اشتراک گذاری
نگاهی به فیلم برف روی کاج ها اثر پیمان معادی
اعتراف
فرزان قائممقام
به ياد ميآورم در دوره كارشناسي، يك ظهر گرم در خردادماه عباس كيارستمي به دانشكدهمان آمد تا براي بچهها آخرين فيلمش را نمايش دهد. مسوولان دانشگاه خوشحال از دستاورد بزرگشان سنگ تمام گذاشتند و كيارستمي را زير نسيم كولري نشاندند كه به شكلي عجيب، دريچهاش در سقف كار گذاشته شده بود.
فيلم به اتمام رسيد و جلسه پرسش و پاسخ بعد از آن تبديل به محل خودنمايي دانشجوياني شد كه با انتقاد از كيارستمي و سعي در تكرار عمل برادر حاتم طائي با تخليه اطلاعات خود لذت ميبردند.
كيارستمي كه تازه مشخص شده بود دوره نقاهت يك سرماخوردگي سخت را ميگذراند عصبي از نشستن زير نسيم كولر كه حالا از ظاهر و حال و روز استاد مشخص بود كه توفاني را از سر گذرانده و كلافه از هنرنمايي دانشجويان ناگهان جمله معروفش را بيان كرد:
«اگر ميخواهيد كيارستمي شويد يك عينك تيره بر چشم بزنيد» و ادامه داد كه به اصطلاح اين نمايش يك فيلم با حضور كارگردانش است و در جلسه بعد از آن لابد بايد نظرات، انتقادات، سوالات و التفات شما به فيلم در آن مطرح شود. من كه از اوضاع پيش آمده به سياق يك جوجه دانشجو به طرفداري از كيارستمي كه براي خود يك پا سوپراستار بود احساساتي شده بودم، چند لحظه چشمم را در آن هياهو بستم تا واقعا فكر كنم فيلمي كه ديدهام چه اثري بر من گذاشته است. ناگهان بياختيار دستم را بالا بردم و در آن غلغله سالن كوچك و غيراستاندارد، كيارستمي نيز به طرزي عجيب من را ديد و اجازه صحبت داد. با صدايي لرزان اين جملهها را كه هنوز مثل ستاره در ذهنم روشن است ادا كردم:
«آقاي كيارستمي فيلم شما مثل يك نسيم ملايم شروع شد و ادامه پيدا كرد اما در انتها اثري كه بر من باقي گذاشت، اثر يك توفان بود!»
بعد هم براي خالي نبودن عريضه يك سوال مثلا فني هم راجع به فيلم پرسيدم.
كيارستمي از پشت آن عينك تيره چند لحظه سكوت كرد و نميدانم به كجا نگاه كرد و در جواب گفت: «تعريف شما از فيلم آنقدر به دلم نشست كه سوالتان را از ياد بردم…» قصدم از بازگويي اين خاطره بيمزه اين بود كه بعد از ديدن نخستين فيلم بلند پيمان معادي، «برف روي كاجها» همان طور كه روي صندلي نشسته بودم و نظر اطرافيان و دوستان راجع به فيلم را به شكل همهمه و محو ميشنيدم بياختيار چشمانم را بستم و بعد از سالها همان احساسي را داشتم كه با ديدن فيلم كيارستمي. با اين تفاوت كه بعد از گذشت مدتي طولاني و ديدن فيلمهاي بيشتري از تاريخ سينما و سپري كردن دوسوم عمرم براي يادگيري متون و رمز و راز آن مطمئن بودم كه آن فيلم كيارستمي به قول منتقدهاي هموطنم در جداول نقد سينمايي مجلهها نهتنها شاهكار و عالي نبود بلكه فيلمي بود بسيار خوب. اين گونه نوشتن راجع به يك فيلم شايد تخصصي و نقد محسوب نشود . مدتها بود منتظر فرصتي بودم كه هنگام نوشتن نقد درباره يك فيلم وطني، درك و احساسم به مثابه يك تماشاگر معمولي را در يك جمله ساده و قابل فهم ارائه دهم.
شبيه كسي كه ميخواهد به نزديكان و دوستانش به سادگي توضيح دهد: «فيلمي كه ديدي چه جوري بود؟!»
