اشتراک گذاری
در دنياي امروز جاي نويسندگاني در قد و قامت همينگوي به شدت خاليست، از همين رو شايد به ندرت نويسندهاي را در اين سالها بتوان پيدا كرد كه حرفهايي خواندني و در خور اعتنا- آنهم با بياني به غايت ساده همچون حرفهاي همينگوي در گفتگوي حاضر- درباره نويسندگي و فن نوشتن بيان كند. گفتگويي كه در روزهاي قبل بخش نخست آن منتشر شد، يكي از مهمترين گفتگوهاي همينگوي در طول زندگيست. با هم بخش دوم آن را ميخوانيم.
***
به نظر شما شرايط ايدهآل براي پرورش نويسنده كدامست و نويسنده چگونه ميتواند به بهترين شكل تعليم ببيند؟
– نويسندهاي كه از نوشتن عاجز است و يا نويسندگي براي او دشوار است، بهتر است خود را دار بزند. ديگر اينكه بدون ذرهاي ترحم و يا فريب، بايد بكوشد كه فقط خودش باشد و نخواهد با تقليد از ديگران داستان بنويسد. به نظر من او ميتواند با داستان دار زدن خود شروع كند.
نظرتان در مورد نويسندگاني چيست كه وارد زندگي دانشگاهي ميشوند و شغل تدريس را انتخاب ميكنند؟ فكر نميكنيد كه بسياري از آنها مجبور به سازش ميشوند؟
– جواب به اين سوال بستگي دارد كه مقصودتان از سازش چيست؟ آيا مقصود سازش زنيست كه به هر چيز راضي شده و خود را فروخته است؟ و يا سازش فلان سياستمدار است؟ و يا همان توافق ميان شما و بقال سركوچهتان است و يا خياطتان كه با آنها نسيه معامله كنيد و بعدا قرضتان را كمي اضافه به آنها بپردازيد؟ نويسندهاي كه ادعا ميكند هم از عهده تدريس و هم نويسندگي برميآيد بايد اين ادعاي خود را ثابت كند. بسياري از نويسندگان توانا ثابت كردهاند كه اين كار امكانپذير است. من از عهده اين كار برنميآيم و به همين خاطر براي نويسندگاني كه داراي چنين قدرتي هستند بسيار احترام قائلم. با اين همه به نظر من تدريس و محيط دانشگاهي تو را درگير مسائلي ميكند كه بتدريج ارتباطت را با دنياي خارج از دست ميدهي و آگاهيت تحليل ميرود. هرقدر آگاهي نويسنده بيشتر شود نوشتن برايش مشكلتر ميشود. اگر نويسنده بخواهد اثري جاوداني خلق كند بايد تمام زندگي خود را وقف نوشتن كند، حتي اگر بطور ثابت فقط چند ساعت در روز باشد. نويسنده شبيه چاه است. چاه هم مانند نويسنده متفاوت است و انواع مختلف دارد. چاهي خوب است كه آب خوبي داشته باشد. بهتر است هر روز مقدار ثابتي از چاه آب بكشي تا يك مرتبه آب آنرا تمام كني و بعد منتظر بماني با دوباره آب پيدا كند. انگار دارم از موضوع پرت ميشوم. ولي سوال شما هم زياد جالب نبود.
حرفه روزنامهنگاري را به نويسندههاي جوان توصيه ميكنيد؟ زماني كه با روزنامه «كانزاس سيتي استار» كار ميكرديد برايتان مفيد بود؟
– فقط از اين نظر مفيد بود كه ياد گرفتيم چطور جملههاي ساده خبري را بنويسيم. اين آموزش براي همه مفيد است. براي نويسندههاي جوان روزنامهنگاري نه تنها مضر نيست بلكه مفيد هم هست، به شرط اينكه به موقع آن را كنار بگذارند. خودمانيم سوالتان بسيار كليشهاي بود و جواب من هم بناچار قالبي شد. و از اين بابت معذرت ميخواهم. ولي تقصير خودتان است: وقتي سوالي كليشهاي مطرح ميكنيد، بايد منظر جواب باسمهاي هم باشيد!
