این مقاله را به اشتراک بگذارید
بدیهى است، بررسى اندیشه ها و نوشته هاى فریدون آدمیت، بویژه ره آوردهایش در فلسفه تاریخ و تفکر علمى در تاریخ، در این مختصر نمىگنجد. نگارنده این سطور را هم چنین ادعایى نیست. اما از آنجا که سالیانى چند (از ۱۳۵۴ تا ۱۳۶۱) مفتخر به همکارى با ایشان بودم، در اینجا مىکوشم از لابلاى آموخته ها، دیده ها و شنیده ها، شخصیت علمى، دیدگاه و روش کار آن استاد گرانقدر را تا آنجا که از دستم برآید، با خوانندگان گرامى نشریه و دست اندرکاران پژوهش تاریخى در میان نهم، باشد که فرداشان به کار آید.[۱]
نخستین ویژگى انسجام ذهنى و تداوم فکرى اوست. به قول خودش «این انتظام» همه جانبه در هر چیز، از طرز اندیشیدن گرفته تا شیوه کار کردن و حتى زندگى روزانه اش چشمگیر است. چنانکه از پنجاه سال پیش که «تحقیق تاریخ سیاسى» و پژوهش «تاریخ فکر» را در حرکت مشروطه خواهى به دست گرفت، تا به امروز هرگز از آن خط فکرى دور نیفتاد، حاشیه نرفت، به صحرا نزد. هر اثرش پیشدرآمد اثر دیگر جلوهگر آمد، راه بر نوشته پسین گشود و هر «حادثه تاریخى حادثه دیگرى» را به دنبال کشید[۲]. بدینسان در امیرکبیر و ایران که براى یکمین بار در سال ۱۳۲۳ خورشیدى از چاپ درآمد، آدمیت سنگ بناى «ایدئولوژى نهضت مشروطیت» را گذاشت. عبارت کلیدى آن اثر همانا «خیال کنسطیطوسیون داشتم» بود که از زبان میرزا تقى خان آورد، آنگاه خود از پى آن «خیال» روان شد، همه فراز و نشیب تاریخ اندیشه و حرکت مشروطه خواهى را پیمود تا به «بحران آزادى» رسید. از این رو باید همه نوشته هاى آدمیت را که تنگاتنگ به هم پیوسته و همبسته اند در حکم یک اثر واحد تلقى کرد که کاروند پنجاه ساله او را مىسازد، حتى آخرین اثرش تاریخ فکر را که در «اندیشه اجتماعى و سیاسى و قانون کنستىتوسیون» سومر و کارتاژ و روم و یونان نگاشت، باید در همین مسیر خواند. او متفکر کنستىتوسیون است، انگار آرزویش اصلاح کنستىتوسیون بود با معیارهاى خودش در منطق پارلمان ملى و سوسیال دموکراسى.
آدمیت در هر یک از نوشته هایش بخشى از برنامه کارش را باز مىنماید. در پیشگفتار اندیشه هاى میرزا آقاخان کرمانى از هدف خود سخن مىگوید: «نخست اینکه مقام حقیقى اندیشه گران ایران را تا زمان مشروطیت باز نمایم، تأثیر هر کدام را در تحول فکرى جدید و تکوین ایدئولوژى نهضت ملى مشروطیت بدست دهم. دوم اینکه اگر از دستم برآید در ترقى دادن تفکر تاریخى و تکنیک تاریخ نگارى جدید در ایران کار کنم و سوم اینکه نوآموزان بدانند که در این مرز و بوم همیشه مردمى هوشمند و آزاده بودهاند که صاحب اندیشه بلند بودند و تن به پستى ندادند». [۳]باید پذیرفت که پیش از او هیچکس در این زمینه کار نکرده بود. اگر هم نام آن اندیشه گران به گوشمان خورده بود، با افکارشان آشنا نبودیم.
قلمرو اندیشهها و آرمانهاى آن روشنگران و یا آن دولتمردانى که آدمیت برکشید و شناساند، اگر در همه زمینهها یکدست نبودند، اما در یک جا وجه مشترک داشتند که همانا دلبستگىشان بود به ایران و پیشرفت و بیدارى در ایران. ابتکارشان در اینکه «پیشروان نشر دانش و فکر بودند»[۴] و «هنر و خدمتشان» اینکه در درجه اول «روشنگرى» را مد نظر داشتند؛[۵] کسانى که هر یک به سبک و سهم خویش در آزادى و حرکت مشروطیت گامى برداشتند و قلم زدند. پس رویکرد به میرزا آقاخان یکى از این جهت بود که آدمیت وى را بنیانگزار فلسفه تاریخ و مدنیت شناخت. نوشت: «او بود که علم اجتماع و فلسفه مدنیت را عنوان کرد. بنیانگزار فلسفه تاریخ است و ویرانگر سنتهاى تاریخ نگارى»، راهى که خود او در پیش داشت. نیز در پیشگفتار همان کتاب او را «تواناترین نویسنده سده گذشته» و «نقاد سنتهاى ادبى گذشته» برشمرد. همچنین در «تنظیم حرکت ملى و آرایش سیاسى» و یا در «توجه به طبقه متوسط» اندیشههاى او را پسندید. اما در جاى دیگر او را به نقد کشید؛ زیرا در برخى افکارش «خلاء روشنفکرى» دید. کردارش را در «مراحل آخر زندگى نفى روشنفکرى» خواند و آراءاش را «مردود» شمرد[۶]. آنگاه نتیجه گرفت: میرزا آقاخان «در تفکر سیاسى آن اصالت را نداشت که نظریه بکرى بیاورد اما آن فروزش ذهنى را داشت که نقشهاى در حرکت اجتماعى تنظیم کند».[۷]
در بررسى «ریشههاى فکرى حرکت مشروطه خواهى» و در درون نظام حاکم همان خط فکرى همیشگى را در پژوهش افکار طالبوف تبریزى دنبال کرد. «قوت و ضعف» آن افکار را همراه با «انتقادهاى عمده» بر برخى از فصول وارسید.[۸] رویکرد طالبوف هم به عقل و دانش بود، در اندیشه سیاسى دل سوى به «دموکراسى اجتماعى» و اندیشههاى سوسیالیستى داشت. «تمدن جدید را جهانشمول» مىدانست «اما معتقد به تسلیم مطلق در برابر تمدن غرب» هم نبود.[۹] مىدانست که آدم خارجى «روز مىشمارد و پول مىشمارد». [۱۰]پس ایرانیان مىبایستى خود سررشته امور را به دست گیرند بلکه در برابر آن بهرهکشان به «حاکمیت ملى» دست یابند. با این گرایش و دلبستگى به حکومت ملى راه به مشروطگى گام نهاد.