يك جمله ساده صادقانه بيدنگ و فنگ بگويد راجع به فيلمي كه او را اجبارا به يك مخاطب و تماشاچي معمول و طبيعي سينما بدل كرده است.
نقد
براي اينكه مطلب پيش رو تبديل به يك نقد سينمايي شود بايد آن توصيف يك خطي و حسي كه واكنش نگارنده نسبت به فيلم بوده به لحاظ فرمي، ساختاري و مضموني تفسير شود و بسط و گسترش يابد گرچه در انتها – صغري، كبراي- كلي متن يكدست به نظر نخواهد رسيد چرا كه نتيجه قسمت اول اين است كه: «پاي استدلاليان چوبين بود»
اما قسمت دوم متن به اجبار استدلال نگارنده است درباره فيلم و اين جمله: فيلم «برف روي كاجها» همچون يك نسيم ملايم آغاز ميشود و ادامه مييابد. مصداق فرمي اين تشبيه، ريتم و نحوه كارگرداني، مونتاژ فيلمبرداري و بازيهاي فيلم است و مصداق مضموني آن ساختار فيلمنامه. معادي با انتخاب «دكوپاژي» به ظاهر ساده، به نفع موضوع صحنهها و بازيها به عمد خود و حضورش را حذف كرده و اين حذف فقط به قصد واقعنمايي صرف نيست بلكه تمهيدي براي انتقال مود و احساس قهرمان داستان، «رويا» با بازي درخشان و متفاوت مهناز افشار در راستاي شخصيتپردازي او در فيلمنامه.به اين معنا كه «رويا» شخصيت ثانويهيي درونگرا، آرام، قوي و با ثبات دارد. تركيب اين صفات و نمود آن در بازي مهناز افشار و هدايت كارگردان، ميشود همان نسيم آرامي كه در فرم فيلم و شيوه كارگرداني «پيمان معادي» حلول ميكند.فيلمبرداري بينقص «سياه و سفيد» محمود كلاري با نماهايي كه داراي تركيببنديهايي متوازن اما پويا در كل قاب هستند و انتخاب كنتراستي كه به طور كلي «پر» نيست اما براساس تم هر صحنه كم و زياد ميشود، دليل ديگري در شكل اثر است كه همچون نسيمي آرام فيلم را پيش ميبرد.اين نسيم با انتخاب شغل قهرمان قصه يعني «رويا» كه معلم و نوازنده پيانو است، در فيلمنامه، بستري فرمي فراهم ميكند كه به دليل حضور سيال موسيقي و صداي ساز پيانو در سراسر فيلم به شكل دلپذيري ادامه مييابد.تدوين حسي با قطعههايي به نرمي نسيم، تلاشم براي مستدل كردن احساسي كه نسبت به فيلم دارم را به ثمر ميرساند.حالا چرا اين نسيم، آثاري از يك توفان باقي ميگذارد؟!
به نظر من پرداخت مضموني ساده و مبتلا به جامعه در فيلمنامه با صحنههايي كه درونمايهيي عميق و پيچيده و گاه سهمگين دارند با فرم و شكل بيروني متضاد اثر، سنتزي ايجاد ميكند كه با كمك شيمي انتخاب بازيگران اثري از يك توفان به جا ميگذارد! شك نكنيد كه بازي ويشكا آسايش كه از بينظمي ماهرانهيي به نظم رسيده يكي از دلايل اين توفان به جا مانده است. دلايل فرمي و محتوايي بيشتري موجود است تا بيشتر به وجوه فني و تكنيكال فيلم پرداخته شود.
«برف روي كاجها» فيلم خوبي است كه همچون يك نسيم ملايم آغاز ميشود و ادامه مييابد اما اثري كه از خود به جا ميگذارد، اثر يك توفان است….
***
گفتگو با ویشکا آسایش بازیگر فیلم برف روی کاج ها
از نقش های تکراری خسته شده ام!
