این مقاله را به اشتراک بگذارید
«خرده جنایت های زنا شوهری» به قلم نویسنده ی فرانسوی آن « اریک امانوئل اشمیت» روایتی است در جستجو و کشف «حقیقت» که در بستر یک زندگی زناشویی و از منظر زوجی به نام های ژیل و لیزا به نمایش گذارده می شود . ژیل ( نویسنده ی رمانهای پلیسی) که در ظاهر امر بر اثر حادثه ای رموز دچار نسیان شده و بخشی از گذشته ی خویش را از یاد برده است پس از مداوا در بیمارستان توسط لیزا به خانه بر می گردد . او سعی دارد بر اساس تعاریف و ویژگی هایی که همسرش از گذشته ی شخصیتی اش ارائه می دهد هویت از دست رفته را باز یابد .حضور ژیل به عنوان موجود ی غریبه در منزل همراه است با پرسیدن سوالات متعدد از لیزا که مخاطب را از همان آغاز درام در فضایی معلق نگه می دارد . اینکه او حقیقتا کیست؟ چه ویژگی های رفتاری دارد ؟ و از کجا معلوم که لیزا به او راست می گوید؟
رویکرد و نگاه فلسفی اشمیت همچون سایر آثارش در اینجا نیز نمود دارد و تلاش برای یافتن و درک « حقیقت » بر درام شاکله می بخشد و مخاطب را به فلسفیدن پیرامون آن وا می دارد .
- · چیستی حقیقت
از منظر میشل فوکو نظریه پرداز معاصر ، در دنیای انسان غربی که در عصر پسا مدرن روزگار می گذراند حقیقت چیزی جز قدرت نمی تواند باشد . حقیقت در اختیار آن است که قدرت بیشتر را در اختیار دارد . او است که حقیقت را با تمسک بر قدرت ِدر اختیار داشته ( از قبیل رسانه و … ) می آفریند و در قالب یک «گفتمان مسلط » ( hegemony (بر دیگران القا می کند . در چنین جهانی حقیقت ، دانایی ، جهان ابژکتیو و بسیاری چیز های دیگر کشف نمی شوند ، بلکه اختراع می شوند .آن هم نه یک بار برای همیشه ، بلکه به دفعات و هر بار به گونه ای متفاوت و تازه .
خرده جنایت های زنا شوهری » سرشار از تعلیق ها و شوک های متعدد است . حقایق در جریان درام لحظه به لحظه به نا واقعیت بدل می شوند ، جای خود را به حقیقتی دیگر می سپارند و اساس پندار های گذشته را در ذهن مخاطب به هم می ریزند . از دید « ژان فرانسوا لیوتار» جنگ در عصر پسامدرن دیگر بر سر کسب متصرفات ارضی نیست. بلکه جنگ بر سر کسب اطلاعات بیشتر است و قدرت در اختیار اوست که اطلاعات بیشتری را در اختیار دارد :
در آغاز درام این لیزا است با قدرت در اختیار داشته ( فراموشی ژیل ) سعی در باز آفرینی حقیقت مطلوب خویش ، خلق یک زندگی آرمانی و هویت دوباره بخشیدن به شخصیت همسرش دارد . اما در روند نمایش که ژیل از هوشیاری خویش و به یاد داشتن گذشته پرده برداری می کند این بار اوست که بر لیزا تسلط پیدا کرده و نقش فاعلی می یابد و حقیقت را بر مخاطب القا می کند . این چرخش گوی حقیقت در دستان ژیل و لیزا تا پایان درام همچنان ادامه داشته و نقش فعال و موثر در باور مخاطب نسبت به ادراک حقیقت و افق دیدهای متفاوت را که بر مبنای گفتار کاراکترها حاصل آمده ایفا می کند .
لیزا و ژیل هر دو بازیگران « بازی حقیقت » هستند. نقش های مختلف را برای همدیگر ایفا می کند و با اجرای نقش ها و زدن نقاب های مختلف سعی باز آفرینی و کشف لا یه های پنهان دارند . بازی مجدد صحنه ی اولین آشنایی از جانب آن دو که در روند درام چندین بار تکرار می گردد ، یا صحنه سازی و روایت مسائلی که در نهایت بنیان دروغین آنها بر مخاطب آشکار می شود همه القاء کننده ی این مطلب از جانب مولف اثر است که در دنیای انسان معاصر آنچه تحت لوای حقیقت ارائه می شود یک بازی بیش نیست . و اینجا است که دیگر مفاهیم اساسی و اصیل از قبیل : عشق ، آزادی ، خیانت و … نیز که در این بستر جریان دارند خواسته و نا خواسته وام دار این بازیچه می شوند .
