Share This Article
ژرژ سیمنون، داستان نویس فرانسوی بلژیكی تبار را به دلیل داستان هایی كه در ژانر كارآگاهی نوشته، در شمار یكی از بهترین و ماهرترین نویسندگان این ژانر ادبی به شمار می آورند. او خالق یكی از شخصیت های ماندگار ادبیات پلیسی یعنی كارآگاه مگره است. سیمنون بیش از 200 رمان، 150 رمان کوتاه، یک سناریو برای باله، چندین جلد زندگینامه (که نخستین آنها با عنوان خاطرات خودمانی در 1981 منتشر شد)، مقالات بیشمار و تعداد زیادی رمان عامه پسند که آنها را صرفاً برای کسب درآمد و با یک دوجین نام مستعار نوشته است. اما شهرت وی به واسطه ی 75 رمان و 28 داستان کوتاهی است که کمیسر مگره قهرمان آنهاست. نخستین این رمان ها با نام (Pierr Le Letton) در سال 1931 و آخرین آنها مگره و مسیو چارلز (Maigret & Mr. Charles) به چاپ رسیدند. تاكنون بیش از ۵۰۰ میلیون نسخه از كتاب های سیمنون به بیش از ۵۰ زبان زنده دنیا چاپ و ترجمه شده است.
سیمنون یکی از پرکارتین نویسندگان قرن بیستم بود. وی عادت داشت ساعت چهار صبح از خواب بیدار شود و شروع به نوشتن کند. این کار را تا ظهر ادامه می داد و بقیه روز را استراحت می کرد. به این ترتیب می توانست در هر روز 60 تا 80 صفحه مطلب بنویسد.
ژرژ ژوزف کریستین سیمنون (George Joseph Chiristian Simenon) در 12 فوریه سال 1903 در شهر لیژ (Liége)بلژیک به دنیا آمد اولین پسر دیسایر سیمنون و هنریت برول بود. به دلیل این كه تولدش در روز جمعه ۱۳ فوریه اتفاق افتاده بود، خاله خرافاتی او، تاریخ تولد را به ۱۲ فوریه تغییر داد. پدر سیمنون حسابدار یك شركت بیمه بود. او در سال ۱۹۲۱ درگذشت. سیمنون همزمان با روبه ضعف گذاشتن سلامت پدرش مجبور به ترك تحصیل شد و ابتدا در یك نانوایی و سپس در یك كتابفروشی به كار مشغول شد. در همین زمان بود كه به عنوان نویسنده در روزنامه محلی gazzete liege به فعالیت پرداخت و آثاری را در آن جا به ثبت رساند. تجربه كار در این روزنامه محلی، سیمنون جوان را به عنوان یك نویسنده تازه كار و نوآموز، رشد داد و پخته كرد. سیمنون در ۱۷ سالگی نخستین رمان خود را انتشار داد. کار در گازت دولیژ که روزنامهای پرتیراژ و عامهپسند بود باعث شد او مهارتهای تندنویسی و ویرایش سریع متون را به خوبی فرا گیرد. عادت تندنویسی تا پایان کار با سیمنون ماند، به گونهای که میتوانست یک رمان کامل را تنها در سه ساعت مکتوب و آماده چاپ کند.
در سال های ابتدایی دهه ۱۹۲۰ سیمنون از اجراهای تئاتری گروه های مختلف نمایشی دیدن می كرد و در همین بازدیدها با دختری به نام رژینی رنچون آشنا شد و اندكی بعد با وی ازدواج كرد. رژینی بازیگر جوان تئاتر بود. ازدواج این دو اندكی بعد به شكست انجامید و از هم طلاق گرفتند.

در سال ۱۹۲۴ سیمنون به پاریس رفت و دوران مهمی از حیات ادبی اش را از سر گذراند. او داستان های كوتاه و رمان های عامه پسند زیادی را در این كشور به چاپ رساند كه بسیاری از آنها را با اسامی مستعار نوشته بود. علاوه بر این مدتی در دفتر یك نویسنده كار می كرد و سپس منشی مخصوص نجیب زاده ثروتمندی به نام ماركوئیز تریسی شد. بعد از آن بود كه به طور كامل حرفه نویسندگی را پیشه گرفت و تمام مدت درگیر آن بود.
سیمنون از ۱۹۲۴ تا ۱۹۳۹ در فرانسه اقامت داشت و اینطور كه می گویند مابین سال های ۱۹۲۴ تا ۱۹۳۴ در حدود ۲۰۰ كتاب به چاپ رساند كه خوانندگان زیادی را جذب كرد. همچنین از ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۴ ، ۱۹ رمان از كارآگاه مگره نوشت كه در شهرت این شخصیت ادبی موثر بود. سیمنون از ۱۹۳۴ به مدت هشت سال كتابی از داستان های مگره را منتشر نكرد تا این كه در سال ۱۹۴۲ با سه داستان جدید از او بازگشت.
