این مقاله را به اشتراک بگذارید
«دیوید لاج» تئوریسین ادبی و استاد بهنام ادبیات که حالا دیگر کتابهایش به یک دانشگاه رایگان تبدیل شده، در مقالهای با اشاره به حضور تاریخ در داستان مینویسد: «داستاننویسان بزرگی بوده و هستند که آثارشان کمابیش مورد توجه قرار میگیرند، اما از میان آنها تنها عدهای در ذهن ماندهاند که بخشی از زندگی انسان را روایت کردهاند. این روایت یا روانکاوانه است یا داستانی سرراست و مهیج و البته در هر دو، این مسئله مشهود است که رماندرمانی در دستور کار قرار داشته است. وقتی نویسنده به این باور برسد که میتواند با خلق اثری به این مهم [یعنی رماندرمانی] دست یابد، همین حس را به مخاطب هم منتقل میکند…»
نمیدانم کتاب «مونالیزای منتشر» حقیقتا اثری روانکاوانه است یا برخاسته از ناخودآگاه نویسندهاش. شاهرخ گیوا، اما هرچه هست ویترینی است بزرگ از اندیشهای که بدون شاخ و برگ اضافی با مخاطب در میان گذاشته شده. و احتمالا به همین دلیل است که چنین حسی را در مخاطب بهوجود آورده که آن [اثر] میخواهد داستانهایی خواندنی روایت کند.
افسانهای مثل یک نفرین ابدی در میان خانوادهای پیچیده است و از دوران قاجار تا پهلوی، حتی زمان حال، عاشق و مجنونشان کرده است. «مونالیزای منتشر» کتابی که ٩ فصل دارد و هر فصل آن را بهطور جداگانه، به عنوان یک داستان کوتاه میتوان خواند و لذت برد. گیوا نویسنده جوانی است که در این کتاب به دلیل پرهیز آگاهانه و شاید هم ناآگاهانه از درگیر شدن همهجانبه با موضوعهای روز، گریزی به گذشته زده است. قوم قویونلوها با قاجار وصلت میکنند و در این بین، ماجرای یک عشق موروثی به میان میآید. عشقی که نسل به نسل میچرخد و هرکدام که عاشق میشوند، سرانجامشان جنون و مرگ است. درخشش قابلتحسین شاهرخ گیوا در کاربرد زبان چندحسی و چندظرفیتی و رفتاری است. اینطور بهنظر میآید که او برخلاف نویسندههای همنسلش حساسیت خاصی روی زبان داستانی دارد. شاید از این روست که برخی منتقدان مونالیزای منتشر را متأثر از نویسندههای شاخص ایرانی میدانند. به گونهای که تأثیر بسیار زیاد او از صادق هدایت به جهت نگاه دوگانهای است که از چهره زن شرقی دارد و جاهایی هم متأثر از هوشنگ گلشیری است. در بخشهایی از این رمان، مخاطب به یاد «شازده احتجاب» میافتد. مونالیزای منتشر کتاب دوم شاهرخ گیوا بهحساب میآید بعد از «مسیح، سین، نخبان قهوه و سیگار نیمسوخته.»
اما گیوا چطور به نوشتن رمان روی آورده است، آن هم در حالیکه بسیاری نوشتن داستان کوتاه را بر خود روا میدانند. خودش در جایی گفته: «میدانید فکر میکنم این انتخاب من نیست. انتخاب ناخودآگاه من است. من نمیتوانم قصه کوتاه بنویسم. این واقعیت مسئله است. شاید من بیشتر از سه یا چهار داستان کوتاه (اگر تعریف واقعی داستان کوتاه نوشتن را مدنظر داشته باشیم) ننوشتهام. هر وقت خواستم این کار را بکنم، حداقل ۱۵ صفحه کشیده شده که آن هم مرا اقناع نکرده است. خودم فکر میکنم روحیاتم به قصه کوتاه نزدیک نیست. شاید هم تواناییاش را ندارم که داستان کوتاه بنویسم. یادم هست اولینباری هم که قرار شد داستان کوتاه بنویسم، وقتی شروع کردم به نوشتن، حدود ۷۰ – ۸۰ صفحه شد و قرار بود با یک ناشر این کتاب را کار کنم که با مشکلاتی روبهرو شد و کتاب خوشبختانه منتشر نشد. البته از بابت چاپ نشدنش خیلی خوشحال هستم، چون واقعا کار خوبی نبود. واقعا نمیدانم چرا مورد پسند ناشر قرار گرفته بود! به هر صورت اینطور بگویم که شاید توانایی قصه کوتاه نوشتن را ندارم یا شاید برعکس بشود گفت که توانایی قصه بلند نوشتن را دارم.»