همچنین میرزا ملکم خان ناظمالدوله را به خاطر «خدمتش در نشر فکر حکومت قانون» و مقامش را به عنوان «متفکر اصلاحات» ستود[۱۱]. اما کردار اجتماعىاش را به خاطر رشوهخوارى در همان «فکر آزادى و مقدمه نهضت مشروطیت» نکوهید. بر سر میرزا ملکم خان ما اختلاف سلیقه داشتیم. من با ناپختگى یکسره همه گفتار و کردار او را طرد مىکردم. جمله خدماتش را نادیده مىگرفتم، امروز بر آنم که ملکمخان با رویه سیاسىاش، نه تنها اندیشه قانونخواهى را در ایران پیش برد، بلکه به سالهایى که ترکیه در کار کشتار عیسویان بود، با روشنگرىها و پادرمیانىهایش از سرایت ارمنى آزارى در ایران جلوگیرى نمود. به هر رو این اختلاف سلیقه ما درباره ملکم هرگز مانع از این نشد که ما در تحلیل اسناد ملکم بر سر یک میز بنشینیم و یا من «روزنامه قانون» را منتشر کنم. این را هم بگویم در عین اینکه آدمیت قانون را در حد خود نشریه ارزشمندى مىشناخت، بر این عقیده بود که ملکم آن را به عنوان ابزار «شانتاژ» سیاسى به کار مىبرد و رفتارش را ناستوده مىشمرد. قصد داشت این نکته را در تجدید چاپ فکر آزادى بشکافد.
نکته مهم دیگر این است که در «زمینه بکر و دست نخورده» تدوین تاریخ سیاسى که با فلسفه تاریخ در پیوند تنگاتنگ مىدید، پیش از آنکه کارنامه و افکار اندیشه گران و یا دولتمداران جنبش مشروطه را بدست دهد، نخست وضع اجتماعى و اقتصادى آن دوره را همه جانبه وامىرسد. خواننده را با خود به فضاى زمانه مىبرد. بویژه از «اندیشه ترقى و حکومت قانون» به بعد که یکى از مهمترین نوشته هاى اوست، افکار و دیدگاه هاى حاکم بر هر دوره را از لابلاى رساله هاى خطى و مدارک دست اول که هنوز هم زیر چاپ نرفتهاند، مىسنجد. نیز آرشیوها و اسناد دولتى ایران و اروپا را دستچین مىکند و همراه با تحلیل علمى و با چیرگى بر زبان دیپلوماسى در اختیار خواننده مىگذارد. حق را باید گفت پیش از او کسى با این روش کار آمیخته نبود.
در تحلیل اسناد تاریخى و تاریخ نویسى مستند شیوه خودش را دارد که منحصر به اوست. به قول خودش «جان کلام» هر سند را به دست مىدهد. اما اگر هم مستند مىنویسد با سندبازى هم میانه ندارد. چنانکه مىگوید: «کار مورخ گردآوردن واقعیات از هر قبیل و تلمبار کردن آنها به صورت خشکه استخوان در موزه آثار باستانى نیست». درک اسناد «مهارت در فن بهره بردارى» از اسناد و «دقت در معانى» را مىطلبد.[۱۲] آشنایى با مسائل باریک «تاریخ دیپلوماسى» مىخواهد، تا اینکه تاریخ نگار بتواند زمانه را در همه ابعادش و سند را با همه دادههایش بسنجد. بنابراین تفکر تاریخى را «عنصر اصلى تاریخ نویسى جدید» مىشناسد. زیرا که تاریخ نگار «معمار فکر» است و نه «تنها مدرس افکار». به همین سبب مىباید «خود صاحب اندیشه باشد تا قدر اندیشه شناسد»[۱۳] از شعر و شاعران نیز تا جایى که دل به سوى شکوفایى اندیشه دارند، بهره مىگیرد. چنانکه سرآغاز دفتر اندیشه هاى میرزا آقاخان را با مصراع مشهور مولوى «اى برادر تو همه اندیشه اى» مىآراید.
از دیدگاه آدمیت تاریخنگارى «یکى از رشته هاى دانش» است که در عصر جدید خیلى ترقى کرده. از همین روست که در دیباچه اندیشه هاى طالبوف این عبارت افضل الدین کاشى را نقل مىکند که «جهانِ دانش و خرد جهانِ بیدارى است که وجود هر حقیقت در خود به خرد روشن توان یافت». بىگمان هر که به نگارش تاریخ روى مىآورد، مىباید رشته تاریخ را «مثل هر رشته دیگر بیاموزد» [۱۴]نه اینکه «هر کس هر چه در سر دارد به قلم شلخته روان دارد». زیرا که امروز «معیار سنجش هر کار تحقیقى، خواه در علوم انسانى و خواه علوم طبیعى این است که تا چه اندازه دانش و معرفت ما را ترقى داده و اثرى بکر و معتبر به شمار مىرود». آدمیت در «پى ثبت وقایع» هم نیست، بلکه «با جریان تاریخ و تحلیل عوامل تاریخى» سروکار دارد[۱۵]. از همین رو تاریخ نویسى به شیوه آدمیت از وقایعنگارى و نقل تاریخ فاصله مىگیرد.
درباره گذشتگان، آدمیت بر آن است که علم تاریخنگارى در ایران از «دهه سوم تا هشتم هجرى جهشهاى بسیار مترقى داشت». چنانکه در این دورهها برخى «به تحلیل و تعلیل حوادث پرداختهاند» و حتى به «موضوعهاى اجتماعى و اقتصادى توجه داشتهاند». تا جائى که این دسته از تاریخ نگاران حتى «از همقطاران فرنگى که غرق در جهالت نصرانیت بودند، فرسنگها جلو بودند». اما از سده هشتم این رشته نیز «همچون دیگر رشتههاى دانش و فن به پستى گرائید… و آن را باید دوره فترت نام نهاد»[۱۶] از دیدگاه نگارنده، برخى از آن تاریخنگاران بنام بویژه بیهقى در سبک و نثر آهنگین آدمیت بىتأثیر نبودند، به مثل در نوشتن جملههاى کوتاه، استوار و اداى مطلب بى کم و کاست.
و اما «پس رفتگى» تاریخ نویسى را در سدههاى پسین یکى از نبودن «استقلال فکر و آزادى در بحث و نقد و سنجش و تحقیق» مىداند، دیگر از «ناشکیبایى در عقاید ناموافق شنیدن»، و بیش از همه از «فقر فکر و دانش سیاسى»، «فقر معرفت تاریخ و فهم تاریخ» و از عدم دسترسى به منابع دست اول. در میان تاریخنگاران معاصر محمود محمود را ارج مىنهد که تاریخ مستند «روابط ایران و انگلیس در قرن نوزدهم» را نگاشت و مىگوید: «پیشرو تحقیق تاریخ در ایران اوست».[۱۷]
نیز احمد کسروى را گرامى مىدارد به دو دلیل: یکى به خاطر مقام علمى او از نظر برخى تحقیقات بدیع تاریخى؛ و دیگر فضیلت اخلاقى او خاصه در قضیه استعفایش از ریاست محکمه بدایت عدلیه در برخورد با قدرت جابر حاکم. به عقیده آدمیت مهمترین آثار تحقیقى کسروى دوتاست: یکى رساله آذرى یا زبان باستان آذربایگان؛ دیگر کتاب شهریاران گمنام در سه جلد که هر دو نمونه تتبّع نو و بکر علمى است. آدمیت مىگفت: اگر کسروى هیچ نوشته دیگرى نداشت، همین دو اثر کافى است براى او پایگاه بلند علمى بشناسیم – برتر از مقام دیگر محققان دوره خودش در رشته تحقیقات تاریخى. از او به «دانشمند فقید» یاد مىکند.[۱۸]
به دو اثر دیگر او نیز کمابیش توجه دارد: تاریخ هجده ساله آذربایجان و تاریخ مشروطه ایران. اولى «در موضوع خود معتبر و قابل استناد است. البته از زمان نگارش آن مدارک تازهاى انتشار یافته که در اصلاح و تکمیل آن به کار مىخورند». تاریخ مشروطه ایران هم از نظر ثبت وقایع عمومى بر روى هم سودمند است. اما با توجه به اسناد داخلى و خارجى و نوشتههاى فراوانى که از آرشیوهاى خصوصى در سى ساله اخیر به دست آمده «الزاماً باید در مفروضات تاریخى و در چگونگى سلسله حوادث تجدید نظر نمود، و مباحث نوى در معیارهاى تاریخ نویسى جدید افزود».[۱۹] این کارى است که از عهده خود آدمیت برآمده است. اگر آدمیت به نوشتههاى درجه دوم از جمله آثار کسروى و دیگران استناد نمىجوید – دلیلش واضح است. کل آثار آدمیت بر منابع و مدارک تاریخى درجه اول بنا شدهاند یعنى منابع اصلى. این روش پژوهش کنار مىگذارد همه تألیفات درجه دوم را، مگر گاه براى تصحیح نکتهاى به این نوشتهها اشارهاى بشود.
