این مقاله را به اشتراک بگذارید
در نخستین ساعاتی که خواندن «پرسه زیر درختان تاغ» را تمام کرده و کتاب را میبندم، فضای اطرافم به شدت پر از چند دریافت یا مفهوم کلی میشود کتاب به شکل لوحی از خاک؛ و این چند مفهوم قامت خود را به ریخت حروف و کلمهای میسپرند که بر این لوح خاکی نوشته شده: «مرگ»، «زمان».
بر پیشانی رمان جملهای از «آگوستین قدیس» به چشم میخورد که: «اگر به واقع چیزهای آینده و چیزهای گذشته هستند، میخواهم بدانم کجا هستند؟ این سه وجه زمان به نوعی در ذهن هستند و در جایی دیگر آنها را نمیبینم.»
مسئلهای که انگار حتا در زمان باستان هم محل بحث و پرسش بوده. آیا تجارب ما از آنچه زندگی مینامیم چون رودی جاری از نقطهای تا انتهایی در جریانی برگشتناپذیر است؟
فارغ از اینکه پاسخ این پرسش چیست، از همان زمانهای عتیق تا به امروز این مشغله یا پرسش ذهنی ناخودآگاه یا آگاهانه در تطور شکل و ساختار روایتها نقش بازی کرده است. روایتها، خود جرقۀ پرسشهایی تازه در اذهان خوانندگان نسلهای بعدتر زدهاند، حال اگر فرضیۀ آن قدیس دربارۀ ذهنی بودن وقایع گذشته و آینده درست باشد، تکلیفمان با مفاهیم اساسی مثل مرگ و زندگی چیست؟ گویا این برداشتها با این فرضیه اندکی رنگ میبازند.
این رمان را که باز میکنی با تقطیع حساب شده و به موقع روایت در فصلهای مختلف؛ دوباره این پرسش عتیق سر از خاک بیرون میآورد: زمان، خط زمان، انتها، ابتدا، زندگی و مرگ.
در هر فصل عناصر مختلف داستان مثل کاراکتر، دیالوگ و فضا و مکان (setting ) یک ایماژ ملموس و واحد از آن فصل پیش روی من میگذارد: کاروانسرا، یک کاروانسرای قدیمی در دل کویر، و عتیقه.
اما گاهی در فصلهای بعد، همین عناصر دست به دست هم میدهند تا ایماژ دیگری در این فصل یا فصلهای قبل بیافریند. این ایماژهای واحد که خود از خرده ایماژها تشکیل شده الگوی تکرار شونده یا موتیفها را نمایان میکنند. نخ ظریفی اتصال روند این روایت را در اینجا میبینیم. آن چنان که دربالا آمده، الگوی تکرار شونده ایماژها یا موتیف متن حاصل تناقضی است و این تناقض در بهم ریختگی ظریف خط جاری زمان روایت است. پس به یک نظم نامنظم جدید زمان در این متن روبهروییم که آن را از این پس «زمان روایی» مینامیم.
موتیفهای ایماژی کاروانسرای قدیمی و کویر، دریافتی از مُردگی و بیحرکتی و پیری به خواننده میدهد. وقتی پیش میرویم برای اولین بار با زندهترین و شادابترین تصویر این متن روبهرو میشویم: «سارا». «سارا» با تصاویر و توصیفاتی که در تناقص محض است با جو حاکم متن که سالخوردگی و مرگزدگی است.
اما «سارا» پیشاپیش در زمانی پیش از آغاز زمان روایی رمان مُرده است. این ایماژ تر و تازه و جوان همان ایماژ جسد متعفن فصلهای پیش است. تصویری بیجان و پیر مثل کاروانسرا یا خود کویر. با این وصف اگر پیش برویم چه بسا «کویر» هم فصلی برای روایت اول شخص خود باز کند از زمانی پیش از آغاز «زمان روایی» رمان یا شاید بعد از آن که میگوید: «من که کویر هستم الان پر از دار و درختم و نهرهای جاری و چمنزارهای دلربا و بوستانها و ریاحین و چه و چه.» این ماشین زمان که مرز بین مرگ و زندگی را دور میزند فقط حاصل جادوی زمان روایی است که با آمد و شدش در جادۀ پر انحنا و بیآغاز و پایان متن، ما را هم در تعاریف مألوفمان از مرگ و زندگی و خط زمان دچار سرگیجه و تردید میکند. اما این تناقضها تا جایی پیش میرود که این بار ایماژها بر زمان تاثیر میگذارند. زمان واقعی و خطی زندگی. از ابتدا همه گویا رو به جلو حرکت میکنند تا هرکسی شاید به چیزی برسد. فراموش نکنیم در ادبیات کلاسیک ما «رباط» یا «کاروانسرا» استعارهای جا افتاده –نمیگویم مُرده- از رحیل و آمد و شد است. حال آنکه اگر از بالا به روایت نگاه کنیم میبینیم چند کاروانسرا در یک نقطه، بیحرکت و منفعل، گیر افتادهاند و فقط میخواهند حرکت کنند. با این استعارۀ کاروانسرا به دید من میتواند طنزآلود باشد وقتی آن را کنار وسایل نقلیۀ بیرمق اهالی «زنگیآباد» میگذاریم. همه به شکلی درگیر کندی حرکتاند و در این میان «خر» زنگیآباد گویا از همه برای صاحبش کاراتر است. از ساختار روایی رمان که بگذریم آنچه کتاب را در میان ویترین کتابفروشیها برجسته میکند زبان آن است. من شخصاً اگر نتوانم متن داستان یا رمانی را تحمل کنم آن را میبندم و اصلاً کار به پرداختن به ساختار و روایت نمیکشد. جملههای رمان «علی چنگیزی» راه به راه به خواننده پشتِ پا نمیگیرد و متن روان به پیش میرود، خاصه که او زبانی را انتخاب کرده که صدای گفتگوی آدمها را در جو روستایی به گوش میرساند. اما سوال همیشگی من هنوز بیپاسخ میماند: حال که زبان نُرم نوشتار یا زبان مطبوعاتی شکسته میشود و نویسنده به خوبی اصطلاحات و عبارات گفتاری بهره میگیرد چرا رسمالخط شسکته نشود و به شکل نرم نوشتاری باقی بماند؟ استفاده از این اصطلاحات یا بافت زبان گفتاری در حقیقت تلاشی است برای رسیدن به «سمنتیک» یا «بعد معنایی جدید» در زبان. حال آنکه «سینتکت» یا «نحو زبان» همچنان دست نخورده باقی میماند و اینجا خواننده هنگام خواندن متن ناگزیر است در ذهن خود به فرایندی از ترجمه تن دردهد تا هماهنگی بین «سینتکت» و «سمتینک» زبان برقرار شود. مشکلی که به گمان من رمان «چنگیزی» هم با ان روبروست. با این همه «پرسه زیر درختان تاغ» مثل خود کویر روایتی دارد و خواننده را با خودش میبرد به مرگ خود خواستۀ آدمهایی که زندگی میکنند زیر شنهای کویر و به خوابیدن و مرگ ساعتهایی که باتریهایش زیر شنها تمام میشود و هیچوقت به زمانی که اعلام میکنند نمیتوانی اعتماد کنی که توی کویر گم شدهای. روزها، شبها. کتاب را که می بندی از خاک بیرون میآیی. پاچه شلوار را میتکانی و حالا وقت نوشیدن چای بعدازظهر است.