Share This Article
مهرناز منتظری: اسكار 2012، جشنوارهای از فیلمهای اروپایی و یا درباره وقایعی در اروپا بود. «هوگو»، «نیمه شب در پاریس» و «آرتیست» از اروپا میگفتند و در بین آنها «آرتیست» برنده جایزه اسكار بهترین فیلم 2012 شد.
یك سال پیش از آن نیز در اسكار 2011 فیلم «سخنرانی پادشاه» كه به ماجراهای شاه جورج ششم، پادشاه انگلستان میپرداخت، جایزه اسكار بهترین فیلم را برد، اما اسكار 2013 به همان اندازه كه لقب اسكار سیاسی را گرفت، باید به عنوان یك اسكار آمریكایی نیز تلقی شود، حداقل 6 فیلم از مجموع فیلمهایی كه در این جشنواره سینمایی كاندیدای جوایز اصلی شده بودند، به تاریخ، بحرانها و مشكلات كلان این كشور میپرداختند. این فیلمها، «لینكلن»، «آرگو»، «سی دقیقه پس از نیمه شب»، «جانگوی آزاد شده»، «جنگ نامرئی» و «جانوران حیاتوحش جنوب» بودند، اما به جز این فیلمها «دفترچه امیدبخش» (Silver lining Play book)، «استاد» (The Master)، «پرواز» (Flight)، «قلمرو طلوع ماه» (Moonrise Kingdom) و «Sky fall» به مشكلات حاشیهای و اجتماعی این كشور میپرداختند.
هر چند كارخانه رویاپردازی هالیوود با این فیلمها تلاش كرده است از آنچه كه خود غرور و تعصب آمریكایی مینامد، بگوید، اما در لابهلای همین فیلمها میتوان زشتیها، رسواییها و خشونتهای بربرگونه آمریكایی را به وضوح مشاهده كرد.
داستانی سیاه از بردگان سیاه
«جانگوی آزاد شده» (Django unchained) ساخته كوئنتین تارانتینو است كه به خاطر نگارش فیلمنامه این فیلم صاحب جایزه اسكار هم شد. داستان فیلم درباره بردهای به نام جانگو است كه بر حسب اتفاق و خوششانسی توسط مردی جایزه بگیر به نام دكتر شولتز آزاد میشود تا به او كمك كند افرادی را كه تحت تعقیب هستند، بكشد و جایزه بگیرند. رابطه این دو اندك اندك تبدیل به رابطهای دوستانه میشود و دكتر شولتز پس از اینكه متوجه میشود، همسر جانگو در یك مزرعه بردهداری اسیر یك بردهدار بیرحم است، به او كمك میكند تا همسرش را نجات دهد، اما خود جانش را در این راه از دست میدهد. درست است كه دكتر شولتز یك سفیدپوست است كه به كمك یك برده سیاه و همسرش میآید اما در نهایت دوستی او با جانگو نیز پس از آن شروع میشود كه جانگو با كشتار آدم بدها هزاران دلار نصیب شولتز میسازد. به جز دكتر شولتز كه میتوان او را فردی مثبت تلقی كرد، بقیه سفیدپوستان و البته یك سیاهپوست كه برای مزرعه داری كه همسر جانگو در آنجا برده است، كار میكند، رفتارهای وحشیانهای نسبت به سیاهان دارند. در این فیلم كه از تاریخ بردهداری آمریكا میگوید، شلاق كوچكترین تنبیهی است كه علیه سیاهان به كار برده میشود، سوختگی با آهن گداخته، ایجاد وحشت از مرگ با چكشی كه در كنار سه برده فرود میآید به عقیم شدن و پاره پاره شدن بدن بردگان و كشتن آنها با سگهای گرسنه دیگر مجازاتهای مرسوم علیه بردگان در آمریكا نشان داده میشود.