يكبار در مجله «ترنس اتلاننتيك ريويو» نوشتيد كه تنها امتياز روزنامهنگاري درآمد خوب آن است. بعد اين جمله را نوشته بوديد: «آدم هنگامي كه وقت و خلاقيتهاي ارزشمند خود را فداي نوشتن براي روزنامه ميكند انتظار دارد كه درمقابل اين نابودي پول خوبي بدست آوريد.» آيا نوشتن را خودكشي ميدانيد؟
– يادم نميآيد اصلا چنين چيزي نوشته باشم. ولي از محتواي اين حرف احتمقانه برميآيد كه اين جمله را همينطور نوشتهام و خواستهام حرفي پرمعنا و احساس زده باشم. آنچه مسلم است از ديد من رونامهنگاري نوعي خودكشي نيست. ناگفته نماند كه اگر روزنامهنگاري براي مدتي طولاني براي يك نويسنده جدي بصورت حرفه درآيد او را از پا درميآورد.
به نظرتان همنشيني با نويسندگان براي نويسنده مفيد است؟
– بله، مسلما.
در سالهاي 1920 كه در پاريس بوديد و هيچگاه «احساس گروهي» بين خود و نويسندگان ديگر حس ميكرديد؟
– نه. اصلا احساس گروهي وجود نداشت. فقط به هم احترام ميگذاشتيم. من بخصوص احترام زيادي براي نقاشها قائل بودم. بعضي از آنها همسال خودم بودندو برخي پيرتر. بيشتر از همه براي «گريس»، «پيكاسو»، «براك»، «مونه» – كه آن موقع هنوز زنده بود – احترام قائل بودم. همچنين به معدود نويسندههايي نظير «جويس»، «عزرا» و «استالين» خوب و عزيز احترام ميگذاشتم.
هيچوقت اتفاق افتاده است كه هنگام نوشتن از كتابي كه در همان زمان ميخوانيد تأثير بگيريد؟
– جز زماني كه جويس «اوليس» را مينوشت ديگر از كسي تأثير نگرفتهام. البته جويس بطور مستقيم بر من تأثير نگذاشت. پيش از اينكه جويس اوليس را بنويسيد من و نويسندههاي ديگر گاهي سر يك كلمه مدتها بحث ميكرديم. به تكتك كلمات خيلي اهميت ميداديم. اوليس جويس همه چيز را تغيير داد. جويس باعث شد كه ما از مجادلهها و محدوديتهاي كلامي دست برداريم.
هرگز اتفاق افتاده است كه از نويسندههاي هم صنف خود چيزي درباره نويسندگي بياموزيد؟ اگر يادتان باشد ديروز ميگفتيد كه جويس اصلا مايل نبود درباره نويسندگي با كسي صحبت كند.
– معمولا وقتي با نويسندههاي هم صنف خودت گپ ميزني بيشتر درباره كارهاي ديگران صحبت ميكني. نويسنده هر چه ارزشمندتر باشد كمتر درباره خود و نوشتههايش حرف ميزند. جويس نويسنده بسيار بزرگي بود و كمتر درباره آثار خود حرف ميزد. فقط وقتي مخاطبهايش افراد ناداني بودند مجبور به توضيح ميشد. جويس براي نويسندگاني كه براي آنها ارزش قائل بود هرگز داستانهايش را توضيح نميداد و معتقد بود خود آنها با خواندن اثر ميتوانند به مقصود او پي ببرند.
