اشتراک گذاری
«قضيه» در آثار صادق هدايت “قضيه” در ادبيات فارسي يک گونه يا ژانر (genre) از ادبيات است که شخص صادق هدايت را بايد مبتکر آن دانست.1 قضيه را در سنّت ادبيّات فارسي مي توان همان “نقيضه” دانست و در اصطلاح ادبي غربي پارودي (parody) را برابر آن شمرد. نقيضه ساز يا پارودي پرداز سبک و سياق يک اثر ادبي را تقليد مي کند يا اداي آن را در مي آورد به قصد هجو و تخطئه و تحقير آن يا اشاره به مسخرگي و شوخ طبعي خودش.2 قضيه گاه به نثر مسجّع است و گاه نظمي است که بانوعي وزن همراه شده و قافيه هاي نامرتب جاي جاي درعبارات آن به کار رفته است؛ هرچند که اين قاعده کليت ندارد. در قضيه نمونه هائي مي توان سراغ گرفت که با نثر مرسل، بي هيچ صنعتي درعبارت، نوشته شده مثل «قضيه تقريظ نومچه»، «قضيه اختلاط نومچه»، «قضيه ساق پا» و «قضيه توپ مرواري.»
مايه و مضمون قضيه ها هجو و هجاي همه رسم و راهها و سنّتها و باورهائي است که هدايت از آنها بوي ناداني، خرافه، رياکاري و فضل فروشي مي شنود،
اماازآنجاکه ما پژوهش خودرابه بررسي آثارهدايت درنقد ادبيات محدودکرده ايم، تنها به قضيه هائي مي پردازيم که در آنها ادبيات مورد انتقاد قرار گرفته باشد.
مي دانيم که هدايت از قواعد ادبي حاکم بر ذهن و زبان اديبان معاصرش بيزار است. ذهن خلاّق و نوجوي اوهيچ قاعده و قانوني را بر نمي تابد، تا آن جا که نه تنها مضمون شعر و داستان و رمان تاريخي و نمايشنامه هاي قراردادي و احساساتي معاصران خود رادست مي اندازد، حتي املاي کلمات را هم در دهن کجي به ملانقطي ها غلط مي نويسد و قواعد دستور زبان را هم، در طعنه به ادباي محافظه کار عصر، ناديده مي گيرد. فرزاد در توضيح صناعت قضيه مي گويد:
سبکي که در وغ وغ ساهاب به وجود آمد براساس تعهّدي بود که مرحوم هدايت و به تبع او بنده براي تغيير دادن ادبيات فارسي و نحوه بيان مطالب داشتيم. اين طرح نومستلزم آن بود که نويسندگان قبلاً از همه چيزهايي که در ادبيات پارسي مهم و اساسي و اصولي است اطلاع داشته باشند. مثلاً ما وزن هاي عروض پارسي را گرفتيم و تعمداً درآن تغييراتي به وجود آورديم و وزن هايي که تاحدي هم به نظر ناهماهنگ بود به وجود آورديم تا شايد دراين زمينه هم تغييراتي به وجود آيد. البته ما صحت قواعد قافيه را مي دانستيم و با توجه به آن و تعمّداً بعضي قوانين را تغيير داديم تا طرح هجايي نو. . . پديد آوريم. در معني و مفاهيم و کلمات و اصطلاحات هم تاحدي بدون آنکه معني را فراموش کنيم برخلاف قاعده تا حدي آزادي قائل شديم تا بتوانيم با استفاده از اين نوع آزادي ها مطالب اساسي و حقيقي را بيان کنيم.3
کار هجو هدايت درين زمينه گاه به آن جا مي کشد که براي زير پاگذاشتن هرنوع قرارداد ادبي و آزار ادبا حتي معني کلمات را هم ناديده مي گيرد. در “قضيه نمک ترکي” وقتي جمله «بليات ارضي از آسمان نازل گشت» را به کار مي برد درحاشيه طعنه مي زند: «راقم اين سطور همانا فرق بين ارض و سماء را نداند و با اين لغزش فاحش انبوهي از ادب پژوهان را از دهشت و وحشت مرتعش سازد»4
هدايت در قالب قضيه فرصتي به دست مي آورد تا با زبان هجو و هزل از بي ذوقي وابتذال ادبياتم عاصرش انتقادکند وخشم و نفرتش را از کهنه پرستي و بي مايگي و تقليدپيشگي جماعتي از شاعران و نويسندگان نشان دهد. او وقتي مي بيند که «ادبيات امروزه ما تقريبن مال احتکاري يک مشت شرح حال اشخاص گمنام نويس وex آخوند و حاشيه پرداز و شاعر تقليدچي»5 شده سخت برآشفته مي شود و در «قضيه اختلاط نومچه» فرصتي براي درد دل با دوست همدردش مسعود فرزاد به دست مي آورد.6 درين قضيه، که به صورت گفتگوئي بين يأجوج و مأجوج نوشته شده،7 مأجوج «چهار رکن رکين معلومات روي زمين» را «تحقيق، تاريخ، ترجمه و اخلاق» مي داند. و اين اشاره اي است به واقعيت ادبيات ايران درآن دوران، در زمانه اي که اديبان و محقّقان سنّت گرا کمترمجالي به نويسندگان و شاعران نو آور خلاّقي چون صادق هدايت، بزرگ علوي، نيما يوشيج و مسعود فرزاد مي دادند. چنين است که هدايت هم به سبک عبيد زاکاني8 از قول”پيرمردي مجرّب” به فرزند خود نصيحت و وصيت مي کند که به يکي از آن فنون چارگانه اقدام کند تا «دو روز زندگي را به بندگي نگذاري، بلکه عمري به خوشي بسپاري، مال و جاه به کف آري و پس از مرگ مرده ريگ بسياري براي اعقاب خود برجاي گذاري»9
