این مقاله را به اشتراک بگذارید
نیمهی ماه مارس Ides of March
کارگردان: جرج کلونی. فیلمنامه: جرج کلونی، گرنت هسلاو، بیو ویلیمن بر اساس نمایشنامهای از بیو ویلیمن. مدیر فیلمبرداری: فیدون پاپامایکل. موسیقی: الکساندر دسپلَت. تدوین: استیون موریون. بازیگران: رایان گاسلینگ (استیون مِیرز)، جرج کلونی (فرماندار مایک موریس)، فیلیپ سیمور هافمن (پل زارا)، پل جاماتی (تام دافی)، اِوان رِیچل وود (مالی استرنز)، ماریسا تومی (آیدا هوروویتس)، جفری رایت (سناتور تامپسن). محصول ۲۰۱۱ آمریکا، ۱۰۱ دقیقه.
استیون مِیرز فردیست آرمانگرا که مهارت بسیار در عرصهی روابط عمومی دارد و در سلسلهمراتب ستاد انتخاباتی فرماندار مایک موریس که برای ریاستجمهوری تلاش میکند، دومین فرد است. او بهراستی به آنچه میکند ایمان دارد. در دور مقدماتی انتخابات در اوهایو، مدیر ستاد انتخاباتی نامزد رقیب موریس، از استیون تقاضای ملاقات میکند. در این ملاقات، او به مِیرز شغلی را پیشنهاد میکند. در این میان، مِیرز به یکی از فعالان ستاد انتخاباتی موریس که دختری است به نام مالی استرنز علاقهمند میشود. مِیرز بیشتر و آسانتر از آنکه به صلاح کسی در موقعیت او باشد به دیگران اعتماد میکند و از آن سو، مالی نیز رازی دارد. این دو عامل، موقعیت خوبی را برای رقیبان سیاسی فراهم میکنند تا حقهای سوار کنند…
*
نیمهی ماه مارس جدیدترین فیلم جرج کلونی در مقام کارگردان است که طبق معمول نقشی را هم در فیلمش بازی کرده. داستان دربارهی حضور جوانی با نام استیو در کمپین انتخاباتی فرماندار مایک موریس در انتخابات درونحزبی دموکراتها است؛ و ما قرار است در طول فیلم شاهد تحول یا به عبارت دقیقتر «استحاله»ی این شخصیت از یک جوان کمتجربه و شیفتهی سیاست، به یک چهرهی سیاسی پخته و تمامعیار باشیم. برای درک این موضوع توجه کنید به حضور بینامونشان او پشت تریبون کوچک یک سالن خالی (و اشارهی تلویحی به واژهی «بیتجربه» در نطق آزمایشی) در ابتدای فیلم و برعکس حضور با اسم و رسم او پشت یک تریبون عمومی (دوربین یک شبکهی تلویزیونی) در پایان فیلم. ما تقریباً در سراسر فیلم او را با نام کوچک استیو یا استیون میشناسیم ولی در پایان، او به «استیون میرز، مدیر ارشد کمپین فرماندار» تبدیل میشود؛ کسی که دیگر نهتنها یکی از عوامل تدارک سخنرانی فرماندار نیست بلکه به نوعی تعیینکنندهی سرنوشت او است. استیون حالا دیگر مثل اوایل فیلم با آیدا (خبرنگار تایمز، نمایندهی رسانه) دوستانه سر یک میز نمینشیند و در حین دادن اطلاعات، از اعتقادش به پاکی و شایستگی فرماندار صحبت نمیکند بلکه با جملهی «هر چیزی رو که میخونی نمیتونی باور کنی» کار آیدا را زیر سؤال میبرد و بعد از حواله کردن او به نیروهای امنیتی، با لحنی سیاستمدارانه میگوید: «تو بهترین دوست منی، آیدا.»
