اشتراک گذاری
ریموند چندلر اولین رمانش «خواب بزرگ» را در سال 1939 و صرفا در عرض سه ماه به نگارش در آورد. به زعم چندلر، دو پلات از این رمان یعنی “جریان حقالسکوت” و “ناپدید شدن” را از روی دو داستان «آدمکشی زیر باران» و «پرده» به قلم خودش که به تازگی در «ماسک سیاه» (مجله ای که از سال 1933 در آن قلم میزد) منتشر شده بودند در این رمان جای داده بود. شیوهای که بعدتر در مورد دو رمان دیگرش یعنی «بدرود نازنینم» و «بانویی در میان دریاچه» نیز به کار گرفت…
***
خواب بزرگ (The Big Sleep)
ریموند چندلر (1939)
(این رمان خواب ابدی و خواب گران نیز ترجمه شده)
ریموند چندلر اولین رمانش «خواب بزرگ» را در سال 1939 و صرفا در عرض سه ماه به نگارش در آورد. به زعم چندلر، دو پلات از این رمان یعنی “جریان حقالسکوت” و “ناپدید شدن” را از روی دو داستان «آدمکشی زیر باران» و «پرده» به قلم خودش که به تازگی در «ماسک سیاه» (مجله ای که از سال 1933 در آن قلم میزد) منتشر شده بودند در این رمان جای داده بود. شیوهای که بعدتر در مورد دو رمان دیگرش یعنی «بدرود نازنینم» و «بانویی در میان دریاچه» نیز به کار گرفت. “فیلیپ مارلو”، کارآگاه خصوصی و شخصیت اصلی رمان در دل تعداد زیادی داستان (که در هر یک با اسامی متفاوتی نظیر کارمودی، دالما، ملورن و ملوری شناخته می شد) شکل گرفت و از آنها بیرون آمد. به اذعان “استفن پِندو” ی صاحبنظر: «چالش پیش پای چندلر آنجاست که بتواند از دل پیچیدگی غامضی که جریانات را در هم تنیده، خط سیر داستانش را با ریتمی هماهنگ و موزون پیش ببرد.» اینکه طرح ریزی داستان سست و روایت آن شلوغ و درهم برهم است قابل انکار نیست. هرچند که از منظری دیگر، به قدر کافی قابل درک هست.
همان طور که “راجر شازکین” در بررسی ارزشمندش حول موضوع اشاره میکند، ماهیت این روایت پیچیدگی است و نفوذ ناپذیری در کنه ذات آن است. از منظر بذله گوی شازکین، اصل قضیه در این نیست که “کی، کی را کشته” بلکه اینجاست که “این قضیهی کی، کی را کشته برای کی مهم است. ” قصهی چندلر بیشتر نوعی روال و روند را دنبال میکند تا صرفا ً تعدادی راه حل دم دستی برای یک معما. فیلیپ مارلوی کارآگاه و راوی داستان، به استخدام ژنرال “استرن وود” ِ علیل و سالخورده درآمده تا ته و توی بدهیهایی را که دختر کوچکترش “کارمِن” در قمار بالا آورده در بیاورد. بدهیهایی که بعدتر منجر به یک سری جریانات اخاذی میشوند. در این حیص و بیص، “ریگان” داماد تلخ خوی ژنرال ناپدید میشود و “ویویان” دختر بزرگتر ژنرال و همسر ریگان به شک میافتد که شاید دلیل استخدام مارلو یافتن ریگان باشد. “آرتور گیگر” صاحب یک مغازه کرایه محصولات پورنو کسی است که دنبال اخاذی از کارمِن افتاده و در حالیکه او را با مواد مخدر به وضعیتی گیجی و گنگی درآورده و با انداختن عکسهایی عریان از او مترصد سوء استفاده و اخاذی است، در منزلش به قتل میرسد. مارلو کارمِن را نجات میدهد و وقتی صدای چند شلیک پای او را به خانهی گیگر باز میکند، با دو نفر مرد ناشناس مواجه میشود که بلافاصله یکی پس از دیگری محل را ترک میکنند.