فیلم از ساختاری قابل توجه برخوردار است و بازی بازیگران فوقالعاده نشان میدهد. كریستوف والتز در نقش دكتر شولتز حرفی برای گفتن به جا نمیگذارد. او كه به خاطر این نقش اسكار بهترین بازیگر نقش مكمل را برد، در فیلم قبلی تارانتینو یعنی «لعنتیهای بیآبرو» هم حضور داشت و نامزد و برنده اسكار شده بود. جیمی فاكس نیز با این فیلم و نقش جانگو نشان داد پس از چند سال ركود به قالب پر قدرت خود بازگشته است. لئوناردو دیكاپریو هم با این فیلم از قالب نقشهای همیشگی خود كه بیشتر یك ستاره را تداعی میكرد، خارج شده است و نقش یك بردهدار شریر را به خوبی بازی میكند. نگاههای دیوانهوار و شرورانه او در نقش كالوین كندی به یاد ماندنی خواهد بود. بازی ساموئل ال جكسون در نقش خدمتكار كالوین كندی كه یادآور عمو تام در «كلبه عمو تام» است، نیز از بازیهای به یاد ماندنی است.
همان طور كه اشاره شد، فیلم از تاریخ پر خشونت بردهداری در آمریكا میگوید و وقتی هم كه میخواهد به مبارزه با بردهداری برخیزد، باز هم این خشونت است كه به كار میآید. خشونت ریشه در تفكر آمریكایی دارد. «مایكل مدود» منتقد آمریكایی میگوید: «هالیوود همیشه پیام روشنی برای جهانیان داشته است و آن اینكه خشونت راهحلی مؤثر برای مشكلات بشری است.» در «جانگوی آزاد شده» نیز این تفكر مشهود است و كوئنتین تارانتینو عدالت را با جایزه بگیرها جاری میكند، اما آیا كاری كه جایزهبگیرها انجام میدهند، خود خشونت نیست؟ او در سكانسهای مبارزه جانگو و مردان كالوین كندی تأكید میكند: میخواهید با بیعدالتی و نابرابریهای اجتماعی مبارزه كنید؟ پس حمام خون به راه اندازید.
در دنیایی كه تارانتینو خلق كرده و بازتابی از جامعه سلطهطلبانه آمریكا است گروهی كه بر دیگران حكمرانی میكنند، سیاهان را به جان هم میاندازند تا در كشتی خونباری به سبك گلادیاتورهای صدها سال پیش یكدیگر را بكشند و اگر هم بخواهند فرار كنند، طعمه سگهای شكاری شوند.
شاید این هم از طنزهای تلخ اسكار بود كه از فیلمی كه درباره سیاهان و مبارزه با بردهداری بود، فقط سفیدپوستها كاندیدای اسكار شدند و در نهایت جایزههای آن را تارانتینو و والتز از آن خود كردند.
تلاشهای نافرجام یك رییسجمهور

اگر تارانتینو در «جانگوی آزاد شده» از ظلمی كه به بردگان میشده است، میگوید، اسپیلبرگ مبارزات یك رییسجمهور آرمانگرا برای محو بردهداری را نقل میكند، اما آیا تلاشهای مردی كه گفته میشود شاعر و فیلسوف بوده و در عین حال سیاستمداری برجسته محسوب میشده است، برای مبارزه با بردهداری كافی بوده است؟ در آمریكایی كه آبراهام لینكلن ریاستجمهوری آن را بر عهده داشت، آزادی بردگان خوشایند بسیاری از سفیدپوستها نبود، آنها هر چند كه به ظاهر به حمایت از لینكلن برمیخیزند اما در نهایت یكی از همین افراد رییسجمهور را ترور میكند و بردهداری در شكلی جدید ادامه مییابد.