در سالهاي اخير چندان در جمع نويسندگان نيستيد، چرا؟
– توضيح آن كمي مشكل است. هرچه بيشتر خود را وقف نوشتن كني بيشتر احساس تنهايي ميكني. بيشتر دوستان خودب قديميت مردهاند و ديگر كسي را نداري. آنها هم كه هنوز زندهاند تنهايت گذاشتهاند و به ديار ديگري رفتهاند. فقط گاهي آنها را ميبيني. با اينهمه باز هم به كارت ادامه ميدهي و ميكوشي تا آنجا كه ممكنست ارتباط خود را با آنها حفظ كني: درست مثل روزهاي قديم كه در كافهاي جمع ميشديد و گپ ميزديد. در نامههايستان براي هم لطيفه مينويسيد. گاهي نامههايتان بسيار خندهدار از كار در ميآيد. نامه نوشتن هم تقريبا همان لطف گپهاي روزهاي قديم را دارد. با اينهمه سخت احساس غربت ميكني. بخصوص كه فرصت نوشتن روز به روز كمتر ميشود. اگر فرصت را از دست بدهي احساس گناه ميكني، گناهي نابخشودني.
درباره تأثير گرفتن از نويسندههاي معاصر چه فكر ميكنيد؟ گرترود استالين در اينباره هيچ سهمي ندشاته است؟ عزراپاوند چطور؟ و يا «ماكس پركينز»؟
– متأسقم كه بگويم در اين باره تخصص چنداني ندارم نميتوانم مردهها را كالبد شكافي كنم. اينگونه بحثها لايق پزشكان قانوني ادبيات است و فقط آنها از عهده اين كار بر ميآيند بس. خانم استاين در اين باره خيلي مطلب نوشته است و با دقت ناكافي درباره تأثيرش بر نوشتههاي من بسيار قلمفرسايي كرده است. البته حق اين بود كه خانم استاين بعد از اينكه شيوه نوشتن گفتگو را از رماني به نام «آفتاب هم ميدمد» ياد گرفت دست به قلم ميبرد و درباره تأثير قلمفرسايي ميكرد. راستش خيلي از او خوشم آمد چون ديدم كه خيلي خوب شيوه گفتگو نويسي را ياد گرفته است. زماني كه در پاريس زندگي ميكردم معتقد بودم كه از هركس ميتوان چيزي آموخت، خواه زنده و يا مرده. و حقيقتش اصلا فكر نميكردم كه خانم استاين اينقدر از دستم عصباني بشود. از اين گذشته پيش از انتشار «آفتاب هم ميدمد» كارهاي خانم استاين از بعضي جنبهها حائز اهميت بود. و ما عزرا: او در زمينه تخصصي خود بسيار صاحبنظر بود. با اين حرفها كه خستهتان نكردهام؟ اينگونه غيبت كردن برايم بسيار ملااور است، بخصوص كه بخواهي آلودگيهاي سي و پنج سال پيش را بشويي و خود را منزه جلوه دهي. البته اگر بخواهي حقيقت را بگويي مطلب فرق ميكند. حرفهايت ارزشي دارد. اگر بخواهم منصف باشم بايد از خانم استاين تشكر كنم چون او بود كه به من ياد داد چگونه بايد به كلمات و روابط آنها توجه كنم. و به همين خاطر طرفدار سرسخت او بودم. و در همينجا بايد از عزرا بهعنوان دوستي شفيق و شاعري درخشان ياد كنم. و همچنين بايد يادآور شوم كه به حدي براي ماكس پركينز ارزش قائل بودم كه هرگز نتوانستم مرگ او را باور كنم. او هرگز از من نخواست كه چيزي را تغيير دهم فقط گاه به واژههايي كه غيرقابل چاپ بود اشاره ميكرد و ميگفت اينها را حذف كن. منهم فوري آنها را خط ميزدم و فقط كساني كه نسخته دستنويس را خوانده بودند متوجه اين تغيير ميشدند. براي من او فقط يك ويراستار نبود، بلكه دوستي بود هوشمند و مصاحبي دلپذير. بخصوص از طرزي كه كلاه سرش ميگذاشت خيلي خوشم ميآمد و آنطور كه لبهايش را حركت ميداد و حرف ميزد.
ادامه دارد….