آن گاه هدايت از زبان مأجوج آداب تحصيل هريک از اين، فنون، را چنين مي آموزد:
اگر خواستي محققي دانشمند شوي، چنان که خلايق نوشته هايت را به اشتياق بخرند و به رغبت بخوانند و نامت را در هر مجلس با احترام تمام بر زبان برانند نخست نيک بنگر که از زمره محققين مشهور کدام يک در شهر تو سکونت گزيده است . . . مدتي در نزد او اِستاژ بده. يعني. . . در گوشه مجلس او بنشين و بادمجان گرداگرد قاب بچين. دنب او را در بشقاب بگذار و خود را در شمار فدائيان وي درآور تا کارت سکه کند و پيازت کونه. سپس نام چندين کتاب قطور عربي را از برکن و به تقليد آنان عباراتي چند بر رشته تحرير بکش و بويژه التفات کن که حتا يک صحيفه ات از نام نامي آن کتب تهي نباشد. هرگاه به جملاتي رسيدي که معني آن را درست نفهميدي هيچ وا نمان، بلکه بي پروا آن را در نبشته خويشتن بگنجان و بدين گونه بيگانه را از ترس بلرزان و خودي را از حسد و غبطه برنجان.10
مي بينيم که طنز و طعن هدايت متوجه جماعتي است که خود را با زرنگي و چاپلوسي به فضلا و علاّمه هاي عصر نزديک مي کنند تا به سبک ايشان با طبع و نشر نسخه هاي قديم و تحشيه و تعليقه برآنها خود راه محقّق دانشمند نشان دهند بي آن که فضل و دانش آن بزرگواران را هم داشته باشند.
جماعت ديگر مورّخان اند. گروهي بي بهره از روش تحقيق تاريخي و بي اعتنا به تحوّل مفهوم تاريخ و دانش تاريخ نويسي جديد:
همين قدر که در سنوات اتفاقات مهم اشتباه ننمودي در زمره خاصان اين فن براي خويشتن جائي ربودي. ديگر کاريت نيست، جز آن که مطالب ديگران را در قالب ديگر بريزي و با عبارات و اصطلاحاتي از آن زبان خارجي برآميزي، يا اساس واقعه اي در مخيّله خويشتن بسازي و کتابي با حواشي مفصّل درآن باب بپردازي. اگر هم از قوه ابداع يکباره خود را بي بهره بيني همانا تواني که در گوشه اي به فراغت بنشيني و بيهوده زحمت نبري و افکار و عبارات ديگران را عينن به اسم خود به رشته پاکنويس درآوري.11
پس مورّخ شدن هم چندان فن دشواري نيست، اما ترجمه:
چون چند ماهي در يکي از مدارس رفته باشي و چند کلامي از يک زبان خاج مذهب آموخته، به حدي که بتواني فقط اسم نويسنده کتاب يا عنوان مقاله اي را بخواني، مي تواني خود را در زمره مترجمين مشهور بچپاني. پس بکوش تا بداني فلان کتاب از کيست و درباره چيست. آن گاه هرچه دم قلمت بيايد غلط انداز بنويس و به نام نامي نويسنده اصلي منتشر کن. هرچه خواستي از قول او بساز و هيچ خود را مباز. ضمناً ساعي باش که در همه مقالات مهم اجتماعي، فلسفي، علمي و يا افسانه ها، تئاترها و رومان هاي مشهور ميشل زواگو، آلفرد دوموسه، ويکتور هوگو، موريس لوبلان، لامارتين و امثال ايشان عبارات شورانگيز عاشقانه بگنجاني و هيچ صفحه ترجمه توخالي از فرازهائي مانند”آوخ آوخ”، “عشق گرم”،”روح لطيف”، “دل سنگ” و “پرتو ماه” نباشد. اگر چنين کردي محبوب القلوب خوانندگان معظم و گرامي شوي و با اجناس لطيفه شادکامي کني.12
درين جا اشاره هدايت به ترجمه آثار شاعران و نويسندگان رمانتيک بيشتر فرانسوي است که درآن روزگار، بي توجه به اصالت سبک آن آثار، به فارسي نانجيبي برگردانده مي شد. در کار اين ترجمه ها آن چه مطرح نمي شد حفظ سبک آن آثار و حالت ها و فضاهائي بود که نقل آن به زبان فارسي دشوار مي نمود يا حداقل کار آن جماعت نبود. ناگفته نماندکه همين ترجمه ها، با زبان و بيان خاص خود، بعدها دستمايه پاورقي نويسان ايراني شد.