با این تفاسیر بد نیست نگاهی به سیر تحولی این شخصیت داشته باشیم تا دقت و تیزبینی جرج کلونی در میزانسنها و اجرای فصلهای فیلمش بیشتر به چشم آید. کارگردانی کاملاً سنجیدهی او نمونهی بسیار خوبی از برگردان یک فیلمنامهی درخشان به یک اثر سینمایی منسجم و از لحاظ بصری کاملاً غنی و پرجزییات است. برای بررسی تحول «استیو» میتوان از اشتباهها و گناههایی که مرتکب میشود استفاده کرد تا به پایان راه و معصومیت ازدسترفتهی «استیون میرز» رسید. اولین اشتباه استیو جایی است که به ملاقات تام دافی (رییس کمپین انتخاباتی رقیب؛ با بازی پل جاماتی) میرود و با این کار به رییس خودش، پل زارا (فیلیپ سیمور هافمن) خیانت میکند. گناه بعدی استیو، دروغگویی است. او ابتدا ملاقاتش با تام دافی را از پل پنهان میکند و سپس در حین پرواز، وقتی فرماندار وضعیت کمپین انتخاباتی را جویا میشود، میگوید شرایط عالی است. در این فصل، که فضای کلاستروفوبیک هواپیمای شخصی و لرزشهای بدنهی هواپیما در هنگام پرواز بهخوبی گویای تنگنا و وضعیت بیثباتی است که کمپین در آن گرفتار شده، فرماندار به استیون یادآوری میکند که او «پل» نیست و باید واقعیت را بگوید. اما استیو بر حرفش پافشاری میکند و در نتیجه فرماندار او را «پل» خطاب میکند. استیون تا اینجا دستکم در حد کلام جایگاه رییسش را به دست آورده است. همارزی استیون با پل در چند فصل جلوتر هم نمود پیدا میکند؛ جایی که سیندی، همسر فرماندار، داخل ماشین موضوع شرکت در مراسم ناهار یکی از نمایندههای کنگره را مطرح میکند. در این فصل وقتی سیندی در مورد به دست آوردن رأیهای نمایندگان حامی سناتور تامپسن با شوهرش صحبت میکند، فرماندار از همسرش میپرسد که آیا «پل» در این رابطه با او صحبت کرده، ولی پاسخ همسرش منفی است و در واقع این «استیون» است که جا پای «پل» گذاشته و همان صحبتها را با سیندی مطرح کرده است. مرحلهی بعدی، «آگاهی» استیو از راز بزرگ فرماندار و شناخت چهرهی واقعی اوست. او که تا اینجا واقعاً به فرماندار ایمان داشته، ناگهان پی به راز بزرگ او میبرد و با خارج شدن از قلمروی بهشتگونهی پیشین، پا به دنیایی دوزخی میگذارد. او که حالا از خواب بیدار شده، با شمایلی پریشان و خوابآلود سر کارش حاضر میشود و تصمیم دارد سروسامانی به اوضاع بدهد. اما آیدا تلفنی او را تهدید به فاش کردن ملاقاتش با تام دافی میکند. دیدار استیو با آیدا در فضای دالانی صورت میگیرد که دو ساختمان بزرگ را به هم وصل میکند (یک لوکیشن مناسب برای تبیین بصری یک گذار). اینجا همان جایی است که رابطهی خوب استیو (در آستانهی بلوغ و تبدیل شدن به یک سیاستمدار) با آیدا (رسانه) به هم میخورد. آیدا در این فصل استیو را به واقعبینی دعوت میکند و این موضوع را برایش روشن میکند که دلیل همکاریهای او، سِمتِ خودش به عنوان خبرنگار تایمز بوده و نه یک رابطهی دوستانه. پس از این گفتوگو، مسیر آنها از هم جدا میشود و هر یک به سمتی (آیدا به راست و استیو به چپ) میرود. پس از این صحنه است که «ترس» از رسانهها در وجود استیو رخنه میکند و باعث میشود که حتی از دوربین عکاسی رهگذری در آن سوی خیابان هم به وحشت بیفتد. او در صحنهی بعد در بالای راهپلهی تاریک با مالی ملاقات میکند؛ لوکیشنی که دوباره بر تعالی او در ظلمت تأکید دارد. برخورد استیو با مالی در این فصل، دستکمی از سوءاستفادهی فرماندار از مالی ندارد و به نوعی او را به عنوان نمایندهی بیرحم فرماندار معرفی میکند؛ کسی که مسئولیت سیاسیاش (حفظ و بقای کمپین) را به مسئولیت انسانی و اخلاقیاش (حمایت از مالی) ترجیح میدهد و به مالی میگوید که باید از این «خواب» بیدار شود چون اینجا، میدان بازی «بزرگان» است و «وقتی اشتباه کنی دیگر حق بازی نداری». استیون پس از این فصل در گردابی از حوادث تکاندهنده فرو میرود: همکاری در سقط جنین مالی که از لحاظ شرعی گناه بزرگی است و حکم قتل را دارد؛ اخراج شدن از کارش توسط پل و محکوم شدن به تکبر، دروغگویی و خیانت؛ آشکار شدن سادهلوحیاش و پی بردن به دامی که تام دافی برایش پهن کرده بود؛ و در نهایت تبدیل شدن به دلیل اصلی خودکشی مالی. استیون همهی این حوادث را در یک «شب» تجربه میکند و حالا با هویت تازهاش که آن را از «تاریکی» گرفته، راه میافتد و رقیبانش را یکی پس از دیگری از صحنه خارج میکند. او اهریمنی است که زندگی جدیدش از قبرستان و مراسم تشییع جنازهی یک قربانی بیگناه آغاز میشود.