سميه عليپور

ويشكا آسايش با «ورود آقايان ممنوع» شكل متفاوتي از بازيگري خود را به نمايش گذاشت و سيمرغ بلورين جشنواره فيلم فجر را براي اين حضور به دست آورد. بعد از موفقيت آن فيلم آسايش در «برف روي كاجها» نخستين فيلم سينمايي پيمان معادي بازي كرد. او نقش مريم دوست نزديك رويا با بازي مهناز افشار را برعهده داشت. آسايش از زمان پخش مجموعه «امام علي» به عنوان بازيگري محبوب در ميان مخاطبان و سينماگران شناخته شده، اما تمايل اين بازيگر به حضور در نقشهايي كه برايش جذابيت و تازگي دارد، موجب شده كارنامه او مملو از تعداد زيادي فيلم سينمايي نباشد. اين بازيگر در گفتوگو با «اعتماد» تجربه همكاري با معادي و همچنين نگاه خود به بازيگري و جايگاهي را كه امروز در اين عرصه دارد، مطرح كرد.
آقاي معادي به همه نقشها بها داده بودند و تكتك نقشها اهميت داشت. در جريان تمرينها همه حضور داشتند و اين طور نبود كسي كه ميزان حضورش در فيلم كم است هفتهيي يك بار سر تمرينها بيايد. وقتي جلوي دوربين رفتيم بدهبستان خوبي بين بازيگران به وجود آمد و اين در نرم بودن بازيها تاثير داشت و راحتتر كارمان را انجام ميداديم
بيان اين پاسخ كليشهيي است كه بگوييم نقش مهم است نه حجم آن. ميخواهم از اين منظر به اين موضوع نگاه كنيم كه شما ابايي از بازي در نقشهاي كوتاه و مكمل نداريد و در عين حال وقتي در يك فيلم نقش اصلي را بازي ميكنيد، فيلم پرفروش ميشود و استقبال بسيار خوبي اتفاق ميافتد. چه تقسيمبندي و دستهبندي براي انتخاب نقش داريد و پرستيژ بازيگريتان را چطور حفظ ميكنيد؟
از ابتدا كه در دنياي بازيگري افتادم، چون من كه بازيگري را انتخاب نكردم و ورودم به اين عرصه يك اتفاق بود؛ دوست دارم از هر كاري كه انجام ميدهم لذت ببرم. معيار من براي پذيرش نقش اين است كه دوستش داشته باشم. خيلي وقتها هم اشتباه كردم و در نقش كوتاهي ظاهر شدم كه فكر ميكردم مهم باشد، اما اين طور نبود. در اين موارد به من گفته بودند كه اين نقش قرار بوده اهميت زيادي داشته باشد، اما در نهايت چنين نبود. نميگويم در پرونده كاريام اشتباه نداشتم، حتما مواردي بوده، ولي باز هم اين ريسك را ميكنم كه نقشهاي كوتاه را هم بپذيرم. البته الان سختگيرتر شدهام و فيلمنامه را چند بار ميخوانم و مشورت ميكنم. مهمتر از همهچيز ابتدا نقش است و فيلمنامه. اولويت بعدي كارگردان است كه ببينم تا چه حد ميتوانيم ارتباط فكري برقرار كنيم. در «برف روي كاجها» نقش دو بازي ميكنم، اما همين نقش را هم خيلي دوست دارم.
اين سوال را پرسيدم تا به «برف روي كاجها» برسيم؛ زمان خواندن فيلمنامه حجم و اهميت نقش بين رويا و مريم چطور تقسيم شده بود؟
زماني كه فيلمنامه را خواندم نقش مريم كمتر بود. نخستين صحبتم با آقاي معادي اين بود كه حضور مريم را به من توضيح بده، چرا اصلا اين نقش مهم است و چرا اصلا دلت ميخواهد من اين نقش را بازي كنم؟ وقتي توضيحات را داد اهميت دوستي و صميمت رويا و مريم روشنتر شد و اينكه تفاوتهايي بين اين دو شخصيت وجود دارد. رويا تودار و آرام است و مريم برونگرا و پرانرژي. رويا به مريم اتكا ميكند و رازش را با او در ميان ميگذارد؛ رازي را كه حتي به مادرش نميگويد. اين دوست براي رويا اهميت زيادي دارد و همه ما چنين دوستي در زندگيمان داريم كه ممكن است سال به سال هم او را نبينيم، اما آن اطمينان بينمان وجود دارد. اين فضا در تمرينها و فيلمبرداري و مونتاژ بيشتر به وجود آمد. در فيلمنامه رويا خيلي پررنگتر بود و اين موجب شده بود همان روز اول به آقاي معادي بگويم كه مريم در اين فيلم خيلي منفعل است، اما پاسخ او اين بود كه اين حضور خيلي مهم است و در نهايت نيز چنين شد و اين از فضاي تمرينها درآمد.