اولین آنها ظاهرا “تیلور” دوست پسر سابق کارمِن است که به مرگ مرموزی کشته میشود. حالا نگاه ها میرود به سمت دومین نفر، “جو برودی” که یکی دیگر از دوست پسرهای سابق کارمِن است. کسی که نگاتیوهای عکس کارمِن را به دست آورده و آنها را وسیلهی اخاذی و گرفتن حقالسکوت از او قرار داده است. مارلو روانهی آپارتمان برودی میشود و هر دو نفرشان – برودی و کارمِن را که با پای خودش آمده تا شخصا ً نگاتیوها را پس بگیرد – خلع سلاح میکند. پس از رفتن کارمِن، “کَرول لاندگرِن” پیشخدمت و معشوقهی گیگر با تصور اینکه برودی گیگر را کشته، او را با یک شلیک از پا درمیآورد.
در سالن قمارِ “ادی مارس”، مارلو به ویویان بر میخورد که مبلغ چشمگیری پول برده. طی یک جریان سرقت در پارکینگ، مارلو جان ویویان را نجات میدهد ولی بعدتر، جلوی خودش را میگیرد و پیشنهاد او را برای همخوابگی رد میکند. وقتی مارلو به خانهاش برمیگردد، با کارمِن برهنه در تختخوابش مواجه میشود و او را وادار میکند که خانهاش را ترک کند. کمی بعدتر، کسی به نام “هری جونز” به دفترِ کار “مارلو” میآید تا اطلاعاتی در مورد “مونا” همسر مارس در اختیار او قرار بدهد. ولی قبل از اینکه چیزی بروز بدهد در اثر مسمومیت با سم از پا درمیآید. مارلو از طریق منبع دیگری پی میبرد که مونا در بیرون شهر در یک خانهی روستایی به سر میبرد. او را تحت تعقیب قرار میدهد ولی راه به جایی نمی برد. بعدتر در عمارت “استرن وود”، مارلو که قصد دارد اسلحهی کارمِن را به او برگرداند با حمله و شلیک او روبرو میشود. اینجاست که پی میبرد این باید همان بلایی باشد که سر ریگان آمده است. ویویان به حرف میآید و فاش میکند که کارمِن ریگان را به قتل رسانده و همسر مارس هم همدست ماجرا میشود تا روی قضیه سرپوش بگذارد. بنابراین کارمن باید به جای دوری فرستاده شود.
هرچند سیل جریانات، ذهن را قویا درگیر میکند، ولی شازکین تاکید دارد که این جریان شلوغ و درهم برهم، خواننده را از جزئیات شیطنتوار وقایع دور نمی کند: «در دل وقایع این رمان هم میشود سویهای سرگرم کننده دید، هم نگاهی هجوآمیز و فراگیر نسبت به سیر در هم تنیدهای از خیانت و تباهی و سقوط اخلاقی و سیاسی، که از سوی دیگر خواننده را با قهرمان داستان یعنی فیلیپ مارلو همراه میکند.»
زندگی ريموند چندلر در یک نگاه
ريموند چندلر، داستان نويس و فيلمنامه نويس برجسته آمريكايي در ۱۸۸۹ در شهر شيكاگو متولد شد. اما به دليل جدايي پدر و مادرش، دوران كودكي او تا سن ۲۲ سالگي در انگلستان گذشت. در آن جا او با مادربزرگ و خاله اش زندگي مي كرد. پدر و مادر چندلر يعني موريس و فلورنس در ايستگاه راه آهن با هم آشنا شده بودند. موريس شغلي در ايستگاه راه آهن داشته و فلورنس را در حالي ديده كه او مي خواسته به ديدار خواهرش اماها برود. چندلر تحصيلات مقدماتي اش را در كالج والويج به پايان رساند و در آن جا قانون بين المللي فرانسه و آلمان را مورد مطالعه قرار داد. در اين سال ها چندلر به عنوان دستيار مدير تداركات در بعضي فروشگاه هاي زنجيره اي محل سكونتش فعاليت مي كرد. علاوه بر اين در مقام جانشين استاد در كالج والويج مشغول به كار بود. اما مهم ترين فعاليت او به انتشار چندين و چند شعر و مقاله در نشريات مطرحي همچون آكادمي و وست منيستر باز مي گشت كه نام او را در بعضي محافل ادبي آن زمان مطرح ساخت. او در ۱۹۱۲، قبل از بازگشت به آمريكا در حدود ۲۷ شعر و يك داستان بلند با نام «افسانه برگ رز» منتشر كرده بود كه كارنامه ادبي قابل قبولي از او بر جا مي گذاشت.