راستى این مطلب هم به یادم آمد: مقارن انتشار جلد اول امیرکبیر و ایران (۱۳۲۳) بود که آدمیت با صادق هدایت آشنایى یافت. آدمیت افسر نظاموظیفه و در خدمت دانشکده افسرى بود، سرگرم نگارش و چاپ کتاب، بعدازظهرها از چاپخانه به کافه فردوسى پاتوق هدایت و دوستانش مىآمد. از آن جمع تنها دکتر حسن شهید نورایى را مىشناخت که استادش در دانشکده حقوق بود و تاریخ و عقاید اقتصادى تدریس مىکرد، و نسبت به آدمیت محبت داشت. کتاب امیرکبیر از چاپ درآمد، زود شناخته شد، هدایت و شهید نورایى آن را خیلى پسندیدند، و او را تشویق فراوان کردند. هدایت خواندن آن را به همه دوستان توصیه مىکرد، شهید نورایى ترجمه قطعههایى از اثر یکى از اقتصادشناسان نامدار آلمانى را (در انتقاد اقتصاد استعمارى) به آدمیت سپرد که براى جلد دوم امیرکبیر و ایران (در مبحث اقتصادى) از آن بهره بگیرد، چنانکه آن را به کار برد. آدمیت همیشه از هدایت و شهید نورایى با احترام قلبى یاد مىکند. و انگار در یکى دو زمینه او و هدایت هم-اندیشند، از جمله درباره روشنفکران روزگار ما. هدایت در بازى با واژه فرنگى «ان-تلکتوئل» چیزى مىگفته از این دست: در مورد روشنفکران وطنى ما، جزء اول آن واژه همچنان بر جاى مانده و جزء دومش یکسره از میان رفته یا به قولى «تِلنگش دررفته»! آدمیت مىگوید: ما از روشنفکرى نصیبى نداریم، آنچه هست «پُف نَم روشنفکرى» است. یا «چنته دانش و فکر ما تهى از فکر و دانش».
هدایت همیشه مىگفت: ما چند شاعر بزرگ و خیلى بزرگ داریم در ردیف بزرگترین شاعران جهان و بس. بارى نام و یاد هدایت همواره در گفتگوهاى آدمیت تأثیر گذارده بارها از او سخنى شنیدم از این دست: «هدایت بزرگوارترین انسانى بود که در میان هموطنانم شناختم، در میان هر قوم و قبیلهاى و از هر ردهاى».
اما درباره استادان و دستاندرکاران پژوهش تاریخ، آدمیت داورى سختگیرانهترى دارد. از کممایگى این جماعت است که امروز در این رشته حتى «یک کتاب آموزشى» و علمى بدست ندادند. به مثل در دیباچه اندیشههاى طالبوف نوشت: و «معلمان تاریخ» ما و تاریخنویسان ما «چیزى نیافریدند»[۲۰]. درس خواندههاى بیرون از کشور هم گاه به الگوبردارى از کارهاى دیگران بسنده کردند، گاه کارکشته نشده در یک دوره، به دوره دیگر پرداختند. تداوم در کار و فکر نداشتند تا اثرى علمى بیافرینند و یا دورهاى را بشناسانند. بیشترشان همه فن حریف از آب درآمدند.[۲۱] به بىسوادى دامن زدند و خوانندگان را به بیراهه کشاندند. حساب «معلمان» تاریخ هم از این دسته جدا نیست.
گهگاه حساب این دسته از معلمان و فضلفروشان را جانانه در «حاشیه»هاى تحقیقاتش مىرسد. به مثل در پاسخ «گفتار» یکى از جامعهشناسان که با ابراز نظر سرسرى و در چند سطر به نقد میرزاتقىخان و دیگر اندیشهگران حرکت مشروطهخواهى برآمده بود، حاشیه نوشت. جان کلامش اینکه: کسى که هرگز در رشته تاریخ رنج «جستجو» به خود نداده، اثرى تازه و راهحلى جایگزین به میدان نیاورده، حق این است که دستکم حد و مرز خود را بشناسد و کوشش پیشینیان را «که پیشروان دانش و فکر بودند» طرد نکند. مگر این «معلمان» خود در تاریخ و یا علوم سیاسى «چه فکر بدیعى» آوردند؟ یا اینکه چه سهمى داشتند «در ترقى فلسفه اجتماعى و تاریخ»؟[۲۲] اکنون که به «جماعت ایران شناس» اشاره رفت، جاى آن هست که دیدگاه آدمیت را هم در این زمینه به دست دهیم. مىگوید: «اکثر نوشتههاى تاریخى آنان در ابتذال و کممایگى دستکمى از آثار معلمین تاریخ خودمان ندارند». بسیارى مطالب را از «نویسندگان ایرانى» مىگیرند و به نام خودشان جا مىزنند. آنگاه گفته «گیب» را نقل مىکند که «خاورشناس همین که پایش را از قلمرو زبان و ادبیات بیرون مىنهد جاى پاى دیگران قدم برمىدارد». براى آدمیت اعتبار برخى ایران شناسان از رده «حامد الگار» و بسیارى دیگر در حد آثار ادیبان خودمانى است که «هر نوشته یا گفته بىمأخذى را حجت مىشمارند». در این زمینه هم نمونهها کم نیستند.[۲۳]
به خلاف آن «جماعت» که همواره در مغازله با بساط روز و یا بازى در بساط دیگراناند، آدمیت پژوهشگرى است قائم به خویش. چرا که زندانى هیچ ایدئولوژى نیست. جهتگیرى او در گزینش موضوع و مبحث تحقیق تاریخى است که باید دستکم دلخواه تاریخنگار هم باشد. بدیهى است که اگر آدمیت نسبت به امیرکبیر یا میرزا حسینخان سپهسالار بىمهر بود، هرگز آن رنج چند ساله بر خود روا نمىداشت و کارنامههاى دولتمداران را به دست نمىداد. اما این بدان مفهوم نیست که چون میرزا تقىخان، یا سپهسالار و یا احتشامالسلطنه را بر مىکشد، سهم و نقش اندیشمندان دیگر و یا دگراندیشان را از هر گروه و به هر عقیدهاى که بودند، از قلم مىاندازد و نادیده مىگیرد. اگر در یک جا از اندیشههاى آخوندزاده یا میرزا آقاخان یا میرزا ملکمخان و یا رسولزاده سخن مىگوید، در نوشته دیگر و در جهت مخالف، از شناساندن اندیشه و گفتههاى دیگران دریغ ندارد. نمونه داورىهاى اوست درباره برخى از متشرعین در ربط با جنبش مشروطه. چنانکه «در صمیمى بودن برخى از روحانیان نسبت به نهضت آزادى» هم تردید ندارد.[۲۴]. بدینسان طباطبایى و آن دسته از روحانیان را که خواهان پیشرفت علم و صنعت بودند «بیدار دل» مىخواند.[۲۵] شیخ هادى نجمآبادى را «مجتهد وارسته روشنبین» مىنامد[۲۶]. رساله «مجتهد درجه اول» میرزا محمد حسین نائینى را جداگانه و به تفصیل بررسى مىکند. به پشتیبانى از نوشته «ارزنده» ملا عبدالرسول کاشانى برمىآید و افکارش را مىشناساند[۲۷] حتى از زبان شیخ فضلالله نورى مىنویسد:
«دانستهام که اگر مشروطه نباشیم، از شر اجانب محفوظ نخواهیم ماند».[۲۸] گرچه رویه اجتماعى و سیاسى آن روحانى را تأیید نمىکند، اما «در اجتهاد اسلامى» پایهاش را «برتر از طباطبایى و بهبهانى» مىشناسد.[۲۹] و در یکى از مقالاتش در کتاب جمعه اعدام او را به سختى مىنکوهد.