زبانی که گیوا در این اثر بهکار برده، برگ برنده او محسوب میشود. زبانی چند وجهی که توانسته قابلیتهای این رمان را نشان دهد. حتی تکگوییها که گاه با جملاتی [در کتابهایی دیگر] متمایز از بافت داستان نوشته میشوند، اینجا باز هم با همان ابزار صیقل داده شدهاند.
از سوی دیگر استفاده از راویان متعدد در این رمان نشان از تسلط نویسنده به عرصهای دارد که در آن قصهاش را روایت کرده است. مثلا در بخش غبار ثانیهها نویسنده با ابزار «ما راوی» یا راوی جمع داستان را روایت میکند و این در حالی است که بخش اول رمان تکگویی حساب شدهای است به شیوه اول شخص. گیوا درباره زبان به کار رفته در این داستان، چنین میگوید: «من همیشه معتقدم که زبان مهمترین عامل برای ساختن فضاست. نوع کلمات و گفتار آدمها چیزی است که میتواند به ساخته شدن فضا بسیار کمک کند. این است که من اگر بر میگردم به زبان آدمهای ۱۵۰ سال پیش باید خودم را نزدیک کنم به زبان و گفتار آدمهای آن مقطع زمانی؛ نه اینکه دقیقا هر آنچه را آن زمان بوده است اجرا کنم، اما باید کشف کنم که چه زبانی و چه کلماتی من یا خوانندهام را میتواند به آن زمان ببرد و از آن زمان استفاده کنم تا مخاطب من با تمام دانستگیاش باور کند که در مقطع زمانی خاصی ایستاده است. این است که تمام سعی خودم را کردهام که اینها خوب از کار در بیاید. حال چه اتفاق خوب یا بدی در این کار افتاده است واقعا باید از زبان مخاطبان کار شنید؛ من نمیدانم در این کار چقدر موفق یا ناموفق بودهام.»
در یکی از فصلهای کتاب که جزو فصلهای اولی است که گیوا نوشته، عشقی که شخصیت داستان به تخت جمشید دارد دیگر آن معنای عشق فیزیکی را ندارد. در واقع یکجور عشق به تاریخ و گذشته است. البته احتمالا خیلی از بخشها امکان چاپ پیدا نکرده. بعد همین عشق است که احتمالا گسترش پیدا کرده و جور دیگری مطرح شده. چون بهنظر میرسد همین عشق قابلیت آن را دارد که حرفهای دیگری بزند و همان سوژه مجنونوار این پتانسیل را داشته که چیزهایی دیگری مطرح کند.
خواننده اگر کمی دقیق شود، میتواند به این نکته برسد که این عشق فقط یک عشق فیزیکی نیست، اما فصلهای آخر بهدلیل اینکه به زمان حال نزدیک میشده نویسنده را کمی دچار خودسانسوری کرده!
در هر صورت، مونالیزای منتشر در شرایط کنونی و روزگار بد ادبیات داستانی، اتفاقی میمون و مبارک است و امیدوارم نویسنده در همین راه که قدم گذاشته، مصمم به راهش ادامه دهد. البته گیوا چندبار از پخش بد کتابش گله کرده، اما باید به این نویسنده جوان گفت که کار خوب، دیده میشود همانطور که کار خودش دیده شده و ما هم امیدواریم کارهای بعدیاش بهتر توزیع شوند.
1 Comment
مریم ایروانیان
بسیار زیبا و امیدوار کننده برای ادبیات معاصر