این مقاله را به اشتراک بگذارید
نویسنده این نقد، محمد یعقوب یسنا، استاد دانشکده زبان و ادبیات پارسی در دانشگاه بیرونی افغانستان است. او چند هفته پیش هم در همایش بین المللی اساتید زبان و ادبیات فارسی که در دانشگاه تهران-تالار علامه امینی- برگزار شد نیز به عنوان مدعو حضور داشت. لازم به ذکر است که این نوشته مطابق با رسم الخط خود نویسنده و بدون هیچ تغییری در آن منتشر شده است.
***
… حالت که گرفته باشد، با خودت هم که غریبه باشی، درد فیزیکی را بهانه می کنی و هرچیزی که یک وقتی به نظرت بزرگ و با اهمیت بوده، بی معنی می شود. سال نو. کدام نو؟ کدام کهنه؟… روت را می کنی آن ور. ناله می کنی از درد. بازهم از گوشه چشمت می بینیشان که آسمان را نارنجی می کنند و بعد آبی. یکی این طرف تر، یکی آن وسط. خیلی دور نیستند. تو میدان، خیابان کودام، دور وبر کلیسای نیمه ویران کاریز ویلهلم و باغ وحش. حتما حیوان ها هم نگاهی به آسمان می اندازند و خل بازی های این موجود دو پا را از نظر می گذرانند. ص ۷۵
آنچه که در رمان شبیه عطری در نسیم، تازه است و مایه شگفت خواننده می شود: زمان در رمان، پیرنگ رمان و زندگی همزمان شخصیت های رمان در جهان ذهنی و عینی می باشد.
نگاه گذرا به رمان، این تصور را ایجاد می کند که زمان در رمان، خطی است. اما به زودی درمی یابی که زمان شکسته می شود، زاویه دید از شخص سوم به شخص دوم، و همین طور از شخص دوم به شخص سوم عوض می شود.
فضا در رمان، گاهی ذهنی است و گاهی عینی. شخصیت ها از جهان ذهنی به جهان عینی وارد می شوند و همینطور از جهان عینی به جهان ذهنی پرتاب می شوند. شخصیت ها گاهی در خودشان حضور دارند و گاهی هم بیرون از خود شان در برابر دیگران حضور دارند.
در این رمان، جهان ذهنی و جهان عینی، هر دو به عنوان یک مجرا و کانال در نظر گرفته شده است که واقعیت زندگی انسان، به ویژه شخصیت های رمان در آن جاری است. بدون جهان ذهنی و عینی، شخصیت ها به واقعیت زندگی و وجود شان نمی توانند دست پیدا کنند:
می شود گاهی به عقب برگشت. به خاطرات، خب، نباید زیاد میدان داد اما باید بداند کدام پیشامد کوچک سایه بزرگی انداخته رو زندگیش. ص ۲۹
حضور شخصیت ها در گذشته و اکنون در نوسان است. زمان در رمان، زمان گذشته و حال است. زمان آینده چندان برای شخصیت های رمان وجود ندارد. شخصیت های رمان، زندگی را بیشتر در گذشته و اکنون درمی یابند. گذشته ای که زندگی در آن، در غیبت وجود دارد، و حال، که زندگی در آن جریان دارد و هم اکنون حضور دارد. هر آن به گذشته پرتاب می شود. زندگی به چیزی می ماند که در غیبت وجود دارد، حضورش را در جهان ذهنی و خاطره شخصیت ها حفظ می کند، از جهان ذهنی، تاثیرش را بر جهان عینی شخصیت ها می گذارد و به زندگی عینی شخصیت ها معنی می بخشد:
– من رانندگی می کنم بابا. بهتره این طور. ماشینم می بریم، فردا ظهر میاریم.