اما تاریخ آشنایی خوانندگان آثار سیمنون با كارآگاه مگره در سال ۱۹۳۰ بود. در این سال كتاب piettre letton انتشار یافت كه استقبال زیادی از آن صورت گرفت. گویا شخصیت مگره مدلی از پدربزرگ سیمنون بوده و در توصیف عادات و حركاتش عیناً از او الهام گرفته شده است. سیمنون جوایز بسیاری به خاطر نگارش داستان های مگره به دست آورده و بسیاری از این رمان ها در فهرست صد رمان برتر جنایی قرن قرار گرفته است كه از آن جمله می توان به رمان های دوستم مگره (۱۹۴۹) و مگره در دادگاه (۱۹۶۰) اشاره كرد كه هر دوی آنها در سال ۱۹۷۸ در فهرست مذكور قرار گرفتند. روش كاری مگره بسیار معروف بوده است. او به نیروهای پلیس اعتماد نمی كرده و براساس شهودش عمل می كرده است به طوری كه می توان او را یكی از پیروان مكتب هرمنوتیك (تفسیرگرا) دانست. مگره پسر یك كشاورز بوده است كه در نواحی روستایی نزدیك مولینز اقامت داشته است. او در جوانی به پاریس آمده كه پزشكی مطالعه كند اما به كار در نیروی پلیس علاقه مند شده و جذب آن جا گشته است. همسر مگره زنی به نام لوئیس بوده كه غذاهای خوشمزه ای تهیه می كرد كه البته هزینه بالایی داشته اند. آپارتمان مگره و لوئیس براساس اطلاعات سیمنون در بلوار ریچارد لنویر بوده است.
اما یك شخصیت معروف دیگر هم در داستان های سیمنون حضور داشته كه نامش جین دالنت بوده است. این شخصیت در داستان های كوتاه مگره شكل گرفت كه مجموعه ای از این داستان ها در كتاب The little Doctor منتشر شده كه تاریخ انتشار آن در سال ۱۹۴۳ بوده است.
سیمنون همزمان با حمله آلمان به فرانسه در جنگ جهانی دوم به فونتنابی رفت و در آن جا ساكن شد. او طی آن سال ها فعالیت نویسندگی اش را ادامه داد ضمن این كه كارهایش مورد توجه نازی ها قرار گرفتند و آنها از ۹ رمان او در فیلم هایشان استفاده كردند كه تجارت پرسودی را برای سیمنون به ارمغان آورد. اما پس از خاتمه جنگ ، نام او در لیست همكاران نازی قرار گرفت و بنابراین مجبور شد كه ابتدا به كانادا و سپس به آریزونای آمریكا برود. او تا سال ۱۹۵۵ در آمریكا ماند و در آن جا رمان های مهمی همچون دلارام (۱۹۵۳)، مسافر مجانی (۱۹۵۴) و برادران ریكو (۱۹۵۵) منتشر كرد كه همگی آنها در محیط آمریكا اتفاق می افتند. پس از آن او به لوزان سوئیس رفت و تا پایان عمرش در آن جا اقامت كرد.
او یکی از پرکارترین نویسندگان جهان بود. از چهار صبح تا ظهر به نوشتن میپرداخت و روزی حدود 60 تا 80 صفحه مطلب تولید میکرد. به این ترتیب در سال 1973 که او به یک باره مصمم شد بازنشستگی خود را در داستاننویسی اعلام کند، 212رمان منتشر کرده بود. همچنین او 150 داستان بلند، یک سناریو برای باله، چندین جلد زندگینامه، مقالات بیشمار و تعداد فراوانی رمان عامهپسند که آنها را صرفا برای کسب درآمد و به نامهای مستعار نوشته بود، بر جای گذاشت. سیمنون که نخستین داستان خود را در 16سالگی نوشته بود، 250داستان برای کودکان نوشت که از جمله آنها میتوان «دزدان اقیانوس کبیر» را نام برد و هم داستانهایی برای نوجوانان و داستانهایی عاشقانه. سیمنون برای آثار کم ارزشتر خود 16 نام مستعار داشت.

سیمنون در شب چهارم سپتامبر 1989 در شهر لوزان سوئیس، هنگامی که درخواب بود از دنیا رفت. او وصیت كرده بود كه خاكسترش را در پای درخت بزرگ خانه قبلی اش پراكنده كنند.
ژرژ سیمنون در گفتوگوی تابستان سال 1955 خود در شماره 9 مجله معتبر «پاریس ریویو» شیوه نوشتن خود را چنین توصیف کرد:با نصیحت نویسندگان تازهکار شروع میکنم. میدانید، وقتی جمله زیبایی در کارتان دیدید آن را حذف کنید. خودم هروقت با چنین جملهای در رمانهایم برمیخورم آن را پاک میکنم.