- · گفتمان مشترک
کاراکتر ها در « خرده جنایت های زناشوهری » با یکدیگر گفتگو می کنند ، از یکدیگر سوال می پرسند و همدیگر را به چالش می کشند . مشکل آدمهای جهان دراماتیک اشمیت مانند کاراکترهای هارولد پینتر (۱) در عدم توانمندی در برقراری ارتباط نیست . اتفاقا در ظاهر امر سوال و جواب های آنها کاملا با هم مرتبط اند . اما مساله ی اصلی در این است که آنها در بحث های شان به هیچ دیدگاه مشترکی نمی رسند . فقدان اشتراک در یک زندگی زناشویی است که درام را در « خرده جنایت های زنا شوهری » پیش می برد . هر بحث بحثی دیگر را آغاز می کند و معنا و اکتشاف حقیقت مدام به تاخیر می افتد بی آنکه به نتیجه ای منتهی بشود . گفتگوی بین ژیل و لیزا تنها یک «بازی زبانی » (language game) است. رد و بدل شدن دال ها است بی آنکه به مدلولی برسد و بی آنکه در این دیالکتیک هگلی جدال تز و آنتی تز ،به سنتز منجر بشود . و این فقدان اشتراک است که حس انزوا و تنهایی درونی را علی رغم حضور ظاهری شان در کنار یکدیگر ، القا می کند . در چشم مخاطب ژیل و لیزا هر کدام با منطق خود سعی در حفظ این زندگی مشترک دارند . اما انگار نیروهای مخالف و تهدید کننده ی ناشناس بسیار قوی تر از آنها هستند .
- تحلیل شخصیتی :
– کاراکتر لیزا :
از یک منظر می توان لیزا را تمثیلی از بخش عاطفی و احساسی انسان معاصر دانست . لیزا به عنوان یک زن بازتابی است از روحیه حساس شکننده آدمی در مقابل خشونت صنعتی جامعه ای که حقیقت آن چیزی جز وحشت و تنهایی و تهدید نیست . جامعه ای که رشد خرد ابزاری در آن نه تنها به آزادی بشریت منتهی نشد بلکه به تعبیر ماکس وبر ، آدمی را در «قفسی آهنین » به اسارت خویش در آورد . ادراک چنین حقیقت تلخی است که منجر می شود شخصیتی همچون لیزا در جهت فرار از آن حقیقت نا مطلوب به مکانیزمهای دفاعی همچون انکار (۲) و فرافکنی (۳) متمسک شود و برای فراموشی و توجیح رفتاری خود به مستی پناه آورد .
ژِیل : باید اعتراف کنم که خوب پنهان می کردی ، هرگز کسی عرق خوریت رو ندید و هیچ وقت هم مست غافلگیرت نکردم .
لیزا : هرگز
ژیل : چی کار می کردی ؟
لیزا : همون کاری که آدمهای برتر می کنن
ژیل : اینکه آدم اینقدر ظرفیت الکل داشته باشه خودش اسباب بدبختیه …
لیزا انکار حقیقت را طریقی برای محافظت از زندگی مشترک می پندارد و بر این باور است که با انجام این عمل می تواند نقش یک حامی و یاری رساننده به ژیل را بازی کند :
ژیل : به من دروغ گفتی
لیزا : من ازت محافظت می کنم . همون کاری که مغزت می کنه و نمی ذاره خاطراتت رو به یاد بیاری
ژیل: از من در برابر چی محافظت می کنی ؟
لیزا : در برابر خودت
امید کاذب لیزا برای ساخت مجدد یک زندگی رویایی و خیالی، با آشکار شدن دروغ بودن ماجرای فراموشی ژیل به نا امیدی بدل می شود . ژیل همچنان سعی در انگیزه دادن مجدد به لیزا دارد و در ظاهر امر تلاش می کند که او را به جای تمسک به خیال واهی در رویارویی با منطق مسائل یاری نماید. .