چندلر پس از بازگشت به آمريكا در يك موسسه ورزشي به فعاليت پرداخت و سپس به عنوان كتابدار در يك سوپر ماركت انتخاب شد. در زمان جنگ جهاني اول، ما بين سال هاي ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۸ در ارتش كانادا خدمت كرد و سپس به نيروي هوايي آمريكا انتقال داده شد.
در ۱۹۲۴ با زني به نام سيسيلي هارلبارت ازدواج كرد كه ۱۸ سال از خودش بزرگتر بود. سيسيلي تا آن زمان دوبار ازدواج كرده و طلاق گرفته بود و در زمان ازدواج با چندلر در سن ۵۳ سالگي قرار داشت. اما براساس گفته هاي اطرافيان اين دو، او ۴۳ ساله به نظر مي رسيد.
چندلر در فاصله سال هاي ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۲ در بانكي در سانفرانسيسكو مشغول به كار بود و علاوه بر اين مقالاتي هم در ديلي اكسپرس مي نوشت. در سال ۱۹۲۲ در مقام حسابدار به استخدام كمپاني نفتي دانبي درآمد و تا ۱۹۳۲ در آن جا كار مي كرد. اما در اين سال به دليل افراط در نوشيدن مشروبات الكلي و همچنين غيبت زياد، از كار بر كنار شد. گويا چندلر در اوايل دهه ۳۰ دچار حالتي از افسردگي شده بود و روي آوردن او به مشروبات به همين دليل بوده است. در اين دوران ۴۵ ساله بود و توانست با حمايت مالي همسرش تمام وقت خود را مصروف نوشتن كند. او در اين مدت داستان هاي استنلي گاردنر و ساير نويسندگان به اصطلاح عامهپسند را با دقت مطالعه كرد و پنج ماه بعد داستان «باج گيرها آزاد نشوند» را در مجله معروف نقاب سياه
(Black Mask) منتشر كرد. دوره كاري چندلر در اين نشريه همزمان با دشيل همت بود كه او نيز داستان هاي كوتاه زيادي در نقاب سياه به چاپ رسانده بود. سردبير آن دوره نقاب سياه با توصيفات در متن داستان مخالف بود و از آن جا كه چندلر نهايت استفاده را از توضيحات ادبي و اصطلاحات عاميانه ميكرد نميتوانست چندان خود را با شرايط حاكم در اين نشريه وفق دهد. چندلر داستان نويس كندي بود. به طوري كه در فاصله سال هاي ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ در مجموع۱۹داستان در مجلات چاپ كرد كه ۱۱ تا از آنها متعلق به مجله نقاب سياه بود و هفت داستان آن در Dime Detective چاپ شده بود و يكي ديگر در هفته نامهDetective Fiction Weekly انتشار يافته بود.
در ۱۹۳۹ چندلر از داستا ن نويسي براي مجلات كناره گيري كرد. در همين سال اولين رمان او با نام خواب عميق منتشر شد و شخصيت فيليپ مارلو را به عنوان كارآگاهي خصوصي به خوانندگانش معرفي كرد. كارآگاهي با حدود ۴۰ سال سن و قد بلند و چشمان خاكستري كه داراي تحصيلات دانشگاهي بود و علاقه زيادي به حل مسايل شطرنج و همچنين موسيقي كلاسيك داشت. نام فيليپ مارلو از روي نام نويسنده قرن ۱۶ كريستوفر مارلو اقتباس شده بود كه البته كريستوفر برخلاف فيليپ مارلو از خلق و خويي خشن و عصبي برخوردار بود. در ۱۹۴۶ چندلر جايزه ادگار را بابت فيلمنامه نويسي دريافت كرد و هشت سال بعد در ۱۹۵۴ اين جايزه را به خاطر رمان نويسي كسب كرد. بهترين اقتباس سينمايي از رمان هاي چندلر به سال ۱۹۴۶ باز مي گردد كه در اين سال كمپاني برادران وارنر فيلمي را براساس رمان خواب عميق تهيه كرد كه كارگرداني آن را هوارد هاكس برعهده داشت و در آن همفري بوگارت عهده دار ايفاي نقش فيليپ مارلو بود. فيلمنامه اين فيلم را نويسندگان و فيلمنامه نويسان بزرگي همچون ويليام فاكنر و لي براكت نوشته اند.