بازتابها و حاشیهها
فیلم داستانگویی که مثل یک مراسم جنگیری است
در مجموع نقدهای مثبتی بر نیمهی ماه مارس نوشته شده است. به گزارش سایت «راتن تومیتوز» ۸۵ درصد از ۱۹۰ منتقدی که دربارهی این فیلم یادداشت یا نقد نوشتهاند، نظر مثبتی دربارهی آن دارند و رویهمرفته امتیاز ۳/۷ از ۱۰ برای این فیلم حاصل شده است. در سایت «متاکریتیک» هم مطالب ۴۳ منتقد برجسته جمعآوری شده که در مجموع امتیاز میانگین ۶۷ از صد برای فیلم به دست آمده است. البته گزارش سایت «سینما اِسکور» پیرامون نظر سینماروها دربارهی این فیلم نیز حاکی از رضایت اکثریت تماشاگران است؛ امتیاز B در بازهی امتیازدهی A+ تا F گویای این رضایتمندی است. در ادامه گزیدههایی از نظر بعضی از منتقدان مطرح را مرور میکنیم:
اوئن گلیبرمن (اینترتینمنت ویکلی): چهارمین فیلم بلند جرج کلونی (پس از اعترافهای یک ذهن خطرناک، شببهخیر و موفق باشید و کلهچرمیها) تا امروز بهترین فیلم او است. بازیگرانی که کارگردان میشوند تمایل دارند به هر قیمتی که شده روی بازیهای فیلمشان تمرکز کنند. کلونی هم بیتردید بهترین بازیهای ممکن را از بازیگرانش میگیرد ولی او در مقام یک فیلمساز هم بهخوبی میداند که چه چیزی جواب میدهد. او فهم خیلی خوبی از این موضوع دارد که چهطور احساسی را آزاد کند و اجازه بدهد به جوشش و غلیان بیفتد. فیلم به طور جذابی تیره و تار است و درام تلخ و طعنهآمیزش بر اساس نمایشنامهی فاراگِت نورث اثر بو ویلیمِن شکل گرفته است. از جایی به بعد، داستان طوری پیش میرود که به نظر میرسد دوباره با یکی از آن ملودرامهای مدعی اعتبار و نهچندان موثق هالیوودی دربارهی رسواییهای اخلاقی سیاستمدارها روبهرو هستیم. اما چنین نیست. کلونی در مقام فیلمساز، وقایع داستانش را چنان منسجم و هوشمندانه پشت سر هم چیده است که شباهتهای جزیی میان شخصیتها و سیاستمدارهای واقعی، جذابیت اصلی و واقعی فیلم به شمار نمیرود. این چیزها فقط خوراکی برای تماشاگران فیلم است. چیزی که کلونی واقعاً قصد داشته به تصویر بکشد (و از عهدهاش برآمده) فضای سیاسی تندوتیز و بهشدت مسموم و مهلک دوران معاصر است. دوروییای که رسانهها به آن دامن میزنند و مورد بزرگنمایی قرار میدهند، سیاست را حتی زمانی که آرمانگراها بازیگردان آن هستند به فساد میکشد. نیمهی ماه مارس به تمام معنا یک فیلم داستانگوی واقعی است که مثل یک مراسم جنگیری اجرا میشود.