تو دلش آشوب است. کدام فردا؟ حالا فرداست دیگر. ص ۴۲
شخصیت ها معمولا در رمان از مفاهیم ذهن شان آغاز می شوند و بعد به بیرون به جهان اشیا پرتاب می شوند. یا گاهی چیزهای واقعی شخصیت ها را وارد مفاهیم ذهنی شان می کند:
عمری که بگذرد و آلبوم ها که ورق بخورد و فیلم ها، سی دی ها که تو دور بیفتند، نامه های موج دار دست نویس یا پرینت های تمیز لیزری که از سر خوانده شوند یادت می آید که « اون شب چقدر حال مون گرفته بود» … ص ۱
روایت رمان، خلاف آمد عادت است، زیرا پیرنگ ارسطویی از روایت در این رمان رعایت نشده است. برداشت ارسطویی از پیرنگ روایت، همان ابتدا، وسط و پایان که با مقدمه چینی، گره افگنی و گره گشایی مرتبط می باشد، و در کل پلات رمان را به اساس علت و معلول شکل می دهد، در رمان شبیه عطری در نسیم با چنین پیرنگی از روایت رو به رو نیستیم.
رمان شبیه عطری در نسیم، آغاز، وسط و پایان ندارد. گره افگنی و گره گشایی هم در رمان، در کار نیست. می توانی، پایان رمان را آغازش بدانی و همین طور آغاز رمان را آخر آن. در رمان به آغاز و پایانی رو به رو نیستی. زیرا روایت بر منطق آغاز، وسط و پایان بنا نیافته است.
اگرچه ذهن انسان شرقی، بیش تر عادت به روایت ارسطویی دارد. روایت متفاوت از روایت ارسطویی برای شان، خلاف عادت می نماید. در پی این نیستیم که پیرنگ روایت چگونه باشد، یا این که درست و نادرست کدام است! اصلا درست و نادرستی در کار نیست.
ذهن، یک نرم افزار است که منطق اش را از حرکت و روابط اشیای بیرونی می گیرد و سپس رویداد ها را بنا به همان منطق نرم افزاری «ذهن» تسلسل می بخشد. بنابراین، چگونگی ارایه روایت برداشت متفاوت ذهن است از تسلسل رویدادها. این چگونگی ارایه روایت، سبب گنجایش و غنای زبان و بیان به طور کل در ادبیات می شود.
در رمان شبیه عطری در نسیم، با روایت متفاوت از روایت ارسطویی رو به رو ایم. در این رمان، چندان به مرکز و محور، به علت و معلول رو به رو نیستیم. روایت رمان ما را به گنجایش تازه ای از روایت رو به رو می کند و منطق ذهنی ما را از روایت به چالش می کشاند.
رمان را از نظر شکل و ارایه پیرنگ روایت، آنهم از دید سنتی نمی توان انسجام بخشید. رمان در یازده عنوان ارایه شده است که این یازده عنوان بیش تر به محتوای رمان ارتباط می گیرد تا به تداوم خط و سیر رمان در زمان. این یازده عنوان، بیش تر شبیه عنوان های است که نیچه برای ارایه بخش بندی کتاب چنین گفت زرتشت در نظر گرفته است.
اگر بخواهیم به طور کلی به رمان نگاه کنیم و رمان را به عنان یک کلیت در نظر بگیریم، باید با دید محتوایی به رمان نظر کنیم. این دید محتوایی، مفهوم حضور و ناپایداری در زندگی می باشد که شخصیت های رمان به عنوان انسان امروزی با این مفهوم در زندگی درگیر اند.
هایدگر می گوید: سرنوشت آدمی این است که حاضر باشد.
شخصیت های رمان شبیه عطری در نسیم، با درک ناپایداری از زندگی، می خواهند در زندگی حضور داشته باشند. به نوعی محکوم به حضور اند. چاره ای جز این ندارند. حضور، تنها انتخابی است که شخصیت های رمان می توانند برای زندگی، آن را برگزینند.
با اندیشه ای که هریک از شخصیت های رمان از حضور و ناپایداری دارند، این اندیشه، مضمون مناسبی است برای کلیت بخشیدن رمان. و ساخت کلی محتوایی رمان را قوام بخشیده است.
قصه در رمان پیش نمی رود. کنش وجود ندارد و اتفاقی مهم رخ نمی دهد فقط وضعیت شخصیت ها در گذشته و حال، توصیف می شود.