مقوله ديگر اخلاق و فلسفه است:
اين فن را اساس و مايه اي درکار نيست. همين که چند لغت قلنبه از برکردي هرکجا رسيدي آن را تکرار کن و در خلال سطور همه نوشته هايت بگنجان. البته آب و تاب لازمه آن است. همواره از مطالب قلنبه و پيچ در پيچ دم بزن و دل و روده خود و شنوندگان را برهم بزن، تا بگويند درياي علومي و واقف بر مجهول و معلوم. هرگز فراموش نکن که اگر از اهميت عصمت در جامعه و شئون اخلاقي عالم بشريت و اين گونه موضوع هاي بزرگ ظاهر و پوچ باطن در نوشته ها و گفته ها، با مناسبت و بي مناسبت، درخواب و بيداري دم بزني ديري نمي گذرد که ملقب به فيلسوف دانشمند و مصلح اجتماعي خواهي شد.13
طبيعي است که درچنين اوضاع و احوالي جائي براي ادبيات اصيل و خلاّق باقي نمي ماند. زيرا که جماعت محققان و مورخّان و مترجمان و فيلسوفان دانشمند:
معلومات اربعه را احتکار کرده و به کمک شهرت متقدّمان براي خود اسمي به دست آورده اند. و پس از چندي خرده خرده خود را از استادان خويش هم بالاتر شمرده ايشان را به هيچ مي گيرند و عاقبت لقب اديب اريب و دانشمند شهير و يگانه فرزند اديب پرور وفيلسوف هنرمند را به دمب خود مي بندند و استفاده هاي مادي مي نمايند.14
هدايت پس از ترسيم چنين تصويري از اوضاع ادبيات و فرهنگ حاکم بر جامعه ايران حال و روزگار نويسندگاني مثل خودش را هم شرح مي دهد. اين که:
]بايد[ سال ها صبر کنيم و غازغاز پس انداز نمائيم يا با ربح گزاف قرض کنيم تا مخارج چاپ يک کتاب کوچولو فراهم شود. سپس وقت و پول و قواي جسمي و فکري خودمان را صرف آن کنيم که قطع و نمره حروف کتاب را معين نمائيم و جنس کاغذ و رنگ جلدش را انتخاب کنيم و شکنجه غلط گيريش را بکشيم و بالاخره که با صد خون دل از چاپ درآمده کتاب ها را نقد و يکجا به کتاب فروش بسپاريم و اگر بختمان آورد و او از طبقه کتاب فروش هاي صحيح بود پول خود را نسيه و خرد خرد به مرور زمان از او دريافت داريم. و اگر خدا نکرده او از آن طبقه ديگر باشد که پناه به عزرائيل!15
هدايت در ادامه اين درد دل ها طبقات گوناگون ناشران و نوع کار ايشان را شرح مي دهد؛ اوضاع و احوالي که با گذشت بيش ازنيم قرن از نوشته نويسنده دردمند و بزرگوار ما چندان تغيير نکرده است. در پي آن هدايت، باحسرت، از واقعيت روابط ناشر و نويسنده در سرزمين هاي متمدّن مي گويد:
درهمين دوره. . . اگر ما درممالک خاج پرست بوديم برايمان سر و دست مي شکستند. . . ما درعوض اين همه سگ دوي کاري جز اين نداشتيم که يک سيگار هاوان کنج لبمان بگذاريم و افکار جانبخش خودمان را از پشت دودي هاي آن به يک زن جوان خوشگل خوش توالت با سواد که سرانگشتان ظريف خودش را با ذوق و شوق تمام به نرمي و چالاکي روي کليد هاي براق يک تايپ به اطاعت ما فرود مي آورد ديکته بکنيم. بعدش نماينده فلان کمپاني بزرگ و محترم کتابفروش سرساعتي که وقتش را قبلاً از ما درخواست کرده بود حاضر مي شد وباخوشروئي و منّت اجازه طبع آن را از ما مي گرفت و پول هنگفت نقدن تقديم مي نمود و قرارداد مي بست که در چاپش از هزار، ده هزار يا صد هزار نسخه فلان مبلغ عايد ما بشود. و قولش هم قول بود نه بول. . . کونان دويل16 انگليسي که مقامش حتّا درميان نويسندگان معاصر خودش از ملت خودش درجه اول نبود همين پارسال پيرارسال هاچاپ هفدهم يکي از سي چهل کتابش را به مبلغ چهل هزار دلار پيش فروش کرد. و تازه اين اتّفاق منفردي نيست. هفته اي نمي گذرد که نظيرش يا بالاترش پيش نيايد. آن يکي ديگر اصلاً قلم و کاغذ را هم کنار گذاشته و فقط از عايدات حق فيلم رمان هائي که در ايام جوانيش نوشته مانند لردها زندگي مي کند. آن يکي ديگرکه نوشتجاتش ارزش ادبي هم چندان ندارد در مملکت خودش سه برابر حقوق يک وزير عايدات نويسندگي دارد و به اندازه حقوق يک معاون وزارتخانه به زن خودش خرج لباس تنها مي دهد. اصلن پول سرش را بخورد. احترامات گوناگون است که روي سر نويسنده مي بارد. انتقادات