لیزا : اصلا همه ی بطری ها رو سر می کشم … تو … تو جلومو نمی گیری ؟
ژیل : که چی بشه ؟ من که نمی تونم علی رغم میلت ازت حمایت کنم .حاضرم ازت در برابر همه ی دنیا حمایت کنم ولی نه در برابر خودت .
فشار مشکلات و مسائل ، روحیه ی لیزا را شکننده تر از همیشه کرده است . او در « بازی حقیقت » در واقع همان مقام فرودستی را دارد . بیش از همیشه تنها است و شدیدا نیازمند اینکه از جانب همسرش مورد توجه قرار گیرد . دروغ می گوید بلکه بتواند به هر طریق ممکن زندگی مشترکش را حفظ کند. او نیاز به حمایت کننده ای دارد که خود را در مقابل مشکلات پیچیده ی دنیای معاصر به آغوش امن وی بسپارد . از این رو است که به دروغ به ژیل می گوید که در روز حادثه این ژیل بوده که قصد به قتل رساندن وی را داشته ، تا شاید مورد ترحم و توجه وی قرار بگیرد .
لیزا : منو ببخش . تو دو هفته تو بیمارستان بودی . دکترا و پرستارا کمکت کردن تا حالت بهتر شه . من کسی رو نداشتم و تک و تنها ناخونامو می جویدم . هیچ کسو نداشتم که بهم برسه . منم لازم دارم که یکی هوامو داشته باشه.
دروغ های لیزا بازتاب آرمانهای از دست رفته ی وی اند . و همچنین انعکاسی از عقده های خفته در ناخود آگاه او . دروغ هایی که وی در تشریح خیالی روز حادثه به زبان می آورد در واقع حقایقی هستند که همیشه از جانب خود آگاهش انکار شده و به زبان نیامده اند :
لیزا : خیل خوب . بهت گفتم که ازت جدا می شم . چون دیگه … خسته شدم . آره خسته شدم از این زندگی که بیشتر مطابق میل تو بود تا من . ازت خواستم به تصمیمم احترام بذاری و بیشتر از این توضیح نخوای . اولش فکر کردم می ذاری برم . بعد شروع کردی به عربده کشیدن « کیه ؟ کیه ؟ با کی می ری ؟ » جواب دادم : « با هیچ کی » ولی باور نکردی . نظریه ی همیشگی ات رو به رخم کشیدی که مردها معشوقه می گیرن تا با زنشون بمونن . اما زن ها معشوق می گیرن تا شوهرشون رو ترک کنن .
لیزا دائم در هراس است : در هراس از دست دادن زندگی مشترکی که پانزده سال برای حفظ آن زحمت کشیده . در هراس خیانت ژیل به خودش . در هراس پیر شدن زود رس و بدل شدن به مهره ای سوخته و در هراس هزاران چیز دیگر که وی را احاطه کرده اند . و به همان اندازه تنها است . زیرا در این بازی حتی به نزدیک ترین فرد زندگی اش هم نمی تواند اطمینان کند . به کسی که زندگی مشترک را جنایتی بیش نمی داند و زوج های شکل دهنده به این زندگی را قاتل همدیگر می شناسد. به کسی که همیشه و همه جا نقش فاعلی را در مقابلش بازی می کند.
لیزا : از اینکه دائم نقش آدم خوبه رو بازی می کنی خسته نشدی ؟
ژیل : نقش آدم خوبه ؟ خودم متوجه نبودم .
لیزا : من دیگه به اینجام رسیده . از اینکه آلودگی مغزم رو ببینی . از اینکه منو درک کنی . منو عفو کنی …
لیزا مصداق بارزی از تکثر شخصیت انسان معاصر است . انسانی با هویت چند گانه . جورچینی از عوامل مختلف ناجور در کنار هم . آمیخته ای از هزاران عنصر مختلف که همه ی آنها بر رفتارش تاثیرات گوناگون داشته و زندگی اش را دائما متلاطم می سازند .
