این مقاله را به اشتراک بگذارید
این نوشته در زمان انتشار رمان سالتو اثر مهدی افروز منش در سایت دوشنبه منتشر شده بود، متاسفانه این سایت نیز همانند بسیاری سایت های ادبی دیگر حالا به خاطره ها پیوسته و نشانی از مطالب آن نیست. به مناسبت نمایش سریال یاغی ساخته محمد کارت که با نگاهی به رمان سالتو ساخته شده مطلب را در مد و مه بازنشر می کنیم.
****
یادداشتی بر رمان «سالتو» مهدی افروزمنش
.
رضا فکری
.
مخاطب ادبیات داستانی هر چقدر هم که از طبقهی متوسط اجتماعی باشد و در شرایط تخت و بدون پیچیدگی روزگارش را بگذراند، مطلقا در پی کشف زندگیهایی شبیه خودش لابهلای سطور کتاب نیست. هر چقدر هم که نویسنده هنر و توانایی به خرج دهد و از وضعیتهای معمولی و از زندگیهای لخت و خمیازهآور، «آنِ» داستانی بیرون بکشد و قصهاش را جذاب تعریف کند، مخاطب اما همچنان در جستوجوی کنش و در جستوجوی تحرک و در جستجوی یک زندگی هیجانانگیز است، هیجانی که شاید خود از تجربه کردن آن محروم بوده است. با این وصف داستانهایی که در شهر اتفاق میافتند بسیار مستعد نمایش اتفاقاتیاند که پنهان و دور از دسترس عموم رخ میدهند و به نوعی میتوانند محلی برای بازنمایی خودِ واقعی شهر باشند. شهرها رویدادگاههایی آشنا برای مخاطب هستند و او مدام تصویرسازیهای داستانی را با داشتههای خود قیاس میکند. برای همین هم ترسیم یک جغرافیای مشخص و شناختهشده بسیار دشوار است و داستانها برای گریز از چنین وضعیتی است که در ناکجا رخ میدهند یا در فضاهای بسته و محدود و در خلاء روایت میشوند و از آرزوها، ترسها و تنشهای زندگی در یک شهر شناخته شده حرفی به میان نمیآورند. البته باید تفاوتی قائل شد میان داستانی مثل «پاریس جشن بیکران» همینگوی که تصویر ستایشآمیزی از شهر پاریس ارائه میدهد و «اُلیور توئیست» دیکنز که اوضاع وخیم یتیمخانههای لندن مهآلود را نشان میدهد. این دو را نمیتوان در یک دستهبندی واحد قرار داد و فیلم Biutiful ایناریتو که زیر پوست شهر بارسلون را نمایش میدهد نمیتوان با To Rome with Love وودی آلن که یک نگاه توریستی به شهر رُم دارد در یک جایگاه قرار داد. فیلم درخشان The Great Beauty پائولو سورنتینو البته چیزی میانهی این وضعیت را نمایش میدهد. هم زیباییهای شهر و خوشگذرانیهای شبانهی شهر رُم را در ظاهر خود دارد و هم افول این جلال و شکوه را در نظر شخصیت اصلی و درنهایت رُم را در یک چشمانداز بیانتهای پوچ نشان میدهد. «سالتو» هم رمانی است که در مکانی مشخص به نام «تهران» روایت میشود و از واقعیتهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی همین شهر تغذیه میکند. داستانی که با تمرکز بر لایههای زیرین این شهر و با تکیه بر مولفههایی همچون فقر، رابطههای افسارگسیخته، خشونت عریان و مواد مخدر پیش میرود و وجه تاریک و سیاه شهر را برجسته میکند. نویسنده برای نمایش عمیقتر همین زیرجلدیهاست که به استفاده از تصویرهای غلوشده دست میزند تا عواطف مخاطب را بیشتر درگیر کند و برای این مقصود چه مکانی مناسبتر از پایین و حاشیهی شهر. اگر پیشتر انتظار میرفت نویسندهی تهرانی نیمنگاهی هم به پایینهای شهر بیاندازد، حالا افروزمنش در این کتاب سری به آذری، فلاح و جادهی اسلامشهر زده و بیغولهای به نام جزیره را دستمایهی داستانگویی خود قرار داده است.