سنجيده و فهميده است که از روز انتشار کتايش، تا سال ها بعد، راجع بهآن نوشته مي شود. تشويق هاست که مستقيم و غيرمستقيم از او به عمل مي آيد. جايزه هاست که تقديمش مي شود. مرد و زن و کودک خط و امضايش را مي قاپند و کلکسيون مي کنند. خانه اش را از طرف دولت يا ملت زيارتگاه عمومي قرار مي دهند و ازقلم و صندلي وکتاب ها و لباس ها و عکس ها و اسباب و اثاثيه اش موزه درست مي کنند. زن هاي مثل ماه نزد او مي روند و اگر موفّق شدند آشکارا افتخار مي کنند که من بافلان نويسنده بزرگ خوابيده ام. هرحرفي که بزند توي صدها روزنامه به چاپ مي رسد و اثر خودش را مي بخشد. کلّه گنده ها خوشامدش را مي گويند و از او هزار جور دلجوئي مي کنند. خوب، اگر شخص با استعدادي در چنين محيطي ترقي بکند چه تعجبي دارد؟ . . . اما اين جا هرکسي که مطابق ميل موقّتي چار تا جنده لگوري . . . عبارت هاي پوچ و بي لطف و حتي پر از غلط هاي گرامري زبان مادري خودش پشت هم ريسه کرد و به زور هو چند صد نسخه از آن را به فروش رسانيد خودش را نويسنده محترم و عاليمقدار مي پندارد.17
شايد اندکي از درد هدايت را با نگاهي به نام و عنوان آثار پرفروش “نويسندگان عاليمقدار” آن روزگار بتوان دريافت: هما، پريچهر، فتنه، ماجراي آن شب، گل پژمرده، مکتب عشق، کوعشق من، عشق پاک، جوان ناکام، من هم گريه کرده ام و مانند آن. به گفته احسان طبري، نويسنده و نقّاد هوشمندي که همه انديشه و استعداد عالي خود را در خدمت سياست به باد داد:
هنگامي که هدايت ظهور کرد و در تاريکي گمنامي استعداد شگرف خود را پرورش مي داد نويسندگي درايران به نگارش داستان هاي مصنوعي با احساسات قلابّي و جمله پردازي هاي خنک منحصر بود. موضوع عمده اين داستان ها عبارت بود از بي وفائي مرد و دغلکاري زن و پايان زندگي او در فاحشه خانه و دفاع پرحرارت از احساسات رقيقه اين فواحش اديب و فيلسوف طي يک مشت جملات مبتذل و مضحک که با خطوط درشت نوشته مي شد. تحت تأثير شوم ترجمه هائي که از مبتذل ترين داستان هاي اروپائي (رمان دوبولوار) مانند افسانه هاي پليسي موريس لوبلان و حکايات پرحادثه ميشل زواگو، مقلدين ايراني به بافتن خيالات ناهنجاري شروع کرده بودند. ذهن و ذوق خوانندگان ايراني با اين اباطيل و مبتذلات کور و خراب شد. گويا کسي در زندگي چيز وصف کردني و جالبي نمي يافت يا در گذران پرماجراي انسان حادثه اي مهم تر از عشق ورزيدن به دختري و بي وفائي کردن با او و فاحشه شدن ناگزير آن زن وجود نداشت.18
در قضيه عشق پاک، هدايت بارديگر به سراغ اين گونه داستان هاي عشقي بازاري مي رود و آنها را دست مي اندازد. جواني که له له زنان دنبال دخترها مي رود و بو مي کشد سرانجام دختر مشدي رضا را بيرون شهر پيدا مي کند. درينجا هدايت فرصتي مي يابد تا توصيفات سوزناک “رمانتيک” را به نيش قلم کشد:
غروب دور از چشم اغيار اي پسر/ بوي گل ها درهواي زند پال و پر
بلبل چهچه مي زد روي شاخه ها/ ابرها تيکه پاره بود روي هوا
محبوبه من درون آسيا / شده بود پنهان مثل دختران با حيا
قلب من در قفس سينه تنگنا / تپشان موحشي انداخته بود راه
اشعار ويکتور هوگو و لامارتين/ مي خواندم من همچو عشّاق حزين
دامن گريه نمودم پس رها / گوله گوله اشک مي ريخت از اين چشم ها
هيچ کس نبود حال من را ببينه/ يا که يکدم پهلوي من بنشينه. . .19
ناخرسندي هدايت از ين گونه آثار “عشق آلود” که به قصد سرگرمي عامه نوشته مي شد و طبعاً خوانندگان بسيار داشت، در مقابل داستان هاي هنرمندانه او که تنها موردتوجه گروه محدودي بود، موجب شد که با بهره گيري از يادداشت هاي دوست سخن شناسش پرويز ناتل خانلري نقد طنزي آميزي در باره نمونه اي ازين آثار («ناز» نوشته حسينقلی مستعان) بنويسد.20
اما تنها داستان هاي مبتذل عشقي نيست که مورد طنز هدايت قرار مي گيرد، داستان هاي تاريخي هم، که از انواع ديگر ادبيات سرگرم کننده زمانه است، از نيش طعن و طنز هدايت در امان نمي ماند.