ژیل : موافق نیستم
لیزا : منم همین طور . منم با خودم موافق نیستم . به خاطر اینکه یه مغز که ندارم . دوتا دارم . یکی متجدد و مدرن و اون یکی سنتی و عقب مونده .اون مدرنه به آزادیت احترام می ذاره . از گذشت و بزرگواریش سرمسته . با ظرافت از خودش شعور و درک نشون می ده . اما اون یکی می خواد که فقط مال من باشی .
– کاراکتر ژیل :
از دید اندیشمندی همچون «فوکو» در جامعه یی که بنیان حقیقت آن بر پایه ی « بازی قدرت» است دروغ آهسته آهسته شیوع می یابد . یا از طریق انسان متمسک به عقل منفعت طلب که در جایگاه فاعلی است (همچون ژیل ) یا از روی اجبار و از سمت انسان منفعل ، که در زیر فشار تهدید هایی است که از جانب محیط بر او تحمیل می شوند ( همچون لیزا ) بلکه بتواند به خواسته ی خویش نائل آید . ژیل مدام در حال پرسش گری از لیزا است تا در ظاهر امر از پس نقاب های صورت لیزا به مکاشفه ی مشکلات اصلی زندگی زناشوییشان بپردازد . متمسک شدن به دروغ برای کشف حقیقت در شرایطی که به قول خودش دیگر هیچ راه صحیحی برای نائل شدن به آن وجود ندارد .اما حقیقت این است که تمام تلاش وی نه برای حفظ یک زندگی مشترک است بل تلاشی است برای حفظ منافع شخصی حاصل از این زندگی . برای در امان بودن از وحشت پیری . ترس و …
انکار حقیقت از جانب ژیل (به عنوان بخش عقلانی انسان متجدد ) رویکردی کاملا آگاهانه دارد . ژیل درشمایل کارآگاه داستان های پلیسی اش به میدان آمده و با القای اینکه دچار فراموشی شده سعی در کشف مسائل و به تعبیر خودش «جنایت» دارد . پاسخ های ژیل و کتمان حقیقت از جانب او توجیح فلسفی داشته و وی مدام در حال مصلحت اندیشی و ارائه ی راهکارهای تازه بر حسب شرایط جدید ، در جهت مدریت مسائل است :
ژیل : خرده جنایت های زنا شوهری . مجموعه داستانهای کوتاه .بهتره بگم مجموعه داستانهای کوتاه مزخرف . بس که نظریه هاش بدبینانه است . تو این کتاب مشارکت زناشویی رو مثل مشارکت دو تا قاتل معرفی می کنم ….
لیزا : آفرین ! دست می زنم که استفراغ نکنم .
ژیل : چرا اینو نوشتم ؟
لیزا : وقتی ازت پرسیدم . گفتی واسه این که واقعیته .
ژیل : شاید . ولی چرا باید واقعیت رو اون طوری که هست تجسم کرد و نه اون طوری که می خوایم باشه ؟ رابطه ی زن و مرد یک واقعیت نیست . قبل از هر چیز یک رویاست ، مگه نه؟
ژیل تمثیلی از عقل منفعت طلب انسان معاصر است . رفتارش تداعی کننده ی نگرش سوفسطائیان (۴) دوران باستان است . او همان گفتمان برتری است که هر چه را می خواهد با قوی ترین استدلالات عقلانی به مخاطبش القا کرده و وی را توجیح می سازد . ژیل با مهارت تمام از همان ابتدای کار کنترل تمامی امور را در اختیار دارد و به هیچ عنوان اجازه نمی دهد که لیزا کوچکترین سوء ظنی نسبت به وی پیدا کند .
لیزا : حالت چطوره ؟
ژیل : کم و بیش بد ، چظور مگه ؟
لیزا : چون به نظرم از لحاظ فکری خیلی هم قبراقی و وقتی که می بینم این طور بحث می کنی باورم نمی شه که حافظه ات رو از دست داده باشی .
