Share This Article
هان وان بروک عزيز
بابت نامهاي که خبر از حذف شدن يکي از کتابهايم از کتابخانهي نيجمگان ميداد متشکرم و اينکه اين کتاب متهم به قائل بودن تبعيض ضدِ سياهپوستان، و زنان است. و اينکه اين ساديسم است به خاطر ساديسم. آنچه من نگران تبعيض قائل شدن عليهش هستم طنز و واقعيت است. اگر من در مورد سياهان و زنان بد نوشتهام به اين دليل است که آنهايي که ديدهام چنين بودهاند. «بدها»ي زيادي هست، سگهاي بد، سانسورِ بد؛ حتي مردِ سفيد پوستِ بد هم هست. اما فقط وقتي از مردانِ سفيدِ بد بنويسي کسي اعتراضي دربارهاش نميکند. آيا لازم است بگويم که سياهانِ «خوب»، و زنانِ «خوب»ي هم هستند؟
در کار نويسندگيام، من تنها عکس ميگيريم، در قالب کلمات، از آنچه ميبينم. اگر از «ساديسم» مينويسم علتش اين است که وجود دارد، من ابداعش نکردم و اگر بعضي کنشهاي نفرتانگيز در اثرم رخ ميدهند به اين دليل است که اين اتفاقها در زندگيهايمان ميافتند. من در جبههي شرارت نيستم، اگر چيزي همچون شرارت رايج باشد. در نوشتارم هميشه با آنچه که رخ ميدهد موافق نيستم، و نيز محض خاطر آن در لجن نميمانم. و نيز عجيب است که مردمي که اثر من را به بادِ ناسزا گرفتهاند گويي بخشهايي از آن را که مستلزم لذت، عشق و اميد است، از قلم انداختهاند، و البته چنين بخشهايي هم هست در آن. روزهايم، سالهايم و زندگيم بالا و پايينها و روشني و تاريکيهاي زيادي به خود ديده است. اگر من پيوسته و تنها از «روشني» بنويسم و هرگز آن ديگري را لحاظ نکنم، آنگاه در مقامِ يک هنرمند، دروغگو خواهم بود. سانسور ابزاريست براي کساني که نياز دارند واقعيتها را از چشم خود و سايرين پنهان کنند. ترس آنها تنها ناتوانيشان از مواجهه با واقعيت است و من نميتوانم از آنها خشمگين شوم. تنها اندوهي نفرتبار مرا در بر ميگيرد. آنها در زمان رشد و تکاملشان مقابل امور مسلمِ کلي حياتمان جبهه گرفتند. تنها ياد گرفتهاند که يک جور نگاه کنند، وقتي راههاي متعددي هست.
نگران نيستم که يکي از کتابهايم به دام افتاده و از قفسههاي يک کتابخانهي محلي بيرون انداخته شده است. از يک جهت، مفتخرم به اينکه چيزي نوشتهام که اينها را از قعر بيتوجهيشان در آورده است. اما آزرده ميشوم، وقتي که کتابِ شخصِ ديگري سانسور ميشود، چراکه آن کتاب غالباً فوقالعاده است و کم هستند چنين کتابهايي، و طي ساليان اينگونه کتابها غالباً بدل به نمونههاي کلاسيک شدهاند و چيزي که زماني زننده و غير اخلاقي پنداشته شده در حال حاضر لازم است در بسياري از دانشگاههايمان خوانده شود. من نميگويم کتابِ من جزو اين قِسم کتابهاست، اما ميگويم در زمانهي ما، در اين لحظه که هر لحظهاي ميتواند آخرين لحظهي بسياري از ما باشد، بسيار خفتبار و بياندازه غمبار است که هستند هنوز در ميانمان مردماني کم و تلخ، سرکوبگرانِ اقليت و تازندگانِ به واقعيت. بلي، اينها نيز متعلق به ما هستند، آنها جزيي از کلاند، و اگر تاکنون در موردشان ننوشتهام، بايد بنويسم و شايد اينجا نوشته باشم، اين کافي است.
باشد که ما همه با هم بهتر شويم
مهرنامه شماره 20/ مد و مه/ مرداد 1392