پیتر تراورس (رولینگ استون): غیبگویی که به جولیوس سزار هشدار داد که «مواظب نیمهی ماه مارس باش» فکر نمیکرد که مبارزههای انتخاباتی از سال ۴۴ پیش از میلاد مسیح به اینسو همین طوری کثیف و کثیفتر شود. بیتردید اگر سزار، فیلم جرج کلونی (که یک داستان اخلاقی تلخ و آزاردهنده است) را میدید دربارهی «از پشت چاقو خوردن» چیزهای زیادی میآموخت. کلونی در قالب یک تریلر نفسگیر با زیرکی حرفهایش را میزند و اثر هوشمندانهی دیگری را به کارنامهاش میافزاید. من انتقادهایی در این مورد شنیدم که میگویند آرمانگرایی خردشدهی فیلم، در میان درامهای سیاسی چیز تازه و نویی نیست. متوجه منظورشان میشوم ولی اگر فیلم را عمیقتر و نه سرسری تماشا کنند، متوجه میشوند که کلونی سراغ شکار بزرگتری رفته است. او به گونهای با شخصیتهای نقطهضعفدارش رفتار میکند که معلوم شود هر کدام از چه زمانی روحشان را فروختهاند. منبع کلونی نمایشنامهای به قلم بو ویلیمن است که بهخوبی با چالهچولههای مسیر نامزدهای انتخاباتی آشنا است و جزییات تندوتیزی را در نمایشنامهاش آورده است. بازی فوقالعاده و استثنایی جرج کلونی، مطالعهای مسحورکننده در باب خیانتی است که در کمال آرامش صورت میگیرد. اگر دروغگویی به خود، هنر و مهارت به حساب بیاید، شخصیت مایک استاد آن است. همهی بازیگران فیلم کاملاً مستحق تمجید و ستایش هستند و در این میان، هافمن و جاماتی دوباره نشان میدهند که چهقدر خوب هستند.
راجر ایبرت (شیکاگو سانتایمز):
فیلم میگوید که تجربهی حضور در انتخابات آمریکا جسم و روح نامزد انتخاباتی را درهم میشکند. پس این سؤال در ذهنمان نقش میبندد که بعد از گذشت بیش از یک سال و پیروزی در انتخابات مقدماتی و عمومی، آیا دیگر توان و قدرتی برای سیاستمدار پیروز باقی میماند که صرف انجام وعدههایش کند. در ضمن فیلم این سؤال را هم مطرح میکند که آیا ممکن است نامزدی به پیروزی برسد و همچنان بر ارزشهای مورد نظرش در ابتدای مسیر پافشاری کند و به آنها وفادار مانده باشد. با اینکه همه، جرج کلونی را به عنوان یک دموکرات میشناسند ولی او جمهوریخواهان را هدف قرار نداده است. همهی ماجراها درون کمپین حزب دموکرات روی میدهد و با اینکه احساس ما دربارهی طرفین خوب و بد داستان ممکن است تغییر کند ولی همه دموکرات هستند. فیلمنامهی کلونی، هسلاو و ویلیمن از لحاظ ترکیب جاهطلبیهای شخصی و سیاسی، استادانه و مبتکرانه است، بهخصوص وقتی که دافی، رییس کمپین رقیب، با استیون تماس میگیرد و میخواهد او را جذب گروه خودش کند. انگیزههای او شکبرانگیز است: آیا او واقعاً استیون را میخواهد یا میداند که این پیشنهاد کاری میتواند حکم یک دام وسوسهانگیز را پیدا کند؟ به نظر میرسد جرج کلونی در مقام کارگردان به داستانهایی علاقه دارد که دربارهی مردان زیرک و باهوشی است که تحت فشار قرار میگیرند. کلونی در اینجا تصمیمها و نقشههای درونی استیون را برملا نمیکند تا بهموقع، تأثیرگذاری بیشتری داشته باشند. نمای پایانی فیلم که کلوزآپی نسبتاً طولانی از رایان گاسلینگ است، وحشتآور است.
نکتههایی در حاشیهی فیلم
ابتدا براد پیت برای نقش پل زارا انتخاب شد ولی بعد فیلیپ سیمور هافمن جایگزینش شد.