با آن که، زمان در رمان سیال نیست و حرکت ندارد اما شخصیت ها در قید زمانند. زیرا گذشته برای شخصیت ها زمانی است که نابود نمی شود:
یاد دیروز می افتد و لب هاش به لبخندی باز می شود. شبیه خیلی وقت ها که نمی دانی در خواب دیده ای یا بیداری، دژاوو بوده یا از ناخودآگاهت آمده و به گذشته دوری مربوط می شود، … ص ۱۲۷
از یک سو نویسنده زمان آینده را سر بریده است، تا در نبود آینده، شخصیت ها به درک زمان حال برسند. از سوی دیگر، در رمان، ماجرایی رخ نمی دهد، که زمان حرکت داشته باشد. اما شخصیت ها حرکت دارند. این حرکت نه حرکت خطی در تداوم زمان، بلکه حرکتی نمایشی است برای حفظ حضور.
شخصیت های رمان، انسان معمولی و امروزی استند. بلندپروازی و احساس گناه قهرمانی رمان کلاسیک و آغاز دوره مدرن را ندارند. شخصیت ها مانند دیگر رمان های ایرانی دارای ویژگی های شخصیتی قصه و رمان نیستند. یعنی، این که شخصیت ها اراده کار بزرگ، از جمله جدایی، اشراف و رجعت را ندارند.
شخصیت ها در پی ایجاد هیچ تغییری برنمی آیند و از منجلاب که در زندگی جریان دارد، گریزان نیستند. می خواهند خلای زندگی را با حضور در کاباره ها و دست زدن به کارهای هنری پر کنند. اما از تغییرات که در کل زندگی رونما می شود، رنج می برند و دچار دلشورگی و نوستالژیا می شوند. با این هم می خواهند، در هر صورت خون سردی شان را حفظ کنند و بی تفاوت باشند، فقط شیوه زیستن را یاد داشته باشند:
لحظه ای به یاد وطن بغض می کنی و آنی به این غربت آشنا می خندی. «کی این همه برف اومده بود؟» «ا! این شوهر سابق فلانی نیست که حالا با زن سابق اون یکی ازدواج کرده؟» «آخ این یکی رو هم که خدا بیامرزدش …» خب، زندگی همین است. مثل همین امروز عصر ساعت هفت. ص ۱
شخصیت ها با آن که اندک دلشورگی و نوستالژیا دارند، همه تلاش شان این است تا به زندگی دید مثبت داشته باشند و با همه کسالتی که در زندگی جریان دارد، زندگی را تحمل کنند:
ناامید اما شاد که باشی به هیچ کس و هیچ چیز افسوس نمی خوری چون می دانی که دو پایت روی زمین است، زمین کوچک خودت. در آسمان ها دنبال چیزی نمی گردی و دل به تفسیرهای نسیه نمی بندی … غذا می رسد. ص۱۵
– حالا چرا خرس؟
صداش ملیح و بی تکلف است.
– لابد مثل خرس تنبل و سرخود و خوش خوابیم. البته به طور کلی می گم ها، چه می دونم. دو روز دنیاس دیگه بانو، دنبال معنا و پیام و این حرفا نباید بود … ص ۴۱
رمان، وضعیت زندگی تعداد از جوانان مهاجر ایرانی در آلمان را به ویژه سه جوان ایرانی را با زنان، دوست دختران و دوست پسران شان، توصیف می کند.
این ایرانی های مهاجر، البته سه شخصیت به نوعی محوری رمان، نوستالژیای وطن، خانه، و غربت را دارند اما دغدغه هایی که در رمان مطرح شده، فراتر از نوستالژیای این سه شخصیت، یعنی دلشورگی عمومی انسان امروزی را دربر می گیرد با یک رویکرد پسامدرن از زندگی و ارزش های اجتماعی.
در رمان، انسان، به نوعی با پایان ازدواج، بی خانگی، سپری کردن زندگی در کاباره ها و خیابان ها، جدایی زنان و شوهران، سرنوشت فرزندان مشترک پس از جدایی زنان و شوهران، فزون خواهی های جنسی، بی تفاوتی در برابر ارزش های کلاسیک و دوره مدرن، و احساس نیمه راهی کردن، رو به رو می باشد:
بهزاد مدت هاست که دیگر به چیزی اعتقاد ندارد و سعی می کند ناامید اما شاد زندگی کند. این جوری دست کم مطمئن است نقابی ندارد و هیچ کلاه برچسپ داری سرش نیست. مدتی کسی چیزی نمی گوید تا بهزاد کله پیپ خاموش را دمرو می کند و تق تق تو زیر سیگار می کوبد. دسته پیپ را به لبه زیر سیگاری تکیه می دهد و رو می کند به کیا.