ثمره این داورىهاى منصفانه که از تعادل ذهنى و آزادمنشى و اعتدال فکرى آدمیت سرچشمه مىگیرند، همانا بیباکى اوست در خط کشیدن بر افکار باب روز و جانبدار و همه پسند. از همین رو او هراسى ندارد از اینکه حیدرخان عمواوقلى و همگامانشان را عاملان و مسئولان شکست مشروطیت بداند. مىداند که فرزانگان و دانشپژوهان هرگز قهرمانپرور نبودهاند که بخواهند به آسانى زمام امور کشورشان را به افرادى از رده حیدرخان بسپارند که زور بازو و بمباندازى به کنار، نه سوادى داشت، نه از سوسیالیسم آگاهى صحیح. او در خدمت تروریستهاى داشناکى بود.[۳۰]
همچنین در جلد دوم «ایدئولوژى» که پژوهش در «عصر حکومت ملى» است، به طرد برخى از پیشداورىهاى رایج برمىآید، از جمله در روى کار آمدن کابینه امینالسلطان در ۱۹۰۷، گذشته او را به نقد مىکشد[۳۱]. اما حق او را در خدمت به مجلس ادا مىکند. آدمیت همانند طالبوف در قانونخواهى اتابک در این مرحله از زندگى سیاسىاش، تردید ندارد. طالبوف به رغم اندیشههاى چپگرایش، در داورى امینالسلطان و همراهىاش با مشروطیت، از زبان خود او نوشت: «اگر دست به کار قانون» نشویم و این «تغافل را اندکى امتداد دهیم»، بدیهى است که «اجانب براى ما قانون وضع خواهند کرد».[۳۲] آدمیت هم مىپذیرد که از هنگامى که امینالسلطان کابینهاش را با «اعلام وفادارى به اصول کنستىتوسیون و مسئولیت کامل در برابر مجلس ملى معرفى نمود» هر چند که «گذشته سیاسى او به هیچ وجه قابل دفاع نبود،[۳۳] گذشتهاى بد و گرانبار و خود بدان آگاه بود»، اما دستکم او معترف بود و حال آنکه «سیاستمداران ما معمولاً عادت ندارند که به خطاى خویش اعتراف کنند». برکنارى او را عدم تمکین به وام گرفتن از روس و انگلیس سبب شد. در رابطه با بانک ملى امینالسلطان «خواهان قرضه ملى» بود و نه وام از فرنگیان. خودش گفته بود: «عهد کردهام که هرگز از خارج قرض نکنم». آنگاه که زیر بار سومین وام نرفت «از صدارت معزول گردید».[۳۴] گزارشگران خارجى برآنند که انگلیسها از ۱۹۰۳ (۱۳۲۱ ق) به بعد اصرار داشتند که از درآمد نفت امتیاز دارسى به ایران وام و دست روسها را براى همیشه کوتاه کنند. امینالسلطان از مخالفان سرسخت این کار بود و روى خوش ننمود.[۳۵]
دیگر اینکه آدمیت با تندروى و خشونت چه در پندار و چه در کردار همسو نیست. بویژه آنگاه که تندروى راه بر ترور اندیشه و نابردبارى «در سخن مخالف شنیدن مىگشاید. پس حرکتهاى مردمى را تا جایى که در جهت تأمین حقوق مدنى و اجتماعى مردمان پیش مىروند، پاس مىدارد. اما آن زمانى به طردشان برمىآید که آب در آسیاب دشمنان مىریزند و یا رهگشاى ترورهاى کور حیدرخانى مىشوند و یا به حرکت ارتجاعى قوت مىبخشد. از این رهگذر تندروان و راستگرایان سرانجام در یک جا بهم مىرسند. مگر نه اینکه در مجلس ملى افراطیون هم بدان هنگام که لب به سخن گشودند، «از قوه فوقالعاده پنجه آهنین» و حتى «حکومت فردى» ناپلئون پشتیبانى کردند.[۳۶] این دسته نه دانش سیاسى داشتند و نه «سهمى در تکوین حرکت مشروطهخواهى و برپا داشتن مجلس ملى»[۳۷] بلکه «سهم افراطیون به کتاب مشروطیت خشونت عریان بود». اما با سوسیالیسم دشمنى ندارد،[۳۸] بلکه به سوسیال دموکراسى گرایش مشخص دارد. اندیشههاى مارکس را در متن نوشتههاى طالبوف و خاصه رسولزاده مىآورد و در جاى خود مىگسترد و مىسنجد.
وانگهى در ربط با تندروان مشروطیت، نظر آدمیت را گزارشگران فرانسوى که گواه رویدادها بودند و تا اندازهاى هم بىطرف ماندند، تأیید مىکنند. تا جایى که نوشتند: همه «خرابکارىهاى آنارشیستى» در ایران و ناتوانى مجلس مشروطه زیر سرِ تندروان بویژه از «مداخلههاى انجمنها و کمیتههاى انقلابى» در مجلس است. انجمنهاى مسلح با روش تروریستى روز به روز ایرانیان «آرامش دوست» را «به خشونت مىگروانند»[۳۹]. با سوءقصد به محمد علیشاه دربار را از پیوستن به مجلس ترساندند، با کشتن امینالسلطان راه را بر قرارنامه ۱۹۰۷ روس و انگلیس که همزمان به امضا رسید، هموار کردند. گویاست که ترور امینالسلطان را حتى برخى از سوسیال دموکراتهاى قفقاز به ریشخند گرفتند.