کمپانی سونی در اصل میخواست از عنوان نمایشنامهی مورد اقتباس فیلم یعنی فاراگت نورث به جای عنوان فعلی فیلم استفاده کند چون برای تماشاگران آمریکایی شناختهشدهتر بود. نمایش فاراگت نورث در سال ۲۰۰۸ در گروه تئاترهای «آفبرادوی» برای اولین بار روی صحنه رفت.
«نیمهی ماه مارس» به روز پانزدهم مارس اشاره دارد که در تاریخ، روز ترور جولیوس سزار است. در تراژدی جولیوس سزار شکسپیر، پیش از چاقو خوردن سزار غیبگویی به او میگوید که «مواظب نیمهی ماه مارس باش!».
پوستر شمایلی امید اثر شپرد فِری، الهامبخش بعضی از پوسترهای انتخاباتی فرماندار مایک موریس (جرج کلونی) بوده است که در طول مبارزهی انتخاباتی باراک اوباما در سال ۲۰۰۸ از آنها استفاده شد. عکسی که در این پوستر مورد استفاده قرار گرفته است به نشست مطبوعاتی سال ۲۰۰۶ اوباما برمیگردد که سناتور سام براونبک و جرج کلونی هم در آن حضور داشتند. جالبتر اینکه عکس اوباما در پوستر امید در لحظهای گرفته شده که او حرفهای کلونی را گوش میداده است.
بسیاری از حامیان مایک موریس پلاکاردی در دست دارند که میگوید «من مایک را میخوام» (I Like Mike)؛ این پلاکارد ارجاعی است به شعار «من آیک را میخوام» که در دوران ریاستجمهوری دوایت دی. آیزنهاور رایج بود.
در طول یکی از گفتوگوهای فرماندار موریس از او سؤال میشود که «حتی اگر همسرش مورد تعدی قرار بگیرد و کشته شود، باز هم با کیفر اعدام مخالفت میکند؟». این سؤال ارجاعی است به نامزدی مایکل دوکاکیس در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۹۸۸ که به همین سؤال پاسخ داد.
گفتوگو با جرج کلونی کارگردان و بازیگر «نیمهی ماه مارس»:
هدفم طرح سؤال است
چه چیزی شما را متقاعد کرد که نمایشنامهی بو ویلیمن پتانسیل لازم برای یک اقتباس سینمایی را داراست؟
خب، از همان ابتدا که این نمایشنامه به دستمان رسید، گرنت هسلاو (همکار نویسنده و تهیهکنندهام) عقیده داشت که باید نگاهی به آن بیندازیم. ما داشتیم روی یک داستان اخلاقی با سوژهای دربارهی وال استریت کار میکردیم که تصمیم گرفتیم این دو ایده را با هم ادغام کنیم. سؤالهایی که این نمایشنامه مطرح میکرد مورد توجهام قرار گرفت. شخصیت من (در فیلم) اصلاً در نمایشنامه وجود ندارد. دربارهی او صحبت میشود ولی حضوری در نمایشنامه ندارد.
این فیلم چهقدر وامدار تجربههای اخیر پدرتان از حضور در انتخابات است؟
به طور قطع عناصری از فیلم وامدار این تجربه است. به عنوان مثال فصلی که من و جنیفر ایهل در ماشین هستیم، تقریباً به طور مستقیم از روی گفتوگویی پیاده شده که من با پدرم دربارهی نامزدی در کنگره داشتم. دستهایی در کار هستند که شما در حالت عادی کاری به کارشان ندارید ولی در دوران انتخابات باید آنها را بفشارید. این موضوع مایهی تأسف است ولی به هر حال روالی است که جریان دارد و شما فقط برای تأمین منابع مالی باید آن را پشت سر بگذارید. البته اگر خودتان ثروتمند باشید میتوانید استقلالتان را حفظ کنید ولی پدر من ثروتمند نیست. ادارهی یک حوزهی کوچک انتخاباتی در کنتاکی میتواند چند میلیون دلار هزینه در بر داشته باشد. بنابراین شما در نهایت باید با آدمهایی دست بدهید و توافق کنید که در حالت معمولی چندان جذابیتی برایتان ندارند.