براي فهم طنز هدايت و در اشاره به پيش زمينه داستان و رمان تاريخي درايران بايد يادآوري کرد که اين گونه ادبيات تقليدي بود از ترجمه رمان هاي تاريخي مانند سرگذشت تلماک (1304ه.ق.)، اثرفنلون، ترجمه علي خان ناظم العلوم، بوسه عذرا (ترجمه 1307، نشر 1326)، اثرجورج رينولدز، ترجمه سيد حسن خان شيرازي، کنت دومونت کريستو (1322ه. ق)، سه تفنگدار (سه جلد، 1316 ه. ق)، لوئي چهاردهم (1322ه. ق.)، ترجمه محمد طاهر ميرزا اسکندري. برخي از اين رمان هاي تاريخي، مانند سرگذشت تلماک و بوسه عذرا، که در دستگاه انطباعات اعتمادالسلطنه به رياست ميرزا محمدحسين خان ذکاء الملک فروغي در زمان ناصرالدين شاه منتشر مي شد قصد روشنگري افکار خوانندگان را داشت. ترجمه و نشر اين رمان هاي تاريخي ادبيات انتقادي آن زمان را پديد آوردند که با استبداد و جهالت مي ستيزد و آزادي و عدالت و دانائي را تبليغ مي کند.21
اما اگر مترجمان و ناشران نخستين رمان هاي تاريخي درکار خود هدف هاي عالي انتقادي و اجتماعي داشتند، نويسندگان ايراني رمان هاي تاريخي درآثار تقليدي خود در پي هيچ هدفي جز سرگرمي خواننده نبودند. هرچند انتخاب موضوع هائي که زمان آن به ايران پيش از اسلام باز مي گشت اين شبهه را پيش مي آورد که نويسنده مي کوشد در برآوردن آرزوهاي خوانندگان خود ايشان را به روزگار سربلندي و افتخار ايران باستان بکشاند و غرور ملي شان را بنوازد. باري، آنچه بود اين که آثار نخستين نويسندگان تاريخي مانند خسروي کرمانشاهي با شمس و طغرا، شيخ موسي نثري همداني با عشق و سلطنت يا فتوحات کوروش کبير، بديع با داستان باستان يا سرگذشت کوروش و صنعتي زاده کرمانی با دام گستران يا انتقام خواهان مزدک و داستان ماني نقاش مشابهي نيافت، و بسياري از کساني که از پي ايشان آمدند تنها به سرگرم کردن خواننده توجه داشتند، بي آنکه حتي در تطبيق زمان حوادث با واقعيات تاريخي دقت نشان دهند.