اما در همبستگى با برخى از شورشهاى برحق زمانه، به نقد مجلسیان و دولتمردان دولت مشروطه دست مىزند. به مثل در فکر دموکراسى اجتماعى در نهضت مشروطیت که بررسى اندیشه محمد امین رسولزاده را دربر مىگیرد، فصلى در جنبشهاى دهقانى گیلان و اعتصاب ماهیگیران مىگشاید. صنیعالدوله را به باد سرزنش مىگیرد که چرا در برابر آن اعتراضى که «دهقانان حقشان را مىخواستند»، او در مجلس گفته بود «مردم رشت به درستى معنى مشروطیت و حریت را نفهمیدهاند».[۴۰] و حال آنکه این مجلسیان بودند که «براى اصلاح دستگاه ارباب و رعیت هیچ پیشنهاد مترقى عرضه نکردند». یکى دو تن به کنار، بیشترشان «تأیید نمودند نظام موجود ملاکى و اربابى را». [۴۱]دیگر اینکه «فرض مالکیت دهقان نسبت به زمین زیر کشت» را به میان نیاوردند. «قضیه تعدیل سهم مالک و زارع مطرح نگشت». نیز از آنجا «که تشکل سیاسى مجلس نماینده درست طبقاتىاش نبود»[۴۲]، مجلسیان هنوز «تاب دگرگونى نظام ارباب و رعیت» را نداشتند[۴۳] ورنه عبدالحسین فرمانفرما که در مشربش «توانگران دینداران و تهىدستان بىدینان» بودند، کجا جرأت مىکرد بگوید: «رعیت ما علم ندارد. نمىداند معناى مشروطیت چیست. همچو مىپندارند که باید مال مردم را خورد و بهره شرعى مالک را هم نداد. امروز همه این نزاع بر سر این است که فقیر با غنى مساوى باشد و بىدین با دیندار.»[۴۴]
به رغم نقد مجلس در ربط با زمینداران و برزگران، آدمیت بر این نکته تأکید مىورزد که در برپا داشتن مشروطیت، دهقانان را «دخالتى» و نقشى نبود، بلکه جنبش مشروطهخواهى و تحرک اجتماعى «از شهر به روستا سرایت کرد».[۴۵] جوهر کلامش اینکه برزگران از آگاهى سیاسى و اجتماعى بهرهاى نداشتند، حتى به حقوق خود آشنا نبودند. اگر هم رأى مىدادند بىگمان نمىدانستند به چه و به که رأى دادهاند. پس حرکت مشروطهخواهى را افراد تحصیلکرده و «هوشمند» آفریدند و نه «مردم کوچه و بازار». آن نظام پارلمانى که پا گرفت «ابتکار عوام سرگذر نبود»، بلکه آن حرکت «با مشارکت همه ردهها و طبقات در یک امتزاج کامل شهرى پدید آمد و رهبران آن هم شناخته شدهاند». از شور و هیجان غیرعقلانى «چه مىترابید که در جهت ترقى جامعه به کار آید» باید گفت «مردم کوچه و بازار در بهترین صورتش دنبالهرو هوشمندان بودند»، گرچه «به حرکت اجتماعى نیرو دادند».[۴۶]
دقت او در گزینش واژههاى سیاسى نیز چشمگیر است. به مثل درباره مشروطیت کمتر واژه «انقلاب» را به کار مىبرد. زیرا بر این نظر است که در جنبش مشروطه «بحران سیاسى از حالت تعرض جمعى و آشوب و ازدحام شهرها نگذشت، به مجموع این احوال عنوان انقلاب نمىتوان داد. انقلاب مفهوم اجتماعى و سیاسى دیگر دارد»[۴۷]. از این رو بیشتر تعبیر «حرکت مشروطه خواهى» را که رساتر مىنمود، در برابر «انقلاب مشروطه» برگزید. حتى در تشریح این حرکت هم همه ولایات را یکجا وانرسید، بلکه تکیه بر مشروطهخواهى طبقه تحصیلکرده در تهران نهاد که البته چندان همخوانى و همسوئى با اصفهان یا کرمان نداشت و با خواستهاى انجمن تبریز نیز که به یارى ارامنه داشناک بنا شد و در خیال حکومت شورایى بود، همسوئى نداشت.
شاید بجا باشد اگر چند سطر دیگرى در سبک و شیوه نگارش آدمیت بدست دهم. آدمیت با سرسرى نویسى و شتابزدگى بیگانه است. چنانکه مىشد که براى بیان یک مفهوم و پرداختن یک مطلب مهم ساعتها وقت بگذارد. در این رابطه به چند چیز توجه دارد.
یکى اینکه ساختار جمله باید به گونهاى باشد که به هر زبان برگردانده شود، بى کم و کاست درآید. بدانسان که نه مفهوم آسیب ببیند و نه ترکیب اصلى جمله تغییر پذیرد. براى او عبارت باید پىریزى نیرومند و بیان دقیق داشته باشد، عبارت آشفته و نادقیق نشانه آشفتگى ذهنى نویسنده است. به علاوه بیان علمى با مترادفات نمىخواند؛ در بیان هر معنى باید لغت درست را برگزید و به کار برد، بدون لفّاظى خنک. دریافتن واژه صحیح همواره از فرهنگ لغت و متون ادبى و فلسفى یارى مىجست. و بارها به من سفارش مىکرد: «همیشه فرهنگ لغت را دَمِ دست داشته باش، به حافظه اعتماد مکن». در نغمه و آهنگ لغت بسیار حساس است، همان اندازه که در برگرداندن مفاهیم غربى به فارسى خوش قریحه و هنرور. در نثر سیاسى شیواتر از نوشته او سراغ ندارم.
نمونهاى مىآورم از نوشتههاى خودش. در سرگذشت مجلس ملى، سرآغاز و پایانش را تا دوران محمدرضا شاه چنین خلاصه مىکند:
«امروز که مردم از سپهسالار یاد مىکنند، مسجد و مدرسه و خانه او را به یاد مىآورند، دستگاه عمارتى که با جنبش مشروطیت ملازمت تاریخى یافت. مسجد مجلس وعظ و خطابه بود، مدرسه کانون اجتماع ملى بود، خانه او خانه ملت شد، خانهاى که بر آن ماجراها گذشت، گاه سنگر آزادیخواهان بود، گاه در روشنایى مشروطیت عیان شد، گاه در تیره شامى استبداد فرو رفت، گاه جلوه شور و امید بود، گاه آماج تیر بیگانه شد، قزاق بر آن چیره گشت، بوم در آن لانه کرد».[۴۸]
بدیهى است آن متن پیچیده و شیوا که محتوایش تاریخى است، سبکش ادبى و شیوه پرداختش سانسورشکن، براى خوانندهاى دریافتنى است که با سرگذشت و سرنوشت مجلس و تاریخ حرکت مشروطگى نیک آشنا باشد و تاریخ آن دوره را بداند.