مضمونهای این فیلم، بهخصوص اخلاقیات و مصالحهی سیاستمدارها، چهقدر به جریانهای دنیای سیاسی مدرن نزدیک است؟
میدانم که همواره سر کسب پستهای مختلف هیأت دولت، زدوبندهایی در جریان است. از این موضوع مطمئنم. در ضمن همه میدانیم که رسوایی، موضوع غیرعادی و نادری نیست. فکر میکنم مردم بهخوبی بیماریهای حکومتشان را تشخیص میدهند و از آنها آگاه هستند. بهعلاوه موضوعهایی که در این فیلم مطرح میشوند تقریباً همیشگی و بیزمان هستند و دائم اتفاق میافتند.
برای شما ایدهی «مصالحهی سیاستمدارها» یکی از جذابیتهای اصلی این داستان بود؟
به نظرم یکی از سؤالهایی که فیلم مطرح میکند این است که «آیا واقعاً ارزشش را دارد؟». این در اصل همان سؤالی است که ما همواره با آن مواجه هستیم و گاهی اوقات میتواند پاسخ مثبتی داشته باشد. منظورم این است که اگر تبلیغات منفی علیه شخصی صورت گیرد و منجر به افشای چهرهی فاسد او شود و در نهایت نامزد درست و سالمی به قدرت برسد و این انتخابات در زندگی مردم تأثیرگذار باشد، پس فکر میکنم که ارزشش را دارد.
به نظر شما رابطهی میان هالیوود و سیاستمدارهای آمریکایی بهتر خواهد شد و هر دو طرف از بدبینی و تلخاندیشی دست برمیدارند؟ یا این درخواست عموم مردم برای تغییر رویهها است؟
فکر نمیکنم هالیوود با تغییر سیاستها رابطهی ویژهای داشته باشد. هالیوود معمولاً مسائل و موضوعها را بازتاب میدهد. به عنوان نمونه دو سال طول کشید تا این فیلم آماده شود. ما باید فیلمنامهای مینوشتیم و بعد آن را تولید میکردیم. پس معمولاً بعد از وقوع یک رویداد میتوانیم آینه را دست بگیریم و آن را منعکس کنیم. ما معمولاً پیشقدم نیستیم. سیاستها به طور کلی تغییر خواهند کرد. در حال حاضر در ایالات متحده ۹۵ درصد کسانی که در انتخابات پیروز میشوند، بیشترین منابع مالی و ثروت را در اختیار دارند. این اتفاقی است که همیشه میافتد.
جالبترین موضوع در ایفای نقش یک سیاستمدار چیست؟
بامزهترین موضوع در ایفای نقش یک نامزد انتخاباتی این است که شما همیشه فکر میکنید بازیگرها این منیت و خودپرستی عظیم را دارند و میتوانند این طور با بالا انداختن چانه ژست بگیرند و عکس بیندازند. اما ظاهراً سیاستمدارها هم منیت و خودپرستی فوقالعادهای دارند که میتوانند چنین عکسهای سربالایی برای پوسترهای انتخاباتیشان بیندازند. خیلی سخت و طاقتفرسا است که محصولی که شما به کل یک کشور میفروشید، خودتان هستید و هر بار حسابی گندش را درمیآورید؛ به عنوان مثال با گفتن این حرف که «من از هر کس دیگری بهترم». در واقع باید این طور باشد و ما به کسی احتیاج داریم که واقعاً در این کار خوب باشد. اما کسب این منیت در ایفای نقش یک سیاستمدار کار واقعاً دشواری است. آنها واقعاً میگویند: «من بهترینم!».
فیلم به جنبهای از سیاست میپردازد که شما برای پیشرفت باید روحتان را بفروشید. هالیوود چهقدر طرفدار ماکیاولی و اندیشههای او است؟
خب، وقتی بمیرم به جهنم میروم، همین قدر میدانم! (میخندد). بازیگرها این طوری نیستند. تجارت میتواند این جوری باشد چون عامل بیرحم و مهلکی را در اختیار دارد. البته بیتردید همهی شما بازیگران انگشتشماری را ملاقات کردید که میخواهید سر به تنشان نباشد ولی اکثر بازیگران با هم خوب هستند و میدانند که فقط بهواسطهی تواناییها و استعدادشان نبوده که به اوج رسیدهاند. آنها بهخوبی میدانند که در طول راه، کلی اتفاق خوب برایشان افتاده تا به موفقیت برسند. بنابراین بیشتر بازیگرها بلندنظر هستند و فتوتی دارند که من در سیاستمدارها نمیبینم.
