اشتراک گذاری
مارتین لوتركینگ میگوید: تلفات جنگ، نفرت بعد از جنگ را زنده نگه میدارد. حال بازیگر سرشناس ایتالیایی، سرجیو كاستلیتو كه بیش از هفتاد فیلم را در كارنامه بازیگری خود ثبت كرده برای چهارمین بار، پشت دوربین در مقام كارگردان یك اثر نشسته است تا روایتگر یكی از خانمانسوزترین جنگهای داخلی قرن بیستم باشد. او كه پس از سالها دیگر دغدغهاش بازی در فیلمهایش نیست، اینبار قابهایی باوقار میچیند و در گوشهیی تنها نظارهگر هنرمندی بازیگرانش میشود، بازیگرانی كه گرچه به زبانهای مختلف سخن میگویند اما همچنان شكنندگی و استیصال از چشمانشان فریاد برمیآورد.
كاستلیتو كه فیلم موفق «حركت نكن»گر توانایی كه برای بازی در آن فیلم زبان ایتالیایی را آموخته بود، پنه لوپه كروز، در نقش اول استفاده میكند. بازیگری كه نه تنها زبان ایتالیایی را همچون زبان مادریاش صحبت كرده و ادا میكند، بلكه حركات بدنی ایتالیاییها موقع بیان لغات را هم به خوبی به تصویر میكشد. كاستلیتو فیلمی در ابعاد جهانی و بینالمللی ساخته و آن را به زبان انسانیت به تصویر كشیده است و هر یك از بازیگرانش را از چهار گوشه گیتی انتخاب كرده و برای هر چه باورپذیرتر بودن فیلمش از بازیگران كمتر شناخته شدهیی همچون عدنان هاسكویچ (بازیگ را در سال 2004 بر اساس رمانی از مارگارت مازانتیتی مقابل دوربین برده بود، اكنون هم برای روایت جنگ بوسنی از رمان «تولد دوباره» همین نویسنده بهره گرفته است، تا از منظری زنانه و لطیف داستانش را روایت كند و همچون فیلم «حركت نكن» از بازیر بوسنیایی كه تنها سابقه بازی در چند فیلم كوتاه و نقشهای فرعی در چند سریال را دارد)، سعادت آكسای (بازیگر ترك كه بسیاری او را در نقش كوتاهش در سریال حریم سلطان میشناسند) و امیل هریش (بازیگر امریكایی جوانی كه بعد از بازی در آخرین ساخته ویلیام فردكین، جو قاتل-2011، دیده شد) استفاده میكند. برگ برنده فیلم همین ریسكپذیری كارگردان در استفاده از بازیگران ناشناخته یا كمتر شناخته شده در نقشهای اصلی است.
فیلمهای بسیاری درباره جنگ بالكان و اثرات به جای مانده از آن ساخته شده است. از تمامی آثار دانیس تانویچ (سرزمین نامردان، كلمبیا سیرك) تا ناجی، اگر من آنجا نباشم، گلهای هریسون و حتی همین اواخر نخستین تجربه كارگردانی آنجلینا جولی: سرزمین خون و عسل. اما تفاوت عمده «تولد دوباره» با آن فیلمها، تنوع موضوعی و مضمونی فیلم است به گونهیی كه در مدت زمان 127 دقیقهییاش به تمامی مسائل انسانی و روانی و اجتماعی از جمله وفاداری، خیانت، شكست عشقی، ناباروری، بچههای طلاق، كودكان جنگ، اعتیاد به مواد مخدر، نسل كشی، احترام به اقلیتهای دینی و تقابل و همزیستی فرهنگها و تبارهای گوناگون یكجا میپردازد!
میتوان رد یك عنصر مشترك را در تمامی آثار یك هنرمند مولف از كارگردان و نویسنده گرفته تا نقاش و مجسمه ساز پیدا كرد و تنها فصل مشترك آثار این زوج كارگردان-نویسنده (كاستلیتو-مازانتینی) هم به تصویر كشیدن فرآیند چگونگی تبلور یك انسان در وجود انسانی دیگر و معجزهیی به نام تولد است و كاستلیتو از فیلم «حركت نكن» تا فیلم «تولد دیگر» آنچنان پیشرفت شگرف و چشمگیری در شیوه روایتگری این مضمون داشته و برای به سرانجام رساندن رسالتش مفهومی جهان شمولتر كه همان جنگ و تبعات ناشی از آن بوده را هدف قرار داده است و مفهومی عینی به این گفتار از رابیت رانا تاگور بخشیده كه گویی تولد هر كودك، نشان آن است كه خداوند هنوز از انسان ناامید نشده است.