خودتان براي مريم چه ويژگياي قائل بوديد؟ با توجه به اينكه خودتان اشاره كرديد همه ما در زندگي چنين دوستاني داريم يا خودمان در چنين جايگاهي قرار ميگيريم. وقتي انسان در موقعيتي است كه رازي را مربوط به دوستش در ذهن دارد، آشوبي در درونش به وجود ميآيد، اينكه به او راز را بگويد يا نه و اگر بگويد چطور بايد اين كار را انجام دهد. پنهان كردن اين آشوب دروني و در عين حال فريب ندادن مخاطب چطور برايتان اتفاق افتاد؟
اتفاقا خيلي سخت بود. آقاي معادي خيلي خيلي اصرار داشتند اين نقش مريم و رازي كه در درون اوست طوري بازي شود كه مخاطب متوجه آن نشود و فيلم كه در نهايت به پايان رسيد، مخاطب به سكانسهايي كه ديده مراجعه كند و متوجه شود اگر مريم فلان عكسالعمل را نشان داد به دليل آگاهياش از موضوع بوده است. من نبايد چيزي را در نگاه و بازيام لو ميدادم و درگيري شديدي در درون برايم وجود داشت، اينكه او بهترين دوست من است و چنين اتفاقي برايش افتاده، من چيزهايي را ميدانم، به او نگفتهام و الان نميدانم بگويم يا نگويم؟ اين درگيري و بههمريختگي از دست خودم و همسر دوستم و موقعيتي كه در آن قرار دارم، مرا تحت تاثير قرار ميدهد. سكانسهايي در فيلم داشتيم كه پيمان تاكيد ميكرد، ويشكا اينجا نبايد نشان دهي ولي در عين حال از موضوع مطلع هستي. يعني همه احساسات خيلي ريز و ظريف بود و اين به اصطلاح زيرپوستي بازي كردن براي من يك چالش بود كه هم نقش درست دربيايد و هم اغراقشده نباشد و هم به خوبي انجام شود.
آقاي معادي از اين روش استفاده نميكرد كه چيزي را به شما نگويد از اين غفلت براي بهتر درآمدن بازي شما استفاده كند؟
همهچيز درباره فيلمنامه و شخصيتها واضح بود، مشخص بود هر كسي از كجا آمده و چه خانوادهيي داشته و چه تيپي است و چه طرز تفكري دارد. تنها سكانسي كه در فيلمنامه ديالوگي براي آن نوشته نشده بود، زماني بود كه من براي تست بازيگري ميروم. در آن بخش فقط نوشته شده بود كه مريم تست بازيگري ميدهد. آقاي معادي به من گفت كه نميخواهد من براي آن سكانس تمرين كنم. اين در حالي بود كه براي همه سكانسها تمرين ميكرديم. من ميگفتم دلشوره دارم و فيالبداهه بلد نيستم و بايد بدانم كه آنجا قرار است چه بگويم. به نظرم او ميخواست اين اضطراب در درون من وجود داشته باشد.
پس به نوعي از اين روش بهره برده است؟
دو جا اين روش اضطراب را به كار برد. اولي همان موردي بود كه اشاره كردم و دفعه بعد وقتي متوجه شد اضطراب روي من تاثير ميگذارد، هنگامي كه به داخل اتاق تست رفتيم، گفت مثلا اين آقا نامزد توست و به تو شك دارد. نوبت بعدي كه اين روش مورد استفاده قرار گرفت، صحنه آخر فيلم بود. البته فضايي كه در آنجا به وجود آمد از قصد برنامهريزي نشده بود. به ايرانشهر رفتيم، بايد منتظر ميشديم تا تئاتر تمام شود و تماشاگران از سالن بيرون بيايند. دوربين روي دست آقاي كلاري بود و آقاي معادي من را پشت به در قرار داد و گفت اين صحنه را فقط يكبار ميتوانيم بگيريم. هر كاري انجام ميدهي فقط يكبار است، چون اگر تئاتر تعطيل شود و تماشاگران بروند بايد بريم و فردا بياييم چون قرارمان اين بود كه از سياهي لشكر استفاده نشود. آقاي معادي گفت تو ميتواني و صحنه برايم سراسر دلشوره بود، محتواي صحبتهايي كه قرار بود در آن صحنه بين رويا و مريم رد و بدل شود، دلشورهانگيز بود، موقعيت آن صحنه هم نگراني ايجاد ميكرد.
