Share This Article
دور از ذهن نيست كه كامران محمدي به عنوان دانش آموخته كارشناسي ارشد روانشناسي در نخستين رمانش از دانستههايش در اين زمينه بهره برده و اثري با مايههاي روانشناسانه را پيش روي ما بگذارد. به لحاظ مضموني برخورداري از اين ويژگي، از امتيازهاي رمان محسوب ميشود، چراكه خواه ناخواه بدان عمق داده و دايره روابط علي و معلولي رخدادهاي كتاب را از سطح، به لايههاي درونيتر رمان برده. اما در عين حال اين مسئله باعث شده پارهاي توصيفات نويسنده براي شرح حالات و احساسات شخصيتها شكلي مبهم براي خواننده نا آشنا با اين مباحث داشته باشد، اما با اين حال تعداد اين لحظهها آنقدر نيست كه زياد توي ذوق بزند و يا احيانا مشكلي در درك آن را بوجود بياورد.

محمدي در روايت داستان خود زباني ساده و روان را در اختيار گرفته و در مجموع اثري خوشخوان را ارائه كرده است و چه بسا اگر مخاطب وقت داشته باشد، ميتواند اين رمان را در يك نشت چند ساعته به پايان برساند. البته اين سادگي به معناي برخورداري از فرمي سهل و ممتنع نيست، چرا كه نويسنده در عين فاصله گرفتن از پيچيدگيهاي بيدليلي كه در برخي آثار سالهاي اخير ميبينيم، كوشيده است در عين حال براي روايت اين داستان ساختاري برخوردار از ظرافت را در اختيار بگيرد.
«آنجاكه…» به مدد برشهايي كوتاه براي شرح موقعيتهايي در گذشته و حال كه به طور موازي در كنار هم قرار گرفتهاند روايت شده و پيش ميرود، محمدي با استفاده از اين تكنيك در رمانش ترجيح داده بهجاي برخورداري از يك محور داستاني اصلي كه در كنار آن شاخههايي فرعي نيز وجود، ساختار روايي رمان خود را برپايه چند شاخه بنا كند كه پابه پاي هم و موازي پيش ميروند و هيچيك نيز بر ديگري ارجحيت داستاني خاصي ندارد و ارتباطي دروني آنها به يكديگر وصل ميكند، ارتباطي كه برپايه زمينهاي مشترك رقم خورده كه بستر شكلگيري رابطه علي و معلولي پارهاي رخدادهاست (مثلا همه آدمها به نوعي با واقعه سردشت مرتبط هستند و…) اما اين شاخههاي داستاني كه در طول رمان بهطور موازي پيش ميروند، رفته رفته به يكديگر نزديك شده و سرانجام در صفحات پاياني داستان، همچون رشتههاي يك طناب كه در ابتدا از هم جدا هستند، در هم تنيده شده و آنجاست كه محور اصلي رمان خود را نشان ميدهد.
اگرچه به دليل رويكرد روانشناسانه نويسنده، در جاي جاي رمان به ذهنيتها، احساسات و عواطف دروني شخصيتها با چنين شيوه اي پرداخته ميشود، اما با اين حال محمدي جنبههاي تصويري رمان را فراموش نكرده و در پارهاي لحظهها با زباني تصويري و زنده به توصيف ماوقع ميپردازد، مخصوصا در صحنههايي كه به بمباران سردشت پرداخته و اتفاقات پس از آن را شرح ميدهد. همچنين بايد اشاره داشت كه رمان در سه روز ميگذرد، سه روزي كه شاهد بارش نمنم برف هستيم و همين بارش برف ظرفيت خوبي را براي نويسنده بوجود ميآورد كه گاه بر توصيفات تصويري رمان خود غنا بخشد.
«آنجاكه…» نخستين بخش از سهگانهايست بهنام «فراموشي» كه محمدي با همان بخش نخست، در عين توجه به ارزشهاي ادبي رمان خود، خواننده را نيز فراموش نميكند و ميكوشد اثري سرگرم كننده را در اختيار او قرار دهد.
درباره نويسنده:
متولد 1350، فارغالتحصيل كارشناسي ارشد روان شناسيست. داستانويسي را از اواسط دهه شصت، زمانی که پانزده ساله بود آغاز کرد، در همان سالها در مسابقات داستان نویسی استانی جوایزی را کسب کرد. چندی بعد داستانهایی از او در مهمترین نشرایات ادبی آن سالها (آدینه و سپس کارنامه) منتشر شد. در اواسط دهه هفتاد به عنوان نویسندهای مستعد توسط یکی از روزنامه ها دعوت به همکاری شد و به مدت يك سال و نيم هر روز داستانکی برای این روزنامه نوشت. يكي از همين داستانكها در سال 1379 جايزه بهترين داستان ميني ماليستي كشور را بدست آورد. در 1380 مجموعه داستانك «خدا اشتباه نميكند» جايزه كتاب سال دانشجويي را برايش به همراه داشت. در همين زمينه «قصههاي پريوار و داستانهاي واقعي»(1388، نشر ققنوس) و همچنين كتابهايي براي مخاطب كودك و نوجوان به قلم او منتشر شدهاست. «آنجا كه برفها آب نميشوند» نخستين رمان اوست.
* اين نوشته در مجله الف(خردنامه ي همشهري) شماره چهارم منتشر شده است.