«سالتو» در قدم نخست، تقابلی است میان دو حد نهایت فقر و ثروت و متوسطی در این میان وجود ندارد. شخصیت سیاوش در نهایت فقر، با مادری هوایی و پدری عملی، آدم حسرتمند این داستان است که همهی شاخصههای فلاکت را یکتنه با خود حمل میکند. مجاور خط آهنی زندگی میکند که نه برق دارد و نه آب و زیر دست داوود لجن (ارباب خشن جزیره) مواد میفروشد و پولهای حاصل از آن را زیر تراورس چهلوسوم خط آهن پنهان میکند. بچههای جزیره با اسامی غربتی، کولی، دربهدر و تگزاسی خطاب میشوند و تفریحشان سنگپرانی به قطار است و در سایر اوقات هم به پخش مواد مشغول هستند. اما در آن سوی طیف شخصیتی به نام نادر حضور دارد. سیاوش با دیدن بنز اوست که مبهوت میماند و در معیت اوست که برای اولین بار روی تخت میخوابد، اسکی میکند و در خانهای۱۱۰متری واقع در بلوار کشاورز تهران ساکن میشود و در دفتر کاری واقع در خیابان فرشته مستقر میشود. اساسا در نوشتن از شرایط اکستریم و حد نهایتها گاهی شخصیت نادیده گرفته میشود و در مواجههای جذاب و مدل گنج قارون، ثروت بیش از اندازه با فقر پایینتر از حد معمول در انداخته میشود. اما در «سالتو» تغییرات شخصیتی سیاوش اهمیت بسیار دارد و در ساختار خطی رمان پی گرفته میشود. او که نگاهش به بالای شهر و خانهها و باغهای آن، یک نگاه حسرتآلود و تخطئهگر بوده حالا در ارتباط با نادر است که به شکل یک بیلی باتگیت تمام عیار رنگ عوض میکند و از وضعیت یک فروشندهی خردهپای مواد به یک قاچاقچی سطح بالا تغییر وضعیت میدهد تا جایی که نوچههای نادر هم از او حرفشنوی دارند. او از قدرت تازه دست یافتهی خود استفاده میکند و داوود لجن را سر جایش مینشاند و کنترل جزیره را به عنوان رئیس جدید به عهده میگیرد. در واقع بخشهای قابل توجهی از کتاب به شرح روابط مافیایی اعضای این باند مواد مخدر میگذرد.باندی که به شکلی بینالمللی تجارت کوکایین میکند. اینها آنقدری بزرگ هستند که برای کشتن یک خبرچین قاتل اجیر میکنند و بازار مواد مخدر شرق آسیا را از دست روسها و آمریکاییها در آوردهاند. آنها قرار است ۱۱۰۰۰ کیلو هروئین را جا به جا کنند که رقمی غلوآمیز به نظر میرسد. پیش از انقلاب گفته میشد داستان زندگی دو گروه را به سادگی میتوان اگزجره کرد و بر مبنای آن تخیل کرد و فیلم ساخت. یکی جاهلها و دیگری رقاصههای کافهها که صنفی نداشتند و کسی مدافعشان نبود و حق و حقوق خود را نمیتوانستند استیفا کنند و راه برای غلو باز بود. ماریو پوزو هم مافیا را در پدرخوانده آنچنان مخوف و پر ابهت و قدرتمند نوشته بود که سران مافیا هم چنین تصویرسازی پر ابهتی را از خود باور نداشتند و البته شکایتی از این بابت هم نداشتند. در «سالتو» هم بر مبنای همین قاعده صحنهپردازیهای پر رنگ و لعاب اینچنینی بسیار دیده میشود. مثل صحنهای که سران مافیای موادفروش تهران جمعشان جمع است و منطقههای شهر را بین خود تقسیم میکنند و عباس یاکوزا این منطقهبندی را برنمیتابد و افرادش سه نفر از گروه مقابل را کشتهاند و نادر هم در تلافی او را به شکل فجیعی و با زالو زجرکش میکند.