وجود همين سكانسي كه به آن اشاره كرديد و با رويا صحبت ميكنيد و به او ميگوييد ماجرا از چه قرار است، چقدر در فيلم ضروري بود؟
نميتوانم از لحاظ تكنيكي بگويم كه چقدر ضروري بوده. به هر حال بايد 50 درصد اين احتمال را قائل شد كه برخي مخاطبان متوجه نشدهاند. آنجا كه شوهرش در خانه ميآيد و رويا ميگويد كه من مريم را ديدهام، شوهر فكر ميكند كه مريم همهچيز را گفته در صورتيكه اين طور نبود. رويا آنجاست كه ميفهمد مريم هم در جريان بوده و براي خودش فكر ميكند و حتي فكرهاي خيلي بدتري به ذهنش ميرسد. مريم بايد يك جا به رويا توضيح ميداد كه چطور و تا چه حد از موضوع اطلاع داشته است. مريم دلايل خودش را ميگويد و شايد رويا در آن لحظه او را نبخشد، اما به هر حال مرور زمان و اين توضيحات روي او تاثير ميگذارد.
خيلي از مخاطبان خانم فيلم، در مواجهه با اين صحنه خودشان را جاي مريم ميگذارند و اين پرسش را از خود يا دوستشان ميپرسند كه اگر جاي او بودند چه ميكردند؟
بله، دقيقا همين طور است. اينكه آيا واقعا بايد گفت يا نه؟ من با بيش از ده بيست نفر از كساني كه فيلم را ديدند صحبت كردم و شايد تعداد انگشتشماري با قطعيت ميگفتند كه من ميرفتم و ماجرا را به دوستم ميگفتم. بقيه ميگفتند نميدانم و به نظر من هم آدم نميداند، چون هر آدمي با آدم ديگر فرق ميكند، واكنش و موقعيت افراد با يكديگر متفاوت است و آدم نميتواند تصميم قطعي بگيرد و يك پاسخ دايمي به اين سوال داشته باشد.
پس اين پرسش در ذهن خودتان چرخيده؟
بله، در فيلم خودم را جاي مريم ميگذاشتم و ميگفتم من چه كار ميكردم؟ بعد جواب ميدادم بستگي به اين دارد كه كدام دوستم بود و چقدر قوي بود و چقدر ضعيف و در چه موقعيتي بود.
بازيگران همراهتان در فيلم چطور بودند؟ چقدر همراهي داشتند؟
آقاي معادي به همه نقشها بها داده بودند و تكتك نقشها اهميت داشت. در جريان تمرينها همه حضور داشتند و اين طور نبود كسي كه ميزان حضورش در فيلم كم است هفتهيي يك بار سر تمرينها بيايد. وقتي جلوي دوربين رفتيم بده بستان خوبي بين بازيگران به وجود آمد و اين در نرم بودن بازيها تاثير داشت و راحتتر كارمان را انجام ميداديم.
پيمان معادي كه بيشتر به عنوان فيلمنامهنويس او را ميشناختيم و تجربه چند بازي را هم در كارنامه داشت، سر «برف روي كاجها» براي نخستين بار به عنوان كارگردان پشت دوربين قرار گرفت. او با اصغر فرهادي همكاري داشته و از آنجا كه امروز بخشي از سينماي ايران تحت موج فيلمسازي فرهادي قرار گرفته، بعيد نيست كه معادي هم تحت تاثير اين موج قرار بگيرد. سبك كار او چه ويژگيهايي داشت؟
با اينكه «برف روي كاجها» نخستين فيلم آقاي معادي بود، اما از نگاه من كه تجربه بازيگري داشتم، او را كارگرداني مسلط ديدم. او ميدانست چه ميخواهد. فيلمنامه را خودش نوشته بود و چند سالي روي آن فكر كرده بود، بنابراين غيرت زيادي روي متن داشت. تسلط و نوع برخوردش با بازيگر به ويژه تمرينهايي كه قبل از فيلمبرداري طراحي كرده بود، اطميناني به وجود ميآورد كه خيال بازيگر را راحت ميكند و ميتواني خودت را به او بسپاري و نگران نميشوي. وقتي اطمينان به وجود ميآيد ميتواني كارت را به درستي انجام دهي. اين اطمينان براي من وجود داشت. از آنجا كه من بازيهاي پيمان معادي را در كارهاي قبلي دوست داشتم، اطمينان بيشتر ميشد.

