این مقاله را به اشتراک بگذارید
بد زمانه ای است. عاشقان سینمای ترسناک حداکثر پرت و پلاهای نوجوانانه ای مثل مجموعه Twilight (گرگ و میش) نصیب شان می شود و دل به این می بندند که دخترک با خون آشام دوست می شود یا گرگ نما و آیا خانواده خون آشام او را به عنوان عروس قبول می کنند یا نه. در چنین فضایی است که کارگردان ساختارشکنی مثل جیم جارموش با سابقه ساخت ضدژانرهایی مثل گرفتار قانون، مرد مرده و گوست داگ، به سراغ سوژه خون آشام ها می رود. پس معلوم است که باید انتظار فیلمی سراسر متفاوت از جریان معمول هالیوود را داشت.
«تنها عشاق زنده می مانند» زوج غریب و دوست داشتنی آدام و ایو (آدم و حوا) را دنبال می کند. آدام موسیقی دان است و همسرش ایو اهل ادبیات. هر دو، روشنفکر و هنر دوست و البته خون آشام. اگرچه در طول فیلم هرگز کلمه خون آشام به کار نمی رود، ولی این زوج، چند صد سال عمر دارند و با صورت های رنگ پریده و دندان های نیش بلند کوچه پس کوچه ها و بیمارستان ها را به دنبال چند لیتر خون زیر و رو می کنند.
ایو(تیلدا سویینتون) در شهر تنجه مراکش زندگی می کند و با بهترین دوستش کریستوفر مارلو (جان هرت) مراوده دارد. ایو شخصیتی شاداب و سرزنده است و از سربه سر گذاشتن با دوست شاعرش که همه فکر می کنند در قرن شانزدهم مرده، لذت می برد. نگاه طنازانه و ظریف جارموش به نامیرایی، یکی از جذابیت های اصلی فیلم است. مثلا ایو علت شوریدگی و افسردگی مازوخیستی آدام را گشتن با شاعران جنبش رومانتیک انگلستان و به خصوص لرد بایرون می داند!
البته جارموش پیش از این هم تجربه استفاده از مشاهیر ادب و هنر و به خصوص شاعران را در قالب قهرمان هایش داشته و مثلا در مرد مرده، قهرمان فیلم، ویلیام بلیک است. شاعر و نقاش رومانتیک قرن نوزدهم. یا به هرحال آن طوری که هیچ کس، سرخپوست منزوی و تنهای فیلم، می خواهد که او همان ویلیام بلیک باشد و در آخر هم می شود.
از سوی دیگر آدام (تام هیدلستون) کاراکتری سراسر متفاوت است. هیدلستون که چهره اش یادآور لوکی، خدای شرور و برادر تور اسطوره ای است، نقش آدام را بازی می کند. او آهنگسازی تواناست، قرن هاست که در خفا خلق می کند، ولی از ارائه موسیقی اش به دنیا ناتوان است چون شهرت برایش به معنای فاش شدن راز عمر درازش است. او مجبور بوده از شوبرت بخواهد آداجیو (شروع) بهترین سمفونی اش را به نام خود منتشر کند! این خفقان خلاقه و عدم دریافت بازخورد آثارش، او را به آدمی گوشه گیر تبدیل کرده. آدام که این روزها به راک رو آورده، در دیترویت نیمه متروک زندگی می کند و از آدم ها یا به قول خودش زامبی ها فاصله می گیرد. از نظر این خون آشام رومانتیک، آدم ها هیولاهایی متحرک اند و فقط اندیشمندان و هنرمندان و دانشمندان انسان های واقعی اند که در بین زامبی ها شانسی ندارند و سرنوشت شان همیشه محاکمه و زندان و مرگ های زودهنگام و دردناک بوده. در واقع این ریشه غیر انسانی آدام و ایو است که به آنها اجازه می دهد از دیدگاه آبجکتیو انسان را به عنوان یک موجود بیرونی و غریبه بکاوند و تحلیل کنند و تاریخ نه چندان پرافتخارش را نکوهش کنند.
ارجاعات فرهنگی همیشه بخشی از سینمای جارموش را تشکیل داده اند، ولی در«تنها عشاق زنده می مانند» این ارجاعات به اوج خود رسیده اند. مثلا دکتر واتسون (جفری رایت) پزشکی که مخفیانه به آدام خون می فروشد، که نام خودش هم احتمالا جعلی و از نام دوست و همکار شرلوک هلمز برگرفته شده ، در هر ملاقات، به طعنه اسمی به مشتری مخفی در روپوش پزشکی اش می دهد. آدام که بی شک از طرفداران گوته است، نام دکتر فاوست را بر روی سینه روپوشش زده، ولی دکتر واتسون یک بار او را دکتر استرنج لاو صدا می کند و بار دیگر دکتر کالیگاری.
یکی از ارجاعات فراوان فیلم، نام شخصیت های اصلی اش آدام و ایو است که به گفته جارموش ریشه اش نه کتاب مقدس که کتاب طنزآمیز ماجراهای آدام و ایو نوشته مارک تواین بوده. یکی از چندین چهره ای که آدام به دیوار اتاق اش زده و به جز سیستم های پخشی که نشان می دهد همگی در دهه ۷۰ خریداری شده اند، تنها عناصری هستند که سلیقه و روحیه آدام را نشان می دهند. غیر از مارک تواین و کریستوفر مارلوی خون آشام!، تصاویر ویلیام بلیک، کافکا، ادگار آلن پو، اسکار وایلد، ساموئل بکت، هنک ویلیامز، جیمی هندریکس، باستر کیتون، هارپو مارکس، تام ویتس، نیل یانگ و حتی گاو نشسته هم روی دیوار آدام خودنمایی می کنند.
ایو برای کاستن از افسردگی آدام به دیترویت می آید. زوج رومانتیک اوقات خوشی با هم می گذرانند تا سر وکله خواهر ایو، اوا (میا واسیکوفسکا) پیدا می شود. آدام به اوا روی خوشی نشان نمی دهد. اوا هم مثل ایو روحیه شاداب و سرزنده ای دارد، ولی شادابی مخرب او همان چیزی است که همه را از او برحذر می دارد. واسیکوفسکا مثل بیشتر نقش های این سال هایش عالی است. کافی است نقش به شدت درون گرای ایندیا در فیلم استوکر چان ووک پارک را با کاراکتر بیش از اندازه برون گرای اوا مقایسه کنید تا توانایی های واسیکوفسکای جوان بیشتر دست تان بیاید.
این شیطنت های اوا ی جوان و جاهل است که زوج صلح طلب و روشفکر ما را به نعش کشی و پناه بردن به تنجه می رساند تا از روی ناچاری مجبور شوند آن روی خشن شان را بروز دهند.
فیلم برای آنهایی که «حدود کنترل» را پای پیرتر شدن جارموش می گذاشتند، سند نامیرایی خلاقیت این چهره شورشی و مستقل است. شاید خود جارموش هم با آن موهای همیشه سفید و صورت بی تغییرش، یکی از خون آشام های فیلم خودش باشد که تا قرن ها بعد از این، نسل بعد از نسل بتوانند از تماشای سینمای ناب و خاص او، لذت ببرند. امیدوارم.
بانی فیلم / مد و مه/ مرداد ۱۳۹۳