چندلر در ۲۶ مارس ۱۹۵۹ در حالي درگذشت كه هنوز نوشتن نيمي از رمان جديدش به نامPoodle Spring باقي مانده بود. (همشهری)
برپرده سینما:
(1946) امریکا. کارگردان: هوارد هاکس. برگردان: ویلیام فاکنر، لی برَکِت و جولز فورثمن
(1978) انگلستان. کارگردانی و برگردان: مایکل وینر
ساختهی سال 1946 هوارد هاکس موفقیت جدیدی در ادامه اثر موفق قبلیاش «داشتن یا نداشتن» (1944) بود که در آن نیز از ترکیب موفق همفری بوگارت/لورن باکال استفاده کرده بود. به گفته هاکس، فیلمنامه در عرض هشت روز تکمیل شد در حالیکه چندلر هنوز درگیر قرارداد دیگری با پارامونت بود و حضورش چندان پررنگ و رسمی نشده بود. پس از اینکه اولین نسخهی تولید شده فیلم در اختیار قوای مسلح قرار گرفت، هاکس با پیشنهاد مطرح شده از سوی کمپانی برادران وارنر موافقت کرد و صحنههای بیشتری از حضور بوگارت و باکال را در فیلم جای داد (از جمله دیالوگ معروف “مسابقات اسبدوانی”). نسخهی اولیهی فیلمنامه ضمن اینکه قویا دنباله روی داستان اصلی است، چندین و چند استثنای قابل توجه را هم در بر میگیرد: اشارههای واضح و آشکار به استعمال مواد مخدر، تند مزاج بودن کارمِن برای داشتن رابطه، رابطهی همجنسگرایانهی لاندگرِن و گیگر و هوس بازی های گیگر حذف شدهاند. حذف این قسمتها به نوعی حاصل تلاش فاکنر و برَکِت است که میکوشیدند کار را به سلامت از زیرِ تیغ سانسور رد کنند. به همین خاطر است که در کتاب میخوانیم که کارمِن در انتهای داستان رها میشود تا به اوضاع و احوال طبیعی برگردد، در حالیکه در انتهای فیلم بر مبنای همان خطوط قرمزِ مذکور، مورد مجازات و تنبیه قرار میگیرد. فیلمنامهی نهایی که توسط سناریست دیگری به نامِ “جولز فورثمن” مورد حذف و اصلاحات بیشتری قرار گرفته، تبدیل به ملغمهی پیچیدهتری شده و چنان افسانهوار به چشم میآید که نه تنها هاکس و سناریستها، بلکه خودِ چندلر هم از آن سر در نمیآورد! از دیدِ لی برَکِت: «شاید خیلی از تماشاچیها در نهایت به درستی سر در نیاوردند که اصل قضیه از چه قرار بود، ولی تکتکشان حسی نزدیک به این داشتند که گویی جهنم را به چشم دیدهاند. چه فرقی میکند وقتی به هرحال چیزی از آب درآمد که خوشایند ذائقهی خیلیها بود، هم سکس داشت، هم چالش و مخاطره، هم تفنن و خنده و خیلی چیزهای دیگر. »
هرچند که فیلم در زمرهی یکی از بزرگترین فیلمهای نوآرِ 1940 قرار میگیرد، به اعتقاد “مایکل واکر” صاحبنظر، فقدان فلشبک، راوی و سبک بصری اکسپرسیونیستی در این فیلم، آن را به صورت یک نمونهی ویژه درمیآورد. از آنجایی که نسخهی 1978 این داستان به کارگردانی مایکل وینر (با نقش آفرینی رابرت میچم در نقش مارلو) از قید و بندهای سانسوری که دست و پای فیلم هاکس را بسته بود رها بود، به نظر میرسید فیلمنامهی آن هم به نسخهی اصلی وفادارتر باشد هرچند که فضای فیلم، به صورت فضای روزگار 1970 ِ لندن درآمده بود. “جرالد مَست” تاریخ نگار آن را روایت اصیلی از اثر چندلر میبیند در حالیکه “ریچارد شیکِل” منتقد، آن را به لحاظ زیبایی شناختی چندان رضایت بخش نمیداند: «مهم، وفادار ماندن به نگاهِ منحصر به فردِ چندلر است و این امر، تخیل سینماییِ ویژهای را میطلبد که بسیار فراتر از توان سازندگانِ ناپخته و کم تجربهی این کار است. کسانی که آخرین اثرِ موفقشان «آرزوی مرگ» بوده است. » (لوح)
*رمان خواب بزرگ با ترجمه شایسته قاسم هاشمی نژاد به فارسی در آمده.
انتشار در مد و مه: 19 خرداد 1390