این مقاله را به اشتراک بگذارید
“ زیستن در زمین خارایی “ عنوان رمانی است نوشتهی پوریا پاکدل که توسط نشر “ امید مهر “ در سال ۱۳۸۹ به چاپ اول و دوم رسیده است.
رمان دربارهی تاریخی است که بر مردمان مرز نشین خراسان گذشته است. مردمان حوالی مرز ایران و ترکمنستان که روزی جزئی از خاک ایران بوده و تنها به جبر حاکمان، سیم های خارداری میان ساکنان آن حوالی کشیده شده است که این خارها سالیان سال بر پیکر سرنوشت آنها فرو رفته است، گاه آن ها را رنج داده و گاه به برکت آن از خطرها رسته اند.
سنگ بنای رمان پوریا پاکدل، خاطراتی است که از ذهن دقیق و پویای پدربزرگش تراوش کرده و گذشته های دور و مردمان آن روزگار را دوباره زنده کرده است و پوریا پاکدل نیز با صبر و حوصله روزها و روزها پای حرف های پدربزرگ نشسته تا بتواند خاطرات جسته و گریخته پدربزرگ را به نظم رساند و در قالب داستان به رشتهی تحریر درآورد، کاری که نسل امروز آن را فراموش کرده است یا در حوصلهی کم و پرمشغله اش نمی گنجد. پاکدل خود در مقدمهی کتاب می نویسد: “ هیچ واقعیتی خود به خود داستان نیست، در مقابل هیچ داستانی هم نمی تواند واقعیت محض باشد چرا که حب و بغض نویسنده و زاویهی نگرشش بر داستانی که مبتنی بر واقعیت انگاشته می شود تأثیر می گذارد. وانگهی واقعیت مانند مادهی غذایی خامی است که نویسنده آن را برای خواننده قابل خوردن و لذت بخش می نماید و در این راه از ذهن و توانایی و تجربهی خود بهره جسته، تغییراتی در رویدادها به وجود می آورد. “
پدربزرگ که همان یحیی فاروجی است و یکی از شخصیت های رمان نیز هست، مادهی اولیه یعنی ماجراها و وقایع را در نشست های مختلف برای نوهی مشتاقش تعریف کرده است و پاکدل تمام آن ها را ضبط کرده و در فرصتی همانند چیدن قطعات پازل به نظم بخشیدن خاطرات پرداخته است تا آنچه بر نیاکان و اعقابش گذشته و سرنوشت آن ها را نظم یافته و مسلسل گونه در برابر دیدگان مخاطب قرار دهد. او حس خود را در این کار مانند حس باستان شناسی می داند که با وسواس سفالینه ای قدیمی را از زیر خاک بیرون می کشد، خاک روی آن را فوت می کند و با شوق نگاهش می کند. این حس البته نه تنها نویسنده را در بر گرفته بلکه به مخاطب نیز سرایت می کند. در طول رمان پرده از روزگار و سرنوشت مردمانی که نه چندان دور از فرهنگ حال حاضرند برداشته می شود. مخاطب شاید اسم درگز، لطف آباد، عشق آباد، ترکمنستان،….. را بارها شنیده باشد اما شاید تصوری از آنچه روزگاری در این سرزمین ها که روزی همه جزء خاک ایران بودند و حالا هرکدام به کشوری ( ایران و ترکمنستان ) تعلق گرفته اند، بر اهالی آن ها رفته است، نداشته باشد. اما با خواندن رمان دری به روی مخاطب باز می شود تا او را با کشتزارهای ار تا برج آشنا کند با قره تیکان، شیلگان، آرتق، چقراق لی،…و با مردمان خطه ای از سرزمین پهناورمان که روزگاری به این مکان ها آمد و شد داشته اند . آوازهای مختوم قلی را که از دهان بخشی و قربان بیرون می آید را در گوش مخاطب زمزمه می کند و آداب و رسوم، بازی ها، دلخوشی ها و باورهای مرزنشینان دوران قاجار و پهلوی را نشانش می دهد.
“ زیستن در زمین خارایی “ از دوران قاجار آغاز می شود . زمانی که “ لپ سردار “ با اجیر کردن طوایف تکه و ترکمن و ازبک مرزها را زیر پا گذاشته، دست تعدی به جان و مال روستاییان بی دفاع دراز می کرد که به جای حکومت مرکزی، باز همین روستا نشینان به سرکردگی لطفعلی به دفاع از ناموس و زمین خود همت می گماردند. در این سوی مرز، یک سلسله از میان می رود و سلسلهی دیگر (پهلوی) روی کار می آید اما در اوضاع و احوال مردم تغییری آنچنان حاصل نمی شود و در آن سوی مرز، دوران، دوران تزار است که از فرسنگها فاصله نیز مردم مرزی ترکمنستان، آذربایجان و ازبکستان را در سایهی نمور و دهشتناکش نگه داشته است . بعد حکومت بلشویک ها آغاز می شود کار به جنگ جهانی دوم می کشد و شهرهای مرزی زیر چکمه های سربازان روس، تن می سایند و در این میان شخصیت های رمان که مشتی نمونهی خروار مردمان آن روزگارند، بی خبر از پیچ و خم های مخوف حکومت ها و سیاست ها همچون مغروقی به هر نازک چوبی دست می یازند تا به حیات جان فرسای خود ادامه دهند.
پاکدل در این رمان، به دنبال غرق شدن در دنیای پر رمز و راز داستان نبوده و به قول معروف بازی تکنیکی نکرده است بلکه او با روایتی روان و گیرا در پی گذاردن بار امانتی است که نیاکانش به واسطهی یحیی فاروجی بر دوش او گذاشته . به انجام رساندن رسالت مکتوب کردن دوره ای از تاریخ که بر ایل و بیلهی پاکدل و هم ولایتی هایش و به تبع آن هم نوعان و پیشینیان همهی ما رفته است. لیکن این کتاب همانند غالب کتابهایی که در شهرستان به چاپ می رسند مهجور مانده و قربانی نارسایی های ساز و کار پخش کتاب شده و به جرم دوری از مرکز! زیر تیغ گمنا می و عدم انعکاس و معرفی در رسانه ها گردن نهاده است و این در حالی است که این رمان شاید از بسیاری آثار که به توفیق قرار گرفتن در کانون اخبار و تبلیغات مورد لطف و توجه مخاطب واقع می شوند، یک سر و گردن بالاتر ایستاده است . امید که بتوان با نگاهی عادلانه تر و توجه موشکافانه تر به آثار چاپ شده در اقصی نقاط سرزمین پهناورمان غبار مهجوریت را از چهرهی آثار ارزشمند پاک کنیم تا هم ذائقهی مخاطب را به خواندن و لذت بردن از آنها آشنا کنیم و هم فانوس امیدی باشیم برای ادامهی کار نویسندگان گمنام این آثار . به امید آن روز.