او دست شما را باز ميگذاشت تا خودتان به نقش برسيد يا ايدهيي مطرح ميكرد و از مسيري كه او طراحي كرده بود بايد عبور ميكرديد؟
دست ما باز بود. تمرين ميكرديم، او پيشنهاد ميداد و راهنمايي ميكرد و بعد ميديد كه من به عنوان بازيگر ميتوانم از پس آنچه او در نظر دارد بربيايم. اگر برميآمدم من را بيشتر هل ميداد كه باقي كارهايي كه در نظر گرفته بود را انجام دهم. اگر دقت كنيد، مريم در تمام فيلم يا حرف ميزند يا كارهايي انجام ميدهد و ديالوگ ميگويد. اين يكي از ويژگيهايي بود كه از نگاه آقاي معادي بايد در شخصيت مريم ايجاد ميشد. در ابتدا اين كار برايم سخت بود. تمامي كارهايي كه من كار كرده بودم اين طور بود كه بايستم، ديالوگ بگويم و بروم. در «برف روي كاجها» من بايد عين زندگي را بازي ميكردم، مثل الان كه من و شما حرف ميزنيم و دست من مدام حركت ميكند. من بايد نقطهيي از بازي را پيدا ميكردم كه همهچيز طبيعي به نظر برسد و ادا هم نشود…
تظاهر به بازي نكردن نشود…
دقيقا همين، تظاهر به بازي نكردن نباشد. من مخالف اين برنامههاي تلويزيون بودم كه مجريها الكي ريلكس به نظر ميرسيدند و درباره اين حس هم با آقاي معادي صحبت كردم. در فضاي اين برنامههاي تلويزيوني احساس ميشد مجري ميخواهد بيخيالي و شوخي الكي را كه اصلا بيربط است، منتقل كند. در اين فضا همهچيز لوس ميشود چون تو ميخواهي بگويي كه من خيلي جلوي دوربين ريلكس هستم و از يك حد بيرون ميزند. من از چنين فضايي بيزارم. اين بيخيالي الكي همانند ژست اضافي مقابل دوربين آزاردهنده است. آقاي معادي كاملا روي اين وضعيت نظارت داشتند تا يك وقت چنين اتفاقي نيفتد و شاهد راحتي الكي جلوي دوربين نباشيم. فكر ميكنم نتيجه هم درست بوده و مريم فردي است كه يا حركت ميكند يا حرف ميزند.
كي متوجه شديد كه فيلم قرار است سياه و سفيد باشد؟
هفته اول فيلمبرداري.
نظرتان درباره اين تصميم چه بود؟
برايم جالب بود ببينم چه ميشود. آقاي معادي درباره اين شكل از كار برنامهريزي كرده بود و نورپردازي و نوع لباسها و باقي چيزها براساس اينكه كار سياه و سفيد ارائه خواهد شد، طراحي شده بود. اما ما از هفته اول فيلمبرداري متوجه اين موضوع شديم. در ابتدا كمي نگران بودم كه نكند بد شود…
از سوي گروهي از مسوولان نسبت به اكران «برف روي كاجها» موضعگيريهاي منفي صورت گرفت. در عين حال اين فيلم داستاني زنانه را روايت ميكند. نكته جالب درباره فيلم اين است كه نويسنده و كارگرداني مرد آن را ساخته. به نظر ميرسد بخش عمدهيي از موضعگيريها عليه نمايش فيلم به دليل نزديكي فيلم به نگاه شخصيت زن است. شما نگاه زنانه موجود در فيلم را چطور ميبينيد؟
اين را خيلي دوست داشتم كه با وجود مرد بودن نويسنده و كارگردان، احساساتي بودن زنان و درگيري آنها اينقدر ظريف روايت ميشود و بيخودي عليه آنان جبهه گرفته نميشود. اما در پايان كه به فيلم نگاه كنيم دلمان براي مرد فيلم هم ميسوزد.