ژیل : جای هوش و حافظه تو مغز با هم فرق می کنه ؟
لیزا : اگه این طوره که می گی باشه
او بازیگردان این ماجرا است . از همان ابتدا از تمام ماجرا آگاهی دارد و تنها در موقع لزوم از آن پرده برداری می کند . او است که در تمام مدت لیزا را بازیچه دست خویش قرار داده و می فریبد و صحنه ها را طوری کنار هم می چیند که لیزا مرتکب اعمال نخواسته شده و مقصر ماجرا شناخته شود . ژیل زیرکی خاصی دارد . نگاه های چشم چرانش از قبل از ازدواج دائم در پی زن های مختلف بوده و این رابطه ها حتی بعد از ازدواج نیز ادامه دارند . اما تمامی این اعمال با مهارت خاص وی و چرب زبانی هایش در نگاه لیزا توجیح می شود :
ژِل : لیزا من برگشتم به زندگیمون ، به زندگی زناشویی مون. بعد از تصادف دچار نسیان نشدم . قبلش نسیان داشتم. برای اینکه شب و روز با تو به سر می بردم ولی برای خودم حکایت دیگه ای داشتم. برای اینکه تن تو تحریکم می کرد ولی علنا سراغ زنهای دیگه می رفتم . برای اینکه احساس شدیدی نسبت بهت داشتم ولی ترجیح می دادم اسمشو تب و تاب بذارم .
یا در گفتگوهای دیگر آن دو :
لیزا : سراغ زن های دیگه می ری . باهاشون قرار می ذاری .تموم وجودت پر از میل و تمنا است .
ژیل : تو سلامت من هستی . اون های دیگه تب من هستن .
وجود عواملی از این دست است که زندگی لیزا را دائم در معرض تهدید قرار می دهد . اگر چه تمامی این اعمال در ظاهر با چرب زبانی های ژیل توجیح می شوند . اما بر ناخود آگاه لیزا رخنه کرده و روح وی را دائم متزلزل تر می سازد . طینت ناپاک ژیل آشکار است اما وی در قبال ارتباط هایش نیز چنان برخورد می کند که باز لیزا شکست خورده ی میدان باشد :
ژیل : گفتن همه چیز به نظرم کار به جایی نیست . ضمنا اون شب حق با تو بود : با یه زن بودم .
لیزا : ( فاتحانه ) آهان . می بینی ؟
ژیل : با ناشرم رزلین بودم
لیزا : رزلین ؟
ژیل : آره ، رزلین گنده و پت وپهن . همون که از رو محبت گاو بی شاخ و دم صداش می کنی
لیزا : خوب درسته که شاخ نداره . مگه نه ؟
ژیل : خلاصه اینکه من محکوم تخیلات تو هستم …
لیزا : ببخشین
لیزای شکست خورده به دنبال پناه بردن به پناهگاهی امن است . اما ژیل با صحبت هایش باز او را متزلزل تر می کند و اعتقادات مخالف با باور لیزا را به زور به عنوان دیدگاه های وی می قبولاند :
ژیل : شایدم تو فقط برای رابطه های کوتاه مدت ساخته شدی . فقط برای همون ابتدای رابطه
لیزا : نه . این طور نیست
ژیل : در درون تو کسی هست که نمی خواد با من پیر بشه . کسی که می خواد رابطه ی ما تموم شه
لیزا : نه
ژیل همچنان انتظار اعتماد کردن را از لیزا دارد . اما با چنین شرایطی لیزا چگونه می تواند اعتماد کند . نتیجه ی شکست های مداوم لیزا در این بازی ، نا خواسته او را به این باور می رساند که علی رغم میل باطنی و ابراز مکرر عشق و علاقه اش به ژیل باید این زندگی را ترک کند . او انتظار این را دارد که از جانب ژیل مورد حمایت قرار گیرد . اما واکنش ژیل چون همیشه از منظر برتری است :
لیزا : من ..من … میرم چمدونمو بیارم
( در رفتار ژیل دنبال تایید می گردد .چون ژیل واکنشی نشان نمی دهد تکرار می کند )
ژیل : پونزده روزه که آماده است
( ژیل هیچ عکس العملی نشان نمی دهد . لیزا از پله ها بالا می رود و با چمدان بر می گردد . با این حال در برابر ژیل توقف می کند )
ژیل : به فکرت خطور نمی کنه که ببخشمت ؟
ژیل حتی در واپسین لحظات نیز لیزا را به تمسخر می گیرد :
ژیل : یه گیلاس دیگه واسه راه
لیزا منزل را ترک می کند . اما ژیل هیچ عکس العملی نشان نمی دهد . آنکه این سناریو را بر لیزا نوشته از پایان این درام نیز مطلع است . کمی بعد لیزا دوباره به منزل بر می گردد. با این تفاوت که این بار برعکس دفعه ی قبل صید با پای خودش به شکارگاه برگشته . این بار این لیزا است که دیالوگ اولین آشنایی را به جای ژیل بیان می کند و نا خواسته در رنسانی دیگر آغازگر زندگی مشترکی می شود که بیشتر از دفعات قبل تهوع آور است .