یکى دو تکیه کلام طنزآمیزش را هم بیاورم. او که از اغلب خاندانهاى حکومتگر ایران (ترک و مغول و غز و تاتار) نفرت عمیق دارد – درباره قاجاریه مىگفت: «این آل قاجار مثل ایل بوربوراند، از سگ بیشتر و کمتراند». اینهم یکى از تعبیرهاى سیاسى خاص اوست: «دولت برباد رفته و دولت بادآورده» و به موارد مشخص تاریخى به کار مىبرد که دولت به سبب بىکفایتى و ناشایستگىاش خصلت سیاسى و دولت بودن را از دست بدهد، و بر اثر آن دستگاه توحش و بارباریسم بر آن چیره گردد و جایش نشیند. چنین بود سقوط صفویان که حکومت خودشان هم بسیار بد بود؛ یا سقوط دولت بیزانس که وحشیان دشت قبچاق دولت آل عثمان را در آسیاى صغیر برپا داشتند.
تا اینجا هنوز از چند نوشته دیگر یاد نکردهام. یکى نوشتههایى که در همکارى با یکدیگر آفریدیم. من با آدمیت در سال ۱۳۵۴ آشنا شدم. در آن سال او فکر دموکراسى اجتماعى را منتشر کرده بود و من در کار انتشار روزنامه قانون میرزا ملکمخان بودم و مىخواستم دیباچهاى را که نوشته بودم از نظرش بگذرانم. [۴۹]دیگر این که از یکى دو سال پیش از آن، با الهام از رسالههایى که آدمیت در اندیشه ترقى و حکومت قانون به دست داده بود، من نیز به گردآورى و رونویسى رسالههاى خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه و کتابخانههاى دیگر برآمدم. خود او هنوز نوشتهها و مدارک چاپ نشده فراوان داشت که برخىشان از کتابخانه و اسناد پدر بافرهنگش به یادگار مانده بودند. بدینسان اسناد را روى هم انباشتیم، برخى را کنار زدیم، و دست به کار نگارش تحلیل افکار اجتماعى، سیاسى، اقتصادى در آثار منتشر نشده در دوران قاجار شدیم. [۵۰]در این راه سه سالى وقت
گذاشتیم. نگارش بخشى از فصلهاى کتاب را آدمیت به گردن گرفت و بخش دیگر را من بر عهده داشتم.
بدیهى است که ما در همه جا هم سلیقه نبودیم. اما پیشترها خوانده بودم که جائى نوشته بود: «سلیقهها گوناگونند… ما سلیقه خودمان را داریم». [۵۱]پس مىدانستم که براى آدمیت هم نظر نبودن با من، مانع از همکارى نخواهد بود. اگر هم من تندرو بودم، دستکم مىرفتم که از او بردبارى در برابر «شنیدن عقاید ناموافق» را بیاموزم و با شیوه کار او آشنا شوم.
نمونهاى از این بردبارى را بدست مىدهم. در سنجش دولتمردان، ما همواره هماندیش و همنظر نبودیم. یکى از این موارد، داستان حاجى میرزا آقاسى بود. آدمیت در مقالات تاریخى او را به نقد و ریشخند کشیده بود و من همچنان حاجى را مردى وارسته و میهندوست مىدانستم و آرزو داشتم که اگر فرصتى باشد، در جائى کارنامه او را بدست دهم. پس دست نکشیدم. سرانجام هم پژوهش خود را در پاریس بسر بردم و منتشر کردم و برایش فرستادم.[۵۲] شگفتا که نخستین و آخرین تهنیت و تشویق از سوى آدمیت رسید. نه از این رو که او نظرش را درباره حاجى برگردانده بود، بلکه کوشش مرا از دو جهت ارزشمند شمرد: یکى از بابت نشر اسناد تاریخى ناشناختهاى که از آرشیو وزارت امور خارجه فرانسه گردآورده بودم؛ دیگر تفسیر و تحلیل واقعیات بسیار مهم و تازه تاریخى که پیشتر دانسته نبودند. در نامهاش تأکید نمود که: «دانش تاریخى مثل هر رشته دیگر حّد یَقِف ندارد و در انحصار و مونوپل هیچکس نیست؛ و تحقیق علمى تاریخ غیر از نقل روایات است».
بارى در همه آن سالهاى همکارى هرگز به سلیقه و نظر من و یا دیگرى نتاخت. مگر نه اینکه گفته بود: «دیگران سلیقه خود را دارند» من تا آن روزها با شیوه و ابزار کار او آشنا نبودم. شیوهاى که زمین تا آسمان با آنچه من بدان آمیخته بودم تفاوت داشت. نخست اینکه آدمیت هر عبارت و هر متن را یک بار مىنوشت و همان نسخه را به چاپخانه مىسپرد. زیرا به دوران جوانى و در خدمت نظام وظیفه از اسب افتاده بود، از این رو به کندى و آهستگى قلم به دست مىگرفت. اما طورى مىنوشت که نیازى به پاکنویس نیفتد. نوشته او از هر پاکنویس پاکتر بود. زیرا همواره یک چاقوى کوچک و یک تیغ همراه داشت. با آن چاقو با دقت هر چه تمام قلم خوردگىها را مىتراشید، با تیغ نقطههاى جابجا شده را پاک مىکرد و سپس از نو نقطهها را سر جایشان مىنشاند. در این وسواس مرا هم که به «کاغذ حرام کن» شهرت داشتم، به رعایت این نکات وامىداشت. مىگفت با این نقطههاى لعنتى باید کار چاپچى و غلطگیرى را آسان کرد تا کتاب از چاپ تروتمیز بیرون بیاید.
دومین کتاب مشترک ما انحصار تنباکو بود. باز تقسیم کار کردیم. آدمیت بخش «شورش بر امتیازنامه رژى» را پذیرفت. چنانکه در پیشگفتار آن نوشته به تصریح برآمد و نوشت: «نگارش بخشى از این کتاب را من پذیرفتم که فقط فصلى است از داستان امتیازنامه رژى، محدود به حرکت سیاسى». آدمیت به اداى مسئولیت برآمد و پژوهش و بخش خود را که بر اسناد دست اول تکیه داشت، به چاپ سپرد. [۵۳]ماند سهم من که عبارت شد از تحقیق در سرشت آن امتیازنامه، ساماندهى رژى و یا «بازرگانان در داد و ستد با بانک شاهى و رژى تنباکو». اما روزگار مجال نداد، و این کار چند سالى به تأخیر افتاد، تا سرانجام از چاپ درآمد.[۵۴]
در پژوهش درباره رژى گرفتارى ما بیش از کتاب اول بود. زیرا بیشتر اسناد به هر دو موضوع و هر دو بخش ارتباط داشتند، پس این بار آدمیت قیچى و سوزن تهگرد را به ابزار کار افزود. گاه سطر به سطر سند را قیچى مىکردیم و با سنجاق و یا چسب به بخشى دیگر پیوند مىزدیم. با این ترتیب نوشته تکه تکه، اما پاکیزه آماده مىگشت.