نگاه كلي فيلم يك طرفه نيست…
همين طور است. مرد فيلم آمده و ميگويد عاشق شدم، چه كار كنم؟ خيليها جرات اين را ندارند كه بيايند و بگويند عاشق شدهاند. او اين كار را ميكند. همين كه حس لطيف بودن در فيلم وجود دارد، برايم جالب است.
يعني از نگاه شما «برف روي كاجها» يك فيلم زنانه است؟
نه، خيلي فيلم را به عنوان يك فيلم زنانه نميبينم.
چرا؟
دليل مشخصي ندارم. حسم اين طور است. وقتي براي نخستين بار هم فيلم را ديدم اين حس را نداشتم. شايد اين به خاطر روحيه خودم است. من اصلا اين تقسيمبنديها را در ذهن ندارم. معمولا نميگويم اين كتاب زنانه است و آن يكي مردانه يا اين كار زنانه است و آن يكي مردانه. خودم كارهاي سنگين هم انجام ميدهم. مثلا ميگويند مجسمهسازي خيلي مردانه است، اما به نظر من نه. من ميگويم اگر كسي ميتواند كاري را انجام دهد و از آن لذت ببرد، انجام دهد، ديگر ربطي به زن و مرد بودن ندارد.
اگر بخواهيد «برف روي كاجها» را در كارنامه بازيگريتان مورد ارزيابي قرار دهيد، چه جايگاهي براي آن قائل ميشويد؟
دوستش دارم. نقشم را واقعا دوست دارم، بازيام را دوست دارم. ما يك شوخي ميكنيم و بازيهايم را به دو دوره قبل از تولد بچهام- گيو- و بعد از آن تقسيم ميكنم. «برف روي كاجها» و «ورود آقايان ممنوع» دو كاري هستند كه در دوره بعد از گيو انجام دادم و اين كارها را دوست دارم. اما درباره دوره قبل خيلي بازيهايم را دوست ندارم.
چرا؟
به جز دو سه كاري كه در آن مقطع انجام دادم، باقي خيلي كليشهيي بودند. يكي از دلايلي كه چهار سال كار نكردم اين بود، از بازي در نقشهاي كليشهيي و تكراري خسته شده بودم. از بس كه نقش زن اغواگر به من پيشنهاد ميشد خسته شدم. احساس ميكردم من تواناييهاي ديگري دارم و چرا نقشهاي ديگر به من پيشنهاد نميشود. چقدر ديگر من بايستم، ژست بگيرم و ديالوگي بگويم. به همين دليل بازي را گذاشتم كنار و بچهدار هم كه شدم گفتم بهتر، مينشينم و به زندگيام ميرسم. الان سليقه من بازيهايي از جنس «ورود آقايان ممنوع»، «برف روي كاجها» و كارهايي از اين دست است. كارهايي كه تمرين كنيم، به نكتهيي برسيم و نقشي جديد را دربياوريم.
ولي خب شما در نقش قطام خيلي خوب جواب داديد؟
من آن كار را خيلي دوست دارم، عروسك «ساحره» را دوست دارم. نقشهايي كه برايشان زحمت كشيدم به نتيجه خوبي هم رسيده است. براي قطام واقعا زحمت كشيدم. درست است كه كار اول بود، اما دلشورهيي كه هر روز داشتم تمامي نداشت. همواره نگران بودم اشتباه نكنم، كار را خراب نكنم و تمرين و تمرين و تمرين ميكردم. براي «ساحره» در نقش عروسك اصرار زيادي كردم تا آقاي ميرباقري حضورم را پذيرفت. ابتدا قرار بود يك نفر را بياورند كه كارهاي عروسكي انجام دهد. من گفتم ميتوانم و اجازه دهيد آن را انجام دهم كه درنهايت ديديم آن نقش با آن حركات در آن مقطع به نتيجه رسيد.