هدايت نقيضه يا پارودي اين گونه آثار را درقضيه داستان باستاني يا رومان تاريخي پديد آورده و آنهارا دست انداخته است. خلاصه داستان اين که کاراپي تاپان قنسول ارمنستان در دربار ملکان ملکا اسمرديسِ غاصب به خانه کلب زلف علي مرزبان مرزبانان جزيره شيخ شعيب مي رود. کاراپي تاپان سيگار هاوانا مي کشد و کلب زلف علي جلو رادياتور الکتريکي روي صندلي نشسته ناخن هاي دست وپاي خود را پديکور مانيکورمي کند! او پس ازديدار کاراپي تاپان به سلامتي اوگيلاس ويسکي سودا سرمي کشد و به اوپيشنهاد بازي بريج مي کند. اما کاراپي تاپان که دل به عشق ماه سلطان خانم دختر کلب زلف علي باخته معذرت مي خواهد. کلب زلف علي با کاراپي تاپان قرار مي گذارد صبح فردا او را با اتومبيل استوديوبيکر هشت سيلندر به پلاژ بندر جاسک ببرد و از آن جا به اتّفاق به جزيره شيخ شعيب به گردش بروند. کاراپي تاپان مي پذيرد. ماه سلطان خانم اورا به اتاق خواب مجللي مي برد که همه مبل و اثاث آن کار “گالري باربس” است و از اتاق مجاور صداي پيانو مي آيد. شست کاراپي تاپان خبردار مي شود که ماه سلطان نيز عاشق بي قرار اوست. اختيار از کفش مي رود. با پيراهن خواب از جا برمي خيزد. ناگاه پايش به گلدان بگونيا مي گيرد، جا به جا زمين مي خورد و مي ميرد. هدايت در آخر قضيه مي نويسد: «اگر اين قضيه رخ نمي داد داستان تاريخي عشقبازي کاراپي تاپان با ماه سلطان خانم در زمان اسمرديس غاصب در جزيره شيخ شعيب خيلي مفصّل و بامزه مي شد، ولي متأسفانه قهرمان رمان ما صداي توپ کرد و ما مجبوريم داستان او را به همين جا خاتمه دهيم. وس سلام»22
نمايشنامه هاي عشقي واحساساتي (melodrama)، که نمايش شورو عواطف مبالغه آميز است، مضمون ديگري از قضيه هاي وغ وغ ساهاب است که مورد طعن و طنز هدايت قرار گرفته. بايد يادآور شد که هنر نمايشنامه نويسي در زمان هدايت درايران هنوز نخستين سال هاي رشد و رواج خود را مي گذرانده است. مبتکراين هنردرايران ميرزافتحعلي آخوند زاده بود که تمثيلات ( شش نمايشنامه) او را ميرزامحمدجعفر قراچه داغي از زبان ترکي آذربايجاني به فارسي برگرداند (1291-1288).23 در پي او ميرزا آقا تبريزي چهار نمايشنامه نوشت که تقليدي بود ازکمدي هاي مولير.24 در پي ايشان کمدي هاي ديگري نيز ترجمه و اقتباس يا نوشته شد که معروف ترين آنها طبيب اجباري ترجمه و اقتباس محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، سه کمدي استاد پينه دوز، حاجي ريائي خان يا تارتوف شرقي و منتظرالوکاله از احمد محمودي (کمال الوزاره) و جعفرخان از فرنگ آمده نوشته حسن مقدم (علي نوروز) است.25
هنر نمايش و نمايشنامه نويسي از آغاز پادشاهي رضاشاه تنوع بيشتري يافت. جز کمدي هاي مردم پسند، نمايشنامه هاي تاريخي مانند نادرشاه و ابومسلم خراساني، که در خور احساسات ملي روز بود، معمول شد. جز آن نمايشنامه هائي در تاثير اپرت هاي آذربايجاني مانند افسانه عشق، کمربند سحر آميز و پريچهر و پريزاد ازرضاکمال شهرزاد وليلي ومجنون، يوسف وزليخا وخسرو وشيرين ازميرسيف الدين کرمانشاهي با ساز و آواز ايراني روي صحنه آمد. پس از جنگ دوّم عبدالحسين نوشين تهيه کننده و کارگردان جدي ترين تآترها بود که ظاهراً به علّت نبود نمايشنامه هاي خوب ايراني ناچار از ترجمه نمايشنامه هاي خارجي بهره مي گرفت. جز اينان از کسان ديگري نيز بايد نام برد مانند سيد علي نصر، رفيع حالتي، فضل الله بايگان، معز ديوان فکري، نصرت الله محتشم و غلامعلي گرمسيري که بيشتر نمايش هاي ملودرام و احساساتي را روي صحنه مي بردند و غرض آنها بيشتر تحريک احساسات سطحي تماشاگران بود. مضمون اين نمايشنامه ها در واقع روايت ديگري از داستان هاي سوزناکي بود که هدايت بارها آنها را دست انداخته بود. قضيه تيارت طوفان عشق خون آلود نقيضه يا پارودي چنين نمايشنامه هاست:
پرده چون پس رفت، يک ضعيفه شد پديد/ که يک نفرجوان گردن کلفتي به اوعشق مي ورزيد جوان قلب خود را گرفته بود در چنگول/ بابيانات احساساتي ضعيفه را کرده بود مشغول جوان: آوخ، آوخ چه دل سنگي داري/ چه دهان خنچه تنگي داري