در ضمن، در دوران همکارى پى بردم که آدمیت نوشتهها و گزارشها و نطقهایى هم در کمیسیونهاى سازمان ملل دارد که کمتر از آنها یاد مىکند؛ شاید از این رو که از خط فکرىاش بیرون بودند. مهمترین این نوشتهها کتاب انگلیسى زبان «بحرین» است که در «حاکمیت ملى» ایران بر آن جزیره نگاشت. این اثر در امریکا انتشار یافت، و بر پایه اسناد و مدارک ایرانى و فرنگى ناشناخته بسیار استوار است. سرانجام باید از رساله دکترى او یاد کرد در روابط دیپلماسى ایران با انگلیس و روس و عثمانى ۱۸۳۰ – ۱۸۱۵ این اثر هنوز زیر چاپ نرفته است.
اما مىدانید شغل رسمى او خدمت در وزارت امور خارجه بود. شنیدم که جوانترین مدیر کل سیاسى و وزیر مختار و سفیرکبیرى بود که وزارت امور خارجه کنسرواتیو به خود دیده بود. گویا کارنامه او در سازمان ملل متحد بسیار درخشان است، خاصه از این بابت که کمیسیونهاى تخصصى ملل متحد به او مجال مىدادند که دانش سیاسىاش را به کار گیرد. من در این باره اطلاع زیادى ندارم. به آسانى مىشود تسلط او را در زبان دیپلماسى، در سبک تحلیل او از اسناد سیاسى بازیافت. آزادمنشى او در خدمت رسمى قرینه استقلال رأى و آزادمنشى علمى اوست. فقط در چهل و دو سه سالگى بود که از شغل فعال رسمى دامن فراچید؛ و سپس در یک نامه سه کلمهاى (نه کمتر نه بیشتر) به وزارت خارجه نوشت: «تقاضاى بازنشستگى دارم». این جمله او ضربالمثل شد، گرچه تقاضاى او بدون مشاجره با وزیر وقت انجام نگرفت! این قضیه را از خودش شنیدم که مىگفت و مىخندید.
دیگر نمونه رفتار او به مواردى که امرى باب سلیقهاش نبود، کنارهگیرىاش از هیأت دبیران کانون نویسندگان است. در ۱۳۵۷ جماعت نویسندگان از نو گرد هم آمدند، و براى بار دوم آن کانون را به عنوان یک کانون صنفى به راه انداختند. ریاست نخستین جلسه عمومى را آدمیت پذیرفت که مورد تأیید و احترام همه بود. انتخاب اعضاى هیأت دبیران هم انجام شد. اما کانون به جاى اینکه در جهت مسئولیت صنفىاش پیش برود که مىتوانست مفید باشد – عرصه درگیرىهاى گوناگون از جمله برخوردهاى فرقهاى گشت. آدمیت مىگفت: اغلب این حضرات نه به آزادى قلم و آزادى عقیده اعتقاد دارند، نه به خصلت صنفى کانون، نه به قواعد دموکراتى. کناره گرفت و هرگز بازنگشت.
آدمیت دیر آشناست، اندکى بدخُلق و کم حوصله به قول خودش: حوصله شِرّ و ور گفتن و شنیدن ندارد، تواضع کاذب را دور از بزرگوارى بلکه خوى بردگى و از عوارض دستگاه استبدادى مىداند، براى اهل قدرت (هر کس باشد) فاتحه هم نمىخواند، و همه او را به آزادگى مىشناسند. به شرافت علمى شاخص است؛ هرگز دیده نشد که از کسى سند یا مدرک تاریخى بگیرد و یا نکتهاى بشنود، و منبع آن را ذکر نکند. مجموع آثارش بر این معنى گواهى مىدهد. هر کس هم از او سند و مدارک منتشر نشدهاى مىخواست، با گشادهدستى در دسترس او قرار مىداد.
درباره شخصیت آدمیت و آموختههایم از همکارى با او مىتوانستم بیش از اینها بنویسم، اما این مختصر را با گفتهاى از او به پایان مىبرم و آن درسى است هوشمندانه که در زمینه تاریخنگارى به من داد. روزهایى که در کار تلخیص و تحلیل رسالههاى دوران قاجار بودیم، اتفاق افتاد که من آرمانهاى خودم را ضمن بحث یکى دو تا از رسالهها بگنجانم و براى نیش زدن به حکام وقت و یا فرهنگ حاکم در جائى که جایش نبود، از «طبقات محروم» و یا «بهرهکشى» و عبارات ایدئولوژیکى دیگرى یاد کرده باشم. آدمیت نخست در حاشیه پیشنویس آن رساله که هنوز دست نوشتهاش را با خود دارم، نوشت: «آخر، داستان طبقات را از کجا درآوردى و اینجا جا زدى؟» سپس در رسالت تاریخنگار و روش تاریخنگارى پندى داد، از این دست:
«تاریخ گذشته را نباید باب روز یا باب دل نوشت. تاریخ را باید بدانسان نگاشت که اگر پنجاه سال یا صد سال بعد نوشته تو را به دست گرفتند، کس نگوید که فلانى جانبدار قلم زد، حق به حقدار نداد و غرض ورزید. اسناد تاریخى چه بسا با اندیشههاى پژوهشگر آن اسناد همخوان نباشند اما شرافت روشنفکرى حکم مىکند که در ارائه آنها تحریفى نشود».
به هر رو امروز چه در ایران و چه بیرون از ایران، نام آدمیت سرلوحه همه نوشتههایى است که درباره تاریخ فکر و حرکت مشروطهخواهى منتشر شدهاند. و هر کس در این رشتهها قلم به دست گیرد، نمىتواند مدیون آثار او نباشد.
درباره خودم، باک ندارم از این اعتراف که هنوز پس از چهل سال پژوهش در دوران قاجار، هر آنگاه که دست به قلم مىبرم، بىاختیار با خود مىگویم: «هشدار که آن آموختهها از یاد نبرى، سرسرى از سر مطلب نگذرى، آزاد از خویش و از دیگران بیندیشى، اسناد را در ربط با سرخوردگىهاى خودت نسنجى…» و هنوز از خود مىپرسم: «اگر آدمیت نوشته ام را بخواند چه خواهد گفت»!