از بين كارهاي آن مقطع ديگر كدام كار را دوست داشتيد؟
فقط همين دو و البته «هشت پا». حس رهايي در نقش فيلم «هشت پا» را دوست داشتم. كلا فضاي كار با آقاي داودنژاد را ميپسنديدم و نخستين بار بود كه احساس راحتي ميكردم و خودم را جزوي از فاميل ميديدم. نقشم در آن دوره تنها نقشي بود كه كمي رها بود و ديگر آن ژست زن اغواگر نبود. كارهايي كه از آن بيزار بودم.
زماني كه آن نقشها را بازي ميكرديد هم از آنها بيزار بوديد؟
بله، اصلا اين سوال را ميپرسيدم كه چند بار بايد اين نقش را بازي كنم. پيشنهاد ميشد و پيش خودم ميگفتم حالا اين كار را بروم و بعد احساس كردم ديگر علاقهيي به اين كار ندارم.
چطور نخستين بار اين وجه از بازي شما كه ميتوانيد نقش زن اغواگر را بازي كنيد دريافت شد؟
همهچيز از قطام و «امام علي» شروع شد. آقاي شريفينيا نخستين نفر بودند كه من را ديدند و به داييام مازيار پرتو گفتند خواهرزادهات را براي تست بياور. من در حال گرفتن ويزا و رفتن به لندن بودم. داييام مخالف بود و اصلا دوست نداشت كسي از فاميل در سينما باشد. او گفت من در حال رفتن هستم و اصلا بازيگري نميدانم. اصرار آقاي شريفينيا موجب شد دايي پيشنهاد تست گريم را به من بدهد. دو دختر ديگر همزمان گريم بودند و از هر سه ما عكس انداختند و چند روز بعد گفتند آقاي ميرباقري از روي عكسها من را انتخاب كرده است. هفته اول تست بازيگري بود كه من در جريان نبودم. نخستين پلاني كه آقاي ميرباقري از من گرفتند اين بود كه من در خانه بالا بودم، گفتند به پايين نگاه كن و اسب سوار كه پرويز پرستويي بود به سمت تو ميآيد، ميايستد، تو را نگاه ميكند. حالا تو او را طوري نگاه كن كه خجالت بكشد و برود. من پيش خودم ميگفتم بايد بتوانم اين كار را انجام دهم و در نهايت از آن نگاه حضورم در مجموعه تثبيت شد. به نظر من چشم خيلي حرف ميزند و وقتي با كسي حرف ميزنم به چشمش نگاه ميكنم. همه اينها را با خودم تكرار كردم و گفتم بايد تمامي حس از چشمهايم بيرون بيايد.
فكر نميكنيد اگر بازيگري را در فضايي خارج از ايران دنبال ميكرديد، فرصت و امكان بيشتري برايتان به وجود ميآمد؟ مثلا درباره نقش زن اغواگر پيشنهادهاي زيادي به شما شد، تا جايي كه اشاره كرديد خسته شديد، اما وقتي در «ورود آقايان ممنوع» در يك نقش كمدي آن هم در سينماي ايران كه كمدي بازيگران زن دشوار است، خوش درخشيديد، ديگر ادامهيي براي آن وجود ندارد.
مسلما در آن شرايط ميتوانستم فضاي ديگري را در بازيگري دنبال كنم. دليل اين حرف هم آن است كه خيلي به من گفته ميشود كه قيافه يا تيپ ايراني ندارم و خيليها سراغم نميآيند به اين جهت كه صورتم مدل ايراني نيست. اما من به اين تقسيمبندي چندان اعتقادي ندارم. درباره برخي نقشهاي خاص كه يك آدم صورت گرد و شرقي ميخواهد شايد درباره من جواب ندهد…
قطام هم عرب بود…
بله، عرب بود و من هم آن زمان كمي وزنم بيشتر بود. صحبت من هم اين است كه چنين تقسيمبنديهايي درست جواب نميدهد، كمي تمرين ميتواند بازيگر را براي نقش آماده كند. همه اينها عادت است و ريسك كردن.
از روزنامه اعتماد / 31 اردی بهشت 1392 / مد و مه
1 دیدگاه
آمد
سلام.اين نقد شما در مسابقه نقد فيلم برف روي كاجها كه توسط پرشين بلاگ برگزار شده قرار گرفته است .به اميد انتخاب نقد شما .