نكته دیگری كه در فیلم جلب نظر میكند، دلایل واقعی افكار ضد بردهداری شانزدهمین رییسجمهور آمریكا است. فیلم به جای آنكه تمركز خود را روی كوششهای لینكلن كه همواره ادعا شده است مخالف بردهداری بوده، قرار دهد، تمام داستان خود را بر محور رقابت رقیبان سیاسی روایت میكند و به این ترتیب نشان میدهد مسأله سیاهان و بردگان بیشتر از آنكه به لحاظ یك مسأله انسانی مورد توجه لینكلن باشد، جزئی از برنامه او برای رقابت با رقیبانش و كنار زدن آنها از این میدان بوده است. حال اگر به دلیل وجود این رقابت بردگان نیز به آزادی خود دست یافتند، پیامد اجباری چنین نبردی است. البته فیلم نیم نگاهی نیز به تاریخ معاصر آمریكا دارد. اسپیلبرگ هر چند خود یك دموكرات محسوب میشود اما انتقاداتی تند به سیاستهای اتخاذ شده از سوی باراك اوباما، رییسجمهور آمریكا دارد. یكی از تأكیدات فیلم بر این مسأله است كه لینكلن موفق شد در حكومتی كه از سوی دموكراتها و جمهوریخواهان به دو پاره تقسیم شده بود و هر كس در آن حرف خود را بر كرسی مینشاند، آراء را به هم نزدیك كند و آنان را ترغیب به رأی دادن به لغو بردهداری سازد. اسپیلبرگ با طرح این توانایی به طور حتمی به انتقاد از اوباما میپردازد و ناتوانی او در مجبور كردن مخالفانش در حزب جمهوریخواه را نشان میدهد و میگوید او نتوانسته نظر مخالفان را در كنگره آمریكا برای رأی دادن به سیاستهای او همچون مسأله بهداشت و درمان و… جلب كند. در حالی كه یك رهبر توانا قادر به متقاعد كردن حتی مخالفان خود برای پیش بردن سیاستهایش است.
البته این اولین بار نیست كه از آبراهام لینكلن برای نشان دادن سیاستهای غلط رییسجمهور وقت آمریكا استفاده میشود. بارها لینكلن به نمایشنامهها، ترانهها و آثار هنرمندان راه یافته تا انتقادات روز را از وضعیت آمریكا مطرح كنند. برای نمونه در طول سالهای ركود اقتصادی بزرگ آمریكا یعنی در دوران ریاست جمهوری فرانكلین روزولت، كارل سندبرگ، بیوگرافی نویس معروف، داستانی از آبراهام لینكلن با عنوان آقای لینكلن جوان نوشت كه در آن آشكارا به مقایسه دو رییسجمهور و آمریكایی تحت رهبری آنان پرداخت و ضعفهای روزولت در ریاستجمهوریاش را به رخ كشید.
لینكلن ساخته اسپیلبرگ با بازی فوقالعاده و درخور تحسین دانیل دیلوئیس هر مخاطبی را به خود جلب میكند و میتواند با تكیه بر تواناییهای خود پیامهای سیاسی خویش را به مخاطب منتقل كند.
«آرگو»، فیلمی سیاسی برای جایزهای سیاسی
شرح و بیان سیاسی بودن آرگو شاید نیاز به توضیح چندانی نداشته باشد. در این فیلم كه یك تحریف تاریخی آشكار است، سعی شده آمریكا پیروزمند نشان داده شود، اما همین تحریفهای تاریخی و سعی در سیاه نشان دادن فضای داخلی ایران حاكی از سیاستهای سلطهجویانه واشنگتن است. واشنگتنی كه در این فیلم، كارگردان میخواهد به مخاطب این باور را بدهد كه دیپلماتهای آمریكایی مظلومانه مورد اتهام قرار گرفتهاند.حال آنكه در سكانسهای ابتدایی فیلم شاهد سوزانده شدن و ریز شدن اسناد جاسوسی آمریكا در لانه جاسوسی به دست همین دیپلماتها هستیم.