چه چیزی باعث میشود که بازیگری و کارگردانی را در کنار هم دنبال کنید؟
من پیش از ورود به سینما، صدها ساعت در تلویزیون بازی کردم که به نوعی مثل بازی کردن در صدها فیلم بود. من سالها است که بازی میکنم. به همین خاطر از جایی به بعد متوجه شدم که باید کار خلاقانهی جدیدی را تجربه کنم. البته منظورم این نیست که در مقام بازیگر نمیتوانید تجربههای نو و خلاقهای داشته باشید. اما در این صنعت اگر به کارگردانی یا فیلمنامهنویسی علاقهمند باشید، فرایندهای فوقالعاده خلاقانهای هستند. بازیگری یکی از عناصر فیلم است. اما کارگردان مثل نقاشی است که از همهی عناصر یک فیلم (صدا، موسیقی، دوربین و…) استفاده میکند و یک اثر هنری را خلق میکند. این فرایند میتواند سرگرمکننده و هیجانانگیز باشد. البته اگر شکست بخورید خیلی ناراحتکننده است و بهمراتب بیشتر از زمانی آشفته میشوید که به عنوان یک بازیگر شکست میخورید. از سوی دیگر اگر موفق شوید، فوقالعاده هیجانانگیز است و من این ریسک را دوست دارم.
همهی فیلمهای شما بحثهای جدی را با تماشاگر در میان میگذارند. وقتی چنین مضمونهای سیاسی مهمی را در فیلمی مطرح میکنید و آن وقت فکر و ذکر آدمهای صنعت فیلمسازی این است که در مراسم فرش قرمز کدام ستارهها در کنار شما حضور خواهند داشت، چهقدر مأیوس میشوید؟
(با لبخند) خب، من هر دو دنیا را درک میکنم. به ساختن فیلمهایی علاقه دارم که سؤال مطرح میکنند و جواب ویژهای به آن نمیدهند. من در دورانی از فیلمسازی بزرگ شدم که با انبوه وقایع و رویدادهای دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ مصادف شد؛ جنبش حقوق مدنی، جنبش ضدجنگ، جنبش حقوق زنها، مواد مخدر علیه فرهنگ و غیره که همه در فیلمهای آن دوران منعکس شدند. فکر میکنم در حال حاضر هم اتفاقهای زیادی در کشورم و دیگر نقاط دنیا روی میدهد که در فیلمها منعکس خواهد شد. من این جور فیلمها را دوست دارم
چه چیزی شما را به سیاست علاقهمند کرد؟
خب، پدربزرگم شهردار بود و پدرم چهل سال در بخش خبر شهر سینسیناتی ایالت اوهایو کار کرد که این به معنی درگیری کامل او در سیاست است. من در دورانی بزرگ شدم که به نظرم اکثر مردم از شعور اجتماعی و سیاسی برخوردار بودند. بعضی از بزرگترین تغییرهای تاریخ سیاسی کشورمان در دوران رشد من روی داد. بنابراین از ابتدا با مسائل سیاسی بزرگ شدم و تا جایی که بتوانم به مشارکت در این فعالیتها ادامه خواهم داد.
آیا از بازیگرانتان، از جمله فیلیپ سیمور هافمن، پل جاماتی و ماریسا تومی، خواستید که فیلمهای سیاسی خاصی را تماشا کنند؟
من چندتا مستند را پیشنهاد کردم از جمله اتاق جنگ (دربارهی مبارزهی انتخاباتی بیل کلینتن در سال ۱۹۹۲)، سفرهایی با جرج (که انتخابات سال ۲۰۰۰ جرج دبلیو. بوش را دنبال میکند) و انتخابات مقدماتی (Primary) که دربارهی رقابت نامزدی حزب دموکرات میان جیافکی و هیوبرت هامفری در سال ۱۹۶۰ است. واقعاً جالب و شگفتانگیز است که از آن موقع تا امروز اوضاع تغییر چندانی نکرده است.
راب کارنِوِیل / ایندی لاندن