رفتن به محتوا رفتن به فوتر

نگاهی به فیلم «دربند» ساخته پرویز شهبازی

2 نظر

  • احمد
    ارسال شده 7 اکتبر 2013 در 6:24 ق.ظ

    فیلم در بند فیلمی از دست رفته است. موضوع جذابی که می توانست تبدیل به فیلمی داغ با مضمونی اجتماعی شود در طوفان فیلمنامه ای بی منطق و سرگردان گم می شود. آدمهای این فیلم انگار از سیاره مریخ آمده اند. دخترک شهرستانی که شهرش تنها هشتاد کیلومتر از تهران فاصله دارد گویی از پرورشگاهی به دانشگاه آمده است.نه خانواده ای دارد که همراهیش کنند و نه خود تجربه بودن در اجتماع را دارد اما همین دخترک به راحتی به دنبال خانه می رود و خانه کرایه می کند آن هم در تهران درندشت.خیلی راحت هم در خیابان جمال زاده خانه گیرش می آید با همسایه هایی نازنین که اصلا نمی پرسند چرا هرشب در این خانه بساط پارتی های آنچنانی برپا است. تاسفم برای مهران احمدی است که معلوم نیست در این فیلم چکاره است؟ بر کارگردان نفس عمیق چه گذشته که حتی نتوانسته فیلمی با قواعد تجاری بسازد که منطق خاص خودش را داشته باشد؟

  • پوریا برزعلی
    ارسال شده 25 اکتبر 2013 در 1:36 ب.ظ

    شاید از یک منظر ساده بتوان فیلم را نصیحتی به افراد ساده دل دانست، ساده دلیی که بیشتر می توان آن را در مردم شهرستان یافت؛ در فیلم می بینیم که کارگردان برای معرفی دختر دانشجو وقتی که وارد خانه تازه اجاره کرده اش می شود اولین چیزی که بر روی تاقچه اتاقش می گذارد آیینه است که نشان از دل پاک او دارد امام در طول فیلم سحر است که هی تکرار می کند:”من با تو اینجوری هستم”(استعاره از صادق بودن)، ولی تنها کسی که در رابطه این دو دختر صادق بود نازنین بود.
    در قدم بعد نازنین قرآن را در کنار آیینه می گذارد که نشان دهنده ارزشهای این دختر است، و بازهم برخلاف سحر که هیچ ارزشی(یا لااقل ارزش قابل توجه ای) باخود حمل نمی کند.
    نازنین که نماینده مردمی است که هنوز ارزش و انسانیت در نزد آنان واجد اهمیت است پس از دعوا با سحر وقتی به قصد جمع کردن وسایلش می گیرد و با اشکهای سحر مواجه می شود او را تنها نمی گذارد، چرا که این احساس را دارد که سحر هم انسانی دارای احساساتی همچون خود واست و البته هنوز اشک انسان در نزد افرادی همچون نازنین دارای حرمت و ارزش است.
    ولی این فیلم به مخاطبان ساده دل و همچنین جوانانی که هنوز وارد عرصه های اجتماعی نشده اند می آموزد که به دیگران همچون نازنین بعد از کمتر از ۱۴ روز(دو هفته) اعتماد نکنند و دایه ی عزیزتر از مادر نشوند.
    می آموزد که چشم و گوش خود را بازتر کنند و به آنچه در مقابل چشمانشان اتفاق می افتد با دیده ای انتقادی تر بنگرند، مسائل گاهی بسیار می تواند پیچیده تر از چیزی باشد که ما تصور می کنیم و بدتر اینکه شاید این پیچیدگی به دست و پای ماهم بپیچد و زمین گیرمان کند.
    فیلم خوب تمام می شود، تماشاچیان در بهت و تفکر اما با خیال راحت سالن را ترک می کنند(چیزی که با چشمانم بعد از اتمام فیلم دیدم).
    کارگردان و نویسنده با بازی های خوب و روان بخوبی بیننده را با فیلم درگیر می کنند چرا که این اولین فیلمی بود که در آن من هم مثل نازنین واقعا ی خواستم از موقعیت(سالن سینما) خارج بشوم، دیگر آنجا نباشم، تحملش سخت بود.
    “واقعا سانش آورد”، “قسمت را دیدی؟! پسر آن مرد…!” اینها نمونه جملاتی است که مردم بعد از دیدن فیلم می گفتند و این نکته را به ذهن می رساند که آدمها همیشه اینقدر شانس نمی آورند یا اینقدر خوش شانس نیستند.
    پوریا برزعلی

ارسال نظر

0.0/5