اما شخصیتهای دیگری هم هستند که در پیشبرد خط رمان حضور دارند. مثل بچههای جزیره که شخصیتهایشان یکنواخت و یکفرم است. مادر سیاوش که از افسردگی نزار است و خودش را حلقآویز میکند، پدرش که یک روشنفکر و زندانی سیاسی بوده و در یک شخصیتپردازی بسیار خوب و در خاکسپاری مادر به خوبی ساخته میشود. سیا که مغز متفکر گروه است و رویا زنی اغواگر با تتوی پروانه به کمر که با نادر رابطهای رسمی دارد و به سیا و سیاوش هم به نوعی نظری میاندازد. سیاوش نوجوانی که تردستیاش کشتیهای درخشانی است که میگیرد و هر کدام از حریفانش را به شیوهای و با فن به خصوصی از سر راه برمیدارد و نادر که رئیس تشکیلات است و به تنها جایی که کمک مالی میکند انجمن حمایت از حیوانات وحشی است. او از جسارت سیاوش در کشتی خوشش میآید و از همان ابتدا در توصیفی میگوید: «انگار یه گرگ رو تشکه» و به نوعی مدام از مفاهیم حیات وحش در حرفهایش استفاده میکند و برای تداعی قانون جنگل از حیوانات بسیاری مثال میآورد مثل بز آلفا، حلزون فیلسوف، یوزپلنگ و … تکیهای مستقیم بر طبیعت خشن و ناتورالیسمی آشکار که جا به جای داستان به آن اشاره میشود، در جنگلی که فقط باید شکارچی بود. نادر نفر اول تیم ملی کشتی بوده و انقلاب سبب شده مسابقات جهانی تیر ۵۸ را در سن دیگو آمریکا از دست بدهد. زمانی که حاکمیت با آمریکا سرشاخ شده بوده و رویاهای مردم با رویای او در تعارض قرار گرفته. سیا هم سرنوشت بهتری بهتری پیدا نمیکند. او با دفترچهی مشتریهای مواد و ۴ کیلو هروئینی که از این باند متلاشیشده باقی مانده، کشتی را به کناری میگذارد. در حالی که جزیرهاش با لودر تخریب شده و دیگر خانهی مادری برای او وجود خارجی ندارد.
به هر حال کشتی در این رمان بسیار فراتر از یک ورزش صرف عمل میکند. طالقانی (رئیس فدراسیون)، خادم، جدیدی، حیدری، سالن هفت تیر و مربیهای بد دهان همه حضور دارند اما نقش چندانی ندارند و مانیفستهای راوی در باب کشتی است که مدام به مخاطب ارائه میشود: «دشمن فرض کردن هر غریبهای ذات کشتی است و کشتی چیزی نیست جز همین پیوستگی فرضیات انتقامجویانهی دشمنی و قهرمانی». و یا در عبارت دیگری که نام کتاب هم از آن گرفته شده: «دیدن سالتو در کشتی آزاد مثل دیدن نهنگ سفید است در اقیانوس، یک فن کمیاب اصیل که کمتر کسی حتا تمرینش میکند. سالتو اسطورهی فراموششدهی کشتی است، نماد قدرت و سرعت و از آنها مهمتر نماد بزرگی». این نوع از کشمکشهای ورزشی اگرچه ژانری تثبیت شده و پر طرفدار در هالیوود است اما برای مخاطب ایرانی چندان جذاب نیست و برایش چندان اهمیتی ندارد که یک قهرمان بیسبال یا گلف یا کشتی چه مراحل دشواری را در راه رسیدن به قهرمانی طی کرده و چه مصائبی را در این راه متحمل شده. نویسندهی کتاب به فراست دریافته که رمان او هم باید به نوعی این چالش ورزشی را به اجتماع و به سیاست پیوند بزند تا داستانی جذاب برای مخاطبی تعریف کند که اسطورهی کشتی ایران عبدالله موحد را نمیشناسد و کشتی و المپیک برای او فقط و فقط در غلامرضا تختی خلاصه میشود.