این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به «مزایای جلوی چشم نبودن» ساختهی استیون چباسکی
مزایای جلوی چشم نبودن
The Perks of being a Wallflower
نویسنده و کارگردان: استیون چباسکی. بازیگران: لوگان لِرمن (چارلی)، اِزرا میلر (پاتریک)، اما واتسن (سام)، پل راد (آقای اندرسن). محصول ۲۰۱۲، ۱۰۲ دقیقه.
چارلی که به دلیل مشکلات روانی مدتی را در آسایشگاه بستری بوده و هیچ دوست و همدمی ندارد، اولین روزهای ورودش به دبیرستان را میگذراند. با اینکه چارلی بسیار منزوی است، موفق میشود اندکی بعد دوستانی صمیمی پیدا کند…
تقریباً مشهور
شاهد طاهری
مزایای جلوی چشم نبودن مانند همهی آثاری که در زیرگونهی داستانهای coming-of-age قرار میگیرند، بزرگ شدن شخصیت اصلیاش را نشان میدهد. «بزرگ شدن» اگرچه در مفهوم کلیاش یک کیفیت پیوستهی زمانی است و میتواند به مجموعهی گستردهای از تغییرهای شخصیتی اتلاق شود، در این گونه داستانها معطوف به سلسله رویدادهایی در سنین نوجوانی/ جوانی فرد است که آشکارا یک حالت گذار روحی ایجاد میکند؛ حالتی که تأثیر معناداری بر شکلگیری بینش شخصیتی او داشته باشد. بزرگ شدن با این تعبیر، همتراز با بلوغ است. نهتنها در نقطهی مقابل لفظ «ناپختگی»، که در مواردی به بیواسطهترین صورتش، یعنی بلوغ جسمی. گذار شخصیتی که اغلب در ارتباط تنگانگ با بلوغ جنسی قرار میگیرد و نیز محیط آموزشی (مدرسه) که به عنوان پسزمینهی روایت انتخاب میشود، دو عنصر اساسی بسیاری از داستانهای coming-of-age هستند.
یک نکتهی مهم در برخورد با فیلمی چون مزایا… توجه به خردهمناسباتی است که از جغرافیای داستان و بهویژه سیستم آموزشی متفاوت آن نشأت میگیرد و چه بسا برای مخاطب اینجایی بیگانه باشد. در واقع از بطن هر جامعه، آیینها و فرهنگهایی متولد میشئد که مستقیماً برآمده از ماهیت آن است. در این حالت هر گونه رهیافتی برای ورود به دنیای فیلم، وابسته به بازخوانی این گونه خردهمناسبات آیینی است. مزایا… از یک موقعیت خاص آغاز میشود؛ یک روز پیش از شروع دوران دبیرستان چارلی و اضطراب متعاقب او. خب اینجا سؤال پیش میآید که ریشهی این آشفتهخاطری چیست؟… کسانی که گیج و منگ (ریچارد لینکلیتر، ۱۹۹۳) را دیدهاند پاسخ این پرسش را بسیار خوب میدانند. بنا بر سنتی که عوامل اجرایی دبیرستانهای آمریکا نیز با آن کنار آمدهاند، سالبالاییها بر سالاولیها سخت میگیرند تا به نوعی حکمفرمایی خود را گوشزد کنند. مثالی دیگر: در فیلم بارها کاستهایی حاوی قطعات گلچین موسیقی بین شخصیتها ردوبدل میشود. دِرک دُماسبی هر هفته یکی از این کاستها را به محبوبش (کندس، خواهر چارلی) میدهد. این در فرهنگ آمریکایی یک اشارهی شناختهشده برای اظهار علاقه است. رجوع کنید به کیفیت عالی (استیون فریرز، ۲۰۰۰) که زمینهی مناسبی از این خردهفرهنگ ارائه میدهد. حال به لحظهای که چارلی میخواهد کاست قطعات منتخبش را به سام بدهد دقت کنید؛ اینکه چهگونه نوار کاست را پنهانی و با اضطراب فراوان از جیب پیراهنش درمیآورد و به سام هدیه میدهد. چارلی معنای این ژست را میداند اما علاقهاش را با غیرمهم جلوه دادن این کار مخفی میکند. دنیای فیلم، دنیای همین جزییات است. دنیای نخستین قرار ملاقاتها و دنیایی که برای حس کردن جاودانگی تنها به یک آهنگ بینقص نیاز است.
