این مقاله را به اشتراک بگذارید
ماهی و گربه (شهرام مکری)
مهرزاد دانش: کیفیت شگفتآور این فیلم منحصر به فرد، صرفاً به فرایند دشوار ساختش در قالب یک سکانسپلان دو ساعت و ده دقیقهای معطوف نیست، بلکه فرم ساختاریاش در یک هندسهی دوار و توالیها و تکرارها و تلاقیهای مداوم که بهشدت با درونمایهای شامل سیالیت فضا در مفاهیم مختلف عشق، سیاست، جنایت، وحشت، تفنن، خانواده و… همسنخ است. حس ناشی از تماشای فیلم تداعیبخش تجربهای غریب میان کابوس و رؤیاست و مکری با هوشمندی، فاصلهبندیهای بین این دو مرز را در مسیر روایت فیلم رعایت کرده است، به نحوی که بعد از تجربهی وحشتناک رویارویی یکی از دو مرد غریب با مرد راننده، وارد فضای سرخوشانهی جوانهای کنار کمپ میشویم. در عین حال هرچه به پایان فیلم نزدیکتر میشویم، در عین عبور از همان توالیها و تلاقیها، فضای کلی اثر هم رو به شفافیتی بیشتر میرود و خشونت نامرئی در فضای میانی موقعیتها، عیانتر میشود. ماهی و گربه در جشنوارهی امسال به دلیل اختصاص فضای بسیار محدود به نمایشش مظلوم واقع شد، اما قطعاً در آینده جایگاهی بلند در سینمای ایران به خود اختصاص خواهد داد.
محسن جعفریراد: ماهی و گربه از نظر کارگردانی جزو بهترین فیلمهای جریان مستقل و تجربی سینمای ایران محسوب میشود که به خاطر موضوعهای اجتماعیاش هم میتواند به عنوان اثری روشنگر ارزیابی شود. شهرام مکری با تجربهگرایی و خلاقیتی که در ساخت آثار کوتاه و فیلم اولش از خود نشان داد حالا به حدی از بلوغ در اجرا رسیده که میتواند فرم و هندسهی متناسب با محتوا و مضمون داستانش را پیدا کند. اگر در فیلمهای کوتاه او فرم و روایت غیرخطی بیشتر ناشی از خودنمایی کارگردان به نظر میرسید، حالا فرم به بهترین شکل ممکن در خدمت محتوا قرار گرفته است. به بیان بهتر درونمایههای داستانی فیلم ایجاب میکند که یک روایت غیرخطی با شکستهای زمانی مختلف را مشاهده کنیم. برای ارزشگذاری روی کار مکری کافیست به تعداد زیاد بازیگران، جغرافیای وسیع لوکیشن و مدت زمان صدوسی دقیقهای فیلم با استفادهی مداوم از شیوهی دوربین روی دست توجه داشته باشیم تا خلاقیتهای کارگردان در حفظ انسجام و یکدستی عناصر بصری با عناصر روایی مشخص شود. البته فیلم چند ضعف کوچک نیز دارد که مهمترین آنها استفادهی زائد از موسیقی است که شاید به سهم خود به تعلیق و تأخیر معنا کمک کرده باشد اما استفادهی مکرر از آن باعث شده تعلیق مورد نظر بیش از حد لزوم توضیح داده شود که این خصیصه با جهان معنایی چندلایهی فیلم مغایرت دارد. در واقع مکری هر چهقدر که در روایت سعی کرده به طور غیرمستقیم مخاطب را در جریان فضای زمانی و مکانی داستان قرار دهد، با استفاده از موسیقی به مستقیمترین شکل ممکن توجه او را برمیانگیزد. با وجود این مکری توانسته به یک لحن مستقل دست پیدا کند که در حافظهی تحلیلی و عاطفی مخاطبان سینما ثبت میشود؛ حافظهای سرشار از خیالپردازی و بادکنکهای رنگارنگ که در انتهای فیلم خوانشهای چندگانه را رقم میزنند.
علیرضا حسنخانی: تجربهی تماشای ماهی و گربه آنقدر ویژه و یگانه است که نه به این راحتیها قابل توصیف است و نه تصویرش از حافظه محو خواهد شد. ماهی و گربه یک پلانسکانس ۱۳۰ دقیقهای است که برای درک و دریافتش بجز خودش به هیچ مثال و نمونه و تلاش سینمایی دیگری نمیشود رجوع کرد.» تلاش برای ورود به دنیای تکنیکی و سبک کارگردانی از طریق نمونههایی مانند کشتی روسی الکساندر ساکورف، بازگشت ناپذیر گاسپار نوئه تلاشهای نافرجامی خواهند بود که بیشتر میتوانند توصیفی دربارهی شکل و شمایل ماهی و گربه باشند تا واقعیت عینی آن. در توصیف کارگردانی فیلم درستتر آن است که به جای عنوان کارگردانی و یا فیلمسازی به یک فرآیند دقیق مدیریت و مهندسی اشاره کرد که بیش از ابزار فیلمسازی به ادوات و نرمافزارهای مهندسی نیاز دارد. مکری بیش از آنچه خودش بداند از تکنیکهای مهندسی در اجرای این فیلم بهره برده است. با این حال استفاده از واژهی «مهندسی» برای این نیست که احیاناً این واژهها به کار او تشخص و یا وجههای کاذب میبخشند، بلکه از این جهت ادا میشوند که مخاطب بتواند تصویری ذهنی از اجرای یک پلانسکانس ۱۳۰ دقیقهای در مساحتی چندصد متری برای خودش ایجاد کند. تصویر ذهنیای با بازیگران متعدد که به قاب وارد میشوند و از آن خارج میشوند و حتی در فواصل دورِ چندده متری هم در پسزمینه حضورشان مشخص و الزامی است. اما آنچه در مورد کیفیت مرعوبکنندهی اجرا و سبک بصری فیلم گفته میشود ظلمی است در حق بار معنایی و محتوایی غنی فیلم. مفهوم لوپ در زمان و ارتباط معناییاش با دژاوو در تقابل با نقطهی انفصالی به نام مرگ در بستر یک پلانسکانس طولانی و تکرارشونده که چون چرخی دوار به دور شخصیتها میگردد تا جایی تکرار میشود که مخاطب ناگهان خودش را محصور در چرخ و فلکی غریب میبیند که راه گریزی از آن نیست. اما درست زمانی که به این سیر دوار خو کرده است چرخ از حرکت میایستد. وقتی سرگیجه و تهوع این حبس در چرخهی زمان و مکان کمی بهبود یافت مخاطب خودش را اسیر چنگال مرگ میبیند و این همان نقطهی پایان است. نقطهی پایان؟ یا نکند نقطهی شروع؟
فیلم / مد و مه / ۱۳۹۳