قصه «آرگو» از این قرار است كه روزی كه انقلابیون ایرانی به سفارت آمریكا در تهران حمله میكنند، گروهی كوچك از دیپلماتها از سفارت میگریزند و به سفارت كانادا پناه میبرند. سفارت كانادا برای آنها كار خاصی انجام نمیدهد و سازمان سیا یكی از مأموران خود را در قالب كارگردانی كه قصد دارد فیلمی به اسم «آرگو» كه یك فیلم علمی- تخیلی است را در ایران بسازد، وارد تهران میكند تا به دیپلماتهای آمریكایی ساكن در سفارت كانادا كمك كند از ایران بگریزند. سرانجام شش آمریكایی به همراه مأمور سیا با پرواز سوییس از ایران خارج میشوند.

فیلم از اولین اكران خود كه در جشنواره تورنتو صورت گرفت با اعتراضهای بسیار روبهرو شد. اولین اعتراض به این فیلم درست در زمان اولین اكران از سوی دولت كانادا صورت گرفت. البته نوع اعتراض آنها متفاوت بود. سیاستمداران و دولت كانادا معتقد بودند در این تحریف تاریخی نقش كانادا پر رنگ نشان داده نشده است. اندكی بعد نیز كن تیلور سفیر آن زمان كانادا در تهران به فیلم اعتراض كرد و گفت وی در آن زمان هر كاری كه از دستش بر می آمده را برای دیپلماتهای آمریكایی كه در سفارت كانادا مخفی شده بودند، انجام داده بود. تیلور همچنین با نگاهی كمتر جانبدارانه اعلام داشت فیلم مردم ایران را سیاه و سفید نشان میدهد و كاملاً ساختگی است و بخش مهماننواز و متعارف ایران كه هدفشان رسیدن به عدالت بود، نشان داده نمیشود. به هر حال تحت فشارهای دولت كانادا بود كه بنافلك به عنوان كارگردان فیلم تغییراتی كوچك در فیلماش داد و در پایان فیلم این جمله را به صورت نوشتاری اضافه كرد كه: عملیات «آرگو یكی از موفقترین عملیاتهای بین دولتها بود».
اما جدا از اعتراض كانادا، فیلم «آرگو» با اعتراض شدید ایران و حامیانش در سراسر جهان روبهرو شد. اولین انتقاد این دسته از مخالفان «آرگو» این است كه این فیلم هرگز به دخالتهای مستقیم آمریكا در ایران اشاره نمیكند و فقط مخاطب خود با مشاهده ریز شدن و سوزاندن اسناد توسط كارمندان سفارت آمریكا این سؤال را از خود میپرسد كه این اسناد چه هستند كه آمریكا باید نگران وجود آنها باشد؟ اما نكته دیگری كه كن تیلور نیز به آن اشاره كرده بود، سیاهنمایی جامعه ایران است. در این فیلم مردم ایران، انسانهایی شبهوحشی نشان داده میشوند كه تنها چیزی كه میدانند، خشونت است.
اوج سیاسی بودن فیلم «آرگو» كه همچنین نشان دهنده سلطهجویی آمریكا در جهان است (چیزی كه فیلم سعی میكند از كنار آن به سادگی عبور كند)، اهدای جایزه اسكار بهترین فیلم به آن از طرف «میشل اوباما، همسر باراك اوباما از درون كاخ سفید است. به هر صورت «آرگو» هر چند تلاش میكند آمریكا را با ظاهری موجه نشان دهند اما مخاطب با تصاویر غیر واقع بینانه فیلم كه اشتباهات تاریخی فاحشی مثل زمان به سلطنت رسیدن رضاخان و چگونگی نخستوزیری مصدق نیز به آن ضمیمه شدهاند، درباره كشف حقیقت تاریخی به فكر فرو میرود و فیلم را دور از واقعیت میبیند.