لیزا : فکر می کنم روی ماشینت استفراغ کردم
- · حضور فعال مخاطب
اثری است که مخاطب در شکل دهی به آن نقش موثر دارد . برش های مختلف و روایت های گوناگون یک زندگی که دروغ یا حقیقت بودن آنها برای بیننده دائما در هاله ای از ابهام باقی اند در نهایت یک شمای کلی را در ذهن مخاطب شکل می بخشد . پایان اثر نیز بدون مخاطب معنایی ندارد . اگر چه ظاهرا پایان نمایشنامه پایانی بسته است و لیزا مجددا به زندگی مشترک بر می گردد . اما برای مخاطبی که دائما در روند درام در ادراک حقیقت مورد تعلیق قرار گرفته و لحظه به لحظه بر صحت آن شک برده است این پایان بندی نیز «قطعیتی» ندارد و می تواند در صورت ادامه داشتن به بازی دیگری بدل شود .
· کی کی رو می کشه ؟
خرده جنایت های زنا شوهری چالش میان عقل ابزاری و احساس آدمی در دنیای معاصر است. دنیایی که در آن میان عقل منفعت طلب و احساس هیچ گفتمانی برقرار نیست . و ماحصل چنین جهان خشک و بی روح و تهی از مفاهیم عمیق انسانی همچون عشق ، چیزی جز جنایت نمی تواند باشد . با همه ی این اوصاف تشخیص قاتل حقیقی و بیان آن در قالب یک بیانیه ی کلی به همین سادگی ها نیست . عنوان « خرده جنایت ها … » نیز اشارتی بر همین مهم دارد و به نوعی تداعی کننده ی اصطلاح رایج شارحان پست مدرنیسم تحت عنوان « خرده روایت ها » ( Narrative, little ) (۵) است در برابر « روایت های کلان » (Narrative,grand) (6) :
که در نهایت هیچ راه حل کلی و پاسخ قطعی را پیرامون ادراک حقیقت ، پیش پای انسان نمی توان نهاد.
*این مقاله پیشتر در شماره ۱۳ فصلنامه سیاووشان منتشر شده است.
___________________________________________
- · پی نوشت :
۱٫ نمایشنامه نویس معاصر که ویژگی عمده آثارش ترس. تنهایی و تهدید آدمی است و سبک خاص وی به « پینتریسک » معروف است .
۲٫ نظریه ی فروید – در این مکانیزم فرد برای مقابله با اضطراب وجود تهدیدهای بیرونی علیه خود را انکار می کند .
۳٫ نظریه ی فروید – در این مکانیزم فرد برای دفاع از خود در مقابل تکانه های ناراحت کننده آنها را به فرد دیگری نسبت می دهد .
۴٫ جمعی از فلاسفه ی سده ی ۵ ق.م که اعتقاد داشتند هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد . از این رو می توان با گفتار حقیقت را به سمت خود بر گرداند .
۵٫ روایتی که به مثابه زنجیره ی نا محدودی از حوادث نا همگن مربوط به فرآیند نقل ، فهم می شود.
۶٫ روایتی که مدعی جایگاه فراروایی یا همه شمول است .
- · منابع :
– اشمیت . اریک امانوئل .خرده جنایت های زناشوهری. شهلا حائری.نشر قطره . چاپ هفتم. ۸۷
– احمدی . بابک. کتاب تردید. نشر مرکز . چاپ ششم . ۸۵
– لیوتار . ژان فرانسوا . وضعیت پست مدرن . حسینعلی نوذری . نشر گام نو . چاپ چهارم .۸۷
– نوذری . حسینعلی . پست مدرنیته و پست مدرنیسم . انتشارات نقش جهان . چاپ دوم .۸۰
1 Comment
Ely
نقد و تحلیل کتاب مفید و تاثیر گذار بود مرسی