دل من از فراق تو بريان است / چشمم از دوري تو هميشه گريان است
ديشب از غصه و غم کم خفته ام/ ابيات زيادي به هم بافته و گفته ام
شعرهائي که در مدح تو ساختم/ شرح مي دهد که چگونه به تو دل باختم
نه شب خواب دارم نه روز خوراک/ نه کفشم را واکس مي زنم نه اتو مي زنم به فراک
آوخ طوفان عشقم غرّيدن گرفت / هيهات خون قلبم جهيدن گرفت
آهنگ آسماني صدايت چنگ مي زند به دلم/ هرکجا مي روم درد عشق تو نمي کند ولم تراکه مي بينم قلبم مي زند تپ و توپ/ نه دلم هواي سينما مي کند نه رفتن کلوپ. . . .26
مخاطب جوان گردن کلفت دوشيزه اي است به نام “مه جبين” که در جواب او مي گويد:
برگو به من که مقصود توچيست؟/ ازين سخنان جسورانه آخر سود تو چيست؟
پرده عصمت مرا تو ناسور کردي/ شرم و حيا را از چشم من تو دور کردي
من پرنده بي گناه و لطيفي بودم / من دوشيزه پاک و ظريفي بودم
آمدي با کثافت خودت مرا آلوده کردي/ غم و غصه را روي قلبم توده کردي
اما من به دردعشق توجنايتکارمبتلام/ چون عشقم به جنايت آلوده شد ديگرزندگي نمي خوام
اينک بر لبِ پرتگاه وايساده ام/ هيچ چيز تغيير نخواهد داد در اراده ام. . . 27
دختر مي خواهد خود را به اعماق مغاک هولناک پرتاب کند که پسر جوان پيشدستي مي کند. مه جبين از وحشت عشق سکته مليحي مي کند، جوان هم ِدر پي او خودش را “قتل عام” مي کند و سرانجام: پرِده پائين افتاد، مردم دست زدند/ پيدرپي هوراکشيدند/ چون که بهتر از اين پيس/ در عمرش نديده بود هيچ کس! 28
* * *
ستيز با کهنه پرستي در ادبيات را بايد از عناصر اصلي افکار گروهي دانست که هدايت شخصيت ممتازش بود. همين خصلت تجددخواهي و نوجوئي هدايت در ادبيات او را به دوستان شاعر ونويسنده اش يعني مسعود فرزاد، پرويز ناتل خانلري، نيما يوشيج، عبدالحسين نوشين و صادق چوبک پيوند مي داد، همچنانکه او ودوستانش را ازاديبان وشاعران ونويسندگان محافظه کاري چون ملک الشعراي بهار، رشيد ياسمي، رعدي آذرخشي، نصرالله فلسفي، علي دشتي، محمدحجازي وامثال آنان جدا مي کرد. ناگفته نماند که برخورداري بسياري ازاديبان محافظه کار ازمقام هاو امتيازهاي دولتي در اين بي عنايتي تجدّدخواهان، که جز هنرشان حامي و ياوري نداشتند، بي اثر نبود. بسياري از اين قضيه هاحاوي نيش وکنايه به اين جماعت است و درهجوقصيده سازان و غزلپردازان انجمن هاي شعر، که کانون سنّت گرايان ادبي بود.29
صادق هدايت با آفريدن “قضيه” حربه تازه اي را براي ستيز با ابتذال و بي ذوقي وتقليد وتکرار در ادبيات ايران به ميدان آورد. و از همين روست که در بررسي نقد ادبي در آثار اين نويسنده نمي توان ميراث “قضيه” هاي او و دوست شاعرش، مسعود فرزاد، را از ياد برد.30
————————————————————————-
پانوشت ها:
1- هدايت در باره ابداع قضيه چنين تصريح مي کند: «اشعار به اين سبک در زبان فارسي بي سابقه و از مبدعات و مبتکرات اختصاصي اين ضعيف مي باشد» صادق هدايت، وغ وغ ساهاب، تهران، 1341، حاشيه ص 72. همچنين مسعود فرزاد درين باره مي گويد: «قضيه از اختراعات و ابتکارات هدايت بود و من پس از آن که ده ها قضيه کوتاه و بالبداهه در ضمن همنشيني با او در انجمن بي اسم و رسم ولي صميمانه رفقاي آن زمان خودم، که آن رابه”ربعه” موسوم نموده بودم، شنيدم شروع به ساختن قضيه کردم.» ن. ک. به: مسعود فرزاد، «من بي واهمه حرف هايم را ميزنم،» مجله تلاش، تهران، 1346، ص 77-76، و زندگاني و آثار صادق هدايت، تهران، 1357، صص 118-117. پرويز ناتل خانلري نيز در اشاره به همين قضيه هاست که مي نويسد: «هدايت در انتقاد به لحن شوخي و هجو مسخره آميز صاحب شيوه اي خاص است که افتخار ابداع آن باخود اوست. . . بسياري از نکات و امور هست که عرف مردمان آنها را ساده و عادي تلفي مي کند، اما چون از نظر هدايت بنگرند مسخره اي احمقانه ديده مي شود. اين هنر در ادبيات فارسي خاص اوست و هنري بزرگ است» مجله سخن، تهران، 1322، سال اوّل، شماره 12-11، صص 615-614.