– دیر شد، ولی بالاخره تو هم عضو کلوپ شدی!
– کلوپ چی؟ جایزه رو می گی؟
– نه خیر، کلوپ مجردا.
– اوووه، ما که خیلی وقت بود دیگه با هم نبودیم. حفظ ظاهر می کردیم. ص ۱۳
انسان، از دیرگاه دلشورگی نوستالژیای در نیمه راه بودن را داشته است اما این دلشورگی برای انسان معاصر، جدی تر شده است. تنها انتخابی را که انسان می تواند در این نیمه راهی، داشته باشد، حفظ حضور و حضور به هم رساندن است تا بودن اش را تثبیت کند.
گفته مهم دکارت: من می اندیشم، پس هستم. را برای تاثبیت بودن خویش، این طور بایست ارایه کرد: من حضور دارم، پس هستم.
شخصیت های رمان، با جمع شدن در کاباره ها و خیابان ها و کلوپ ها، حضور شان را به نمایش می گذارند. با این نمایش حضور، از دلشورگی نوستالژیای در نیمه راه بودن، می کاهند.
دور از وطن بودن و مهاجرت، دلشورگی در نیمه راه بودن شخصیت های رمان را شدت می بخشد.
دوری از وطن، تصاویری را در ارتباط به گذر زندگی، تکرار کسالت بار زندگی، و مهاجرت در رمان به وجود آورده است:
به مرغی می ماند که فصل کوچ از هم نوعان مهاجر جامانده و تمام زمستان پی یک لوله بخاری گشته یا زیر شیروانی نوکش را لای پرهاش کرده، تریک تریک لرزیده و حالا دیگر تاب مقاومت ندارد. چرا تمام نمی شود این زمهریر؟ کی آسمان پر می شود از فوج فوج پرنده که هوا را هفت و هشت بشکافند و برگردند به لانه های پارسالی؟ کاش تمام زمستان را مثل یک خرس سیاه خوابیده بود و حالا بس بود خمیازه ای بکشد و کش و قوسی به تنش بدهد، از غارش بیاید بیرون و چشمش که به نور عادت کرد بهار مست بدود دنبال زنبورها و پرانه ها. ص ۱۱۴
چشم ها را باز می کند و یک دسته پرند مهاجر را در آسمان می بیند که دارند از کوچ برمی گردند. ص ۱۲۷
دلشورگی شخصیت ها فراتر از دوری وطن و مهاجرت می رود، به طور کلی بیانگر دلشورگی موقعیت انسانی در این جهان را به نمایش می گذارد.
شخصیت های رمان، گذشته سیاسی و علایق سیاسی هم داشته است اما در رمان چندان اشاره ای به علایق سیاسی شخصیت ها نمی شود، جز این که گاهی به طور گذرا در ذهن شخصیت ها به عنوان خاطره ای می گذرد. طوری معلوم می شود که شخصیت های رمان از فعالیت سیاسی گذشته شان، پیشمان استند، یا این که به این نتیجه رسیده اند که هیچ تغییر سیاسی، زندگی انسان را بهتر و بدتر نمی تواند. چندان خوش بینی از انقلاب و تاریخ ندارند و از این بابت نومید اند. شاید هم به این نتیجه ی اورولی از تاریخ و انقلاب رسیده اند: تاریخ مشتمل بر یک سلسله شیادی است که توده های مردم را ابتدا به دام می کشد و با وعده ناکجاآباد به عصیان وادارشان می کند و پس از آن که توده ها وظیفه خویش را انجام داد، از نو بازبندی اربابان جدید می شوند.
آرمان سیاسی ، انقلاب و تاریخ، انگار به نظر شخصیت های رمان، تلاش کمیک بشری، است.