تبعیض در خشونت
فیلم دیگری كه در آن به نقش سازمان جاسوسی سیا در حوادث جهان پرداخته میشود، فیلم «سی دقیقه پس از نیمه شب» ساخته كاترین بیگلو است. «سی دقیقه پس از نیمه شب» (Zero Dark Thirty) به عملیات یك دههای آمریكا و سازمان سیا برای تعقیب و كشتن اسامه بنلادن، رهبر القاعده میپردازد. داستان فیلم از یازده سپتامبر 2001 شروع میشود. اندكی بعد فیلم شخصیت محوری خود یعنی یك مأمور سیا به اسم مایا با بازی جسیكا چاستین را به مخاطب معرفی میكند. مایا چندین سال است كه همه زندگی خود را روی پیدا كردن مخفیگاه بنلادن گذاشته است و هیچ ابایی از هیچ چیز برای رسیدن به هدف خود ندارد. یكی از این راهها شكنجه مظنونان تروریستی است. مایا سرانجام پس از سالها تلاش موفق میشود محل اختفای بنلادن را پیدا كند. فیلم با وقایع دوم ماه مه 2011 و كشته شدن بنلادن به پایان میرسد.
موضوعی كه در این فیلم بیش از به دام افتادن و قتل اسامهبن لادن جلب توجه میكند، مسأله اعمال شكنجه برای گرفتن اعتراف از مظنونان تروریستی است. این فیلم نیز همانند «جانگوی آزاد شده» وجه بربرگونه خصلت آمریكاییها را به تصویر میكشد و نشان میدهد چگونه دیگران را قربانی میكنند تا به اهداف خود دست یابند. اگر در «جانگو» این دیگران بردگان بودند، در فیلم «بیگلو» مظنونان تروریستی هستند كه میتوان با شكنجههای وحشتناك از آنها اعتراف گرفت. حتی اگر این شكنجه روش برق مصنوعی (واتر بوردینگ) باشد كه زندانی را با انداختن پارچهای بر صورت او و ریختن آب روی آن، در وضعیتی قرار میدهند كه گویا در حال خفگی است. در چنین شرایط زندانیان حتی به گناهان مرتكب نشده نیز اعتراف میكنند، چه رسد به آنكه اطلاعاتی حقیقی داشته باشند. «بیگلو» به این ترتیب به وعدههای اوباما برای بستن زندان گوانتانامو و منع شكنجه اشاره میكند و با تكیه بر اسنادی كه به دست آورده نشان میدهد در دولت اوباما نیز با شكنجههایی كه در گوانتانامو صورت میگیرد، به اعترافاتی دست مییابند كه میتواند در جهت مبارزه با تروریسم كارآمد باشد اما آیا ولو برای مبارزه با القاعده و طالبان میتوان خود را مجاز به اعمال شكنجه دانست؟
طرح این پرسش برای اوباما بسیار گران تمام شده است. به ویژه كه در فیلم تأكید میشود اوباما دستنوشتهای نیز در خصوص شكنجه مظنونان تروریستی به مایای حقیقی كه البته نام و نشانی او بر هیچكس فاش نشده، داده بوده است. افشای این حقایق به سادگی پرده از چهره اوباما كه همواره نقاب بشردوستی بر صورت دارد، برمیدارد. اوج خشونتهایی كه مخاطب در خلال فیلم مشاهده میكند، او را با خوی امپریالیستی آمریكا بیشتر آشنا میسازد و متوجه میسازد كه چگونه بدون گرفتن مجوز از كشور پاكستان عملیات بزرگی را در خاك این كشور ترتیب میدهد و در قالب یك پزشك به عمق روستاهای پاكستان رسوخ میكند تا سرانجام در روستای كوچكی به اسم ابیت آباد از طریق بررسی ژنهای بیماران به محل اختفای اسامه بنلادن نزدیك شود درست در نخستین دقایق دومین روز ماه مه 2011 او را از پای در آورد. شاید بد نباشد كه یادآوری شود سربازی كه گلولههای مرگبار را به سوی بنلادن شلیك كرد و باعث شد اوباما افتخار كشتن رهبر القاعده را نصیب خود كند، اكنون در بدترین شرایط زندگی و بدون آنكه حقوقی از دولت آمریكا دریافت كند، در وضعیت اسفباری به سر میبرد و به گفته خودش هر روز از خود میپرسد آیا كاری كه انجام داد، درست بود؟