هیچ وقت الگوی طرح داستان را دست نمیزنم. گاهی پیش آمده در حال نوشتن داستان نامها را عوض کنم، مثلا فصل اول شخصیت هلن نام دارد و در فصل دوم شارلوت. اما این چیزها را موقع بازنویسی عوض میکنم.
نوشتن یک حرفه است، اما من این را قبول ندارم. به نظرم هرکس که فکر میکند نیازی ندارد نویسنده شود، هرکس فکر میکند میتواند کار دیگری انجام دهد باید همان کار دیگر را انجام دهد. نوشتن حرفه نیست بلکه «کارِ غم» است. نویسنده نمیتواند شاد باشد.
چون اگر کسی میخواهد هنرمند باشد یعنی به دنبال خودش میگردد. هر نویسندهای میخواهد خودش را از لابهلای شخصیتهایش پیدا کند، از میان نوشتههایش. به نظرم آدمهای زیادی این مشکل را دارند. به همین دلیل کتاب میخوانند تا پاسخ را پیدا کنند، اگر پاسخی وجود داشته باشد.
وقتی نوشتن را شروع کردم فکر نمیکردم مشتری داشته باشم. حقیقت این است که با نوشتن داستانهای تجاری کار را شروع کردم تا زندگیام بگذرد، اما به این کارها نوشتن نمیگفتم. جدا از این کارها عصر هر روز مینشستم و برای خودم مینوشتم و اصلا فکر نمیکردم آن نوشته چاپ شود.بطور ناخودآگاه همیشه دو سه تِم در ذهن دارم، منظورم دو سه رمان یا حتی ایده رمان نیست. حتی به نظرم این تمها به درد رمان نمیخورد. درواقع مسائلی هستند که مرا نگران میکنند.
امروز شروع کردم به نوشتن درمورد یکی از آن ایدهها، کاملا آگاهانه. گفتم روز آفتابی قشنگی است. یاد فلان بهار افتادم و غیره. باید فضاسازی کرد. بد نیست در شهری در ایتالیا باشیم یا شاید هم فرانسه یا آریزونا و کم کم دنیای کوچکی در ذهنم شکل گرفت با چند شخصیت.
این شخصیتها تاحدودی از آدمهای واقعی که میشناسم سرچشمه میگیرند و تا حدودی هم از تخیل. و بعد آن ایده قبلی میآید و جای خودش را باز میکند. این شخصیتها هم همان مشکلاتی را دارند که من در ذهنم دارم.
همیشه شروع کارم با یک مسئله جغرافیایی است. این مرد و این زن کجا هستند. چه چیزی آنها را به حرکت درمیآورد. این مسئله اصلی است. بعد از این رمان را فصل به فصل مینویسم. هیچ نقشهای ندارم، فقط اسم شخصیتها، سن آنها و نام خانوادگی آنها را میدانم. هیچ چیز دیگری نمیدانم.

روز اول نوشتن میدانم که در فصل اول چه رخ میدهد. روز بعد فصل دوم و الی آخر. وقتی رمانی را شروع میکنم روزی یک فصل مینویسم. محال است روزی را از دست بدهم. مثلا اگر دو روز مریض شوم تمام چیزهایی که قبلش نوشتهام را میریزم دور و دیگر سراغ آن رمان نمیروم. البته رمانهای تجاری را اینطور نمینویسم.
رمانهای من همیشه درمورد یک شخصیت هستند و دیگر شخصیتها از دید او توصیف میشوند. یکی از دلایل کوتاه بودن رمانهایم این است که اینطور نوشتن برای پنج شش روز راحت است و بعد از آن خیلی سخت میشود. خسته میشوم.
شخصیتهای من شغل دارند، شخصیت دارند؛ سن آنها، وضعیت خانوادگی آنها و همه چیز را درمورد آنها میدانید. اما سعی میکنم هر کدام از این شخصیتها را سنگین کنم، مثل مجسمه و انگار بردار هرکسی در این دنیا باشند.وقتی نامه خوانندهها به دستم میرسد واقعا خوشحال میشوم. از سبک من تعریف نمیکنند، نامه آنها شبیه نامه به روانپزشک یا دکتر خصوصی است. میگویند تو ما را درک کردی.
با ماشین تحریر مینویسم. و همانطور که گفتم چون روزی یک فصل مینویسم، نشستن پشت ماشین تحریر واقعا مرا خسته میکند. هر روز مینویسم، از صبح خیلی زود تا ظهر و بعد از آن استراحت میکنم.
(منابع: همشهری، خبر آنلاین و…)
مدومه نوروز 1392