید بهراحتی بتوان یکی از غافلگیریهای جشنوارهی سیودوم دانست. آبیار در تجربهی اولش اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند چنان که باید در پرداخت قصه موفق نبود، اما بسیاری از کاستیهای فیلم اولش در فیلم دوم جبران شده است. اولین نکتهی مثبت شیار ۱۴۳نگاه تازهی فیلمساز به سوژهای تکراری است. آبیار در این فیلم قصهی انتظار یک مادر شهید برای بازگشت فرزندش را روایت میکند؛ قصهای که بارها گفته شده و یکی از کلیشههای آشنای سینما و تلویزیون است. ساختار روایی فیلم هم چندان بکر و تازه نیست؛ قصه با روایتهایی از زمان حال آغاز میشود و با فلاشبکهایی به گذشته برمیگردیم و اتفاقاتی که یک خانوادهی روستایی از سر گذراندهاند را میبینیم. فیلمساز با شناخت دقیق نسبت به شخصیتهای فیلمش منطق روایی داستان را شکل داده و توانسته از داستانی آشنا در قالبی تکراری، روایتی دست اول ارائه دهد. هر چند که سهم بیشتر موفقیت فیلم به دلیل بازی درخشان مریلا زارعی است که در نقش یک مادر شهید که سالها انتظار بازگشت فرزندش را میکشد بهخوبی ظاهر شده است. فیلم پایان خوبی دارد و میتوان لحظههای درخشانی از آن را به خاطر سپرد.
رنج و سرمستی (جهانگیر الماسی)
علی شیرازی: تماشای این فیلم، اعصابی پولادین میطلبد. نمایش پیدرپی و مستقیم زخم و خون و گلوله، در میانهی سکانسهایی که یک در میان، به گذشته و حال آدمهایی که شناسنامهی درستی در فیلم ندارند سرک میکشد، آن هم بدون اینکه فیلمساز علاقهای به جذب تماشاگر نشان دهد، دسته دسته بینندگان رنج و سرمستی را به بیرون از سالن نمایش هدایت میکند. جهانگیر الماسی که پیشتر بازیهای خوبش در تعدادی از آثار مطلوب سینمای دههی شصت به ثبت رسیده، حالا در پشت دوربین، از لحاظ ایجاد صمیمیت با بیننده، حتی در اندازهی یکی از فیلمهای تجاری سه دهه پیش هم موفق نشان نمیدهد. رنج و سرمستی پر از رنج است؛ بی هیچ نشانی از سرمستی…
فیلم / مد و مه / ۱۷ بهمن ۱۳۹۲