و یك نكته دیگر فیلم «سی دقیقه پس از نیمه شب» این انتقاد را نیز متوجه دولت اوباما كرده است كه دولت آمریكا قادر بود اسامه بنلادن را زنده دستگیر و از او بازجویی كند. پس چرا ترجیح داد وی را بكشد و اجازه دهد بنلادن اسراری را كه میتوانست افشا كند، برای همیشه با خود به گور ببرد؟
دشمن خانگی

وضعیت اسفبار ارتش آمریكا تنها منحصر به كهنه سربازان آن همچون قاتل بنلادن نمیشود. كسانی كه در فقر به سر میبرند و گاه حتی بر اثر فشارهای ناشی از این وضعیت دست به خودكشی میزنند. به جز كهنه سربازان از جنگ بازگشته، زنانی كه در پنتاگون در حال فعالیت هستند نیز مورد خشونتهای بسیار قرار میگیرند. این موضوع فیلم «جنگ نامرئی» (The Invisible War) یكی از كاندیداهای فیلم مستند اسكار است. در این مستند كه به موضوع بحث برانگیز تجاوز و آزار جنسی زنان در ارتش آمریكا پرداخته میشود، زنانی مقابل دوربین قرار میگیرند كه خود دچار چنین وضعیتی بودهاند. طبق آماری كه منتشر شده است در طول سال 2011، 20 درصد از سربازان زن پنتاگون مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند. كربی دیك كارگردان این فیلم با مصاحبههایی كه ترتیب میدهد، این واقعیت تلخ را بر ملا میسازد كه ارتش آمریكا جایی كه باید حافظ جان مردم از جمله زنان جامعه باشد، خود تبدیل به خطری برای آنان شده و نه تنها زنان سرباز را مورد تجاوز و تعدی قرار میدهد كه اگر یكی از آنها جسارت به خرج داده و از فرد خاطی كه حتی ممكن است فرمانده او باشد، شكایت كند، ممكن است با مجازات اخراج روبهرو شود و اگر خوششانس باشد نیز فقط با بیتفاوتی ارتش نسبت به موضوع مواجه خواهد شد. به همین دلیل نیز آماری كه از زنان مورد آزار قرار گرفته در پنتاگون منتشر میشود، آمار حقیقی تلقی نمیشود. زیرا بسیاری از این زنان ترجیح میدهند درباره جنایتی كه بر سر آنها رفته است، شكایتی نكنند. آمار زنان سربازی كه مورد این خشونت قرار میگیرند اما گزارشی از آن ارائه نمیدهند به 80 درصد میرسد.
این فیلم در بین اركان مختلف حكومت اوباما توزیع شده و كسی از دولت اوباما نیست كه فیلم را ندیده باشد. لئون پانهتا وزیر دفاع و به عبارتی رییس پنتاگون دو روز پس از اینكه این فیلم را مشاهده كرد، به همه فرماندهان ارتش دستور داد تمامی گزارشها در این خصوص را به ردههای بالاتر ارجاع دهند، اما زنان سرباز معتقدند تا زمانی كه این دستور به صورت كتبی و با مهر تأیید كنگره به ارتش ابلاغ نشود، پنتاگون همچنان با این وضعیت مواجه خواهد بود. از نظر آنان دستوری كه صادر شده، تنها برای آرام نگه داشتن ذهنیت جامعه نسبت به اتفاقاتی كه افتاده، است. زیرا جامعه آمریكا با مشاهده چنین مستندی احساس میكند دشمن نه در خارج از مرزها كه در داخل كشور آمریكا و آن هم درست در میان ارتش پنهان شده است. این دشمن باعث میشود بخشی از جامعه كشور دچار مشكلات شدید روحی شوند. برای قربانیان و خانوادههای آنان تجاوز، پایان ماجرا نیست. اغلب این افراد، به ویژه به دلیل آنكه مجبور به سكوت شدهاند، دچار مشكلات روحی فراوان میشوند. فیلم نشان میدهد كه چگونه یكی از این زنان هر نیمه شب با جیغ و فریاد از خواب میپرد و اهالی خانواده را نیز متأثر میكند. دردهای روحی او به مراتب بیشتر از دردهای جسمانیاش است. طوری كه به او اجازه نمیدهد یك زندگی معمولی در كنار همسر و فرزندانش داشته باشد.