2- علي اصغر حلمي، مقدمه يي بر طنز و شوخ طبعي در ايران، تهران، 1346، ص 71؛ و نيز ن. ک. به:
Gilbet Highet ,The Anatomy of Satire, London , Oxford University Press, 1962, p. 69.
و نقيضه و نقيضه سازان، مهدي اخوان ثالث، به کوشش ولي الله دروديان، تهران 1374، صص 17-16.
3- مسعود فرزاد، همان، ص 74.
4- صادق هدايت، علويه خانم و ولنگاري، تهران، اميرکبير، 1342، ص 171.
5- صادق هدايت، وغ وغ ساهاب، ص 154.
6- مسعود فرزاد در يادداشتي که به خواهش صادق چوبک در توضيح نويسندگان قضيه ها نوشته قصيه اختلاط نومچه را حاصل کار مشترک خود و هدايت «اولش هدايت، آخرش فرزاد» و قضيه جايزه نومچه را اثر «هدايت، بيشتر فرزاد» قيد کرده است. ن. ک. به: دفتر هنر، ايتون تاون، نيوجرسي، 1375، ش 6، ص 678.
7- نظر ناصر پاکدامن «مي توان با کمي حوصله و ذره اي وقت مبرهن کرد که يأجوج نام مستعار فرزاد و مأجوج نام مستعار هدايت است،» ناصر پاکدامن، «وغ وغ ساهاب، کتاب بي همتا، در شصت سال بعد،» چشم انداز، پاريس، 1373، ش 13، ص 112.
8- «لولياي باپسر خود ماجرا مي کرد که تو هيچ کاري نمي کني و عمر در بطالت به سر مي بري. چند با تو گويم که معلق زدن بياموز و سگ از چنبر جهانيدن و رسن بازي تعلم کن تا ازعمرخود برخوردار شوي. اگر ازمن نمي شنوي به خدا ترا در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ريگ ايشان بياموزي و دانشمند شوي و تازنده باشي در مذلت و فلاکت و ادبار بماني و يک جو از هيچ جا حاصل نتواني کرد» ن. ک. به: «رساله دلگشا» در کليات عبيد زاکاني، مقدمه عباس اقبال آشتياني، تهران، 1321.
9- صادق هدايت، وغ وغ ساهاب، ص 138.
10- همان
11- همان ، ص 140.
12- همان، صص 141-140.
13- همان، صص 141.
14- همان، صص 143-142.
15- همان، صص 148-148.
16- آرتورکنام دویل نويسنده انگليسي که به خاطر نوشتن داستان هاي پليسي شرلوک هومز معروف شد.
17- صادق هدايت، وغ وغ ساهاب، ص 152-150.
18- ماهانه مردم، تهران، 1326، ش 10.
19- صادق هدايت، وغ وغ ساهاب، ص 130-128.
20-صادق هدايت، «داستان ناز،» مجله موسيقي، سال 3، شماره 2، تهران، 1320. حسينقلي مستعان سال ها بعد با نام مستعار “يکي از نويسندگان” مقاله اي نوشت تا به خيال خود با طرح خود کشي هدايت از آن مقاله انتقام بگيرد. ن. ک. به: تهران مصور، تهران، 1336. حسن قائميان به اين مقاله مستعان در جزوه «ويکتور هوگوي وطني و شاهکار او» جواب داد تهران، 1336.
21- براي مثال ن. ک. به: فريدون آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، تهران، 1355، صص 100-51. يحيي آرين پور، از صبا تا نيما، تهران، 1357، ج 2، صص 238-237 و ——، از نيما تا روزگار ما، ج 3، تهران 1374، صص 240-223.
22- صادق هدايت، وق وق ساهاب، ص 72.
23- ميرزا فتحعلي آخوندزاده، تمثيلات، ترجمه محمد جعفر قراچه داغي، ويراسته عليرضا حيدري، تهران، 1349.
24- ميرزا آقاتبريزي، چهار تياتر، مقدمه و ويرايش م. ب. مومن، تبريز، 1355.
25- ن. ک. به: حيي آرين پور، از صبا تا نيما، ج 1، صص 366-322؛——-، از نيما تا روزگار ما، ج 3، صص 441-433؛ ابوالقاسم جنتي عطائي، بنياد نمايش درايران، تهران، 1333؛ بهرام بضائي، نمايش درايران، تهران، 1344 و جمشيد ملک پور، ادبيات نمايش درايران، تهران، 1363.
26 – صادق هدايت، وغ وغ ساهاب، صص 21-20.
27 – همان جا، صص 22-21.
28- همان جا، ص 24.
29- انجمن هاي معروف آن زمان عبارت بودند از انجمن دانشکده، انجمن حکيم نظامي، انجمن ادبي ايران. گردانندگان اين انجمن ها شاعران و اديبان سنّت گرائي مانند ملک الشعراي بهار، وحيد دستگردي، اديب السلطنه سميعي و محمدهاشم ميرزاي افسر بودند.