آنچه که غیر از زمان در رمان، ارایه پیرنگ روایت رمان، یگانگی جهان ذهنی و عینی به عنوان واقعیت زندگی، در رمان تازگی دارد: انتخاب شخصیت مرد، در این رمان و در دیگر داستان های رضیه انصاری، می باشد.
اگرچه در ادبیات داستانی، انتخاب شخصیت زن یا مرد، چندان مهم نیست. داستان نویسان مرد هم در رمان های شان شخصیت های زن را انتخاب کرده اند و خیلی هم خوب پرورده اند. اما در ادبیات داستانی ادبیات فارسی، انتخاب شخصیت مرد در یک رمان، توسط یک زن داستان نویس، به نوعی تازگی دارد.
دید زیبای شناسانه در ادبیات فارسی، دید یک جانبه است، به این دلیل که تنها از دید مردان این زیبای شناسی ارایه شده است.
در ادبیات شعری فارسی، با فروغ فرخزاد این دید یک جانبه شکستانده شد و در اشعار زیبا کرباسی، مانا آقایی، فریبا شاد کهن و دیگران تداوم یافت. اما در ادبیات داستانی ادبیات فارسی در این زمینه چندان کاری نشده است.
رضیه انصاری در رمان شبیه عطری در نسیم، تنها، شخصیت داستان رامرد انتخاب نکرده است بلکه به نوعی دست به تحلیل روانی شخصیت های مرد رمان نیز زده است:
بهزاد مانده حیران این رنگ های ملیح پولوورش، چشم های شاد و ابروی نه خیلی باریک و موی لختی که بازیگوشانه تو پیشانیش می ریزند و انگشت های ظریف که نوک صورتیشان موها را کنار می زند. چقدر زن است این موجود! این همه را از کجا یاد گرفته؟ نیامده دارد همه چیز را می رقصاند. ص ۸۲
همیشه منتظر یک فتانه سینه بلوری غنچه دهان است که چشمی براش ستاره کند و او هم خرامان دنبالش راه بیفتد. ص ۱۲
یاد دیبا می افتد و سینه کفتری و ابروهای که وقتی می خواست ژست حق به جانب بگیرد بالا می برد و دهانی غنچه می کرد. ص ۲۴
نویسنده از روان مردان نسبت به زنان در رمان سر می کشد و توصیف های زیبایی را ارایه می کند. همین طور دید زن را نسبت به مردان نیز تبارز می دهد:
معمولا این جور وقت ها که مردها وجهه ای تو اجتماع پیدا می کنند و جایزه ای می گیرند و تقدیری ازشان می شود و دست کم تا مدتی اسم شان سرزبان چند نفری می افتد، برای زن ها خواستنی تر می شوند. ص ۳۲
این گونه برخورد زنانه در ادبیات داستانی، سبب غنای زبان و بیان می شود که در نتیجه منجر به دیدهای متفاوت در زیبای شناسی و گفتمان تازه در زیبای شناسی، بیان و ارایه روایت می شود.
نویسنده، زندگی را چنان که هست، روایت می کند. در پی ارایه ی یک زندگی آرمانی و زندگی اخلاقی نیست. درک نویسنده رمان از زندگی، خیلی همخوان با روان انسان امروزی است. این درک نسبت به زندگی از دورن، می تواند یک دید تراژیک به زندگی باشد اما نگاهی از بالا و شبیه افلاطونی به زندگی، می تواند یک دید کمیک به زندگی باشد.
هر نویسنده خواسته یا ناخواسته، خودش را به رمان اش فرافکنی می کند. از این رو، می توان گفت: از پشت این رمان، حضور نویسنده ای قابل درک است که با زمان، بودن و حضور در زندگی به طور جدی درگیر می باشد.
انتشار در مد و مه: ۱۲ بهمن ۱۳۸۹
2 نظر
یسنا
برای نشر این مقاله از دست اندرکاران محترم مد ومه سپاس گذاری می کنم.
حبیب الله
سلام استاد حبیب الله ظفری هستم یکی ازشاگردان شما درموسسه تحصیلات عالی غرجستان من دیدگاهی ندارم ولی واقعا باید بگویم که خیلی عالی بود