اما مسألهای که باعث میشود فیلم فراتر از پوستهی «تینایجری» و مستقل از همهی ارجاعهای فرهنگیاش یک اثر کمنقص باشد، تصویر دقیقی است که از فرهنگ غالب جمعی ترسیم میکند و بیآنکه حالتی افشاگرانه پیدا کند، یک آسیبشناسی کنایی منحصربهفرد است. دیالوگی در فیلم وجود دارد که برای ورود به این بحث کلیدی است. اوایل آشناییشان و هنگامی که برای نخستین بار در یک رستوران کنار هم نشستهاند، پاتریک به چارلی میگوید: «من قبل از اینکه سام موزیکهای خوبی بهم معرفی کنه توی مدرسه محبوب بودم. پس مواظب باش، اون برای همیشه زندگیات رو نابود میکنه.» این هشدار در عین ظاهر هجوآمیزش، دربردارندهی یک واقعیت تلخ است. اینکه سلیقهی جمعی روزبهروز بیشتر به پاپگرایی سوق پیدا میکند. پاپ نه لزوماً در مفهوم ژانر موسیقاییاش که به معنای یکرنگ شدن و پس زدن تفاوتها. جایی که صرف گوش دادن به یک موزیک متفاوت باعث میشود آدمی در یک جمع تکافتاده باشد. جایی که باید خونسرد بود یا ماسک خونسردی بر چهره زد و خب واضح است که چارلی چنین آدمی نیست. یک پسر ناز، دوستداشتنی، سربهزیر، خجالتی و نامطمئن که البته میبیند، میفهمد و آشکارا نگاه موشکافانه و انتقادی به دنیای اطراف خود دارد: «دبیرستان؟… مزخرف… به کافه تریا میگن مرکز تغذیه… آدمها حتی وقتی که هوا آتیشه ژاکت چرمی تنشونه… و آخه برای چی به دستههای رژه یونیفورم میدن؟ اینکه ورزش محسوب نمیشه. همهمون این رو میدونیم»… اما چارلی انگار تنها وقتی نشئه است از لاک نامطمئن و نگرانش خارج میشود و به بیان عقاید واقعیاش میپردازد. او پا به دنیایی گذاشته که گویی کاملاً با آن بیگانه است. جملههای معرفیگونهای که پاتریک حین تجربهی نخستین پارتی چارلی بر زبان میآورد، در عین شوخطبعانه بودن چندان هم برای توصیف سرگشتگی چارلی بیراه نیست: «این، یه پارتیه… خوش گذروندن یه همچین چیزیه!» چارلی آن قدر با قواعد این دنیا بیگانه است که در برخورد با دوستدختر اعصابخردکناش شک دارد «بههم زدن» یک حق طبیعی اوست. مادر به او میگوید: «چارلی، باید باهاش بههم بزنی» و او پاسخ میدهد: «همچین کاری هم میتونم انجام بدم؟!»… چارلی به هر حال باید بزرگ شود و فیلم حرکت خزندهی او را به سوی بلوغ به تصویر میکشد. حرکتی که نیروی پیشبرندهاش حلقهی دوستان اوست، کاتالیزورش رهایی از سایهی سنگین گذشته است و البته معجون معجزهگرش عشق. فیلم با نورپردازی استیلیزه که یادآور تابلوهای امپرسیونیستی است تلاش کرده تا این عشق را به یک تم بصری واحد تبدیل کند؛ یک انتخاب هوشمندانه برای بازآفرینی افسونوارگی کتاب منبع افتباس فیلم در مدیوم سینما.
ماهنامه فیلم / مد و مه / خرداد ۱۳۹۲