مارگارت مازانتینی، نویسنده فیلمنامه و رمان «تولد دوباره» هم، خرده پیرنگهایش را آنچنان با ظرافت در دل هم تنیده است كه گذر از یكی همچون پلهیی برای رسیدن به دیگری میشود. كاستلیتو هم با خودداری از نشان دادن صحنههای نبرد بوسنی و تمركز بر زندگی مردم عامی و بهرهگیری از تدوینی نامحسوس كه شمارگان قطع نگاتیوش هرگز به چشم نمیآید، آنچنان فلش بكهای لطیفی به گذشته میزند كه شاید تماشاگر پس از گذشت چند ثانیه و از روی تفاوت گریمهای بازیگران و تاثیر گذر سالها بر چهره آنها، متوجه رجوع فیلمساز به وقایع قبل از جنگ شود و همه اینها در كنار موسیقی تاثیرگذار «ادواردو كروز»، فیلمی به غایت ماندگار را در ذهن ثبت میكند كه از منظر تاثیرگذاری میتوان آن را با آثاری همچون «فهرست شیندلر» مقایسه كرد.
مولف اثر از نشانهگذاریهای در خور توجهی استفاده میكند كه در ذهن ناخودآگاه تماشاگر رخنه كرده و درك مفاهیم اثرش را سهل الوصولتر میكند. چهره بازیگر نقش گویكو، شباهت مثال زدنی با چهره چه گوارا دارد و عدنان هاسكویچ دقیقا همان میزان از لجاجت و وطن پرستی توامان را در بازیاش بروز میدهد. سعادت آكسای، بازیگر نقش آسكا، گیسوانی به سرخی آتش و خون دارد و تنها راه بازشناسی چهره تكیدهاش كه غبار گذر سالها رنج و مشقت بر چهرهاش نشسته همین سرخی است كه تنها اندكی از آن بر جای مانده، اما هنوز هم وقتی در نسیم به موج میافتد دلهره و ترس به جان مخاطب میاندازد و امیل هریش در نقش دیگو كه آبی بیكران دریا در چشمانش پدیدار است و سرانجام هم خودش را به دریا میسپارد و در نهایت پیترو، پسری كه در جای جای فیلم به عنوان تنها بازمانده دیگو معرفی میشود شاید بتواند با همین نگاه آبی و عمیق و سردش مرهمی باشد بر تمام زخمهای دل خونین زنی كه برایش مادری كرده یا مادری كه توان و تحملی برای نگهداری از جگرگوشهاش در بحبوحه جنگ نداشته است. پنه لوپه كروز هم كه در فیلم قبلی كاستلیتو اصراری وصف ناشدنی برای شكستن زیبایی چهرهاش و بازی در نقش یك زشتروی تیپاخورده از جامعه را داشت، در اینجا هم به استقبال میانسالی و چهرهیی تكیده میرود. گویی فیلمسازان مینیمالیست اروپایی از درك و شجاعت بیشتری نسبت به فیلمسازان هالیوودی، برای سپردن نقشهای متفاوت به ستارههای شناخته شده برخوردارند.
نسل جدید فیلمسازان ایتالیایی همچون كاستلیتو، نسلی است كه نه در پی اثبات خود و به سر زبان انداختن نام شان كه در پی بیان معانی جهان شمول انسانی است، حتی اگر فیلمی مستقل با بودجهیی اندك اما در خور توجه بسازند كه آهنگساز آن برادر یكی از بازیگران، نویسنده فیلمنامهاش همسر كارگردان و بازیگر نوجوانش، همان جوانك تازه بالغی كه تا پایان فیلم در پی كشف هویت واقعی او هستیم، فرزند حقیقی آن دو باشد!
كارگردان اثر، یك ملودرام تراژیك حقیقی را بازسازی میكند كه جویهایی از خون از چهارگوشهاش روان است و مخاطب تا آخرین دقایق فیلم بهتزده و سر در گریبان میماند كه چگونه ممكن است طبیعت و خرد انسانی حق زیستن و آزادی را اینگونه ناعادلانه میان آدمیان تقسیم كرده باشد كه برای مادری كردن و ایثار هم باید در نوبت ایستاد!
با این اوصاف بیاغراق نیست اگر بگوییم كاستلیتو و تیم بازیگریاش با خلق این اثر گامی بسیار فراتر از تجربههای پیشین خود برداشته و یادگاری بس ماندنی از نسل كشیهای مظلومانه مردم بالكان برای آیندگان برجای گذاشتهاند.
چرا كه مسلما روایت مردمان پس از جنگ بسیار دلخراشتر از نمایش اغراقآمیز صحنههای نبرد میتواند در روح و جان و حافظه بصری هر انسانی رخنه كند.
اعتماد / مد و مه / تیر ماه 1392