فساد موجود در بین ردههای مختلف حكومتی آمریكا كه كربی دیك در «جنگ نامرئی» به آن اشاره میكند، برای او اتفاق تازهای نیست. دیك پیش از این نیز در فیلم «outrage» به موضوعی مشابه پرداخته بود. او در این فیلم از سیاستمداران برجسته آمریكایی سخن میگوید كه همجنس باز هستند و از هر سیاست و قانونی كه آزادی بیشتری برای همجنس بازان قائل باشد، حمایت میكنند.
هیولای تبعیض
تارانتینو در «جانگوی آزاد شده» از ظلمی كه دو قرن پیش بر بردگان سیاهپوست میرفت سخن میگوید و اسپیلبرگ در «لینكلن» از تلاشهای آبراهام لینكلن با مقاصد سیاسیاش برای منع بردهداری داستانسرایی میكند، اما بن زیتلین در داستان صمیمی و معصومانه، «جانوران حیاتوحش جنوب» (Beasts of the Southern wild» ثابت میكند كه تفكر بردهداری همچنان در رگ و ریشه آمریكا وجود دارد.
زیتلین در فیلم خود به سراغ مردم حاشیهنشین مناطق و ایالتهای جنوبی آمریكا میرود. جایی كه اغلب جامعه را سیاهپوستان تشكیل میدهند؛ سیاهپوستانی كه در فقر زندگی سختی را سپری میكنند. فیلم كه وقایع آن در نیواورلئان میگذرد، دختری به نام «هاشپاپی» را نشان میدهد كه با پدرش در یكی از مناطق حاشیهای زندگی میكند. آنها از طوفان كاترینا جان سالم به در بردهاند، اما دولت كه زندگی این آدمها برایش اهمیتی ندارد، تاكنون كاری برای آنها انجام نداده است و حالا كه منطقه در آستانه طوفانی دوباره كه میتواند به سهمگینی قبلی باشد، قرار گرفته است، به سراغ این مردم آمدهاند. البته نیت آنها یك كمك واقعی نیست. بلكه فقط به آنها هشدار میدهند كه خانههای خود كه به سختی میتوان نام خانه را بر آن نهاد خارج شوند و به منطقه دیگری كوچ كنند. از آنجا كه قهرمان داستان یك كودك شش ساله است، مخاطب حس نزدیكی بیشتری با او احساس میكند و به انتقاد از دولت آمریكا میپردازد كه چگونه با وجود ثروت هنگفتی كه دارد، كاری برای هاش پاپی و امثال او انجام نمیدهد و در مقابل به ویران كردن سایر نقاط دنیا، با همین پول مشغول است.
فیلم همچنین به انتقاد از دولت آمریكا به خاطر نقشی كه در تغییرات جوی كره زمین دارد، میپردازد و نشان میدهد كه كارخانهها و حفاریهای آمریكا چه تأثیری بر حیات كره زمین داشته است. این حكومت كه موجب بروز چنین وضعیتی شده است، به جای آنكه به یاری طوفان زدگان كاترینا بپردازد، ساكنان این مناطق جنوبی را به زور و اجبار از خانه و كاشانه خود آواره میسازد، بدون آنكه به فكر ایجاد سرپناهی برای آنان باشد، و مردم نگونبخت نیز همچون بردگان فیلم «جانگو» چارهای جز تحمل اوضاع ندارند.
بانی فیلم – مد و مه – بهار1392
1 Comment
سامان
سلام ما وبلاگ شما را لینک کردیم شما نیز در صورت تمایل این کار را انجام دهید.