[۱] . این نوشته مطالعه مضبوطى نیست. تحقیق درباره کاروند آدمیت کار دامنه دار و خود موضوع پژوهش گسترده دیگرى است که اگر عمر باشد، بدست خواهم گرفت. این مقاله تنها برداشتهاى شخصى من است از کار او همراه برخى خاطرات. عبارتها و واژههایى را که در میان «گیومه» گذاشتهام از خود او هستند
[۲] ایدئولوژى نهضت مشروطیت، مجلس اول و بحران آزادى، ج ۲، ص ۲۴٫
[۳] . اندیشههاى میرزا آقاخان کرمانى، چاپ سوم، انتشارات نوید، پیشگفتار، ص ۱۰
[۴] . اندیشههاى طالبوف تبریزى، ص ۵۲٫
[۵] . همانجا، ص ۳٫
[۶] . ایدئولوژى نهضت مشروطیت، ایران، انتشارات پیام، ۱۳۵۷، ص ۳۰ و ۳۱
[۷] . همانجا، ص ۳۲
[۸] . اندیشههاى طالبوف تبریزى، ص ۲۵٫
[۹] . همانجا، ص ۹۴
[۱۰] . همانجا، ص ۲۴٫
[۱۱] . ایدئولوژى نهضت مشروطیت، مجلس اول و بحران آزادى، انتشارات روشنگران، جلد ۲، ص ۲۸
[۱۲] . همانجا، ص ۱۴
[۱۳] . اندیشههاى میرزا آقاخان، دیباچه، ص ۹
[۱۴] . اندیشه ترقى و حکومت قانون، عصر سپهسالار، انتشارات خوارزمى، ۱۳۵۶، ص ۵۰۱٫
[۱۵] ایدئولوژى نهضت مشروطیت، جلد ۱، ص ۱۴۲٫
[۱۶] . اندیشههاى میرزا آقاخان، ص ۱۵۰٫
[۱۷] . امیرکبیر و ایران، چاپ پنجم، مقدمه.
[۱۸] اندیشههاى میرزا آقاخان کرمانى، ص ۲۱۱
[۱۹] مجلس اول و بحران آزادى، ص ۴۰۱
[۲۰] . اندیشههاى طالبوف، ص ۲، ۳٫
[۲۱] . آدمیت به کنار، تنها امیر مهدى بدیع بود که ۵۰ سال عمر خود را تنها و تنها وقف نگارش تاریخ ده جلدى دوران هخامنشى به زبان فرانسه کرد. اسناد یونانى را در زبان اصلى گرد آورد. اسناد ایرانى را به زبان پهلوى و اوستائى به دست داد. از خلال نوشتههاى یونانى، تأثیر فرهنگ ایران را در یونان برنمود. از زبان افلاطون اندیشه ایرانیان و ارمغان فکرى ایرانیان را ستود. دروغها و غرضورزىهاى غربیان را در ربط با گذشته ما یک به یک رو کرد. اما کار این پژوهشگر که سه سال پیش در یکى از دهکدههاى سوئیس درگذشت، که شهرت جهانى دارد در میان ما ایرانیان ناشناخته مانده است.
[۲۲] اندیشههاى طالبوف تبریزى، ص ۸۲
[۲۳] اندیشه ترقى و حکومت قانون، ص ۵۰۱٫
[۲۴] . ایدئولوژى نهضت مشروطیت، جلد ۲، ص ۴۲۳٫
[۲۵] . اندیشه ترقى و حکومت قانون در عصر سپهسالار، ص ۴۶۶
[۲۶] اندیشههاى طالبوف تبریزى، ص ۸۲٫
[۲۷] ایدئولوژى نهضت مشروطیت، ص ۹ – ۲۸۸
[۲۸] ایدئولوژى نهضت مشروطیت، جلد ۲، ص ۴۲۳
[۲۹] همانجا، جلد ۲، ص ۴۳۰٫
[۳۰] . در اسناد فرانسه پروندهاى به نام «حیدرخان» یافتهام که نشان مىدهد، تابعیت ایرانى دارد و در پاسپورتش نامش را «حیدرخان برقى» آوردهاند. پس قفقازى نیست.
[۳۱] . ایدئولوژى نهضت مشروطیت، ص ۳۶۷
[۳۲] اندیشههاى طالبوف، ص ۵۴٫
[۳۳] . ایدئولوژى نهضت مشروطیت، جلد ۲، ص ۳۹٫
[۳۴] همانجا، ص ۵۱٫
[۳۵] . امروز اسناد نویافته نظر آدمیت را تأیید مىکنند. خانم منگول بیات در کتاب تازهاش: ۲۵-۲۷ Iran’s First .p .1991 ,.O.U.P ,Revolution نشان مىدهد که چگونه از ۱۹۰۳ انگلیسها به گفته خود آرتور هاردینگ «به قربانى کردن» امینالسلطان برآمدند. زیرا که او را «مانع نفوذ خویش» در ایران مىدیدند. در همان سال کاردار فرانسه در تهران، گزارش داد: «بىگمان اتابک را نشانه رفتهاند» و البته آشکارا مىتوان در این امر «نقش سِر هاردینگ را دید». پولهایى هم پخش کرده است و از این راه «دست به یک بازى خطرناکى زده است». برخى از جمله شربیانى در براندازى و استعفاى او با هاردینگ همراهى کردند.
در کابینه ۱۹۰۷ هم سفیر فرانسه از دشمنى انگلیسها با امینالسلطان سخن مىراند. اما در ارتباط با قتل او و از دیدگاه «افکار عمومى» تروریستهاى تندرو را مقصر مىداند. گزارش مىدهد: «در نظر عموم کشنده از عمال روسیه بود» (لامارتى نیر به وزیر خارجه پیشون، تهران ۷ سپتامبر ۱۹۰۷). در گزارشهاى بعد سخن از «تروریستهاى قفقازى» مىراند. همین سفیر که از حرکت مشروطهخواهى پشتیبانى کرد، گلباران کردن مزار کشنده اتابک را از کارهاى «نفرتانگیز» روزگار و نشانى که از کممایگى سیاسى ایرانیان خواند (گزارش ۸ اکتبر ۱۹۰۷
[۳۶] ایدئولوژى نهضت مشروطیت، جلد ۲، ص ۳۶۷٫
[۳۷] . همانجا، ص ۱۴۵
[۳۸] . همانجا، ص ۱۴۸٫
[۳۹] لامارتى نیر به پیشون (وزیر خارجه)، تهران ۱۸ آوریل ۱۹۰۸، اسناد وزارت خارجه فرانسه.
[۴۰] فکر دموکراسى اجتماعى در نهضت مشروطیت، ص ۷۹٫
[۴۱] . همانجا، ص ۸۲
[۴۲] ایدئولوژى نهضت مشروطیت، ص ۳۵۹
[۴۳] . همانجا، ص ۴۸۱٫
[۴۴] فکر دموکراسى، ص ۸۳٫
[۴۵] . همانجا، ص ۵٫
[۴۶] ایدئولوژى نهضت مشروطیت، جلد ۲، ص ۲۱۲
[۴۷] . همانجا، ص ۱۶۶
[۴۸] . اندیشه ترقى و حکومت قانون، ص ۴۷۳
[۴۹] . آن مجموعه را در کمبریج از روى نسخههاى ادوارد براون عکسبردارى کرده بودم و در ۱۳۵۴ انتشارات امیرکبیر منتشر کرد، بعدها «انتشارات کویر» تا چشم ما را دور دید، همان نسخه را به نام کسى دیگر انتشار داد و کوشش ما را به فراموشى سپرد.
[۵۰] تهران، انتشارات آگاه، ۱۳۵۷
[۵۱] . اندیشههاى میرزا آقاخان کرمانى، دیباچه، ص ۹
[۵۲] . ایران در راهیابى فرهنگى، انتشارات خاوران، پاریس
[۵۳] تهران، انتشارات پیام، ۱۳۶۰
[۵۴] . چاپ یکم، پاریس، خاوران، ۱۳۷۱، چاپ دوم، تهران، توس،
بخارا/ مد و مه / فروردین ۱۳۹۳